دست‌نوشته‌ی جدید اکرم یاری

اکرم یاری

ویراستار: عتیق اروند

سخنی با خواننده

پس از سال‌ها، برای نخستین‌بار با نوشته‌ای تازه از اکرم یاری مواجه شدم؛ می‌دانید برای کسی که به یاری عشق می‌ورزد، این مواجه چقدر لذت‌بخش است. با این‌که اکنون در اینجایی که ایستاده‌ام به مراتب نگاه انتقادی‌تری به آراء و عقاید یاری دارم، اما هنوز هم نمی‌توانم شور و شعفم را از شنیدن صدایش پنهان کنم. آری، یاری با ما دوباره سخن می‌گوید و این شورانگیز است.

آنچه که در پی می‌آید متن بلندی‌ست که یاری در پاسخ به دو گروه از منتقدانش نوشته بود. همان‌طور که در یکی از پانوشت‌ها ذکر کردم، به احتمال قوی، این متن در سال 1355 نگاشته شده است. به نظر می‌رسد که «انقلابِ سرخ است یا اکونومیسم بورژوازی؟» به عنوان جزوه، چاپ و میان دست‌کم هم‌حزبی‌های یاری نشر و پخش شده باشد؛ اما اگر چنین بوده، چرا این نوشته در اختیار نسل ما قرار نگرفته؟ پاسخ به این سوال، برمی‌گردد به فرهنگ بسیار عجیبی که میان اکثر روشنفکران، سیاسیون و فرهنگیان ما مروج است: فرهنگ انباشت غنایم. تصور برخی این است که با نگه‌داری و محافظت از آثار نخبگان و روشنفکران، در واقع برای خویشتن حیثیت فرهنگی می‌سازند. در حالی که نه‌تنها این تصور کاملاً اشتباه است که حتی غیراخلاقی‌ست؛ چرا که به سادگی نسل‌های بعدی را در بی‌حافظگی تاریخی و گمراهی قرار می‌دهد. خوشبختانه با زحمات و پی‌گیری‌های دوستان و دست‌اندرکاران برنامۀ جمع‌آوری متون اکرم یاری، این متن که پیش از این توسط دو تن از رفقا به نام‌های «امان آلتای» و «فیروزه نظری» تایپ شده بود، به دست من رسید. همچنین در پایان، متن تصحیح شده از نظر رفیقم «شورش» گرامی گذر کرد و ایشان اصلاحاتی در آن وارد ساختند. از تلاش همۀ دوستان از صمیم قلب سپاس‌گزارم.

و اما باید این چند نکته را در باب تصحیح متن یاری به عرض رسانم: متن تایپ شده، چندان قابل فهم نبود، جملات درهم‌ریخته بودند و تقریباً جمله‌ای نبود که بی‌نیاز به ویرایش فنی باشد؛ برخی از جملات هم نیاز به ویرایش محتوایی داشتند که من از این نوع ویرایش خودداری کردم؛ چرا که دوست داشتم شما با صدای خالص یاری از دل تاریخ مواجه شوید. باری، آن قطعاتی که پریدگی داشته و قابل فهم نبودند را با سه نقطه … نشانه‌گذاری کردم، بنابراین تمامی سه نقطه‌های داخل متن از من است. همچنین کلیۀ پانوشت‌ها نیز از من است. در جایی که در پانوشت از کلمۀ «اصل» استفاده کرده‌ام، به سادگی منظورم این بوده که در متن اصلی چنان آمده است. همچنین تمامی قلاب‌های داخل متن نیز از من است، اما کلیۀ پرانتزها و گیومه‌ها از خود اکرم یاری است؛ من از میزان دخالت تایپ کنندگان در متن اصلی هیچ اطلاعی ندارم و دوستان به من گفتند که متن اصلی و دستنویس یاری قابل یافت نیست و تنها می‌توانی بر روی متن تایپ شده تصحیحات لازم را به کار ببری. نکتۀ دیگر این است که همین متن آماده شده نیز بعداً توسط دست‌اندرکاران برنامۀ جمع‌آوری متون اکرم یاری، به طور مجدد و برای یکدست‌سازی تمامی متونی که قرار است ذیل یک کتاب چاپ و منتشر شود، ویرایش خواهد شد؛ بنابراین در ویرایش نهایی من هیچ دخل و تصرفی نخواهم داشت.  

پیش از این، در جای دیگر توضیح دادم که می‌توان دستنوشته‌های اکرم یاری را به دو دستۀ «جزوات حزبی» و «تأملات دیالکتیکی غیرحزبی» تقسیم کرد. بر این اساس، مقالۀ «انقلابِ سرخ است یا اکونومیسم بورژوازی؟» جزو دستۀ نخست محسوب می‌شود. به طور کل می‌توان اهمیت این نوشته را در نسبت به سایر دستنوشته‌های یاری، در تأکید موکدش بر «انقلاب به هدف براندازی هر شکلی از دولت» دانست. یاری این استراتژی را تحت تأثیر بازخوانی آثار لنین و به ویژه کتاب «دولت و انقلاب» به کار بست. مشخص است که این نگاه و استراتژی، در افغانستان و حتی در میان روشنفکران راست و چپ، نگاه بسیار پیشرویی محسوب می‌شد (و شاید کماکان هم هست)؛ چرا که بهترین و خوش‌فکرترین روشنفکران آن عصر و حتی لحظۀ اکنون، در بهترین حالت، علیه دولت قومی مستقر اما به فکر تشکیل دولت قومی خویش بودند و هستند. بدین لحاظ، به نظر می‌رسد که کمتر کسی همانند یاری، نفس وجود چیزی به نام دولت را هدف قرار داده باشد و آن را بزرگترین دستگاه استثمار بدن قلمداد کرده باشد. با این حال، نقدهایی نیز بر نگرش کلی یاری به چپ، مفهوم دولت، نقش عاملان تغییر اجتماعی و… وارد است که یاری خود آن‌ها را پیش‌بینی کرده و در پایان همین مقاله اظهار امیدواری کرده بود که آیندگان نگرش‌های تازه‌تر و حتی رادیکال‌تری را نسبت به این موضوعات مطرح سازند.

در پایان دوست دارم از زبان شاملو، خط زندگی یاری را ترسیم کنم:

مردی ز باد حادثه بنشست

مردی چو برق حادثه برخاست

آن، ننگ را گزید و سپر ساخت

وین، نام را، بدون سپر خواست

یادش گرامی و راهش پررهرو باد

عتیق اروند

زوریخ، تابستان 1402 

انقلابِ سرخ است یا اکونومیسم بورژوازی؟

اکرم یاری

حزب یعنی ایجاد و تحکیم وحدت میان تمام سوسیال‌دموکرات‌های روسیه

قبل از آن‌که وحدت کنیم و به خاطر آن‌که وحدت کنیم، ابتدا باید مرزهای مطمئن و روشنی ترسیم نماییم.

(لنین؛ کلیات، جلد ۴، صفحۀ ۳۵۴)

از هنگام تشدد تضادهای تیوریک ـ سیاسی درون «س ج م»[1] جریان شعلۀ جاوید، و اولین تبارز خارجی این تضادها که به صورت انتشار جزوۀ «پس منظر تاریخی» در سال ۱۳۴۹ ظاهر گردید، بیش از پنج سال می‌گذرد. در طی این مدت تفرقۀ روزافزون جنبش مارکسیتی ـ لنینسیتی، ما را  از درون تجزیه نموده و قدرت تحرک متشکل  را از آن سلب کرده است. تفرقه و اغتشاش تیوریک، اختلافات سیاسی و پراکندگی تشکیلاتی، مشخصات اصلی کنونی جنبش ما را تشکیل می‌دهد.  این شرایط موانع بسیاری را در راه مبارزۀ جدی بر علیه طبقات و قدرت سیاسی حاکم، کار و سازماندهی سیاسی میان زحمتکشان و کوشش به خاطر وحدت جنبش کمونیستی ایجاد نموده و در نتیجه، سیر پیشرفت جنبش را به سوی انجام وظیفۀ مرکزی آن ـ یعنی ایجاد حزب طراز نوین طبقۀ کارگر ـ مانع گردیده است.

از طرف دیگر، این اغتشاش و پراکندگی، فضای وسیع و مناسبی برای پیدایش، انکشاف و پایه گرفتن نظریات تیوریک ـ سیاسی نادرست ایجاد کرده است که  بدون مبارزۀ جدی و اصولی با آن‌ها نمی‌توان به حل مسائل کنونی دست یافت. امروزه همه‌کس می‌داند که جنبش ماکسیستی ـ لنینستی‌ای که همزمان با انقلاب پرولتاریایی فرهنگی چین[2] توده‌ای در کشورهای مختلف جهان به حیات خود آغاز نموده در اکثر این کشورها با تضادهای تیوریک ـ سیاسی عمیق در درون خود مواجه گردیده و رفته رفته به دو قطب کاملاً متضاد تقسیم می‌گردد. در یکی از این قطب‌ها، یک جریان اپورتونیستی تاریخی قرار دارد.[3] تنها در این [صورت] است که این بار این جریان، تحت نام مارکسیسم ـ لنینیسم ـ اندیشۀ مائوتسه دون، به تجدد نظر در مارکسیسم ـ لنینیسم ـ اندیشۀ مائوتسه دون [دست زده] است.

در عین حالی که اعلام ظاهری اعتقاد به مارکسیسم ـ لنینسم ـ اندیشۀ مائوتسه دون، این جریان را از جریانات قبلی متفاوت می‌سازد، یکی از وجوه تشابه آن‌ها نیز هست. این جریان نیز مانند تمام جریانات اپورتونیستی قبلی، تحت نام آموزگاران کبیر پرولتاریا، در آموزش آنان تجدیدنظر می‌نماید. بنابر آن، در زمان کنونی به هیچ‌وجه صرف اعلام اعتقاد به مارکسیسم ـ لنینیسم ـ اندیشۀ مائوتسه دون، نمی‌تواند به صورت یک مرز تمایز تیوریک ـ سیاسی میان جریانات مختلف در نظر گرفته شود. پیشرفت زمان معیارهای به مراتب دقیق‌تری را طالب گردیده است و مرز تمایزهای روشن‌تری را ضروری داشته است. به این خاطر، دست زدن به یک مبارزۀ تیوریک ـ سیاسی بر علیه نظریات تیوریک و مشی‌های سیاسی نادرست، گامی ضروری برای صیقل دادن معیارهای تیوریک ـ سیاسی وحدت میان مارکسیست ـ لنینیسیت‌های افغانستان و به خاطر تحقق بخشیدن به یک وحدت اصولی است. زیرا بدون [وجود] چنین مبارزه‌ای، نه به رفع اغتشاشات تیوریک و اختلافات سیاسی می‌توان امید داشت و نه انجام هیچ‌یک از وظایف جنبش.

غرض از نگارش این جزوه نیز چیزی جز برداشتن گام کوچکی در راه روشن نمودن بعضی نظریات تیوریک ـ سیاسی نادرست که به شدت درجنبش ما رایج گردیده است، ارایۀ آلترناتیوهایی در مقابل آن‌ها، و بنابراین خدمت به هموار ساختن راه وحدت تمام مارکسیست ـ لنینیست‌های افغانستان نبوده است.       

دو متد تحلیل نادرست

جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی در افعانستان از یک سابقۀ نسبتاً طولانی برخوردار نیست. هرگاه از تاثیرات غیرمستقیم جنبش ایران در اواخر سال‌های ۱۳۲۰ و اوائل سال‌های ۱۳۳۰ و فعالیت‌های پراکنده‌ای که داکتر عبدالرحمن محمودی فقید در اواخر عمر در اشاعۀ اصول مقدماتی مارکسیسم مصرف داشت (نظیر مناظره‌ای که در زندان نوشته است)[4] و متاسفانه در حلقه‌های اطرافیان نزدیک‌اش محدود ماند، صرف‌نظر نماییم، سال‌های اول دهۀ ۱۳۴۰ را می‌توان به عنوان آغاز تکافوهای[5] اولیۀ جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی در این‌جا محسوب داشت.

به این خاطر است که ارزیابی از همین دوره نسبتاً کوتاه به ویژه ارزیابی از سیاست و فعالیت‌های «سازمان جوانان مترقی» به عنوان مهمترین دستۀ کمونیستی این دوره که نقش تعیین‌کننده‌ای را در سیر پیشرفت جنبش، شکل‌گیری رویدادهای سیاسی و سمت تکامل آن‌ها ایفا نموده است، هستۀ مرکزی کوشش‌هایی را که تاکنون در مورد بررسی سابقۀ جنبش صورت گرفته‌اند تشکیل می‌داده است.

اولین سندی که در برخورد به این گذشتۀ نزدیک انتشار یافت، جزوه‌ای بود به نام «پس منظر تاریخی». متاسفانه این جزوه که علی‌رغم نامش، عاری از هرگونه تحلیل تاریخی است، به درجه‌ای از ابزارهای علمی تحلیل بدور است که نه فقط به آن اجازۀ به کار بردن معیارهای پیشرفته‌تر از معیارهای دورۀ مورد بررسی را که از یک «پس‌منظر» انتظار می‌رود، نمی‌دهند، بلکه به مراتب عقب‌تر از سطح همان دورۀ مورد بررسی‌اش قرار می‌دهد. پس‌منظر تاریخی «به جای ارائۀ تحلیل طبقاتی از روندهای متضاد سیاسی و اجتماعی و کوشش در جهت نشان‌دادن سیاست‌های متضادی که در تحلیل نهایی، بیان منافع تضاد طبقات گوناگون اجتماعی‌اند، تمام قضایا، رویدادها و حتی نظریات و مشی‌های سیاسی را یا با ساده‌انگاری زایدالوصفی به «توطئۀ» دربار نسبت می‌دهد و یا از نگاه تبعیضات ملی و مذهبی و عکسی‌العمل به این تبعیضات، «تحلیل» و تشریح می‌نماید. به جرئت می‌توان ادعا نمود که جز این ابزار غیرعلمی، هیچ عنصر دیگری در تحلیل‌های «پس‌منظر تاریخی» جایی ندارد. تا آنجا که برای مثال اعلام می‌دارد که «دولت به منظور اشاعۀ فرهنگ گمراه‌کنندۀ رفرمیستی، جریان سیاه اپورتونیست خلق را آفرید تا توسط این دلال جوفروش گندم‌نما، کالای رویزیونیستی را بالای خلق آب کند» و در محدویت‌هایی که رشد و توسعۀ نفوذ افکار رویزیونیستی با آن‌ها روبه‌رو گردیده، می‌خوانید: «به این صورت رویزیونیسم به پرچم‌داری خلق در ابتدا توانست که در بین روشنفکران طبقات ستمکش ملیت‌های مختلف پشتون ـ و حتی تاجیک‌های سنی (بدخشان) گسترش موقتی و گذرا یابد، ولی در بین اقلیت شیعه که در نتیجۀ… فرهنگی از دیرباز به اساسات راستین دانش مترقی آشنا بود، هیچگاه زمینۀ نفوذ نیافت[6]» (نقل قول‌ها از صفحات ۱۲و ۱۳). 

به این ترتیب، ریوزیونیستم یعنی نفوذ ایدئولوژی بورژوازی در جنبش کارگری که با تجدیدنظر و زدودن عناصر انقلابی مارکسیسم و با تکیۀ برخورد بورژوازی و اشرافیت کارگری، تلاش می‌کند تا مبارزۀ طبقاتی کارگران را به آشتی طبقاتی با بورژوازی مبدل سازد، از سطح یک روند اجتماعی ـ سیاسی که دارای پایگاه‌های طبقاتی خاص در اجتماع بوده و منافع خاص طبقاتی‌ای را نمایندگی می‌کند، تا سطح یک «توطئۀ» دربار ساده می‌گردد و همین ساده‌انگاری غیرعلمی مذهب شیعه به صورت ناجی اقلیت هزاره از خطر ریوزیونیسم درمیاید. این اوج تحلیل «علمی» پس منظر تاریخی است. همین‌گونه تحلیل از وقایع، سیاست‌ها و نظرات مختلف در دیگر بخش‌های «پس‌منظر تاریخی» ادامه می‌یابد، با این تفاوت که هرچه از ابتدای جزوه به انتهای آن نزدیک‌تر می‌شویم، عامل ستم ملی و مذهبی در تحلیل‌های جزوه نقش خود را بیشتر و بیشتر از دست می‌دهد و عامل «توطئۀ» دربار نقش بیشتری می‌یابد؛ تا جایی که از اواسط جزوه به بعد، نویسنده که در صفحات پیشین، آن‌همه از «تبلیغ خستگی‌ناپذیر عدم اعتماد در بین جوانان مترقی» (ص۱۲) توسط مخالفین خود شکایت کرده بود، یکباره مهر «والاحضرت» درباری و حتی عامل CIA را به دست می‌‌گیرد و لیبرال‌منشانه بر پیشانی هر نظریه و یا فرد مخالفی که می‌یابد می‌زند. و بالاخره عاجز از تحلیل سیاسی از مسائل مورد اختلاف با رهبری سازمان جوانان مترقی، «جریان شعلۀ جاوید» با اعلام این‌که «مبارزۀ قطعی علیه عوام‌فریبان به خصوص از این جهت بسیار ضرور است [که] ریشه‌های آن از قصر سلطنتی آب می‌خورد و نقش‌های اهریمنی آن سال‌ها پیش بادقت و دوراندیشی کافی به حیث جزئی از استراتژی کرۀ ارضی و مبارزۀ آنتی‌کمونیسم امپریالیسم، تحت نظر CIA و intelligent service تهیه گردیده و فقط بازیگری آن را والاحضرت و ندیمانش به عهده گرفته‌اند، به قعر ابتذال و انحطاط سیاسی و اخلاقی سقوط می‌کند. جالب آن‌که در انتها کوششی که نویسنده در توجیه اتهاماتش می‌کند، به هیچ‌چیز جز به افشای دیدگاه بورژوایی خویش دست نمی‌یابد.

نویسنده ابتدا گفته‌ای از مارکس از هجدهم برومر[7] به این شرح که «بر پایۀ اشکال مختلف مالکیت بر پایۀ شرایط اجتماعی وجود، روبنای کاملی از عواطف، تخیلات، شیوه‌های تفکر، نظریاتی دربارۀ زندگی برپا می‌شود که به صورت مشخص و کاملاً ویژه شکل می‌گرفته باشد» نقل می‌کند و سپس نتیجه می‌گیرد که چون چند تن از رهبران «س ج م» و «شعلۀ جاوید» دارای سابقۀ طبقاتی فئودالی بوده‌اند، در نتیجه، افکار و نظریات آن‌ها نیز ضروتاً جز فئودالی و «درباری» نمی‌تواند باشد. باین ترتیب نویسنده جزوۀ «پس‌منظر تاریخی» این داهیانۀ مارکس را که در مورد اجتماع و طبقات اجتماعی گفته شده است و طبیعتاً در مورد افراد نیز من‌حیث‌المجموع صدق می‌کند، به رابطۀ مکانیکی میان سابقۀ طبقاتی و موضوع ایدلوژیکی یک فرد مشخص تعمیم داده و در تلاش خود به خاطر توجیه تئوریک اتهامات‌اش، به آنچه که دست می‌یابد، چیزی جز جانشین ساختن ماتریالیسم مکانیکی بورژوازی قرن هجدهم به جای ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس نمی‌باشد و در این تعمیم مکانیکی، حتی لحظه‌ای فرصت اندیشیدن به این واقعیت تاریخی که بسیاری از رهبران پرولتاریا ـ از جمله خود مارکس و انگلس ـ از درون بورژوازی برخاسته‌اند (و جز این هم نمی‌توانست باشد) و این‌که اگرچه نه برای طبقات اجتماعی، اما برای افراد معین از این طبقات، امکان بریدن از منافع وابستگی‌های طبقاتی و دستیابی به مواضع ایدئولوژیک کاملاً متضادی با آنچه این منابع حکم می‌کنند وجود دارد را به خود راه نداده‌ است. از همۀ این‌ها گذشته، آیا نویسندۀ جزوه حتی به این مسئله نیز فکر نکرده است که شخص خودش نیز ـ که داعیۀ تعلق به جنبش مارکسیست ـ لنینیستی را دارد ـ نه از لحاظ سابقۀ طبقاتی و نه از لحاظ موقعیت تولیدی کنونی‌اش، وابسته به پرولتاریا نمی‌گردد؟ و این چه سری است که این رابطه مکانیکی میان سابقۀ طبقاتی و موضع ایدئولوژیک در مورد خود ایشان درستی خود را از دست می‌دهد؟ 

بنابرین برای روشن نمودن موضوع ایدئولوژیک فرد مشخص و یا جریان اجتماعی و مشی سیاسی آن، فقط ذکر سابقۀ طبقاتی آن فرد، یا رهبران و تنظیم‌کنندگان آن جریان و مشی کافی نیست، چنین برخوردی همین‌طور که ذکر شد، فقط شخص تحلیل کننده را در موضوع دفاع از ماتریالیسم مکانیکی بورژوازی قرن هجدهم قرار می‌دهد و نتیجۀ دیگری دربر ندارد. برای روشن ساختن وابستگی طبقاتی فرد و یا جریان سیاسی به‌خصوص، قبل از هر چیز تحلیل طبقاتی از مجموعۀ افکار هدایت‌کنندۀ آن فرد یا جریان سیاسی، روشن ساختن منافع خاص طبقاتی‌ای که قبل از هر چیز، روشن‌ترین تبارز خود را در مشی سیاسی آنان می‌یابد، مورد نیاز است. باری از بررسی بیشتر جزوۀ «پس‌منظر تاریخی» می‌گذریم که علاوه بر تمام نواقص فوق، این جزوه هیچ سیاست، برنامه و طرح و نظریۀ آلترناتیوی را در مقابل خواننده قرار نمی‌دهد. تنها سخن جدی نویسندۀ جزوه، بر اهمیت ایجاد سازمان و منظره‌ای که گویا ایشان با رهبران «س ج م» داشته‌اند مطرح می‌گردد که در این مورد هم امروزه با روشن‌ترشدن قضایا، همۀ کسانی که کم‌وبیش با جنبش مارکسیست ـ لنینیستی کشور ما آشنایی دارند، می‌دانند که «سازمان جوانان مترقی» از قبل از پافشاری ایشان به «ایجاد سازمان» وجود داشته است و ایشان، بنا بر قضاوتی که از مندرجات همین «جزوۀ پس‌منظر تاریخی» می‌توان در موردشان نمود، به درستی از وجود آن بی‌اطلاع نگه داشته شده بودند.

سند دیگری که برخورد به همین دوره منتشر گردیده است، جزوۀ «با طرد اپورتونیسم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم» از طرف گروه «انقلابی خلق‌های افغنستان» می‌باشد. بررسی این جزوه را از چند نظر حایز اهمیت بیشتری دانسته و بنابراین [این بررسی را] به طور مفصل‌تری انجام می‌دهیم؛ زیرا با وجود آن‌که تحلیل‌های سیاسی این جزوه در بسیاری از موارد با برخورد اخلاقی به مسائل و صدور احکام کلی اثبات نشده توأم گردیده، با این حال نمی‌توان ادعا نمود که این نیز نظیر جزوۀ «پس‌منظر تاریخی» عاری از هرگونه تحلیل سیاسی از قضایا می‌باشد. علاوه بر این، جزوۀ با طرد اپورتونیسم…» برخلاف جزوۀ «پس‌منظر تاریخی» حاوی یک برنامه و سیاست کاملاً متصادی با سیاست و برنامۀ «س ج م» و شعلۀ جاوید بوده و بنابرین یک مشی سیاسی را به صورت آلترناتیو در مقابل جنبش مطرح می‌سازد و بالاخره بعضی [از] انتقادات درست را که جزوۀ مزبور به فعالیت‌های گذشتۀ «س ج م» و جریان شعلۀ جاوید مطرح می‌کند، در انبوهی از تحلیل‌های اخلاقی و نادرست و نیز در زمینۀ یک آلترناتیو کاملاً نادرست ـ یعنی در زمینۀ یک مشی سیاسی محافظه‌کارانه قرار گرفته‌اند و بیم آن می‌رود که آن انتقادات درست را نارسایی‌ها و مشی سیاسی نادرست ارائه شده در جزوه پوشیده نگه دارد ـ توجه دقیق‌تر به جوانب مختلف مسائل مطرح شده در جزوۀ مزبور لازم می‌یابد. 

جزوۀ «با طرد اپورتونیسم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم»، در بخش اول خود کوشش می‌کند که ریشه‌های ایدئولوژیکی انحراف «س ج م» و جریان «شعلۀ جاوید» را توضیح داده و بدین ترتیب زمینۀ مساعدی برای فعالیت‌های بعدی جزوه که به بررسی مشخص‌تر سیاست‌های گذشته اختصاص یافته است، مهیا کرده‌اند. اما متاسفانه رفقای نویسندۀ جزوه، نه فقط از عهدۀ این کار مهم بر نمی‌آیند، بلکه با صدور احکام کلی و اثبات نشده و متوسل شدن به حل مسائل از طریق اطلاق صفت‌هایی نظیر «شهرت‌طلبی»، «خودبینی»، «فردگرایی»، «مقام‌پرستی» و «فخرفروشی» به رهبری «س ج م»، کاملاً از وظیفۀ تحلیل تیوریک ـ سیاسی از قضایا و ریشه‌های انحرافی که می‌جوید، چشم‌پوشی کرده و کوشش می‌کند که موضوع ایدئولوژیک ـ سیاسی خرده‌بوروژایی را که به رهبران «س ج م» و «جریان شعلۀ جاوید» نسبت می‌دهند، از طریق نسبت دادن یک سری خصوصیات اخلاقی به آنان اثبات نمایند. و به این ترتیب، سیر و تفحص در اخلاقیات جای تحلیل سیاسی ـ تئوریک از مسائل و جریانات سیاسی و ریشه‌های طبقاتی آن‌ها را می‌گیرد‌. 

در واقع، از نظر رفقای نویسندۀ مزبور «سازمان جوانان مترقی» از همان آغاز پیدایش تا پایان فعالیت‌هایش، مهر و نشان یک جریان خرده‌بورژوا و غیرانقلابی را با خود حمل می‌کرده است. در این مورد می‌نویسند: «در مقابل «جریان رویزیونیستی شورا و بر له حزب کمونیست چین موضع گرفتند و در ۱۳۴۴ با انعقاد مجلس مؤسسان «س ج م» را بنیان گذاشتند. اما آیا این موضع‌گیری توأم با بینش صادقانه و انقلابی بود؟ آیا آنان توانستند با روحیۀ خدمت به خلق و درنظرداشت ویژگی‌های ملی ما ستارۀ سرخ اندیشۀ «مائوتسه دون» را بر فراز کشور بتابانند؟ نه، برای آن‌ها همان‌طور که گفتیم اندیشۀ «مائوتسه دون» نقابی بود که با آن به خودنمائی و مردم‌فریبی پرداخته و جنبش انقلابی ما را به کجراهه و گمراهی کشانند[8]» (ص۶). به این ترتیب موضع‌گیری درست در مورد حساس‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین مسئله، مقابل جنبش کمونیستی بین‌المللی و آغاز یک حرکات کاملاً جدید با مواضع اساساً صحیح در حیات سیاسی جامعۀ ما ـ که به جرئت می‌توان آن را نقطعۀ عطف و آغاز جنبش مارکسیستی لنینیستی در افغانستان دانست ـ با سادگی غیرقابل قبولی با طرح دو سوالی در مورد بینش صادقانه و انقلابی و «روحیۀ خدمت به خلق» و یک پاسخ نه! مطلقاً  نفی می‌گردد.

این‌گونه تحلیل از ریشه‌های طبقاتی گذشتۀ جنبش در ادامۀ جزوه به آنچنان حدی از افراط می‌رسد که نویسندگان جزوه ادعا می‌کنند:«س ج م» با همۀ ادعاهایش، نگه‌دارندۀ همان علم تکه‌پارۀ رویزیونیستی حزب دموکرات خلق بود؛ منتها با قیام دیگر عملاً میان جریان شعلۀ جاوید به رهبری «س ج م» و حزب دموکراتیک خلق «تفاوتی موجود نبود»» (ص ۱۰). طبیعتاً هنگامی که کسی چنین ادعایی را مطرح می‌کند ـ یعنی مجموعۀ گذشتۀ جنبش  کمونیستی افغانستان را با رویزیونیسم یکسان و همرنگ قلمداد می‌سازد ـ باید بلافاصله به اثبات تیوریک ـ سیاسی چنین ادعایی و به روشن ساختن علمی وجوه تشابه اساس میان این دو جریان بپردازد. با ارزیابی از جوانب دیگر، مطالبی که جزوه در این مورد ارایه می‌دارد  را به صفحات آینده واگذار می‌نماییم و در اینجا فقط  به «دلایلی که نویسندگان جزوه در تشابه ایدئولوژیک و موضع طبقاتی یکسان جریان رویزیونیستی «خلق» و جریان «شعلۀ جاوید» و « س ج م» عرضه می‌دارند می‌پردازیم.

جزوۀ «با طرد اپورتونیسم» در این مورد می‌نویسد:«ایدئولوژی رویزیونست‌ها از خودبینی ـ فردگرایی بوروژوایی و منافع خلق فدای منافع خصوصی آب می‌خورد. رویزیونیست‌ها به خاطر آن‌که وجود ناپاک‌شان در آتش انقلاب نسوزد، از هیچ خیانتی در فرونشاندن انقلاب دریغ نمی‌کنند؛ به گفتۀ مرتد سردمدار رویزیونیست‌های مدرن (اگر من بمیرم انقلاب به چه دردی می‌خورد) اینست که ایدئولوژی رویزیونیست‌ها «س ج م» هم هرگز نتوانست بین ایدئولوژی پرولتاریایی و ایدئولوژی ضدانقلابی رویزیونیستی فرق گذارد. «رهبری» و اعضایش به بیماری لاعلاج شهرت‌طلبی، مقام‌پرستی و فخرفروشی دچار بودند»  (ص ۱۰و ۱۱). می‌بینید؟ کافی‌ست که شما به هر نظریه یا جریان مخالفی یک سری صفات اخلاقی را نسبت دهید و بعد با خیال آسوده، مجموعۀ این جریان سیاسی مخالف را ریویزونیستی اعلام کنید و به هیچ‌وجه نه به ثبات نسبت‌های اخلاقی اطلاق شده و نه تحلیل تیوریک سیاسی از این جریان نیازی ندارید. در مورد توضیح ریشه‌های اشتباهات سیاسی «س ج م» وجریان شعلۀ جاوید نیز کار به همین سادگی خاتمه می‌یابد جزوۀ «با طرد اپورتونیسم..» در این مورد می‌نویسد: «آنان «رهبری س ج م» اگرچه رساتر از همه از اندیشه مائوتسه دون حرف می‌زنند، ولی طی هشت سال موجودیت خود نتوانستند به اصل اساسی مارکسیسم ـ لنینیسم و اندیشۀ مائوتسه دون یعنی وحدت عمل کنند» و سپس در توضیح علت ریشۀ همۀ این نارسایی‌ها ادعا می‌کنند که «آن‌ها را واقعاً ایدیولوژی اندیشۀ به خود کور ساخته بود جز به اصطلاح معروف شدن و رهبر شدن توجه نداشتند» و الی آخر.

این چنین است عمق آن خرافاتی که در مدت «تحلیل» جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» در جست‌وجوی ریشه‌های طبقاتی‌ای که به «س ج م» و شعلۀ جاوید نسبت می‌دهد وجود دارد. اما این مدت «تحلیل» یعنی سرباز زدن از تحلیل تیوریک ـ سیاسی قضایا و سیر و تفحص در اخلاقیات و توسل جستن به نسبت دادن یک سری خصوصیات اخلاقی به مخالفان سیاسی خود به جای کوشش در تحلیل سیاسی نظریات آن‌ها و [باز] نمودن ریشه‌های طبقاتی این نظریات، نه‌تنها به برخوردهای گذشتۀ ذکر شده در مورد رهبران و اعضای «سازمان جوانان مترقی» و شعله، [که از] طبقات مختلف اجتماعی و نمایندگان سیاسی این طبقات ناشی می‌گردد.

بدیهی است که هرگاه به درک درستی از رابطۀ میان طبقات اجتماعی و نمایندگان سیاسی آن‌ها بیاندیشیم[9]، طبیعتاً نمی‌توانیم به ملاک تشخیص درستی در درک تفاوت‌های موجود میان نمایندگان سیاسی طبقات مختلف نیز دست یابیم. برای روشن‌ترشدن این نکته به قسمتی ازجزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» که معیار اصلی تشخیص نمایندگان سیاسی خرده‌بورژوایی از نمایندگان پرولتاریا را طرح نموده است بازمی‌گردیم. این قسمت از جزوه در مورد برخورد به «م ل ا» از موضع پرولتاریایی چنین می‌خوانیم: «اصولی‌ترین و صحیح‌ترین نوع برخورد به «م ل ا» است با این نوع برخورد قدرت خلاقۀ «م ل ا» می‌تواند به طور همه‌جانبه در جهت دگرگونی قرار گیرد. این برخورد جز لاینفک ایدئولوژی خدمت و اندیشیدن به خلق تا دم مرگ می‌باشد. نقطۀ حرکت صاحبان چنین ایدئولوژی‌ای در همۀ موارد پیوسته منافع خلق و انقلاب بوده و نه منافع فردی و گروهی» (ص ۲). و سپس در مورد برخورد خرده‌بورژوایی و هستۀ اصلی آن در صفحۀ بعدی چنین توضیح می‌دهد: «این‌گونه برخورد کاملاً در نقطهٔ مقابل برخورد پرولتاریایی بوده و هستهٔ آن را ایدئولوژی اندیشه به خود تشکیل می‌دهد. منشأ اجتماعی آن را خرده‌بورژوازی می‌سازد و به شکل سوبژکتیویسم درجلوه‌های مختلف ظهور می‌کند. حاملین چنین ایدئولوژی و برخورد ضدانقلاب در هر کاری به منافع پست شخصی خود می‌اندیشند… ( ص۳؛ تکیه روی کلمات از ماست).

به این ترتیب مقولۀ اندیشه به خود مرز تمایز تعیین کنندۀ میان دو برخورد طبقاتی متضاد و ملاک تشخیص نمایندگان سیاسی خرده‌بورژوازی می‌گردد. با این ترتیب، مقولهٔ «اندیشه به خود مرز تمایز…» نویسنده، نویسندگان مقاله با مشاهدۀ شرایط هستی اجتماعی خرده‌بورژوازی پایبندی او به تولید خرده‌پا و مالکیت شخصی و حساب‌های کاسبکارانۀ روزمرۀ او که بر مبنای منافع شخص‌اش صورت می‌گیرد، چینین تصور می‌کنند که موقعیت نمایندگان سیاسی این طبقه نیز که حامی منافع طبقاتی خویش‌اند، ضرورتاً در تمام موارد باید تمامی خصوصیات تودۀ خرده‌بورژوا را که آن‌ها نمایندگی می‌کنند منعکس سازد. سپس بر مبنای این درک مکانیکی از رابطهٔ یک طبقۀ اجتماعی و نمایندگان سیاسی او چنین نتیجه می‌گیرند که بر خلاف نمایندگان سیاسی پرولتاریا که به منافع فردی و گروهی خود نمی‌اندیشند، هستۀ اصلی در تمامی برخوردهای نمایندگانی سیاسی خرده‌بورژوازی را ایدئولوژی اندیشه  به خود تشکیل می‌دهد و آنان همواره و در هر کاری به منافع پست شخصی خود می‌اندیشند. اما واقعیت چنین نیست؛ نه فقط نمی‌توان انگیزه‌های ذهنی، فلسفی، سیاسی و اجتماعی حرکت خرده‌بورژوازی را در منافغ پست شخصی خلاصه نمود، بلکه خرده‌بورژوازی نیز نظیر تمام طبقات دیگری که در مقطع معین از تاریخ نقش مترقی داشته‌اند، در حرکت خود نه فقط نجات خود بلکه نجات تمام جامعۀ بشری را متصور است. برای او آن راه‌ها، شرایط و مناسباتی که به بهترین طریق تحقق منافع طبقاتی او را ممکن می‌سازند، تنها راه نجات مجموعۀ جامعه و تنها طریقۀ صحیح تنطیم رابطۀ تولیدی و مناسبات اجتماعی و سیاسی به نظر می‌آیند. ما رکس در هجدهم برومر بر علیه همین‌گونه برداشت‌های سطحی که در جزوۀ با طرد اپورتونیسم… آمده است چنین هشدار می‌د هد: «…نباید چنین درک محدودی داشت که خرده‌بورژوازی اصولاً خواهان اعمال منافع طبقاتی خودخواهانه است، برعکس او معتقد است که شرایط خاص آزادی خودش، همان شرایط عمومی‌ای هستند که در چارچوب آن جامعۀ مدرن می‌تواند نجات یافته و از مبارزۀ طبقاتی اجتناب گردد (هجدهم برومر. م. آثار، ص ۲۷۵) بنابراین اگرچه حرکت سیاسی اجتماعی هر طبقه‌ای از نظر عینی در تطابق با موقعیت تولیدی و بر پایۀ منافع مادی آن طبقه شکل می‌گیرد اما این تطابق ضرورتاً به طور آگاهانه و مستقیم در انگیزه‌های ذهنی افراد وابسته به آن طبقه انعکاس نمی‌یابد. هنگام بر پایۀ هستی اجتماعی طبقه ـ پندارها، اوهام، اعتقادات اندیشه‌های اخلاقی و اجتماعی و دیگر عناصر روبنای ایدئولوژیک آن طبقه شکل گرفتند ـ و به درجه‌ای که این عناصر ایدئولوژیک همراه با تکامل طبقه رشد و گسترش یافته، کامل‌تر می‌گردد و ریشه‌های عمیق‌تری در ذهن افراد وابسته با آن باز می‌کنند، هستی ظاهراً متکی به خود یافته و در تصور افرادی این عناصر ایدئولوژیک را از طریق تربیت و پرورش یافتن در پرتوی آن‌ها جذب می‌نمایند، از پایۀ مادی خود «مستقل» می‌گردد.

در چنین حالتی جست‌وجو به خاطر یافتن انعکاس مستقیم منافع عینی طبقاتی افراد در انگیزه‌های ذهنی آنان به همان اندازه نادرست است که بخواهیم از انگیزه‌های ذهنی افراد به منافع عینی طبقاتی‌شان پی ببریم. این حقیقت در مورد خرده‌بورژوازی و نمایندگان سیاسی آن نیز کاملاً صدق می‌کند. خرده‌بورژوازی نیز نظیر تمام طبقاتی که در مقطع تاریخی مشخصی نقش مترقی داشته‌اند ـ افراد بسیاری را در پرتو اعتقادات فلسفی، ارزش‌های اخلاقی و اجتماعی و نظریات سیاسی خود[10] پرورش داده است که با پایبندی کامل با این عناصر ایدئولوژیک با اعتقاد خلل‌ناپذیر به صحت آن‌ها و با انگیزۀ مبارزه به خاطر نجات بشریت مسئولیت‌های گرانی را پذیرفته‌اند ـ سختی‌ها و مصأیب بسیاری را متحمل گردیده‌اند و چه بسا در راه تحقق آرمان‌هایشان به شهادت رسیده‌اند و چنین افرادی در شعور اجتماعی خود نه‌تنها «اندیشۀ به خود » و «منافع پست شخصی» بلکه حتی اندیشۀ به منافع خاص طبقاتی خرده‌بورژوازی را به طور جدی انکار می‌کنند و مردود می‌شناسند و چه بسا صادقانه… بنابراین روشن می‌گردد که معیار اندیشه به خود و در هر کاری به منافع پست شخصی خود اندیشیدن، به هیچ‌وجه نمی‌تواند معیاری علمی برای تمیزدادن برخورد و عنصر برخورد خرده‌بورژوا از برخورد و عناصر پرولتری محسوب گردد.

زیرا اگرچه گذشتن از منافع شخصی و ایثار و فداکاری ضرورتاً باید از خصوصیات اصلی هر کمونیستی باشد، اما این خصوصیات به هیچ‌وجه منحصر به فقط کمونیست‌ها نمی‌باشد. پافشاری و اصرار در تبلیغ چنین معیاری در تمیز برخوردها و عناصر پرولتری از برخوردها و عناصر خرده‌بورژوازی نه فقط این خطر را به همراه دارد که عنصر فداکاری  و مبارزه را صرفاً به این خاطر که از «اندیشۀ به خود» بری بوده و در «هر کاری به منافع پست شخصی» نمی‌اندیشد عنصر پرولتری به حساب آوریم، بلکه همان‌طور که دیدیم، تصویری کاملاً غیرعلمی از رابطه میان شرایط عینی طبقاتی و انگیزه‌های ذهنی افراد و از مناسبات میان یک طبقه و نمایندگان سیاسی آن ترسیم نماییم، [نمی‌تواند امری درست باشد.]              

مارکس در همان اثر پیش‌گفته و به دنبال گفته‌ای از او که قبلاً ذکر کردیم، اضافه می‌نماید:«نباید تصور کرد که نمایندگان دموکراسی همگی کاسبکار و یا شیفتۀ کاسبکارانند. آن‌ها در ارتباط با معلومات و موقعیت شخصی ممکن است زمین تا آسمان با هم[11] متفاوت باشند. آنچه آن‌ها را به نمایندگان خرده‌بورژوازی مبدل می‌کند این واقعیت است که فکر آن‌ها از حدودی که خرده‌بورژوازی در زندگی خود بدان می‌رسد، فراتر نرفته و بنابراین آن‌ها در تئوری به همان مسائل و راه‌حل‌هایی دست می‌یابند که اینان به علت منافع مادی و موقعیت اجتماعی خود در عمل به آن می‌رسند (منتخب آثار، جلد ۱، ص ۲۷۵). پس شایسته آن بود که نویسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» نیز برای اثبات ادعایشان مبنی بر موضع خرده‌بورژوازی رهبران واعظ «س ج م» و جریان «شعلۀ جاوید» به جای آن همه تاکید بر مقولۀ «اندیشۀ به خود» و نسبت‌های اخلاقی رنگارنگ به توضیح «آن مسائل و راه‌حل‌هایی» که این جریان را بنا به ادعای آن‌ها بیان‌کنندۀ منافع سیاسی و مادی خرده‌بورژوازی می‌نمود می‌پرداختند.

وحدت و انشعاب در گذشتۀ جنبش            

در این بخش با بحث مختصر دربارۀ نظریات «جزوۀ با طرد اپورتونیسم…» دربارۀ مبانی وحدت در «سازمان جوانان مترقی» و جریان «شعلۀ جاوید»، به بررسی مطالب جزوۀ مزبور دربارۀ پیدایش ریشه‌های مشخص آن می‌پردازیم. در مورد اساس وحدت در جریان «شعلۀ جاوید» جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» پس از ذکر مجدد یک سری مطالب دربارۀ رهبر و همه‌کاره‌بودن نزد عوام‌الناس و ارضای خواسته‌های شهرت‌طلبانۀ ضدکمونیستی ـ که ما از سخن بیشتر دربارۀ آن‌ها صرف‌نظر می‌نماییم ـ چنین ادامه می‌دهد: «سرچشمۀ تمام وحدت‌های سست و ظاهری در ایدئولوژی خرده‌بورژوایی و برخورد ضدمارکسیست ـ لنینیستی (رهبران) نسبت به مسئله نهفته است. نخستین انشعاب و انشعاب‌های بعدی درون گردانندگان جریان، بیانگر آن است که وحدت‌های استوار بر روی منافع شخصی و گروهی جدا از ایدۀ خدمت به خلق و انقلاب پایدار نبوده، و دیر یا زود محکوم به ازهم‌پاشیدن است و ما بر مبنای اندیشۀ «مائوتسه دون» و با توجه به وحدت‌های غیراصولی و زیانبخش گذشتۀ آن‌ها می‌توانیم و باید به معیارهای درست مارکسیستی ـ لنینیستی در زمینۀ وحدت دست یابیم. مرکزی‌ترین مسئلۀ وحدت را وحدت در عرصۀ ایدئولوژیک و سیاسی می‌سازد. تنها پس از آن می‌توان نظام تشکیلاتی برقرار کرد و سبک کار واحدی داشت. فقط قبول شعارهای عام در زمینۀ ایدئولوژیک و یا سیاسی کافی نیست. منظور این است که آیا مصمم‌ایم با جان و دل به خلق خدمت کرده و در پرتوی «ل ا» به مسائل عمده و مهم مرحلۀ کنونی انقلاب یعنی وسائل و سلاح‌های که ما را به هدف می‌رساند، برخورد کرده و برداشت مشترک داریم؟ آیا عملاً حاضریم که خود را در بین توده‌های کارگر و دهقان تجدید تربیت نماییم؟ جهت دریافت وجه مشترک و نیل به وحدت واقعی باید روی نکات مذکور تاکید ورزید. وظیفه داریم تا در رابطه با این مسائل، بحث‌های خلاق و آموزنده را برانگیخته و در جهت وحدت مارکسیست ـ لنینیست‌ها و تدارک ایدئولوژیک حزب طراز نوین طبقۀ کارگر سهم مثبتی ادا کرده باشیم (ص ۷ تکیه از ماست).

آیا معیارهایی کلی‌تر… و نادقیق‌تر از «آیا مصمم‌ایم با جان و دل به خلق خدمت» نیز ممکن بود؟ آنجا هم که به اصلاح خواسته‌اند از درک مشترک از مسائل مشخص و مهم مرحلۀ کنونی انقلاب، برخورد نمایند، بلا فاصله آن را به درک مشترک از وسائل و بحث‌هایی[12] که ما را به هدف می‌رساند، یعنی قبول عام همان سه سلاح حزب، جبهۀ واحد و ارتش توده‌ای که رفیق مائوتسه دون خاطرنشان [کرده] است نموده‌اند و بعد هم اصرار که برای «نیل به وحدت واقعی باید روی نکات مذکور تاکید» ورزید؛ روشن بگوییم عام‌تر و سست‌تر از چنین معیارهایی برای وحدت مارکسیست ـ لنینیست‌ها در هیچ‌جای دنیا یافت نمی‌شود. بدیهی‌ست که نویسندگان جزوۀ مزبور با چنین درکی از مبانی و معیارهای وحدت، هرگز نمی‌توانسته‌اند به سخنی جدی دربارۀ ارزیابی از مبانی وحدت «س. ج‌. م» و «شعلۀ جاوید» اکتفا نمایند.‌ 

اما جزوه با این برخورد غیرسیاسی به مسئلۀ ارزیابی از معیارهای وحدت درون جریان «شعلۀ جاوید» نیز اکتفا نکرده، حتی انتخابات از این جریان را نیز با همین شیوه مورد بررسی قرار می‌دهند و می‌نویسد: «نخستین انشعاب و انشعاب‌های بعدی درون گردانندگان جریان بیانگر آن است که وحدت‌های استوار بر روی منافع شخصی و گروهی جدا از ایدۀ خدمت به خلق و انقلاب پایدار نبوده و دیر یا زود محکوم به از هم پاشیدن است.» به این ترتیب فقط وحدت‌های درون جریان «استوار بر منافع شخصی و گروهی جدا از ایدۀ خدمت به خلق و انقلاب» قلمداد می‌گردد، بلکه علت نخستین انشعاب و اشعاب‌های بعدی نیز در همین «وحدت‌های استوار بر روی منافع شخصی و گروهی جست‌وجو می‌گردد.

ما در اینجا به هیچ‌وجه قصد دفاع از تمام وحدت‌ها یا مجموعه‌عناصر تشکیل دهندۀ جریان شعلۀ جاوید را نداریم و نه انشعاب‌هایی که در درون آن صورت گرفته‌اند را انکار می‌نماییم. این‌که اصولاً در تمام جنبش‌های جهان، خاصه در هنگام شکوفایی و اعتلای آن، افراد ناباب بسیاری خواه به پیروی از «مد روز»، خواه در جست‌وجوی محبوبیت، شهرت و یا دیگر امتیازات اجتماعی یا مادی، خود را در صفوف جنبش جای می‌دهند و در شرایط سخت و دشوار صفوف آن را ترک می‌کنند، یک حقیقت غیرقابل انکار است. و با در نظر گرفتن سطح و شرایط کلی سیاسی و تشکیلاتی جنبش ما، بی‌تجربگی اعضا، کادرها و رهبران جنبش و معیارهای وحدتی که طبیعتاً نمی‌توانستند از سطح مجموعۀ جنبش بالاتر باشد، مسلماً رخنۀ چنین عناصری در صفوف جنبش و در جریان شعلۀ جاوید به مراتب ساده‌تر صورت می‌گرفته است. اما تصمیم این خصوصیت به تمامی عناصر و وحدت‌های دفاع از حقیقت در نظر گرفته است، تحلیل سیاسی از مبانی وحدت و علل ایدئولوژیک ـ سیاسی را نیز منتفی ساخته و بنابراین آموزش از اشتباهات و تحلیل تناقضات موجود در جنبش را غیرممکن می‌سازد. به نظر ما علت و‌ ریشۀ اصلی وحدت‌های انجام شده در سازمان جوانان مترقی و جریان شعلۀ جاوید را در نادقیق بودن معیارهای سیاسی تیوریک این وحدت‌ها و در فقدان یک جریان مبارز سیاسی ایدئولوژیکی پیگیر در درون آن‌ها باید جست‌وجو کرد. شاید با در نظر گرفتن سطح جنبش و فقدان هرگونه تجربۀ قبلی با دقیق بودن اولیۀ معیارهای وحدت و بنابراین وحدت نقطه‌نظرهای سیاسی تیوریک مختلف در آغاز فعالیت سازمان جوانان مترقی قابل توجیه باشد. اما این ابهامات باید از طریق یک مبارزۀ پیگیر سیاسی ایدئولوژیک در درون سازمان رفع گردیده و بدین ترتیب سازمان با تصفیۀ خود به وحدت استوارتری دست می‌یافت.

اگرچه سازمان جوانان مترقی در تمام طول حیات خود، به خصوص در برخی مراحل حساس، با چنین مبارزه‌ای در درون خود روبه‌رو بودند، اما متاسفانه این مبارزه هیچ‌گاه تا نتیجۀ نهایی یعنی تا طرد کامل نظریات نادرست دنبال نگردید و بنابراین نقطه‌نظرهای مختلف با اشکال دیگری به حیات خود در درون آن ادامه می‌دادند. انشعاب‌های بعدی نیز نتیجۀ رشد همین تضادها بودند؛ نظیر هر پدیدۀ اجتماعی دیگر، از همان ابتدا نطفه‌های اولیۀ تناقضات سیاسی و‌ تیوریک مختلفی را در بطن خود حمل می‌نمودند. جز این هم نمی‌توانست باشد. جنبش‌ها و سازمان‌های کمونیستی نیز از آنجا که در ازمنۀ یک جامعه تقسیم شده، به طبقات مختلف اجتماعی جریان می‌یابند، خواه‌ناخواه از حرکت این طبقات متاثر شده و در درون خود با تضادهای سیاسی و ایدئولوژیکی روبه‌رو می‌گردد که در تحلیل نهایی منافع متضاد طبقات مختلف جامعه را منعکس می‌نمایند. بنابراين به نظر ما از نظر سياسی، ريشۀ اصلى انشعابات درون «شعله جاويد» را بايد در رشد تضادهاى ايدئولوژيک و سياسى او كه ابتدا به صورت جنينی خود و سپس به صورت رشديافته‌تری تبارز نمودند جست‌وجو كرد.

اگرچه از طريق تاكيد بيشتر بر روی معيارهای تئوريک ـ سياسى دقيق‌تر و موازين تشكيلاتى مناسب‌تر و بنابراين دست يافتن به وحدتی در سطوح عالی‌تر، امكان جلوگيرى از بسيارى از اختلاف نظريات، کشمكش‌ها و جدايی‌هاى بعدی وجود داشت، اما جلوگيرى مطلق از آن به هيچ‌وجه ميسر نمی‌بود. بنابراين روشن می‌شود كه نسبت دادن تمام انشعابات درون جريان شعلۀ جاويد به اين «علت» كه گويا به خاطر «وحدت‌های استوار بر روى منافع شخصى و گروهى» اوليه صورت گرفته‌اند تا چه اندازه سطحى و دور از تحليل علمى است. در واقع خود نظريات نويسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونيسم…» كه مشى سياسى كاملاً متضادى (و متاسفانه كاملاً نادرستى ) را مطرح مي‌سازد، نمونۀ روشنى از نادرستی تحليل‌هاى ايشان در مورد مسئلۀ وحدت و انشعاب در درون جريان شعلۀ جاويد‏ است. ما براى روشن‌تر شدن مسئله، نظريات را در مسائل گوناگون مورد بحث قرار می‌دهيم.

نويسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونيسم…» می‌نويسند كه از نظر شعلۀ جاويد تنها «دو طبقۀ ملاك و بروكرات و تاجر بروكرات از آن جایی كه مانع عمده را در راه پيشرفت اقتصادى كشور تشكيل می‌دهند، دشمنان درجه اول خلق كشورند» (ص١٨). نويسندگان با نقل اين سطر از تحليل طبقات در شعلۀ جاويد، جاروجنجال به راه انداخته‌اند كه گويا شعلۀ جاويد به غير از دولت، طبقۀ مالكان ارضى بزرگ و تاجران دلال غيربوروكرات را دشمن اصلى خلق افغانستان نمی‌داند و از همين‌جاست كه اساسا «اپورتونيسم» شعلۀ جاويد آغاز می‌یابد. درين‌باره بيش از آن كه به بحث مفصل روى موضوع پرداخته، لازم می‌دانيم توجه خوانندگان را به اين گفتۀ لنين معطوف نماییم: «وقتى بخواهند اپورتونيسم را به نام ماركسيسم جا بزنند، بهترين راه براى فريب توده‌ها اين است كه اكلكتيسم به عنوان ديالكتیک وانمود شود؛ زيرا بدين طريق رضایت خاطر كاذبى فراهم می‌شود و گویی همۀ اطراف و جوانب پروسه، همۀ تمايلات تكامل، همه تاثيرات متضاد و غيره ملحوظ گشته است و حال آن‌كه اين شيوه هيچ‌گونه نظريۀ انقلابى و جامعى براى پروسۀ تكامل اجتماعى به دست نمى‌دهد (دولت و انقلاب، ص ۲۴۴).

دولت (تاجر بروكرات و ملاك بروكرات) به حيث نمايندۀ سياسى مالكان بزرگ ارضى و تاجران دلال، برعلاوۀ در دست داشتن نيروی مسلح دایمى و سازمان‌هاى ادارى در اجراى سركوب خلق، وظيفۀ حلقۀ اتصال اقتصادى، سياسى، ايدئولوژيک و نظامى دو طبقۀ فوق را با امپرياليسم و سوسيال‌امپرياليسم، از طريق سكتور دولت و ده‌ها طريق ديگر به دوش دارد كه بدون موجوديت چنين اتصالى و بدون آن حلقه (دولت) كه چنين اتصالى را عملى كرده و با هزارويك رشتۀ مریی و نامریی آن را گسترش داده و پايدار نگه می‌دارد. طبقات مزبور و نظام اقتصادى ـ اجتماعى نيمه‌مستعره و نيمه‌فیودالى كه نتيجۀ چنين اتصاليتی، حتى براى مدت كوتاهى نيست، نمی‌توانند پابرجا بماند؛ زيرا كه «طبقۀ مالكان ارضى و بورژوازى كمپرادور تماماً زاییدۀ بورژوازى بين‌المللى‌اند و بقا و رشد آن‌ها وابسته به امپرياليسم است (مائوتسه دون، تحليل طبقات جامعۀ چين، منتخب آثار). برپايه همین واقعيت عينى انكارناپذير است كه «س ج م» و جريان شعلۀ جاويد، در تحليل از وضع كنونى مناسبات طبقاتى جامعۀ ما، دولت افغانستان را دشمن درجه اول خلق افغانستان شناخته است. ولى منتقدان ما و به خصوص نويسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» به این استنباط نادرست و کاملأ غیرعملی و منطقی رسیده‌اند که گویا از نظر «س ج م» و جریان شعله جاوید، خود طبقات ملاک و تاجر دلال، دشمنان اصلی خلق به شمار نمی‌آیند.

رفقا، چنین استنباطی (اگر به منظور مغشوش کردن موضوع و خدای ناخواسته فریب مردم و خوب است نیت سیاسی نباشد)، سوء‌استفاده از عبارات سیاسی، بیرون کشیدن یک جمله از پاراگراف‌های ماقبل و مابعد، که اپورتونیست‌ها همواره جهت قلب ماهیت روح انقلابی مارکسیسم بدان توسل جسته‌اند، چیز دیگری بیش نیست.

برای روشن شدن مطلب در همان سه سطر پس از آغاز تحلیل مناسبات طبقات در شعلۀ جاوید چنین می‌خوانیم: «شیوۀ تولید فعلی در مملکت ما به طور اساسی شیوهٔ ملاکی‌ست، زمین بزرگترین وسیلۀ تولید، دهقان عمده‌ترین طبقهٔ مولد و زمیندار بارزترین استثمارگر است. در عین حال تجارت نیز در شیوهٔ تولید نقش مهمی دارد و سرمایهٔ تجارتی بعد از زمین عامل مهم دیگری در مناسبات تولیدی به شمار می‌رود. برای هر کس که از مارکسیسم الفبایی بداند، این کاملأ واضح است که بارزترین استثمارگران اصلی‌ترین دشمن خلق و استثمارشوندگانند. و ما در پیکر این دشمنان اصلی خلق به حیث یک کل نمایندهٔ سیاسی آن (تاجربروکرات و ملاک بروکرات) به درجۀ اول با خلق دشمنی می‌ورزد، زیرا که این ماشین جبر و زور به نمایندگی از طبقات خود و امپریالیسم، مانع عمده‌اش را در راه پیشرفت اقتصادی کشور تشکیل می‌دهند (شعلۀ جاوید، تحلیل مناسبات طبقات). 

مارکسیسم ـ لنینیسم ـ اندیشهٔ مائوتسه دون، به ما می‌آموزد که وجود دولت در پیکر طبقات حاکم، چون مغز زندگی‌بخش و هدایت‌کنندهٔ آن‌هاست، که در صورت عدم آن، خود موجودیت طبقات حاکم و شیوهٔ تولید مسلطی که در اختیار آن‌هاست فلج گشته و از هم فرو می‌پاشد. آری اگر می‌خواهی درندهٔ وحشی را از پای درآوری، به درجهٔ اول او را هدف حملۀ آن قرار بده و این یگانه مشی استراتژیک صحیح است؛ و هدف اساسی تحلیل مناسبات طبقاتی در جوامع نیز همین است که به وسیلهٔ آن می‌توان دوستان واقعی خلق را از دشمنان حقیقی و به خصوص درجۀ اول آن از هم باز شناخت و برخورد هر یک از آن‌ها را نسبت به انقلاب در خطوط کلی تعیین نمود. نویسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» که در پراکندگویی، دیررسیدن به کنه و عمق مسائل و ارائۀ احکام خودساخته و بی‌ربط و استنباط‌های کاملاً غلط حتی از همان احکام، مقام درجه اول را حایزند، چنین ادامه می‌دهند: «اگر مانع عمدۀ راه انقلاب را از تاجر بروکرات که بگذریم، مالکان بروکرات تشکیل می‌دهد، بناء با ازمیان برداشتن این مانع دنیا گل‌و‌گلزار می‌شود. اما این ملفع را چگونه می‌توان ازبین برد؟ طبیعتاً چون قدرت آنان در بروکراتیسم‌شان نهفته است، یعنی نیروی دولتی را پشت سر دارند، لذا چارۀ آن همانا قیام مسلحانه در شهر خواهد بود.» و سپس استفسایی رازآمیز می‌افزایند: «با ازبین بردن آن‌هاست (یعنی تاجر بروکرات، ملاک بروکرات که دولت را تشکیل می‌دهد… که نظام اجتماعی عوض می‌شود» (جزوۀ صفحات 18 و 19).

تمام احکام بالا و تمام آنچه را نویسندگان از آن‌ها استنتاج کرده‌اند، نشان‌دهندۀ آن است که نویسندگان از تئوری عام مارکسیستی ـ لنینیستی «دولت و انقلاب» چیزی در کله نداشته و مهمتر از همه، آنان به طور مشخص نمی‌دانند که در دولت افغانستان چگونه سیستمی است و [اگر] حداقل در تاریخ معاصر افغانستان نبوده، در نیم قرن اخیر این دستگاه چه رسالت تاریخی‌ای را برای طبقات مربوطۀ خود (مالکان بزرگ ارضی و تاجران دلال) انجام داده است و با گذشت زمان و تغییر شرایط اجتماعی جامعۀ افغانستان و مناسبات بین‌المللی، چطور تکامل نموده است. لنین گفت: «روش نسبت به دولت، یکی از بارزترین نکاتی‌ست که نشان می‌دهد ASAR ها و منشویک‌های ما به هیچ‌وجه سوسیالیست نبوده (چیزی که ما بلشویک‌ها همیشه ثابت کرده‌ایم)، بلکه دموکرات‌های خرده‌بورژوایی هستند که به جمله‌پردازی‌های شبه‌سوسیالیستی مشغولند (دولت و انقلاب، ص 227). پس رفقا، دولت از لحاظ تئوری عام مارکسیستی ـ لنینیستی چگونه موجودیت [دارد] و با تمرکز قدرت خود چه وظایفی را در جامعه انجام می‌دهد؟ باید باز  هم به  لنین مراجعه کرد: «قدرت متمرکز دولتی که از خصایص جامعۀ بورژوازی‌ست در دورۀ مسقوط حکومت مطلقه پدید آمده است. از مهمترین مختصات این ماشین دولتی، وجود دو دستگاه است:دستگاه اداری و ارتش دایمی. در این باره که چگونه هزاران رشته این دو دستگاه را با بورژوازی (و در جامعۀ ما با مالکان بزرگ ارضی و امپریا لیسم بین‌المللی نیز مربوط میسازد) در نگارش‌های مارکس و انگلس به کرات سخن رفته و تجربۀ هر کارگری با منتهای وضوح و رسوخ وجود این رابطه  را روشن می‌سازد.

طبقۀ کارگر با احساس سنگینی بار این رابطه در گردۀ خود، شیوۀ شناخت آن را می‌آموزد؛ به این  علت است که وی علم ناگزیری چنین رابطه‌ای را به این آسانی درمی‌یابد و به این استواری فرا می‌گیرد، همان علمی که دمکرات‌های خرده‌بورژوا با جهالت و سبک‌مغزی آن را نفی می‌نمایند و با سبک‌مغزی بیشتری آن را «به طور کلی» قبول دارند، ولی  فراموش می‌کنند استنتاج‌های علمی مربوطه از آن بنمایند. «دستگاه اداری و ارتش دایمی» انگلی بر پیکر جامعۀ بورژوازی هستند؛ انگلی که زائیدۀ تضادهای درونی  یعنی… که جامعه  را متلاشی می‌سازد؛ ولی به ویژه انگلی که تمام مسامات حیاتی را مسدود می‌کند (دولت و انقلاب صفحۀ 255).

آری رفقا، شعلۀ جاوید از آن روی بر نقش دولت افغانستان و دشمنی درجه اول وی با خلق افغانستان در تحلیل مناسبات طبقاتی یعنی دولت به حیث نمایندۀ سیاسی  طبقات ملاک و کمپرادور تاکید می‌ورزد که «تمام مسامات حیاتی» خلق افغانستان را مسدود ساخته است. مستعمره و نیمه‌فئودالی مبدل گردانیده، از همین‌جاست که لزوم دارد فهمیده شود. پس از آغاز استقلال افغانستان (1919، مطابق 1298 ه)، دولت‌ها چه پالیسی‌های معین اقتصادی را تعقیب نموده‌اند تا به روی آن تمام روبنای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را طرح‌ریزی کرده باشند. هنگامی که دولت نوبنیاد افغانستان به رهبری شاه امان‌الله پدید آمد، دولت شوروی با وی رابطۀ نیک… وجود آن‌که شاهزاده در رأس آن قرار دارد، مترقی‌ست؛ زیرا که بر ضد امپریالیسم می‌جنگید و حزب کارگر انگلیس با آن‌که رگ ساخت و باخت بوده و در حقیقت از آن‌ها نمایندگی می‌کند (تکیه روی کلمات از ماست). دولت امان‌الله نه‌تنها از جهت… رشد و تکامل تجارت و تراکم سرمایه به منظور ایجاد صنعت جوانی که رفته‌رفته بتواند در برابر انحصارت امپریالیسم مقاومت کند (بورژواژی ملی)، مجاهدت به خرج داد، «در اطراف سال‌های 1920، 1299» شرکت‌های متعدد افتتاح شد که از آن جمله شرکت امانی (به سرمایۀ یک‌ونیم میلیون افغانی) شرکت موتررانی (به سرمایۀ نیم میلیون افغانی)، شرکت برادران افغانی و شرکت… (هر یک به سرمایۀ نیم میلیون افغانی) در کابل و شرکت‌های ضیا و قندهاری در قندهار، شرکت کمر در مزارشریف، شرکت اقبال در هرات، شرکت تشویقی افغانی و شرکت سهامی اقتصاد را می‌توان نام برد (رجوع شود به کتاب نظری به تجارت خارجی افغانستان، تألیف حمید‌الله امین). دولت امان‌الله برای رشد و گسترش این بورژوازی نوخاسته، در قسمت‌های مختلف حقوق انحصاری نیز داد و این نمایشگر آن است که دولت نه‌تنها برای بسط و توسعۀ مستقل همت گماشت، بلکه از آن حمایه نیز می‌نمود.

بورژوازی نوخاستۀ افغانستان که دیگر به تدریج خود را به حیث یک طبقۀ باصلاحیت در امور کشور جمع‌وجور می‌کرد، در زمان سلطنت نادرشاه برای نخستین‌بار قادر گشت بانک ملی افغان را در سال 1312 ش تأسیس نماید. اما دولت نادر که به دست انحصارات انگلیس و امپریالیسم در مجموع به طور نهایت بی‌شرمانه و جنایتکارانه به قیمت انهدام رژیم امان‌الله در افغانستان پایه‌گذاری شد، به وحشت افتاد. در جهت سرکوب و تجریدگرفتن هرگونه صلاحیت از این بورژوازی، در سال 1318 بانک مرکزی (د افغانستان بانک) را در رقابت با بانک ملی تأسیس کرد و سرمایۀ خود را از بانک ملی به بانک دولتی (یعنی د افغانستان بانک) انتقال داد.

از آنچه در پیش گفته آمده، نتیجه گرفته می‌شود که دورۀ پایان سلطنت نادرشاه و آغاز سلطنت ظاهرشاه و ادامۀ بعدی آن، دوره‌ای‌ست که افغانستان به تدریج به کشور نیمه‌مستعمره و نیمه‌فئودال تغییر ماهیت می‌دهد. دولت ظاهرشاه برای دادن این [تغییر] و امپریالیسم از خارج به وجود آورد؛ مثلا از این قبیل است بانک زراعتی، بانک تعمیراتی و پشتنی تجارتی بانک و غیره و همچنان دولت ظاهرشاه پس از سرکوب جنبش بورژوازی دموکراتیک سال‌های دورۀ هفت شورا (اینجا سخن بر سر همین…) را امضا نمود و به AID که مؤسسۀ جاسوسی در پردۀ  کمک است، اجازه فعالیت داده و همچنان در مؤسسات فرهنگی نیز امتیازاتی به آمریکا واگذار نمود (دربارۀ پلان‌های انکشافی اقتصادی پنج‌ساله رجوع شود به مقالۀ اقتصادی دولت کنونی ما که به نام سکتور دولتی مسمی شده است، شعله جاوید)[13]، تمام این پالیسی‌های اقتصادی دولت و در دست گرفتن رهبری تکامل شرایین عمر صنعت و کشاورزی به سوی یک جامعۀ نیمه‌مستعمره و نیمه‌فئودالی به طوری عمده، به قیمت سرکوب و تجرید بورژوازی ملی افغانستان به میان آمده است. این است به طور عمده و فشرده، نقش دولت افغانستان در سمت دادن این کشور به سوی وابستگی به امپریالیسم و سرکوب بورژوازی و ممانعت از رشد صنعت مستقل ملی و سرانجام ممانعت از رشد و تکثر طبقۀ کارگر. باید موکداً خاطرنشان ساخت که در اینجا ما به هیچ‌وجه اساساً منظور آن را نداشته‌ایم که از پا گرفتن رشد و تکامل بورژوازی در افغانستان که خود، رسالۀ جداگانه‌ای را ایجاب می‌کند صحبت کنیم. بلکه هدف اساسی این بوده است که نقش دولت را به حیث نمایندۀ سیاسی طبقات تاجران دلال و مالکان بزرگ ارضی و به حیث حلقۀ اتصال با امپریالیسم نمایان سازیم.

با آنچه در پیش تذکر یافت، امیدواریم نویسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» دانسته باشند که چرا «شعله جاوید» بر نقش دولت این‌قدر تأکید می‌ورزد و آن را دشمن درجه یک خلق افغانستان معرفی کرده است. بدون آن‌که طبقات استثمارگر اصلی (مالکان بزرگ زمین و تاجران دلال) را که دشمنان اصلی و سوگندخوردۀ خلق افغانستان‌اند، لحظه‌ای از نظر دور داشته [شده] باشند. رفقای نویسندۀ «با طرد اپورتونسم…» آیا شما واقعاً می‌خواهید این  رهنمود لنین را که «تحلیل مشخص از اوضاع مشخص» است، جدی بگیرید؟ و اگر چنین باشد، پس چرا نقش دولت را این‌قدر ساده گرفته‌اید؟ و با عبارت‌پردازی‌های ظاهراً عالی‌جنابانه به فضل‌فروشی سالوسانه و منحط مشغولید!

بازگردیم به ادعای دیگر نویسندگان «با طرد اپورتونستم…»، در زمینۀ دولت. آنان پرسش‌آمیز می‌نویسند: «با ازبین بردن آن‌هاست که نظام اجتماعی عوض می‌شود؟ (جزوه، صفحۀ 19). در جواب می‌گوییم آری! با درهم‌شکستن قهری دولت به وسیلۀ انقلاب مسلحانۀ خلق به رهبری کارگران و متحد بزرگ آنان [یعنی] دهقانان و سایر اقشار و طبقات انقلابی‌ست که نظام اجتماعی تغییر می‌کند. یعنی جای یک دولت بورژوا ـ فئودال وابسته با امپریالیسم را دولت دموکراتیک نوین می‌گیرد و در همین مرحلۀ معین انقلاب «دنیا گل و گلزار می‌شود.» رفقا پس اگر آنچه ما می‌گوییم درست نیست، بفرمایید بگویید به نظر شما چسان نظام اجتماعی تغییر می‌کند و فئودالیسم نابود می‌گردد؟ نویسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» که در درازگویی بی‌سروته، صدور احکام اثبات نکرده، نتیجه‌گیری نادرست از واقعیات حوالۀ هزارویک نوع دشنام و افترا به مخالفین سیاسی خود و مخصوصاً عدم درک رکن اساسی قدرت دولتی از لحاظ مارکسیسم، افراد باقریحه‌ای‌اند، از این‌که «شعلۀ جاوید» دولت (تاجر ـ بروکرات و ملاک ـ بروکرات) را دشمن درجه اول خلق می‌داند، خاین [خوانده] نتیجۀ کامل من‌درآوردی، عامیانه و معکوس را می‌گیرند که گویا شعلۀ جاوید انقلاب افغانستان را قیام مسلح شهری تشخیص داده است و آن هم از آن روی که «بروکراتیسم دولت در شهرها نیرومند است.»

پس ببینیم شعلۀ جاوید در این زمینه چه راهی را برگزیده است: راه جنبش آزادی‌بخش خلق‌های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، راه پارلمانتاریسم سرمایه‌داری غرب نبوده، بلکه این طوفان‌ها از طریق مبارزات آشتی‌ناپدیر توده‌ای به رهبری رنجبران، نیمه‌رنجبران و متحد بزرگ وی دهقانان می‌گذرد که بر ضد ملاکین، تاجران دلال و دولت‌های مستبد و امپریالیسم بپاخاسته‌اند. هم‌اکنون نخستین صاعقه‌های بهاری، روستاهای تاریک هند را روشن کرده است. در اندونیزی، تایلند، لاؤس و برما، شعله‌های این آتش با شدت روزافزونی زبانه می‌کشد. خلق قهرمان ویتنام، امپریالیسم آمریکا ـ این شیر برقی را ـ در طغیان خشم عادلانۀ خود فرو برده و خلق افغانستان نیز دیر یا زود سمت و راه اصلی مبارزۀ خود را پیدا خواهد کرد. سرانجام باد شرق بر باد غرب چیره می‌شود (شعلۀ جاوید، مقالۀ پارلمانتاریسم، شمارۀ 6). رفقا چنان‌که می‌بینید، شعلۀ جاوید راه انقلاب افغانستان را چون راه انقلاب در روستاهای تاریک هند اندونیزی، تایلند، لاؤس، برما و به ویژه ویتنام، یعنی راه انقلاب ارضی و محاصرۀ شهرها از طریق دهات و سپس تصرف این شهرها به دست ارتش توده‌ای می‌داند و نه بر عکس آن. چرا این راه را در انقلاب افغانستان برگزیدیم؟ زیرا که رکن اساسی قدرت دولتی یعنی ارتش، پولیس و زندان‌ها در شهر تمرکز یافته است؛ زیرا که مسئلۀ اصلی انقلاب حل مسئلۀ ارضی است و نیرو ی اصلی انقلاب (دهقانان) در روستا مستقر است؛ زیرا که (و به این علت مهم) در روستاها قدرت نظامی و پولیس نهایت ضعیف [است] و در فرجام در روستاهاست که به خاطر وسعت آن، زمینۀ انواع گوناگون مانورها برای ارتش انقلابی توده‌ای و جنگ‌های پارتیزانی و پشتیبانی خلق از آن‌ها بسیار مساعد می‌باشد. استنتاج نادرست و معکوس نویسندگان «با طرد اپورتونیسم…» در این مورد باز هم از درک غلط آن‌ها از رکن اساسی قدرت دولتی، موقعیت این رکن از لحاظ استراتژیک و برخورد این رکن (ارتش) نسبت به انقلاب ناشی می‌شود.

در پایان این بخش از سخن، تصحیح یک اشتباه لفظی را در جریدۀ شعلۀ جاوید ضروری می‌دانیم و آن این‌که تنها در مواردی، تاجر بروکرات و ملاک بروکرات (یعنی دولت) که نمایندۀ سیاسی طبقات تاجر دلال و مالکان بزرگ ارضی است و قسمتی از این طبقات را می‌سازند، به جای خود این طبقات به کار رفته است، ولی این به هیچ‌وجه از نقش دولت به حیث دشمن درجه اول خلق افغانستان و خود طبقات فوق به مثابه بارزترین استثمارگران و دشمنان اصلی خلق چیزی نمی‌کاهد. در همان صفحه، نویسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» ادامه می‌دهند که از نظر «س ج م» و جریان شعلۀ جاوید، چون در زمینۀ صنایع برای بورژوازی محل امکان رشد نیست؛ پس بورژوازی ملی وجود خارجی نداشته و بنابراین در تحلیل طبقات نباید آن را به مثابه‌ یک نیرو پذیرفت. رفقا ! در این مورد شما صاف و ساده دروغ می‌گویید و این کاملاً نادرست است که انقلابیون برجسته‌‌ای چون شما به کاری چنین ناشایسته‌ای متوسل شود. ببینیم شعلۀ جاوید در تحلیل طبقاتی دربارۀ بورژوازی ملی چه نظری دارد: «در میان مولدین اصلی (کارگران و دهقانان) و دو طبقۀ بهره‌کش عمدۀ فوق‌الذکر، طبقه‌‌ای قرار دارد که دارای خاصیت دوجانبۀ ستمگری و ستمکش بوده، به شیوه‌های اقتصادی زیست می‌نماید. به عبارت دیگر، این طبقه را می‌توان طبقۀ متوسط نامید. آن‌هایی را که در عالی‌ترین قشر این طبقه قرار دارند، از نگاه اقتصادی می‌توان تاجر ملی خواند و پایین‌ترین آن از نگاه اجتماعی با مولدین اصلی در یک صف قرار می‌گیرند.» آقایان! حالا شعلۀ جاوید این گناه نابخشیدنی را مرتکب شده است که به جای بورژوازی ملی اصطلاح تاجر ملی را به کار برده است… چه اشتباه تیوریک عظیمی و چه «اپورتونیسم» علاج‌ناپذیری! همین‌طور نیست رفقا؟

و اما در مورد برخورد به بورژوازی متوسط (ملی) در همان دورۀ انتشار شعلۀ جاوید به وجود دو نقطه‌نظر کاملاً متفاوت برخوردیم. از یک‌سو برداشت درست از موقعیت و نقش بورژوازی ملی در جوامع نیمه‌مستعمره، نیمه‌فیودالی است که از جمله در مقالۀ «دولت دموکراسی ملی یا شکل…» شمارۀ ۴ چنین بیان شده است: «باید دانست که در شرایط امروزی بین‌المللی رنجبران، نیمه‌رنجبران و دهقانان، تنها طبقات محکوم در کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نیستند، طبقۀ متوسط (تاجر ملی و غیره) نیز در این کشورها به درجات مختلف محکوم می‌باشند. لذا بایستی از نیروی رزمندگی و پیشتازی آنان هم استفاده به عمل آید.» در سوی دیگر درک کاملاً نادرستی از مناسبات میان طبقات مختلف تشکیل‌دهندۀ جبهۀ واحد به خصوص از مناسبات وحدت و مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی متوسط وجود داشت[14] که از جمله در مقالۀ «باز هم نقش وحدت…» در شمارۀ ۱۱، جریدۀ شعلۀ جاوید چنین منعکس گردیده است: «نباید فراموش کرد که در این اتحاد هر کس حق ندارد ایدئولوژی خود را بر حسب دلخواه و به صورت کلی و عمده تبلیغ نموده و سکان کشتی این جبهه را بر میل و مرام خود به هر سمتی که مایل باشد براند؛ بلکه تا وقتی و تا آنجا جبهۀ متحد ملی است که همۀ طبقات آن را از ایدئولوژی و روش رنجبرترین طبقات یعنی کارگر پیروی و پشتبانی کند و رهبری به دست او باشد. صرف کارگر است که می‌تواند سکان‌دار باشد و بس. هرگاه هر یک از آنان بخواهد از پیروی اصول کارگری سرباز زند، خاصیت ملی بودن خود را از دست می‌دهد و خصیصۀ ضدملی و ارتجاعی اختیار می‌کند که هیچگاه با وی نمی‌توان همدست شد؛ بلکه او آشکارا در صف دشمن قرار می‌گیرد. فرضاً بورژوازی ملی تلاش‌های مذبوحانه به کار می‌بندد تا قدرت را به کف گرفته و خود را به صف طبقۀ حاکمۀ سیاسی بالا برد. در اینجا او دیگر ملی نیست و نباید یک قدم متحد با وی برداشت؛ بلکه باید لبۀ تیز مبارزه را همچنان که به جانب دشمنان خارج جبهه است به سمت او نیز متوجه ساخت. اشتباهات تیوریک سیاسی موجود در نقل فوق در مورد مناسبات طبقات به خصوص طبقۀ کارگر و بورژوازی متوسط در جبهۀ واحد چنان آشکار است که نیازی به توضیح طولانی ندارد. وحدت درون جبهۀ واحد نه بر مبنای ایدئولوژی و یا قبول «پیروی و پشتبانی» از ایدئولوژی و روش رنجبرترین طبقات؛ بلکه بر مبنای مبارزۀ دموکراتیک و ضدامپریالیستی استوار است. و طبقات مختلف شرکت‌کننده در این جبهه با حفظ منافع طبقاتی خود و در واقع به علت منافع طبقاتی خود و در نتیجه با حفظ ایدئولوژی‌های مختلف خود که مبین منافع طبقاتی متضاد آن‌هاست، در آن شرکت می‌جویند. طبقۀ کارگر و بورژوازی متوسط نیز از این قاعده مستثنی نیستند و فقط به علت آن‌که منافع طبقاتی هر دوی آن‌ها در سمت مبارزۀ دموکراتیک و ضدامپریالیستی قرار دارد، با یکدیگر وحدت می‌کنند و به جز این وجه اشتراکی که به علت موقعیت و منافع خاص طبقاتی آنان در این شرایط تاریخی معین آن‌ها را به یکدیگر نزدیک نموده و زمینۀ عینی وحدت میان این دو طبقه را مهیا می‌سازد، هیچ‌ وجه اشتراکی دیگر نداشته و در تمامی زمینه‌های دیگر با یکدیگر مبارزه می‌کنند. و این مبارزه نظیر هر مبارزۀ دیگر یک‌طرفه نبوده، دوطرفه است؛ فقط از جانب پرولتاریا بر علیه بورژوازی ملی نبوده و از جانب بورژوازی ملی بر علیه پرولتاریا نیز صورت می‌گیرد.

اگر این درست است که خصوصیات قابلیت‌ها و نقش تاریخی هر طبقۀ اجتماعی در آخرین تحلیل از موقعیت عینی‌ای که این طبقه در تقسیم کار اجتماعی احراز کرده است ناشی می‌گردد، طبیعتاً ریشه‌های خصوصیات ملی و دموکراتیک بودن بورژوازی متوسط را نیز باید در این زمینه جست‌وجو کرد. بنابراین بورژوازی متوسط نه به علت پیروی و پشتیبانی از ایدئولوژی طبقۀ کارگر که کاملاً با منافع عینی طبقاتی او بیگانه است، بلکه به علت منافع طبقاتی خاص خویش است که در این مقطع معین از رشد جامعۀ افغانستان خصوصیت ملی و دموکراتیک یافته است. بنابراین طبیعی‌ست که این طبقه نیز نظیر هر طبقۀ دیگر همواره برای کسب هژمونی و قدرت سیاسی تلاش ورزیده و در این راه ضرورتاً به مبارزۀ شدیدی علیه طبقۀ کارگر دست می‌زند و اگر چنین تصور شود که هرگاه «بورژوازی ملی» تلاش‌های مذبوحانه به کار بندد تا قدرت را به کف گرفته و خود را به صف طبقۀ حاکمه بالا برد، در اینجا او دیگر ملی نیست، و نباید یک قدم متحداً با وی برداشت. آن وقت در هیچ شرایطی از مسئلۀ وحدت با بورژوازی و جبهۀ متحد با او نمی‌تواند سخنی درمیان باشد. یعنی از آنجا که بورژوازی ملی همواره برای دستیابی به هژمونی و قدرت سیاسی مبارزه خواهد کرد، بر مبنای چنین برداشتی، مناسبات طبقۀ کارگر با بورژوازی متوسط فقط در مبارزه خلاصه شده و جنبۀ وحدت بین این دو طبقه مطلقه نفی می‌گردد.

جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» نیز به درستی به این درک غلط از مناسبات طبقۀ کارگر با بورژوازی متوسط اشاره نموده و در ابتدا توضیحات درستی نیز در این مورد ارایه می‌دارد. اما متاسفانه در ادامۀ این بحث خود نیز کاملاً دچار همان موضع دوگانه‌ای می‌شود که در شعله‌ جاوید مشاهده‌ کردیم. و به این ترتیب در ادامۀ بحث خود می‌نویسد: «تنها هنگامی که حزب کمونیست قادر گردید با بینشی مارکسیست ـ لنینستی پیوند عمیق با کارگران و دهقانان برقرار ساخته، آنان را تحت رهبری خود درآورده و بدین‌سان استخوان‌بندی جبهه را بر اساس اتحاد مستحکم کارگران و دهقانان پی‌ریزی نماید[15]، آنگاه «بورژوازی تلاش‌های خود را عبث دانسته بر رهبری حزب پرولتاریا تن می‌دهد» (ص ۲۸، تیکه از ماست). این درک از مناسبات پرولتاریا و بورژوازی متوسط واحد نیز اساساً از همان برداشت انحرافی منعکس در مقالۀ شعلۀ جاوید ناشی می‌گردد. همان‌طور که گفتیم بورژوازی و پرولتاریا هر دو به حکم منافع طبقاتی خاص خود در مبارزۀ ضدامپریالیستی و دموکراتیک شرکت می‌کنند و همین منافع طبقاتی زمینۀ عینی وحدت ضدامپریالیستی و دموکراتیک آنان را مهیا می‌سازد، در تمامی زمینه‌های دیگر آنان را در حالت مبارزه با یکدیگر قرار می‌دهد. مجموعۀ این مبارزات در جبهۀ واحد بر محور مسئلۀ کسب رهبری جبهه می‌چرخد. مسئلۀ هژمونی در جبهۀ واحد نه فقط تعیین‌کنندۀ دو مسیر کاملاً متضادی است که جامعه پس از پایان یافتن انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی باید انتخاب نماید (یعنی راه سرمایه‌داری یا راه سوسیالیستی) بلکه در عین حال نشان‌دهندۀ آن سیاست و برنامه‌ای است که در جبهۀ واحد در زمینۀ مبارزۀ دموکراتیک و ملی عملاً پیش می‌رود. بسیاری چنین تصور می‌کنند که مسئلۀ مبارزه‌ در جبهۀ واحد میان بورژوازی و طبقۀ کارگر فقط بر سر دورنمای آتی انقلاب؛ یعنی مسئلۀ انتخاب راه سرمایه‌داری یا راه سوسیالیستی پس از پیروزی در مرحلۀ اول انقلاب می‌باشد. در حالی که ابداً چنین نیست. علاوه بر این مسئله، در درون جبهۀ واحد بین‌ دو سیاست کاملاً متضاد در زمینۀ مبارزۀ ضدامپریالیستی، یعنی سیاست قاطع و پیگیر پرولتاریا و سیاست متزلزل بورژوازی و نیز بر سر دو نوع دموکراتیسم کاملاً متضاد، یعنی دموکراتیسم قاطع و پیگیر پرولتاریا و دموکراتیسم متزلزل و ناپیگیر بورژوازی، تضاد و در نتیجه مبارزه وجود دارد. و در انقلاب دموکراتیک، اساساً سرنوشت مبارزه در این دو زمینه است که کسب هژمونی توسط این یا آن طبقه را تعیین می‌نماید و این تضاد و مبارزه نه در مرحله‌ی معینی از رشد جنبش دموکراتیک و ضدامپریالیستی متولد می‌شود و نه در مرحلۀ معینی از میان می‌رود. این تضاد و مبارزه از ابتدای آغاز جنبش تا پایان آن ادامه دارد.

بنابراین اگرچه که تبلیغ حقانیت سوسیالیسم و ترویج مبانی سوسیالیسم علمی باید از همان ابتدا در دستور کار کمونیست‌ها باشد و نقش مهمی را در تمیز سرنوشت جنبش به خصوص در زمینۀ مبارزۀ ایدئولوژیک و جلب و پرورش کمونیستی عناصر پیشرو طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان ایفا می‌نماید، اما تا آنجا که مربوط به مجموعۀ مردم و کل جنبش دموکراتیک و استقلال‌طلبانه می‌گردد، عامل اصلی در کسب هژمونی این مجموعه توسط یک طبقه را جاافتادن سیاست و برنامۀ این طبقه در زمینۀ مسایل دموکراتیک و ملی تشکیل می‌دهد. به این ترتیب روشن می‌گردد که مسئلۀ هژمونی پرولتاریا در جبهۀ واحد نه یک چنین قراردادی است و نه چیزی که از بورژوازی انتظار پذیرفتن یا «تن دادن» به آن برود. هژمونی پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی زمانی برقرار می‌شود که سیاست و برنامۀ پرولتاریا در زمینۀ دموکراسی و مسئلۀ ملی در تودۀ مردم عمیقاً ریشه دوانیده و در نتیجه نقش تعیین‌کننده‌ای را در تعیین مسیر حرکت انقلاب ایفا نماید. خلاصه کنم، هژمونی پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک نوین مورد قبول قرار نمی‌گیرد، اعمال می‌شود. و بورژوازی هیچگاه در هیچ مرحله‌ای از انقلاب دموکراتیک نوین، به این هژمونی تن نداده و همواره می‌کوشد تا از طریق مبارزۀ ایدئولوژیک با پرولتاریا و تبلیغ پیاده کردن سیاست و برنامۀ دموکراتیک و ملی خود، هژمونی طبقاتی خویش را در انقلاب تأمین نماید. بورژوازی بهتر از هرکس دیگر می‌داند که «تن دادن» به رهبری حزب پرولتاریا، معنی دیگری جز نابودی نهایی او را ندارد و هیچ‌ طبقه‌ای در تاریخ به نابودی خود تن نمی‌دهد. بورژوازی برای خود رسالتی تاریخی قایل است و نه فقط در مرحلۀ دموکراتیک انقلاب، بلکه حتی پس از برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، امید خود را به انجام این «رسالت تاریخ» از دست نداده و هرگز تلاش‌های خود را در جهت کسب قدرت سیاسی عبث نمی‌داند. لنین بارها به این مسئله که بورژوازی پس از انقلاب سوسیالیستی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، مذبوحانه تلاش خواهد کرد که قدرت سیاسی پرولتاریا را سرنگون کرده و قدرت سیاسی خود را بر جامعه تحمیل نماید، اشاره نموده است و هستۀ مرکزی انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین و چکیدۀ آموزش‌های رفیق مائوتسه دون که بر جمع‌بندی از مجموعۀ تجربیات گذشتۀ جنبش بین‌المللی کمونیستی به خصوص بر تجربۀ دردناک احیای سرمایه‌داری در شوروی استوار است، حاوی این اصل مهم مارکسیستی می‌باشد که طبقات و مبارزۀ طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا در جامعۀ سوسیالیستی نیز ادامه میابد و این مبارزه در طول تمام مرحلۀ تاریخی‌ای که جامعۀ بدون طبقۀ کمونیستی را از جامعۀ سرمایه‌داری یا نیمه‌فیودالی، نیمه‌مستعمره جدا می‌سازد، حتی برای لحظه‌ای متوقف نمی‌گردد. تا طبقات هستند، مبارزۀ طبقاتی هست، مسئلۀ «کی بر کی» یعنی این مسئله که بالاخره کدام طبقه بر طبقۀ دیگر حکومت خواهد کرد، به طور قطعی و همیشگی حل نشده است. مسئلۀ ادامۀ انقلاب دیکتاتوری پرولتاریا نیز از همین‌جا ناشی می‌گردد.

پس اگر حتی بعد از استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، ساختمان سوسیالیسم و انقلاب فرهنگی، هنوز هم مبارزۀ طبقاتی بورژوازی بر علیه پرولتاریا و برای کسب قدرت ادامه می‌یابد، چگونه ممکن است در مرحلۀ انقلاب دموکراتیک در همان ابتدای کار، یعنی هنگامی که حزب کمونیست قادر گردید با بینش مارکسیست ـ لنینیستی پیوندی عمیق با کارگران و دهقانان برقرار ساخته، آن‌ها را تحت رهبری خود درآورد، بورژوازی تلاش‌های خود را عبث دانسته به رهبری پرولتاریا تن بدهد؟ تن‌دادن بورژوازی به «رهبری حزب پرولتاریا» معنی‌اش تن‌دادن به سیاست و برنامه دموکراتیک و ضدامپریالیستی پرولتاریا و دورنمای سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریاست. و اگر بورژوازی به همۀ این‌ها «تن بدهد» دیگر بورژوازی نیست؛ یعنی باید به مثابۀ یک طبقۀ اجتماعی دست به خودکشی طبقاتی بزند و طبقات هیچگاه خودکشی نمی‌کنند. علاوه بر این، اگر امکان این‌که بورژوازی «تلاش‌های‌ خود را عبث دانسته» و با قبول «رهبری حزب پرولتاریا» به همۀ آنچه ذکر شد تن بدهد وجود می‌داشت، آن وقت دیگر مسئلۀ مبارزه‌ بین پرولتاریا و بورژوازی در جبهۀ واحد بر سر چه مسئله‌ای جریان می‌یافت و اصلاً به چه علت ضرورت داشت. روشن است که بر مبنای چنین درکی از بورژوازی، مناسبات او با طبقۀ کارگر در درون جبهۀ واحد، در وحدت خلاصه شده و جبهۀ مبارزه بین این دو طبقه مطلقاً نفی می‌گردد.

پس می‌بینیم که هم نویسندۀ آن مقالۀ شعلۀ جاوید و هم نویسندگان جزوۀ با طرد اپورتونیسم… اساسا دارای درک مشابهی از ماهیت بورژوازی و رفتار او در جبهۀ واحدند. یعنی هر دو به این امر که ممکن است بورژوازی در مرحله‌ای به رهبری حزب پرولتاریا تن داده و از مبارزه علیه او خودداری نماید اعتقاد دارند. تنها تفاوت آن‌ها در این است که از این درک مشابه از موقعیت بورژوازی در جبهۀ واحد به نتایج سیاسی متضاد می‌رسند. به این معنی که نویسندۀ شعلۀ جاوید می‌گوید که اگر چنین نکرد با او وحدت نمی‌کنیم و نویسندگان با طرد اپورتونیسم… می‌گویند که بالاخره چنین خواهد کرد و با او وحدت می‌کنیم. او با جنبۀ مبارزه با بورژوازی متوسط تاکید یک‌جانبه می‌کند و وحدت با او را نفی می‌نماید و این‌ها بر جنبۀ وحدت تاکید یک‌جانبه کرده، مبارزه با بورژوازی را نفی می‌کند. او دچار چپ‌روی در این زمینه می‌گردد و این‌ها دچار راست‌روی می‌شوند، او در یک قطب این درک انحرافی قرار می‌گیرد و این‌ها در قطب دیگرش. آری میان این دو نظریه دربارۀ مناسبات بورژوازی متوسط و پرولتاریا در جبهۀ واحد فقط به این علت تضاد وجود دارد که این‌ها دو قطب مخالف یک انحراف واحد را تشکیل می‌دهند.

شاید همین چند نمونه از وجود نقطه‌نظرهای سیاسی مختلف کافی باشد تا اهمیت راه‌حل سیاسی از مسئلۀ وحدت و انشعاب را در جریانات و سازمان‌های سیاسی نشان بدهد. با این حال، همان‌طور که قبلاً نیز اشاره کردم، بهترین نمونۀ نادرستی «تحلیل»های جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» در این زمینه مبانی و ریشه‌های سیاسی انشعاب همین دوره از شعلۀ جاوید است. بررسی مبارزات درونی سازمان جوانان مترقی کاملاً روشن می‌کنند که تقریباً تمامی نظریاتی که جزوۀ با طرد اپورتونیسم‌… دربارۀ مسایل جنبش مطرح می‌سازد، در حالت جنینی خود در درون سازمان جوانان مترقی وجود داشته است و به علت مبارزۀ اکثریت اعضا و رهبران سازمان جوانان مترقی بر علیه آن‌ها، امکان رشد و انکشاف به صورت یک مشی سیاسی انحرافی را نمی‌یافته است. این امر بالاخره در شرایط «مساعدی» که در اثر تشدد‌های درونی و انشعاب از جریان شعلۀ جاوید به وجود آمده بود، صورت گرفته و انحراف اکونومیستی و دیگر انحرافاتی که به صورت نطفه‌ای خود در درون سازمان جوانان مترقی وجود داشت، به صورت مشی سیاسی به جنبش عرضه گردید و آن همان مشی اکونومیستی نویسنگان جزوۀ با طرد اپورتونیسم… است.

جنبش کمونیستی و روشنفکران، کارگران و دهقانان

بسیاری از انحرافاتی که در جنبش‌های انقلابی روی داده‌اند، در آخرین تحلیل از درک نادرست از مناسبات میان تاکتیک و استراتژی، جز و کل مراحل مشخص و پروسۀ عمومی انقلاب ناشی گردیده‌اند. اگرچه در بسیاری از موارد این درک نادرست به صورت «درخت را دیدن و جنگل را ندیدن»، انتخاب تاکتیک‌های نافی استراتژی و تاکید یک‌جانبه بر جوانب خاص و نفی جوانب و قوانین عام حرکت‌های اجتماعی ظاهر گردیده است؛ اما همواره چنین نبوده و امکان ظهور معکوس آن نیز به همان درجه وجود دارد. به عبارت دیگر، جنگل را دیدن و درخت را ندیدن، تاکید یک‌جانبه بر استراتژی و نفی اهمیت تاکتیک‌های مناسب و بالاخره تعمیم تمام خصوصیات عام مجموعۀ پروسۀ حرکت به هر یک از مراحل تکامل آن، به همان اندازه نادرست و انحرافی است که حالت دیگری که متذکر گشتیم. این دو حالت متضاد که در یک مورد به برخورد‌های امپریالیستی و در مورد دوم به برخوردهای دگماتیکی به مسایل انقلاب می‌انجامد، در عین حال هر دو از ذهنی‌گری ناشی شده و دارای ریشه‌های مشترک و واحدی در طرز تفکرند. متاسفانه جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» علی‌رغم یکی ـ دو نقطه، انتقادات درستی که به سیاست‌ها و عملکرد سازمان جوانان مترقی و شعلۀ جاوید طرح می‌نماید و ما به موقع‌اش[16] از آن‌ها یاد خواهیم کرد، در مجموعه‌تحلیل‌های خود از این سیاست‌ها و ارایۀ نظریات خود معمولاً به یکی از دو انحراف فوق متمایل می‌گردد. و همین‌گونه است درک نویسندگان با طرد اپورتونیسم… در زمینۀ مناسبات میان جنبش کمونیستی از یک‌سو و روشنفکران، کارگران و دهقانان از سوی دیگر. جزوۀ با طرد اپورتونیسم… بر بنای ساخت نیمه‌فیودالی، نیمه‌مستعمرۀ جامعۀ افغانستان و این حقیقت که انقلاب دموکراتیک نوین بوده، راه استراتیژیک آن را راه محاصرۀ شهرها از طریق دهات تشکیل داده، نیروی عمدۀ آن دهقانان و عرصۀ اصلی این انقلاب روستاست، به نفی مطلق مبارزات شهری پرداخته و از تعمیم مکانیکی اصول استراتژیک فوق به تمام مراحل رشد جنبش از مراحل ابتدایی آن، نقش روشنفکران و کارگران را در این مراحل کاملاً نفی می‌نماید.

مجموعۀ جزوۀ با طرد اپورتونیسم… پر است از مطالبی نظیر «فکر هدایت‌کنندۀ رهبری را در میتینگ‌ها و مظاهراتی که گاهی هفته‌ها ادامه می‌یافت (مسئلۀ طرد لایحۀ پوهنتون)، خدمت صادقانه به خلق و گامی به سوی انقلاب نمی‌ساخت؛ بلکه با یک‌چنان خط‌مشی جدا از توده‌ها، محدود به روشنفکران شهری و علنی آنان تناسب داشت» (صفحه ۳۱). و یا (در تشبیه جریان شعلۀ جاوید با احزاب رویزیونیستی) همان‌قدر شهرنشین و بیگانه با توده‌ها بود که احزاب رویزیونیستی (ص۱۱). تو گویی که تودۀ شهرنشین یعنی روشنفکران، طبقات میانی اجتماع و از همه مهم‌تر طبقۀ کارگر، توده نیست که شهرنشینی چنین با بیگانگی از توده مترادف گردیده است. ما به مسئلۀ مبارزۀ علنی و مخفی در صفحات بعدی برخورد خواهیم کرد. غرض از ذکر این دو نقل قول، روشن نمودن درک نویسندگان با طرد اپورتونیسم… در مورد مناسبات میان جنبش کمونیستی و اقشار و طبقات مختلف است تا نشان داده باشیم که چگونه با تعمیم مکانیکی اصول استراتژیک انقلاب به تمام مراحل مختلف جنبش، نقش روشنفکران در مرحلۀ نطفه‌بندی ابتدایی جنبش کمونیستی و نقش طبقۀ کارگر در ایجاد استخوان‌بندی اولیۀ حزب نفی گردیده است. مطابق با درک نویسندگان با طرد اپورتونیسم… جریان شعله جاوید، می‌بایستی از همان آغاز فعالیت، توجه عمدۀ خود را به روستا مبذول می‌داشت و تکیه‌گاه اصلی خود را از همان ابتدا بر دهقانان قرار می‌داد. و در حالی که خود نیز به «فقدان جنبش مارکسیست ـ لنینیستی در گذشته» (پیشگفتار جزوۀ با طرد اپورتونیسم…)، یعنی قبل از آغاز فعالیت شعلۀ جاوید معترف‌اند، معلوم نیست این کدام جنبش، کدام نیرو و کدام کادر کمونیستی‌ست که می‌بایستی از همان ابتدا به روستا رهسپار می‌گردیده است؟ روشنفکران عموماً و محصلان و دانشجویان مخصوصاً، حساس‌ترین بخش از اجتماع را تشکیل می‌دهند. و به این خاطر نه فقط زودتر از اقشار و طبقات دیگر اجتماع به مبارزه روی می‌آورند، بلکه مبارزۀ آنان به سرعت از حدود صنفی خارج شده و به مبارزۀ سیاسی بر علیه دولت مبدل می‌گردد. این مبارزات نه نیروی متحول‌کنندۀ اجتماع را در خود حمل می‌کنند و نه می‌توانند برای مدت زمان مدیدی در شرایط جدایی از کارگران در سمت اعتلا و پیشرفت سیر کنند. اما این ضعف‌های ذاتی این مبارزات به هیچ‌وجه از نقش مهم و حیاتی مبارزات روشنفکران به ویژه دانشجویان در اعتلای آگاهی دیگر اقشار و طبقات اجتماعی و در گسترش مبارزۀ سیاسی به این اقشار و طبقات نمی‌کاهد. در توضیح همین خصوصیت و نقش پراهمیت و مترقی دانشجویان، لنین چنین می‌گوید: «شاید تاریخ نیز نقش آن گردانی را که پیشتر از همه به صفوف دشمن حمله می‌آورد، به عهدۀ دانشجویان واگذار نموده است.» و رفیق مائوتسه دون، در ارتباط با تاثیری‌پذیری جنبش توده‌ای (۴ می سال ۱۹۱۹) مردم چین از جنبش جوانان و دانشجویان چنین می‌آموزاند[17]: «اعتلای جنبش دانشجویی به اعتلای جنبش مردم انجامید.»

از جنبش دانشجویان و دیگر لایه‌های روشنفکران بر دیگر اقشار و طبقات مردم صرف نظر نماییم. باز به خصوصیت مهم دیگری در ارتباط با نقش روشنفکران برمی‌خوریم که درست به علت حساسیت قشر دانشجویان، جنبش دانشجویان به همان سرعتی که مرزهای مبارزۀ صنفی را درهم می‌شکند و به عرصۀ مبارزات اجتماعی ـ سیاسی وارد می‌گردد، به همان سرعت نیز خصوصیت «صرفاً دانشجویی» بودن خود را از دست داده و منعکس‌کنندۀ حرکات طبقاتی و جریانات سیاسی‌ای می‌گردد که در درون جامعه در جریان‌اند. از آنجا که بخشی از این روشنفکران نیز به مبارزات طبقۀ کارگر و در نتیجه به مارکسیسم نزدیک گردیده و رفته‌رفته اولین نطفۀ جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی در میان این قشر از اجتماع رو به تکوین می‌نهد، علی‌الاصول همواره و در تمام کشورها چنین بوده است که جنبش مارکسیستی ابتدا در میان بخشی از روشنفکران پا گرفته و سپس از طریق آنان به میان زحمتکشان یعنی کارگران و دهقانان انتقال یافته است. به خاطر همین هم به علت آنچه در فوق در مورد خصوصیات روشنفکران گفته شد و هم به این علت که سوسیالیسم علمی مستقیماً از درون جنبش خودبه‌خودی کارگری رشد نکرده (و نمی‌تواند بکند)، بلکه بر پایۀ علوم جدید و جمع‌بندی علمی از تاریخ مبارزات طبقاتی و تحولات اجتماعی توسط آموزگار کبیر پرولتاریا تدوین یافته است، جنبش کارگری و جنبش کمونیستی طبیعتاً نمی‌توانند از همان آغاز در پیوند با یکدیگر باشند. جنبش کارگری و سوسیالیسم علمی از دو عرصۀ کاملاً متفاوت پراتیک اجتماعی متولد شده‌اند. جنبش کارگری تولد خود را مدیون عرصۀ فعالیت تولیدی و موفقیت پرولتاریا در این عرصه است، حال آن‌که سوسیالیسم علمی از بطن پراتیک اجتماعی کاملاً متفاوتی، یعنی از بطن پژوهش‌های علمی متولد گردیده است و این تفاوت در سر منشأ حیات آن‌ها باعث می‌گردد که این دو در تمام جوامع و تا مرحلۀ معینی از تکامل خود در جدایی و به موازات یکدیگر رشد نمایند. و اصولاً به همین خاطر است که مسئلۀ پیوند جنبش کمونیستی با مبارزات کارگران و دیگر اقشار و طبقات مردم در مرحلۀ معینی در مقابل جنبش‌های کمونیستی تمام کشورها قرار گرفته است.

لنین در «وظایف مبرم جنبش ما» در این مورد چنین می‌نویسد: «در هر کشوری دوره‌ای وجود داشته است که در آن جنبش کارگری جدا از سوسیالیسم بوده و هر کدام به راه خود می‌رفتند، و در هر کشوری این جدایی هم سوسیالیسم و هم جنبش طبقۀ کارگر را تضعیف می‌نمود. فقط پیوند سوسیالیسم با جنبش طبقۀ کارگر در هر کشور پایه‌های بادوامی برای هر دو به وجود آورده است» (کلیات آثار، جلد چهارم، صفحۀ ۳۶۸). و اگر این امر، یعنی جدایی میان جنبش کمونیستی و جنبش کارگری در مراحل ابتدایی در همه‌جا غیرقابل اجتناب بوده است، جدایی میان جنبش کمونیستی و مبارزات دهقانی که دیگر جای خود را دارد. به این ترتیب روشن می‌شود که انتظار نویسندگان با طرد اپورتونیسم… مبنی بر این‌که از همان آغاز جنبش و در ابتدایی‌ترین مراحل، نطفه‌بندی اولیۀ آن جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی افغانستان به روستا منتقل می‌شد و عمدتاً بر دهقانان تکیه می‌نمود، تا چه اندازه از درک درست خصوصیات مراحل مختلف جنبش به دور بوده است و اگر هنوز رفقایی یافت می‌شوند که چنین انتظارات واهی‌ای را در ارزیابی از گذشتۀ جنبش ملاک سنجش قرار دهند و آنچه در این زمینه گفته آمد برایشان قانع‌کننده نبوده و به تجربۀ بلافصل خویش نیازمند باشند، به آن‌ها توصیه می‌کنیم که نظری به اطرافیان خود که اظهار تعلق خاطر به مارکسیسم ـ لنینیسم و اندیشه‌ی مائوتسه دون می‌کنند بیافکنند و مشاهده نمایند که حتی در شرایط زمانی حاضر یعنی پس از گذشت هشت سال[18] از آغاز فعالیت‌های شعلۀ جاوید، اکثریت آنان متعلق به کدام لایۀ اجتماعی‌اند. و اگر اکثر آن‌ها را قشر روشنفکران یافتند، از یک طرف به واهی بودن آن انتظارات پی‌ببرند و از طرف دیگر توجه کنند که از هشت سال پیش این امر از خصوصیات مرحلۀ جنبش ناشی شده و قابل توجیه بود و در شرایط کنونی به هیچ‌وجه چنین محدودیتی توجیه‌پذیر نبوده و حاکی از یک بیماری جدی و دردناکی است که دربارۀ آن در صفحات بعدی صحبت خواهیم کرد.

همین‌گونه تاکید یک‌جانبه بر عمد‌گی دهقانان و تعمیم مکانیکی این اصل استراتژیک به مجموعۀ مراحل جنبش، باعث کم‌بهایی شدید به نقش کارگران گردیده و اهمیت این طبقۀ پیشرو در جنبش، به ویژه نقش تعیین‌کنندۀ او در ایجاد استخوان‌بندی اولیۀ حزب کاملاً منفی گردیده است. اگرچه از هنگامی که نطفه‌بندی اولیۀ جنبش مارکسیستی شکل گرفته و مسئلۀ پیوند به صورت مسئله‌ای مبرم مقابل آن قرار گرفت، باید به اهمیت پیوندیابی این جنبش با مبارزات دهقانی توجهی اساسی نمود؛ اما با این حال تا هنگامی ‌که کادرهای کارگری‌ای که بتوانند استخوان‌بندی اولیۀ حزب را تشکیل بدهند از میان طبقه‌ی کارگر پرورش نیافته‌اند، توجه عمدۀ جنبش باید به جانب و پرورش چنین کادرهایی مبذول گردد. تجمع و تمرکز طبقۀ کارگر سروکار داشتن با مترقی‌ترین ابزار تولید آزادی‌اش از مالکیت وسایل تولید، نظم و دیسپلین و تشکل‌پذیری‌اش که مستقیماً از موقعیت تولیدی او ناشی می‌‌گردد و وسعت دید، که سطح نسبتاً بالاتر فرهنگی‌اش (در نسبت به دهقانان) همه و همه، این طبقه را نه فقط نسبت به مجموعۀ طبقات دیگر اجتماع، بلکه نسبت به دیگر زحمتکشان به قول لنین به «شنوندگان ایدئال» (چه باید کرد!) تبلیغات سیاسی تبدیل می‌کنند.

در مورد دهقانان قضیه کاملاً برعکس است. سروکار داشتن با عقب‌مانده‌ترین ابزار تولید، پایبندی آن‌ها به مالکیت خصوصی وسایل تولید، پراکندگی شدید و عقب‌ماندگی فرهنگی‌شان و بالاخره محدودیت دیدشان که مستقیماً از شرایط عینی زندگی آن‌ها ناشی می‌گردد، جلب و پرورش کادرهای کمونیستی‌ای که بتوانند استخوان‌بندی مستحکم اولیۀ حزب را بسازند، از میان تودۀ دهقانی بسیار مشکل می‌نماید. اگرچه بسیاری از دهقانان به‌ویژه دهقانان تهیدست و کشتمندان[19] به خصوص در مراحل رشد و شکوفایی مبارزات، به جنبش کمونیستی جلب گردیده و چه بسا در طول پروسۀ تکامل انقلاب حتی اکثریت اعضای حزب را تشکیل دهند. اما در مجموع تودۀ دهقانی بیشتر آمادگی درگیری و تشکل در سطوح دموکراسی انقلابی را داراست تا کمونیستی؛ و هنگامی که جنبش در مرحلۀ ایجاد حزب آن هم در سطوح ابتدایی آن یعنی در سطح پرورش کادرهایی که استخوان‌بندی اولیۀ حزب را تشکیل می‌دهند، سیر می‌کند، تاکید اصلی باید بر روی پرورش این کادرها از درون طبقۀ کارگر قرار گیرد. از این گذشته، اگر از وحدت کارگران و دهقانان صحبت می‌کنیم، باید متوجه باشیم که این وحدت از طریق انکشاف جنبش کارگری و سوق یافتن این جنبش به روستا می‌تواند محقق گردد، نه از طریق گسیل داشتن تعدادی روشنفکر منفرد از جنبش کارگری به میان دهقانان. اگر به این مسئله متوجه نباشیم عملاً هیچ درسی از تجربیات ناردنیک‌های روسیه و مبارزات سوسیال‌دموکرات‌های روس علیه آن‌ها نگرفته‌ایم.

و برای آن‌که در این توضیحات خود با همان فرمول همیشگی «روسیه سرمایه‌داری بود افغانستان نیمه‌فیودالی است» که معمولاً برای رد تمام تجربیات انقلاب روسیه و آزمایش‌های لنین مورد استفاده قرار می‌گیرد، روبه‌رو نگردیم، عده‌ای از روشنفکران مارکسیست ـ لنینیست ترکیه که به تبعیت از هیچ‌‌گونه نظریات و منفرد از جنبش کارگری، به میان دهقانان رفتند اشاره می‌کنیم. مثال دیگری که در اثبات نادرستی این مشی را می‌توان در شکست جنبش ناکسالیری در هند نیمه‌فیودال ـ نیمه‌مستعمره یافت، اگرچه تجاوز دولت هند به بنگال شرقی زمینۀ مناسبی را برای سرکوب این جنبش در بنگال غربی توسط دولت ارتجاعی میرمن گاندی فراهم آورد، اما این امر به هیچ‌وجه نقش تعیین‌کنندۀ مشی سیاسی حزب کمونیست ـ لنینیست هند (م ل)[20] به رهبری «چارومازومدار» را که بر مبنای همین‌گونه نظریات استوار بود، در این شکست نفی نمی‌کند. انشعاب‌های مکرر و انتقاداتی که از طرف اعضا و کادرهای این حزب از جمله توسط «کالز سانیال» از رهبران، به این مشی گردیده است، شاهدی بر این ادعاست. همچنین برخلاف آنچه معمولاً تصور می‌شود، تجربۀ آلبانی و چین به هیچ‌وجه نافی نقش طبقۀ کارگر در ایجاد حزب نمی‌باشد.

به این ترتیب، روشن می‌شود که کم بهادادن به نقش طبقۀ کارگر در مجموعۀ جنبش، کم بهادادن به جلب و پرورش کادرهای کمونیستی از میان این طبقه برای ایجاد استخوان‌بندی اولیۀ حزب، کم بهادادن به اعتلای سطح جنبش کارگری و سوق یافتن این جنبش به سوی روستا و خلاصه نمودن وحدت میان کارگران و دهقانان به گسیل داشتن تعدادی روشنفکر مارکسیست ـ لنینیست به دهات، چه خطرات مهمی را متوجه جنبش ما خواهد کرد. علاوه بر این‌ها، برای نفوذ در روستا و کار سازماندهی در میان دهقانان، باید به این واقعیت که بسیاری از کارگران کشور ما دارای سوابق روستایی بوده و بنابراین در ارتباط طبیعی با روستا قرار دارند توجه نمود. این مسئله اگرچه از طریق وارد نمودن برخی خصوصیات دهقانی به درون جنبش کارگری، بر رشد و انکشاف آن تاثیر منفی می‌گذارد، اما در عین حال کار سازماندهی در میان دهقانان و زمینه‌‌سازی جهت وحدت جنبش کارگری با مبارزات دهقانی از طریق کارگران پیشرو را بسیار تسهیل می‌کند. بنابراین هم به علت نقش تعیین‌کنندۀ کارگران در تأمین مصالح اولیۀ استخوان‌بندی حزب و هم به خاطر زمینه‌سازی در روستا و کار سازماندهی سیاسی میان دهقانان و دستیابی به وحدت جنبش کارگری با مبارزات دهقانی، مبارزه به خاطر اعتلای جنبش سیاسی کارگران به‌ویژه در مراحل ابتدایی رشد جنبش، اهمیت بسیاری کسب می‌نماید.

اما برای نویسندگان با طرد اپورتونیسم… هیچ‌یک از این جوانب پراهمیت جنبش کارگری اصلاً مسئله‌‌ای نیست.[21] آن‌ها با درک ناردنیکی از انقلاب دموکراتیک نوین و راه محاصرۀ شهرها از طریق دهات، به نفی تمام دستاورد‌های جنبش بین‌المللی کمونیستی در مورد نقش طبقۀ کارگر دست می‌زنند. مثلاً در مورد اهمیت کار در بین طبقۀ کارگر و نفوذ در اتحادیه‌های کارگری (اگر این اتحادیه‌ها وجود داشته باشند)، جزوۀ با طرد اپورتونیسم… چنین توضیح می‌دهد که «زمانی که لنین آن اثر (اشاره است به «ناردنیک‌ها و انحلال‌طلبان») را نوشت، روسیۀ تزاری جامعه‌ا‌ی بود سرمایه‌داری که نیروی عمدۀ انقلاب طبقۀ‌ کارگر، و راه انقلاب به تحلیل مارکسیستی لنین بزرگ، قیام مسلحانه در شهر بود. لذا تشکل سندیکا‌های کارگری و یا نفوذ در آن‌ها تحت آن شرایط وسیلۀ مهمی در ایجاد رابطه بین حزب و طبقۀ کارگر به شمار می‌رفت و رسوخ حزب در اتحادیه‌های کارگری در واقع مستقیماً فعالیتی بود در جهت بسیج و تشکل نیروی انقلاب. پس مسایل و اصول مربوط به اتحادیه در یک‌چنان کشور و عصری چگونه می‌تواند در افغانستان نیمه‌فیودالی و نیمه‌مستعمره هو به هو مطرح شود؟ (صفحۀ ۳۱).

طبیعتاً اتحادیه‌های کارگری تنها طریقۀ نفوذ در میان طبقۀ کارگر نیستند؛ اما هرگاه امکان ایجاد چنین اتحادیه‌هایی وجود داشته باشد (و اگر چنین امکانی نباشد، باید از تشکل‌های مخفی اتحادیه‌‌ای استفاده شود)، جنبش مارکسیستی موظف به رسوخ در آن‌ها بوده و باید از این تشکل‌ها به بهترین وجهی در جهت بسیج و متشکل ساختن طبقۀ کارگر استفاده شود. و این اصل هم به جوامع سرمایه‌داری و هم به جوامع نیمه‌فیودالی و نیمه‌مستعمراتی منطبق است و خصوصیات آن‌ها نافی مطلقیت این اصل نیست‌. مشاهده می‌کنیم که چگونه[22] نویسندگان جزوۀ با طرد اپورتونیسم… که در موردی، یعنی در مورد جنبش دهقانی با تاکید مطلق و تعمیم مکانیکی اصول عام به تمام مراحل جنبش، خصوصیات این مراحل را کاملاً نفی می‌نمودند، در اینجا یعنی در مورد جنبش کارگری با تاکید مطلق و یک‌جانبه بر خصوصیات جامعۀ نیمه‌فیودالی ـ نیمه‌مستعمراتی به نفی قوانین و اصول عام دست می‌زنند. جای تعجبی هم نیست؛ زیرا همان‌طور که قبلاً متذکر گردیدیم این دو برخورد انحرافی هر دو دارای ریشۀ مشترک و واحدی در طرز تفکرند.

همین برخورد نادرست با طبقۀ کارگر و وظایف جنبش کمونیستی در مورد آن است که نویسندگان جزوۀ با طرد اپورتونیسم… را به آنجا کشاند که اگر گاهی هم از طبقۀ کارگر و نقش او یادی می‌کنند، مبارزۀ این طبقه را تنها به عرصۀ مبارزۀ اقتصادی ـ صنفی محدود کرده و در عرصۀ دیگر مبارزه، یعنی مبارزۀ تیوریک سیاسی را کاملاً از دستور کار این طبقه حذف نمایند. جزوۀ با طرد اپورتونیسم… در مورد وظایف کمونیست‌ها در زمینۀ مبارزات طبقۀ کارگر چنین توضیح می‌دهد: «یک تشکل مارکسیست ـ لنینیستی به خاطر پیوند کارگران با فعالین آن‌ها آشنا شده و در جهت آگاهی اصولی و عمیق‌ترشان می‌کوشند و از این طریق در یک سطح عالی در روستا با دهقانان درآمیخته و در مسیر انقلاب رهسپار می‌گردند» (صفحۀ ۳۴). اگر بخواهیم خود را از ابهاماتی که به علت شیوۀ نگارش نقل قول فوق در درک مضمون سیاسی آن به وجود می‌آید رها گردانیم، وظیفۀ تشکل‌های مارکسیست ـ لنینیست در برابر مسئلۀ وحدت جنبش کارگری و دهقانی به این خلاصه می‌شود که عمدتاً در جریان مبارزات اعتصابی کارگران با فعالین آن‌ها آشنا شده و سپس این فعالین را به روستا اعزام دارند تا در یک سطح عالی در روستا با دهقانان درآمیخته و در مسیر انقلاب رهسپار گردند. در این‌که این یکی از وظایف مهم جنبش مارکسیست ـ لنینیستی و یکی از طرق اصلی کار و سازماندهی بین دهقانان برای گسترش مبارزۀ طبقاتی به روستا و ایجاد وحدت میان کارگران و دهقانان است، لحظه‌ای تردید نیز جایز نیست و ما خود در صفحات قبل در همین مورد به اهمیت رابطۀ طبیعی میان کارگران و دهقانان افغانستان اشاره نمودیم. اما تقلیل وظایف جنبش کمونیستی در برابر کارگران به «شناختن فعالین آن‌ها» آن هم عمدتاً در جریان مبارزات اعتصابی و اعزام این فعالین به روستا، چیزی جز یک درک کاملاً اکونومیستی از نقش جنبش کارگری و وظایف کمونیست‌ها در برابر آن نیست.

به این ترتیب برای جنبش کارگری فقط مبارزه در عرصۀ اقتصاد لازم تشخیص داده می‌شود و هرگونه مبارزه در زمینه‌های دیگر به «یک سطح عالی در روستا» موکول می‌گردد. از وظایف مهم و حیاتی تشکل‌های مارکسیستی در برابر جنبش‌ کارگری نیز فقط وظیفۀ آشنایی با فعالیت آن و رهسپار کردن‌شان به روستا باقی مانده و ترویج تیوری علمی در بین کارگران و تبلیغ سیاسی و سازماندهی در میان آن‌ها کاملاً منتفی می‌گردد‌. برای روشن‌ترشدن موقف نویسندگان با طرد اپورتونیسم… و مشی اکونومیستی آن‌ها در مورد جنبش کارگری، توجه خواننده را به نقل قول دیگری جلب می‌نماییم. در صفحۀ‌ ۳۴ جزوۀ مزبور، پس از توضیحاتی در مورد چگونگی رشد جنبش کارگری و مراحل آن در کشور‌های سرمایه‌داری چنین می‌خوانیم: «در کشورهای نیمه‌فیودالی ـ نیمه‌مستعمره برخلاف تضاد اساسی به وسیلۀ دهقانان تحت رهبری پرولتاریا و حزبش حل می‌گردد‌. نقش پرولتاریا در این کشورها در اعتصابات صنفی ـ اقتصادی، علاوه بر تشکل‌شان، در متحدشدن آنان با دهقانان نیز کسب اهمیت می‌کند» (تکیه‌ از ما است). بنابراین به روشنی آشکار می‌گردد که مطابق با درک نویسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» اهمیت نقش پرولتاریا در کشورهای نیمه‌فیودالی ـ نیمه‌مستعمره‌ علاوه بر تشکل‌شان در متحدشدن… با دهقانان «در اعتصابات صنفی» اقتصادی خلاصه می‌گردد. اگر اکونومیست‌های روسیه اقلاً  از «جنبۀ سیاسی‌دادن به مبارزۀ اقتصادی و رشد مبارزات سیاسی طبقۀ کارگر از بطن مبارزات خودبه‌خودی اقتصادی او صحبت می‌کردند»، اکونومیست‌های ما اصلاً به کلی منکر اهمیت و ضرورت مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگرند، و معلوم نیست اگر از وحدت کارگران و دهقانان، وحدت جنبش کارگری و جنبش دهقانان فهمیده شود و در این مورد نیز دچار این توهم و درک محدود نگشته باشیم که این مسئلۀ مهم را در اعزام چند کارگر پیشرو و منفرد از جنبش کارگری به درون دهقانان خلاصه کنیم، آن وقت جنبش کارگری‌ای که در سطح «اعتصابات صنفی اقتصادی» محدود گشته است چگونه ممکن است به آن درجه‌ای از رشد که لازمۀ چنین وحدتی‌ست دست یابد؟

مسلماً با پیروی از سیاست اکونومیستی جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» که مجموعۀ جنبش کارگری را به سطح مبارزات اقتصادی ـ صنفی محدود داشته و ضرورت و امکان شرکت در مبارزات سیاسی را فقط به آن تعداد کارگرانی که «در یک سطح عالی در روستا با دهقانان درآمیخته‌اند» منحصر می‌نماید، نه به آن رشد جنبش انقلابی طبقۀ کارگر و دستیابی این طبقه به خودآگاهی طبقاتی‌اش می‌توان رسید و نه به پیوند این جنبش با مبارزات دهقانی. مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر مبارزه‌ای است در چارچوب روابط استثماری حاکم؛ مبارزه‌ای است برای ایجاد شرایط بهتر فروش نیروی کار؛ مبارزه‌ای است برای رفرم و محدود داشتن سطح مبارزۀ طبقه‌ی کارگر به مبارزۀ اقتصادی ـ صنفی، هیچ معنی دیگری جز محدود داشتن این مبارزات در چارچوب روابط اقتصادی ـ سیاسی حاکم و جلوگیری از رشد مبارزات انقلابی این طبقه را نمی‌دهد. مارکسیست ـ لنینیست ضمن تشخیص اهمیت مبارزات اقتصادی کارگران باید با ترویج تیوری انقلابی در بین این طبقه و از آن مهمتر، به تبلیغ سیاسی در میان کارگران جهت رشد و انکشاف جنبش سیاسی این طبقه همت گمارند. تنها از این طریق حفظ تقدم سیاست بر امور دیگر و تقدم مبارزۀ سیاسی بر دیگر زمینه‌هاست که به خروج مبارزات کارگر از عرصۀ مبارزات خودبه‌خودی اقتصادی و اعتلای آن به سطح مبارزات انقلابی و آگاهانه امیدوار بود؛ هرگونه تقدم دیگری مبارزۀ این طبقه را در سطح خودبه‌خودی و در چارچوب سیستم حاکم محدود می‌دارد.

برای ما جای شگفتی‌ست که کسانی که در جای دیگری از جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» اعلام می‌کنند که «رفرم اساساً زرد است(!) (صفحۀ ۴۱)، چگونه در جای دیگری مبارزۀ این طبقۀ کارگر را فقط به عرصۀ مبارزه برای ایجاد شرایط بهتر فروش نیروی‌کار، یعنی مبارزه برای رفرم محدود می‌نمایند؟ البته ما به هیچ‌وجه به حکم نویسندگان جزوۀ در مورد «زرد بودن» هر رفرمی اعتقاد نداریم. مارکسیست ـ لنینیست‌ها میان رفرم‌های مختلف و رفرم با رفرمیسم میان مبارزه برای اصلاحات و آن مشی سیاسی که تحول اجتماع را از طریق اصلاحات می‌جوید، تفاوت می‌گذارند. به همین خاطر مارکسیست ـ لنینیست‌ها همواره در صف مقدم مبارزه برای اصلاحات از جمله اصلاحات در شرایط فروش نیروی‌ کار قرار می‌گیرند. اما در عین حال لحظه‌ای نیز از اهمیت تبلیغ تیوری و سیاست انقلابی جهت اعتلای سطح جنبش به یک سطح انقلابی و از مبارزه‌ بر علیه تمامی جنبه‌های مختلف مشی‌های رفرمیستی (از جمله اکونومیسمی که نویسندگان با طرد اپورتونیسم… تا به سرحد بیماری گرفتار آنند) که مبارزه را در چارچوب نظام حاکم محدود می‌نمایند غفلت نمی‌ورزند.

با همین سیاست نادرست است که نویسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» به ارزیابی نقش جریان شعلۀ جاوید در جنبش کارگری می‌پردازند. برای مثال، در مورد اعتصاب و مبارزات کارگران جنگلک می‌نویسند: «با موجودیت چند کارگر شعله‌ا‌ی در کارخانه، جریان شعلۀ جاوید مورد تایید قریب اکثریت کارگران بود. رهبری با محول کردن نقش سخنرانان، همۀ آنان را در بست علنی گردانید. به این هم اکتفا نشده و در حالی که اعتصاب در داخل کارخانه به شکل میتینگ‌ها ادامه داشت، رهبران تمام پیروان را از مکاتب و پوهنتون جمع نموده، به شکل مظاهره به سوی کارخانه گسیل کرد. به دستور آنان، رفقای کارگر به جریان سایر کارگران کارخانه را نیز به سوی مظاهره با شعلۀ جاویدها بیرون کشیدند و… چندین روز به مظاهرات و سخنرانی‌ها پرداختند… با آن‌که برخی از خواسته‌های صنفی کارگران پذیرفته شد… با افزودن خواسته‌هایی مانند اتحادیۀ کارگران، قانونی ساختن مبارزاتی و تجلیل رسمی اول ماه می، بدون درنظرداشت آگاهی، آمادگی و مرحلۀ مبارزاتی کارگران، اعتصاب را از حال طبیعی، صنفی و اقتصادی خارج و به اعتصاب سیاسی بدل کردند (صفحۀ ۳۳).

روشن است که در اینجا به هیچ‌وجه صحبت بر سر این‌که خواست مشخص در شرایط مشخص درست بوده است یا نه، نیست؛ صحبت بر سر سیاست جزوه است که اصولاً به مبارزۀ سیاسی کارگران اعتقادی ندارد و انتقادات فوق بر شعلۀ جاوید نیز از همین دیدگاه سیاسی صورت گرفته‌اند. علاوه بر این معلوم نیست برانگیختن محصلان به حمایت از کارگران را دیگر چرا انتقاد می‌کنند؟ از سوی دیگر فکر نمی‌کنم درک این مسئله که بر مبنای مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر هرگز به خودآگاهی طبقاتی دست یافته نمی‌تواند، نیاز به توضیح زیادی داشته باشد. محدود بودن این مبارزه در مدار مناسبات کارگران و کارفرمایان فقط می‌تواند به یک آگاهی ابتدایی، آگاهی طبقاتی در حالت جنینی خود امکان رشد دهد؟ در حالی که به گفتۀ لنین: «طبقۀ کارگر برای این‌که خود را بشناسد باید بر مناسبات کلیۀ طبقات جامعۀ معاصر وقوف کامل و از آن تصور روشنی داشته باشد. و این آگاهی نمی‌تواند فقط بر پایۀ مبارزۀ اقتصادی یا حتی عمدتاً بر چنین پایه‌‌ای به دست آید. جنبش کمونیستی اگر نخواهد به دنباله‌روی مبارزات خود‌به‌خودی کارگران تبدیل گردد، باید کمک به پرورش و تشکل سیاسی پرولتاریا بر هر وظیفۀ دیگری در ارتباط به این طبقه مقدم دارد. و برای تحقق بخشیدن به این امر همراه با دامن زدن به مبارزات اقتصادی و ترویج تیوری انقلابی در میان کارگران، باید امر تبلیغات سیاسی و افشاگری‌های همه‌جانبۀ طبقۀ حاکم و دولت را در صدر وظایف خود قرار دهد.

لنین در «چه باید کرد» مکرراً به این امر که مبارزۀ اقتصادی کارگران با سیاست بورژوازی همراه است و تابع ایدئولوژی بورژوازی است اشاره می‌نماید و روشن می‌کند که محدود داشتن مبارزۀ طبقۀ کارگر به مبارزۀ اقتصادی، چیزی جز اسارت دایمی جنبش این طبقه در چارچوب ایدئولوژی و سیاست‌های بورژوازی نیست. و برای همین واقعیت است که نتیجه می‌گیرد «هرگونه سر فرودآوردن در مقابل جنبش خودبه‌خودی کارگری، هرگونه کوچک کردن نقش عنصر آگاه یعنی نقش سوسیال دموکراسی در عین حال معنایش هم از این‌که… بخواهد یا نخواهد، تقویت نفوذ ایدئولوژی بورژوازی در کارگران است (چه باید کرد).

نقش تبلیغات و جریدۀ شعلۀ جاوید

نویسندگان جزوۀ با طرد اپورتونیسم… نه فقط به نقش عنصر آگاه کم‌بها می‌دهند، بلکه با برداشت‌های امپریستی خود از مسئلۀ شناخت، اصولاً منکر هرگونه نقش برای عنصر آگاه بوده و شناخت را مستقیماً و منحصراً به «فعالیت‌های تولیدی» و «مبارزۀ طبقاتی توده‌ها بر علیه صاحبان وسایل تولید» یعنی مبارزات خودبه‌خودی اقتصادی توده‌ها مربوط می‌کنند. در توضیح این برداشت‌های امپریستی، جزوۀ مزبور چنین می‌نویسد: «نقطۀ حرکت اصلی شناخت از فعالیت‌ توده‌ای آغاز می‌گردد. چرخ تولیدی را توده‌های خلق به پیش می‌رانند. مبارزۀ طبقاتی توده‌ها بر علیه صاحبان وسایل تولید قدم دیگری است که شناخت توده‌ها را به سطح بالاتری می‌برد. توده‌ها با این موضع طبقاتی خاص، دارای موضع ایدیولوژیک خاص خودند. از این موضع توده‌ها همواره برخورد واقع‌بینانه‌ای به پدیده‌ها دارند. زیرا با نقشی که در تولید و مبارزۀ طبقاتی دارا می‌باشند، صاحبان معلومات و معیارهای صحیح‌اند» (صفحۀ ۴۴، تکه از ماست). رفیق مائوتسه دون در ارتباط با شناخت سه نوع پراتیک اجتماعی، یعنی مبارزۀ تولیدی، مبارزۀ طبقاتی و آزمون‌های علمی را نام می‌برد. حال نویسندگان جزوۀ با طرد اپورتونیسم… نه فقط عرصۀ آزمون‌های علمی را کاملاً حذف کرده‌اند، عرصۀ مبارزۀ طبقاتی را نیز فقط به مبارزۀ اقتصادی خودبه‌خودی توده‌های زحمتکش «بر علیه صاحبان وسایل تولید» محدود کرده‌اند.

بدیهی‌ست همان‌طور که قبلاً توضیح دادیم، شناختی که فقط بر مبنای فعالیت تولیدی و مبارزۀ خودبه‌خودی اقتصادی به دست می‌آید، از شناخت و آگاهی بر مجموعۀ روابط میان طبقات و دولت فرسنگ‌ها فاصله دارد و طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان نه فقط بر مبنای چنین عرصۀ فعالیت محدودی هرگز به آگاهی سیاسی لازم و به «معلومات و معیارهای صحیح» دست نمی‌یابند، بلکه به گفتۀ لنین در «اسارت ایدئولوژیک بورژوازی» بسر خواهند برد. در چنین شرایطی طبیعتاً نه فقط نخواهند توانست که همواره برخورد واقع‌بینانه‌ای به پدیده‌ها داشته باشند، بلکه تحت تسلط فرهنگ طبقاتی حاکم و در یک حالت بیگانگی با ایدئولوژی خود بسر خواهند برد. جزوۀ با طرد اپورتونویسم… به این بحث خود چنین ادامه می‌دهد: «رفیق مائوتسه دون می‌گوید معلومات واقعی از تجربۀ مستقیم سرچشمه می‌گیرد» و سپس از این گفتۀ رفیق مائوتسه دون چنین نتیجه می‌گیرد: «توده‌ها درک بهتری از تضادهای جامعۀ ستمگری هیأت حاکمه و انقلاب دارند» (صفحۀ ۴۴). بسیار خوب! اگر واقعاً چنین است یعنی توده‌ نه فقط از لحاظ عینی در موضع انقلابی قرار دارد، بلکه دارای شرایط ذهنی لازم برای انقلاب نیز هست و حتی «درک بهتری از تضاد جامعه، ستمگری هیأت حاکمه و انقلاب» دارد، پس چرا خودبه‌خودی انقلاب نمی‌کنند و خود را رها نمی‌سازند؟ از این گذشته، و در چنین صورتی، دیگر اصولاً چه لزومی به وجود جنبش کمونیستی و پیوند آن با جنبش توده‌ای می‌باشد؟

نادرستی چنین تصوراتی از موقعیت ذهنی توده و این‌که گویا آگاهی ذهنی طبقاتی خودبه‌خود می‌تواند از موقعیت عینی طبقات زحمتکش به وجود آید، نیاز به توضیح زیاد ندارد. لنین می‌گوید: «شعور سیاسی طبقاتی را فقط از بیرون یعنی از بیرون مبارزۀ اقتصادی و از بیرون مدار مناسبات کارگران با کارفرمایان می‌تواند برای کارگر آورد. رشته‌ای که این دانش را فقط از آن می‌توان تحلیل نمود، رشتۀ مناسبات تمام طبقات و قشرها با دولت و رشتۀ ارتباط متقابل بین تمام طبقات می‌باشد» (چه باید کرد). این گفتۀ رفیق مائوتسه دون مبنی بر این‌که «معلومات واقعی از تجربۀ مستقیم سرچشمه می‌گیرد»، نه به تجربۀ منفرد این یا آن و یا به تجربۀ محدود به فعالیت تولیدی و مبارزۀ طبقاتی اقتصادی، بلکه به کل تجربیات مستقیم بشریت در عرصه‌های گوناگون مبارزۀ تولیدی مبارزۀ طبقاتی و آزمون‌های علمی مربوط می‌گردد. طبقۀ کارگر، دهقانان و دیگر مردم هرگز نمی‌توانند خودبه‌خود بر پایۀ موقعیت تولیدی و مبارزات اقتصادی خود به آگاهی سیاسی واقعی دست یابند، برای این کار آنان نه فقط نیازمند تجربۀ مستقیم مبارزاتی در عرصه‌های مختلف به خصوص عرصۀ مبارزۀ سیاسی می‌باشند، بلکه به فعالیت سیستماتیک ترویج و تبلیغ جنبش کمونیستی در میان خود احتیاج دارند. و هرگونه کم بهادادن به این فعالیت چیزی به جز جلوگیری از رشد آگاهی سیاسی مردم و انکشاف مبارزات آنان را در بر ندارد.

بدیهی‌ست که با برداشت کاملاً درستی که نویسندگان جزوۀ مورد بررسی از مسئلۀ «شناخت» دارند، نمی‌توان از آنان انتظار برخورد صحیح به امر تبلیغات و بنابراین ارزیابی درست از فعالیت‌های ترویجی ـ تبلیغی جریدۀ شعلۀ جاوید را داشت. در مورد ارزیابی کلی از نقش جریدۀ شعلۀ جاوید جزوۀ مزبور می‌نویسد: «انتشار شعلۀ جاوید در واقع سرآغاز رسمی مبارزات ضد پرولتری «س ج م» محسوب می‌گردد» (صفحۀ ۸). جریدۀ شعلۀ جاوید پیرو چه سیاستی بود که چنین نق «ضد پرولتری»‌ای را دارا بوده است؟ این جریده با پیروی از یک رهنمود کاملاً درست، «یعنی شما باید سیاست را بر سایر امور مقدم بشمارید» (شعلۀ جاوید، شمارۀ‌ ۹) و درک کاملاً درستی از مبرم‌ترین نیاز اساسی جنبش آغاز به کار کرده و در همان شمارۀ اول خود در «مرام نشراتی جریده» اعلام داشت که «این جریده برای افشای همه‌جانبه و عمق تمام این نابسامانی‌ها و پسمانی‌ها و آگاه ساختن تودۀ ستمکش خود به علل و موجبات آن‌ها و پی بردن ایشان به راه‌های قاطع پیگیر نجات خویش شروع به نشرات می‌نماید‌. و به نظر ما جریدۀ شعلۀ جاوید در طول انتشار کوتاه خود، به نحو شایسته‌ای از عهدۀ وظیفه‌ای که در این باره در برابر خود قرار داده بود برآمد. شما هیچ‌یک از شماره‌های جریده را نمی‌توانید بیابید که چند مقالۀ خوب تحلیلی، افشاگرانه‌ در مورد سیاست‌ها و برنامه‌های مختلف دولت و امپریالیسم نداشته باشد.

تحلیل بحران مالی دنیای سرمایه‌داری (مقالۀ عصر زوال امپریالیسم) و مقالات مختلفی در تحلیل و افشای سیاست‌ها و برنامه‌های اقتصادی دولت، افشا‌ی برنامه‌های فرهنگی دولت، اخبار جنبش کارگری و مبارزات اقشار و طبقات دیگر و درج مقالات تهییجی دربارۀ آن‌ها (نظیر مقالۀ مارش نبرد انگیز، در شمارۀ ۷) و اعلام پشتیبانی از این جنبش‌ها درج مقالات و نامه‌های زحمتکشان در مورد نابسامانی‌های زندگی آنان و خواسته‌هایشان و… نمونه‌هایی از کار پرثمر جریدۀ شعلۀ جاوید در این زمینه‌اند. علاوه بر این‌ها جریدۀ شعلۀ جاوید با تحلیل و توضیح مبارزات دیگر کشورها (نظیر مقالاتی در مورد روز اول ماه می و مقالات مبارزات سیاه‌‌پوستان آمریکا، جنبش آزادی‌بخش ویتنام، جنبش می ۱۹۶۸ فرانسه و…) در شناساندن این جنبش‌ها به تودۀ زحمتکش و در ایجاد روح همبستگی بین‌المللی در میان آن‌ها گام‌های مثبتی برداشت. در زمینۀ ترویج مقدمات پایه‌ای سوسیالیسم علمی نیز به مقالات خوب و آموزنده و ساده‌ای در مورد اقتصاد سیاسی برمی‌خوریم که از آن جمله‌اند مقالۀ «استثمار چیست؟» (شمارۀ ۴)، مقالۀ «ارزش چیست؟» (در شمارۀ ۵) و مقالۀ «منشأ تراکم سرمایه» در شمارۀ هفتم. همچنین در این زمینه از مقالۀ پارلمانتاریسم یا عمده‌ترین شیوۀ مبارزۀ راه رشد غیرسرمایه داری (در شمارۀ ۶) که هم از لحاظ افشای نظریات رویزیونیستی و هم از لحاظ روشن ساختن مفاهیم دموکراسی و دیکتاتوری و ماهیت دولت، دارای اهمیت است، می‌توان نام برد.

صحبت از افشای نظریات رویزیونیستی توسط جریدۀ شعلۀ جاوید شد، بد نیست ببینیم جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» این بخش از مبارزات شعلۀ جاوید را چگونه ارزیابی می‌کند. در این مورد در صفحۀ ۸ جزوه چنین می‌آید: «محتوای به اصطلاح ضدرویزیونیستی شماره‌های شعلۀ جاوید منحصر بود به چند مقاله‌ پیرامون تزهای عام رویزیونیستی اقتباس شده از نشریات چاپ پکن و مطالبی دربارۀ نتایج اعمال سیاست‌های رویزیونیستی در برما، هند، مصر و غیره. و در صفحۀ دیگری، انتشار شعلۀ جاوید به مثابه استفادۀ تاکتیکی… نیاز جنبش نه بلکه روی تصورات رهبران به خاطر رقابت ناسالم و کودکانه با رویزیونیست‌ها بود» (صفحۀ ۹). این و کل ارزیابی «علمی» نویسندگان جزوه از مبارزات شعلۀ جاوید بر علیه رویزیونیسم است. نقش و اهمیت مقالات متعدد و تحلیلی این جریده در افشای نظریات دارودسته‌‌های رویزیونیستی افغانستان در مورد «راه رشد غیرسرمایه‌داری»، «دولت دموکراسی ملی»، «جبهۀ متحد ملی»، «رویزیونیست‌ها راه پارلمانتاریستی» و… که اقتباسی هم نبوده و نظریات دارودسته‌های رویزیونیستی افغانستان را به طور مشخص مورد نظر داشتند، و آغاز مقالۀ تحلیلی در مورد مبانی و ریشه‌های تاریخی رویزیونیسم که متاسفانه به علت قطع انتشار جریده ناتمام ماند، همه و همه به عنوان «رقابت ناسالم و کودکانه با رویزیونیست‌ها» نفی می‌گردد. و این کلی‌گویی‌های جزوه قرار است به ما نشان دهد که شعلۀ جاوید هیچ نقشی در مبارزه علیه رویزیونیسم در دورۀ فعالیت خود نداشته است. حال آن‌که اگر انفراد دارودسته‌های رویزیونیستی در آن دوره نتیجۀ مبارزات جریدۀ شعلۀ جاوید و دیگر فعالیت‌های این جریان نبود، پس آن را باید نتیجۀ چه عوامل دانست؟ شما دلایل این انفراد را در چه می‌جویید رفقا؟ در نامساعد بودن آب‌وهوا؟

این چنین است برداشت و درک نادرست نویسندگان جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» از نقش و اهمیت کار تبلیغاتی و مبارزۀ سیاسی ـ تیوریک. حال آن‌که اگر کسی ذره‌ای ارزش برای ترویج تیوری انقلابی، تبلیغ سیاسی در میان تودۀ مردم و مبارزۀ تیوریک ـ سیاسی بر علیه نظریات غلط، خاصه مهمترین انحراف ضدانقلابی کنونی یعنی رویزیونیسم قایل باشد، به آسانی می‌تواند تشخیص دهد که نه فقط انتشار شعلۀ جاوید سرآغاز مبارزات ضدپرولتری «س ج م» نمی‌تواند محسوب گردد، بلکه در واقع قطع انتشار آن است که باید به مثابه یک ضایعۀ مهم به حساب آید.

جنبش مارکسیست ـ لنینیستی ما فقط آن‌گاهی می‌تواند وظایف خود را در برابر همۀ زحمتکشان کشور و در جهت پرورش سیاسی آنان انجام دهد که به اهمیت تبلیغات سیاسی پی ببرد و سازمان‌دادن افشای همه‌جانبۀ دولت و طبقات حاکم را در صدر وظایف سیاسی خود قرار دهد. لنین در این مورد چنین می‌آموزاند: «در این صورت مگر روشن نیست که هرگاه ما سازمان‌[دهی] کار افشای جامع‌الاطراف حکومت مطلقه را از لحاظ سیاسی به عهدۀ خویش نگیریم، وظیفۀ خود را که بسط و تکامل طبقاتی کارگران است انجام نداده‌ایم» (چه باید کرد). رابطۀ موجود میان کم بهادادن به نقش تبلیغات سیاسی و ترویج تیوری انقلابی که چنین در جنبش ما رایج گردیده است و ارزیابی نادرست نویسندگان با طرد اپورتونیسم… از تجربیات گذشتۀ جنبش را در این زمینه کاملاً  آشکار می‌سازد که برای نیل به درک صحیح و اهمیت مبرم فعالیت‌های تبلیغی، ترویج مبارزه‌‌ با این برداشت‌ها و ارزیابی‌های نادرست و غیرقابل چشم‌پوشی است و باید با شدت و وسعت هرچه تمام‌تر لحظه‌ای هم متوقف نگردد.

مبارزۀ علنی و مخفی

تلفیق اشکال مخفی با اشکال علنی مبارزه، یکی از مهم‌ترین اصول مبارزه است. به همین خاطر در بررسی‌هایی که تا اکنون از گذشتۀ جنبش گردیده است، به درستی بخشی به ارزیابی از این جنبۀ عملکرد جریان شعلۀ جاوید اختصاص یافته است. جزوۀ با طرد اپورتونیسم… نیز تکیۀ زیادی به این جنبه نموده و ضمن انتقاد از جزوۀ شعلۀ جاوید، نظریات خود را نیز در این مورد ارایه نموده است. در صفحۀ ۱۰ جزوۀ مزبور در این مورد چنین می‌خوانیم: «حال آن‌که رهبری با مشی اپورتونیستی خود فعالیت روشنفکران سرشار از روحیۀ انقلابی را محدود به بحث‌های میان‌تهی و مفتضح با رویزیونیست‌ها، میتینگ و مظاهره، کار پرسروصدای علنی شهری و شهرت‌طلبانه ساخته بود» (و در صفحۀ ۳۲)، «همچنین رهبری بر اساس آن‌ معیار رویزیونیستی خویش، می‌خواست کادرها و کمونیست‌های ورزیدۀ انقلابی را در جلسات و میتینگ‌ها، تظاهرات روشنفکری و چارچوب کتابخانه‌ها (بخوانید مطالعۀ تیوریک) بسازد، در حالی که رفیق مائوتسه دون گفت ادامه‌دهندگان امر انقلاب پرولتری در جریان مبارزۀ توده‌ای پا به عرصۀ هستی می‌گذارند…». با کمی توجه به همین دو نقل قول از جزوۀ با طرد اپورتونیسم… آشکار می‌گردد که نویسندگان آن درک درستی از اشکال مبارزات علنی و رابطۀ آن‌ با مبارزات توده‌ای ندارند. البته ما به هیچ‌وجه اعتقاد نداریم که «کادرها و کمونیست‌های ورزیدۀ انقلابی» را فقط با جلسات، میتینگ‌ها، تظاهرات و اشکال دیگر مبارزۀ علنی و مطالعۀ تیوریک می‌توان‌ پرورش داد. برای چنین پرورشی، درگیری در مبارزات مخفی و فراگرفتن فن مبارزه با پلیس نیز ضرورت دارد. اما در عین حال، به هیچ‌وجه با نفی مطلق اهمیت این اشکال مبارزه نیز توافق نداشته و آن‌ها را بخش بسیار مهمی از مجاهدت به خاطر پرورش سیاسی توده می‌دانیم.

اصولاً پرورش سیاسی توده و همچنان پرورش کادرهای ورزیده از درون آن‌ها علاوه بر کار ترویجی ـ تبلیغی از طریق فعالیت‌های انتشاراتی به تجربه‌یابی مستقیم خود آن‌ها نیز نیازمند است. یعنی علاوه بر تبلیغ و ترویج باید به امر درگیری تودۀ مردم در زمینه‌های مختلف مبارزه به خصوص در زمینۀ مبارزۀ سیاسی توجه اکید نمود؛ زیرا فقط با توأم شدن این دو، یعنی توأم گردیدن کار تبلیغی ـ ترویجی و تجربۀ علمی خود توده است که می‌توان به انکشاف جنبش، تعمیق آگاهی سیاسی توده و سازماندهی آنان در سطوح مختلف دست یافته و امر تدارک سیاسی و سازمانی انقلابی را به پیش برد. و گرچه وسایل تبلیغی ترویجی و ابزارهای مستقیم کار سیاسی تهییجی، یعنی حفره‌های مخفی درون توده و حتی ارگان‌های تشکیلاتی هدایت مبارزات می‌توانند و باید مخفی باشند، اما خود مبارزۀ توده‌ای هرگز مخفی نبوده و در اشکال علنی جریان می‌یابد. و این اشکال اگر از مبارزۀ مسلحانۀ توده‌ای که در اینجا مورد بحث ما نیست، صرف‌نظر نماییم، چیزی جز اعتصابات، مظاهره، میتینگ‌ها، مارش و تظاهر آن‌ها یعنی چیزی جز همان اشکال که در دورۀ فعالیت شعلۀ جاوید مورد استفاده قرار می‌گرفت را شامل نمی‌گردند. شما به ما یک شکل دیگر و ماهیتاً متفاوت مبارزۀ توده‌ای را نشان بدهید، تمام حرف‌های شما را قبول خواهیم کرد. بیهوده تلاش می‌کنید رفقا! مبارزۀ توده‌ای می‌تواند و حتی‌المقدور باید از راه‌های مخفی برانگیخته شود؛ اما هرگز نمی‌تواند مخفیانه جریان یابد. و بنابراین نفی تمام اشکال مبارزۀ علنی آن‌طوری که جزوۀ با طرد اپورتونیسم… بدان دست می‌زند، در آخرین تحلیل نفی مبارزات توده‌ای است.

نویسندگان با طرد اپورتونیسم… برای نشان دادن بی‌توجهی شعلۀ جاوید به امر مبارزه‌ و سازماندهی مخفی، در واقع خود به انحراف نفی تمام اشکال مبارزۀ توده‌ای دچار می‌گردند و این انحراف را تا بدان حدی از افراط می‌کنند که در انتقاد به مشی شعلۀ جاوید می‌نویسند: «برای رهبری که علاقۀ سوزانی به مبازرات علنی (مظاهره و میتینگ) حس می‌کرد، پیداکردن زمینه و تمسک برای این کار اشکالی نداشت. از تحلیل روزهای تاریخی، پشتیبانی از جنبش‌های کشورهای مختلف، پشتیبانی از حرکت‌ کارگران و کارمندان برخی مؤسسات گرفته تا اعتراض علیه اخراج معلمان و متعلمان، همه می‌توانستند بهانه‌‌ای باشند جهت یک مظاهره و یا کم‌ازکم میتینگی در صحن پوهنتون و با یکی از مکاتب» (صفحۀ ۳۰). این کارهایی که با چنین شدتی مورد اعتراض نویسندگان جزوۀ مزبور قرار گرفته‌اند، یکی از مهم‌ترین وظایف جنبش کمونیستی در مورد مبارزات مردم و یکی از طرق مهم اعتلای آگاهی سیاسی طبقات و اقشار مختلف و سطح عمومی جنبش است. اقشار و طبقات مختلف باید بیاموزند که به هرگونه ستم و اجحافی که از طرف قدرت حاکمۀ سیاسی به هر یک از اقشار و طبقات مردم وارد می‌آید عکس‌العمل نشان داده و از هر اخگر مبارزه‌‌ای که بر علیه طبقات حاکم و دولت تبارز می‌نماید، پشتیبانی و حمایت نمایند. لنین در این مورد چنین می‌آموزد: «اگر کارگران طوری تربیت نشده باشند که به هرگونه مورد خودسری و ظلم، اعمال زور و سوء استفاده ـ اعم‌ از این‌که این موارد مربوط به هر طبقه‌ای باشد ـ جواب بدهند، و آن هم جوابی فقط از نظرگاه سوسیال دموکراسی نه غیر آن، در این صورت معرفت طبقۀ کارگر نمی‌تواند معرفت حقیقتاً سیاسی باشد» (چه باید کرد). حال خواننده خود این رهنمود لنین را با اعتراضات نویسندگان با طرد اپورتونیسم… مقایسه کند و قضاوت نماید که این دوستان مردم ‌کی‌ها اند و چگونه با سازمان جوانان مترقی و جریان شعلۀ‌جاوید مبارزه می‌نمایند. ممکن است نویسندگان جزوه اعتراض کنند که این رهنمود لنین در مورد کارگران است نه روشنفکران و این‌که آنان در انتقاد خود نه به وجود اشکال مختلف مبارزات توده‌ای نظیر مظاهره و میتینگ و غیره، بلکه به محدود شدن این اشکال به روشنفکران اعتراض داشته‌اند. اما واقعیت جز این است. اولاً این رهنمود لنین، نه فقط در مورد کارگران، بلکه در مورد تمام طبقات و اقشار خلق صدق می‌کند، دوماً، مبارزات جریان شعلۀ جاوید به فقط روشنفکران محدود نگردیده و به سرعت به درون کارگران فابریکه‌های مختلف توسعه یافته و جریان شعلۀ جاوید، علی‌رغم عمر نسبتاً کوتاه فعالیت، از اعتبار و نفوذ نسبتاً خوبی در میان کارگران برخوردار بود و در مبارزات اعتصابی و مارش‌های کارگری و برانگیخته شدن کارگران به مبارزه در سطوح مختلف و در حمایت از مبارزات دیگر اقشار، کارگران دیگر رشته‌ها، نقش بسیار مثبتی را ایفا نمود؛ در این صورت همان نمونه‌هایی که خود جزوۀ با طرد اپورتونیسم… از نفوذ و نقش جریان شعلۀ جاوید در جنبش‌های کارگری ذکر می‌نماید، یعنی اعتصاب و مظاهرۀ کارگران فابریکۀ جنگلگ، تظاهرات و اعتصابات کارگران کارخانۀ بوت آهو، مطبعۀ دولتی، ریاست هوایی ملکی و سیلوی مرکزی (صفحۀ ۳۳)، کافی است تا بر ادعای نویسندگان جزوه مبتنی بر فقط «روشنفکری» بودن مبارزات جریان شعلۀ جاوید خط بطلان بکشد.

بالاخره این‌که نویسندگان، همان طوری که از همین چند نقل اول که از جزوۀ «با طرد اپورتونیسم…» ذکر کردیم… اساساً نه به ترکیب طبقاتی مبارزات، بلکه به تمام اشکالی که مبارزات توده‌ای به خود می‌گیرند. و واقعاً برای ما ناروشن است که با نفی این همه‌ اشکال، این‌ها چه شکلی از مبارزۀ توده‌ای دهقانان را که آن‌همه از آن صحبت می‌کنند، در نظر دارند؟ چه همان‌ طوری که قبلاً ذکر کردیم، به جز مبارزۀ مسلحانۀ توده‌ای، اشکال دیگر مبارزۀ توده‌‌ای از همین اشکالی که با چنین شدتی مورد اعتراض اینان است خارج نیست و مبارزات توده‌ای دهقانان نیز نمی‌تواند در مراحل قبل از مبارزۀ مسلحانه در شکل ماهیتاً متفاوتی جریان یابد. نگاه مختصری در مبارزات ویتنام در سال‌های قبل از آغاز مبارزۀ مسلحانه چه در شهر و چه در روستا، از سویی اهمیت استفاده از این اشکال و از سوی دیگر محدودیت اشکال مبارزۀ توده‌ای را به آنچه که قبلاً برشمردیم کاملاً نشان می‌دهد (رجوع شود به تاریخ مختصر حزب زحمتکشان ویتنام). تجربیات مبارزات دیگر خلق‌ها نیز حاوی همین آموزش است. اما اشکال موجود در جزوۀ با طرد اپورتونیسم… در زمینۀ مبارزات علنی و مخفی، به نفی تمام اشکال مبارزۀ علنی ختم‌ نمی‌گردد. نویسندگان این جزوه، متاسفانه از مبارزۀ مخفی نیز درک درستی ندارند. در این مورد، یعنی از انتقاداتی که به رهبران شعلۀ جاوید، نظیر این‌که «برای آقایان مخفی‌کاری و مبارزۀ مخفی در حکم شوخی و مسئلۀ مطرح ناشده بود»، بالاخره به توضیح مبارزۀ مخفی پرداخته می‌نویسند: «نسبت به مبارزۀ مخفی هم برداشت عامیانه و نادرستی وجود دارد دایر بر این‌که گروه‌ها و سازمان‌های متمرکز در شهر، صرف با مقداری دیدوبازدید‌های شبانه و گذاردن علاماتی بین هم و پخش اوراق و نشریات مخفی و کارهایی از این قبیل را اوج مبارزۀ مخفی می‌دانند (ص ۳۷). از مسئلۀ «متمرکز در شهر» بودن که به هر حال ربطی به مبارزۀ مخفی و علنی ندارد که بگذریم، باید ادعا کنیم که اتفاقاً خود ما نیز جزو همان گروهی از مردم هستیم که دارای این‌گونه «برداشت عامیانه» از مبارزۀ مخفی می‌باشند؛ یعنی ما معتقدیم که مبارزۀ مخفی عبارت است از مجاهدت به خاطر ایجاد ابزار و راه‌های مخفی و استفاده از این ابزارها برای کار تبلیغی، ترویجی و سازمانی مخفی میان توده و برانگیختن آنان به مبارزه در زمینه‌ها و سطوح مختلف. به عبارت دیگر، معتقدیم که مبارزۀ مخفی چیزی جز فعالیت تبلیغی ـ ترویجی از طریق انتشار مخفیانۀ نشریات و اعلامیه‌ها (شما هم به آن اشاره کرده‌اید) کوشش به خاطر ایجاد تشکل‌های مخفی در سطوح مختلف در میان توده (که شما آن را دیدوبازدید شبانه نامیده‌اید) و بالاخره استفاده از این ابزار و وسایل برای دامن زدن و هدایت سیاسی ـ عملی مبارزات مردم (که شما به عنوان «کارهایی از این قبیل» از آن یاد کرده‌اید) را شامل نمی‌گردد.

حال اگر خواننده نیز نظیر ما دلایل «عامیانه و نادرست» بودن این برداشت از مبارزۀ مخفی را نمی‌تواند دریابد، از او دعوت می‌کنیم که به توضیحات نویسندگان جزوه در این مورد توجه کند: «اما از دید پرولتری، مخفی‌کاری اساساً مسئله‌ای ایدئولوژیک بوده و مستقیماً رابطه‌ می‌گیرد با توده‌های خلق مارکسیست ـ لنینیست‌های واقعی که آمادۀ پیکار مرگ و زندگی با دشمنان خلق باشند. تنها زمانی می‌توانند به پنهان‌کاری برخورد انقلابی نمایند که در میان توده‌ها بوده و از حمایت وسیع آن‌ها برخودار باشند» (ص ۳۷). نه رفقا این دیگر به شوخی بیشتر شباهت دارد. بعد از آن همه صحبت کلی دربارۀ مبارزۀ مخفی و حمله به «برداشت عامیانه و نادرست»، دیگر آن وقت، خودتان در توضیح مسئلۀ مخفی‌کاری به جای اشکال مبارزۀ مخفی اشتباه می‌گیرید؟ البته مخفی‌کاری لازمۀ غیرقابل چشم‌پوشی برای مبارزۀ مخفی است، اما چه کسی که با اصول مقدماتی مبارزه آشنا باشد، نمی‌داند که این‌ها دو چیز کاملاً متفاوت‌اند؟  ما در صفحات قبل برداشت خود را از مبارزۀ مخفی به عنوان مجاهدت به خاطر ایجاد ابزار و وسایل و راه‌های مخفی و استفاده از این ابزار و راه‌ها برای کار تبلیغی ـ ترویجی و سازمانی در میان توده و برانگیختن آنان به مبارزه در زمینه‌ها و سطوح مختلف تعریف نمودیم. طبیعتاً برای نویسندگان جزوۀ با طرد اپورتونیسم… که مجموعۀ اشکالی که مبارزۀ توده در آن جریان می‌یابد را مطلقاً نفی می‌نمایند، هیچ راهی جز تعبیر مبارزۀ مخفی به عنوان صرف مخفی ماندن و مخفی‌کاری باقی نمی‌ماند.

در واقع از هم‌اکنون ما با نظریات افراطی‌تری در این مورد که در واقع نتیجۀ منطقی و انکشاف همین برداشت‌های جزوه‌ از مبارزات توده‌ای و تبلیغ و ترویج در میان توده را رد می‌نماید، بلکه حتی چاپ و پخش مخفی جزوات تیوریک ـ سیاسی دربار‌ۀ مسایل جنبش را نیز به عنوان «علنی‌گری» مورد انتقاد قرار داده که طرد می‌نمایند، ناچاریم از آنان بپرسیم، پخش جزوۀ با طرد اپورتونیسم… را که شما انتشار داده‌اید چطور؟ «علنی‌گری» است نوعی مبارزۀ مخفی یا مخفی‌کاری؟ بنابراین می‌بینیم که اگر این برداشت‌های نادرست تا نتیجۀ نهایی خود ادامه یابند، چگونه به تقلیل تمام وظایف تیوریک ـ سیاسی و سازمانی جنبش کمونیستی فقط به ایجاد برخی حوزه‌های پراکنده، منفرد و بی‌رابطه با مبارزات مردم می‌انجامد‌ که تنها وظیفۀ‌شان ایجاد حوزه‌های دیگری از نوع خود است که آن هم حوزه‌های دیگری بسازند و به همین ترتیب ادامه یابد و یک مشی اکونومیستی محدود و ارتجاعی گردد. بدیهی‌ست که چنین برداشتی از وظایف کنونی جنبش کمونیستی ما نه فقط به نفی وظیفۀ مرکزی آن، یعنی ایجاد حزب طراز نوین طبقۀ کارگر، و عدم رشد آگاهی مردم و اعتلای سطح جنبش زحمتکشان می‌انجامد، بلکه حتی ادامۀ همان حوزه‌سازی‌های مورد نظر این رفقا را نیز غیرممکن می‌سازد. زیرا ایجاد حوزه‌های مخفی در سطوح مختلف در زمینۀ مبارزات مردم و فقط به عنوان ابزارهای مبارزاتی جهت گسترش، شرکت و هدایت سیاسی ـ عملی این مبارزات امکان‌پذیر است. آن حوزه‌های که فقط وظیفۀ‌شان حفظ خودشان و در نهایت ایجاد حوزه‌هایی نظیر خودشان باشد، از همان ابتدای کار در خرده‌کاری غرق می‌گردد و دیر یا زود از درون متلاشی می‌شود.

حال که خود را از انتقاد نادرست و برداشت‌های ناصحیح از تجربیات گذشتۀ جنبش در زمینۀ تلفیق مبارزات علنی و مخفی رها کرده‌ایم، جا دارد که مختصراً به کمبودهای اساسی سازمان جوانان مترقی و جریان شعلۀ جاوید در این زمینه بپردازیم: به نظر ما ریشۀ اصلی کمبودهای اساسی سازمان جوانان مترقی را علل گوناگون زیرین تشکیل می‌دهند و برای این‌که به کنه این علل پی‌برده شود، لازم می‌افتد دورۀ زمانی فعالیت سازمان را به طور بالنسبه فشرده مورد پژوهش قرار دهیم.

این دوره از سال ۱۳۴۴ آغاز و تا سال ۱۳۵۱ ادامه می‌یابد؛ یعنی مجموعاً هشت سال را دربر می‌گیرد؛ ولی خود این دوره را می‌توان به دو مقطع زمانی چهار سال اول و چهار سال دوم فعالیت تقسیم نمود. در چهار سال اول فعالیت خود «س ج م» حرکتی نسبتاً بطی داشته کادرهای آن از لحاظ تعداد بسیار کم و از لحاظ آموزش تیوریک و عملی ضعیف بوده است. این یک جانب مسئله است و جانب دیگر مسئله را در همین دوره، محدود بودن جنبش‌های توده‌ای در خارج از سازمان تشکیل می‌داد. تأثیر متقابل و مناسبات این جوانب، هر دو جانب را متضرر می‌ساخت؛ یعنی از یک سو ضعف جنبش توده‌ای و رشد تضادهای طبقاتی و مبارزۀ آن‌ها موجب می‌گردید که همین کادرها که از لحاظ تعداد قلیل و به طور مخفی پرورش یافته بودند، کمتر بتوانند کارآموزی و به شیوۀ کمونیست تجربه‌اندوزی نمایند و از سوی دیگر، خود این عوامل تأثیر منفی خود را بر جنبش توده‌ای در آن حدودی هم وجود داشت وارد می‌ساخت؛ یعنی نمی‌توانست این جنبش را با سرعت بالنسبه زیاد و گسترش دامنۀ نسبتاً وسیع به مرحلۀ پیشتری ارتقا دهد. از آنجایی که جنبش‌های انقلابی توده‌ها را مستقیم نداشته و مسیر پرپیچ‌وخمی را می‌پیمایند، و این قانونی‌ست عینی و مستقل از ارادۀ افراد، گروه‌ها و احزاب سیاسی در دورۀ دوم فعالیت سازمان، که با انتشار جریدۀ شعلۀ جاوید آغاز می‌شود، دامنۀ فعالیت سازمان وسعت کسب می‌کند، و این کسب وسعت دو علت داشته است؛ از یک سو اوج‌گیری بالنسبه وسیع جنبش توده‌ای در شهرها، کارخانه‌ها و مراکز فرهنگی روشنگری، دانشجویی، مکاتب و در حدودی مأمورین پایین‌رتبۀ دولت، و از سوی دیگر شرکت کادرها در این جنبش‌ها و تبلیغ و ترویج سیاسی اندیشه‌های دموکراتیک نوین در میان آن‌ها.

و اما وجه تمایز و کمبود اساسی تشکیلاتی در این دوره از آن ناشی می‌شد که رهبری جنبش توده‌ای بنابر قلت کادرهای آبدیده، از پیشرفت جنبش عقب می‌ماند و کادرهای بالنسبه مجرب می‌بایست در چندین ساحه و به اشکال گوناگون به فعالیت می‌پرداختند. ولی از آنجا که اصولاً هرگز چنین استنباط نمی‌شود که آن عده از کادرها که به فعالیت علنی اشتغال دارند، دیگر هرگز و برای همیشه نمی‌توانند به کارهای مخفی مبادرت ورزند، تشکل‌های مخفی ایجاد کنند و بالنتیجه فعالیت مخفی سازمانی را در میان توده گسترش دهند (زیرا که اگر چنین کند به قول منتقدان ما به «علنی‌گری» می‌گرایند)، بلکه برعکس کادرهایی که برای مدتی قبلاً به فعالیت علنی مشغول بودند، اصولاً می‌توانند در صورت ضرورت و اقتضای شرایط به کارهای مخفی دست زنند و چنین شکل‌ کاری را هم هرگز ما اختراع نکرده‌ایم، بلکه تاریخ مبارزۀ بلشویک‌های روس و ده‌ها حزب دیگر به کار برد، چنین شکل را به وضاحت نشان داده است. ببینیم در سال‌های رونق جنبش کارگری پیش از نخستین جنگ امپریالیستی، فراکسیون بلشویک‌ها در دوما (شورای تزاری وقت) که طبیعتاً به طور علنی فعالیت می‌کرد، چه شکل‌های کار را پیش گرفته بود.

فراکسیون بلشویک در دوما با کمیتۀ مرکزی و با لنین همیشه در ارتباط محکم بود و از وی دستور می‌گرفت. رفیق استالین این فراکسیون را هنگام توقف خود در پترزبورگ مستقیماً رهبری می‌کرد. نمایندگان بلشویک تنها به کارهایی که در دوما انجام می‌دادند اکتفا نکرده، در خارج دوما هم فعالیت بزرگی مصروف می‌داشتند؛ به فابریکه‌ها و کارخانه‌ها می‌رفتند، در مراکز کارگری کشور سخنرانی می‌کردند، مجالس نهانی تشکیل داده در آنجا تصمیمات حزب را تشریح می‌نمودند و سازمان‌های حزبی نو برپا می‌ساختند. نمایندگان، عملیات علنی را کار غیرعلنی و نهانی زبردستانه و ماهرانه توأم می‌کردند. (تاریخ حزب بلشویک اتحاد شوروی، دورۀ مختصر، صفحۀ ۲۵۳، ا. ارسی. مونشن). استالین در گزارش خود به عقد همین کنگرۀ حزب کمونیست (بلشویک) اتحادیۀ شوروی متذکر شد: «پس از آن‌که مشی سیاسی صحیحی ارایه شود، کار سازمانی تعیین‌کنندۀ همه‌چیز خواهد بود، من‌جمله خود سرنوشت مشی سیاسی یعنی موفقیت یا شکست آن.» استالین در جای دیگر می‌گوید: «کادرها تعیین‌کنندۀ همه‌چیزند.» سازمان جوانان مترقی، از لحاظ تیوریک و سیاسی می‌دانست که باید از یک سو به پرورش بازهم بیشتر کادرهایی بپردازد که بتوان چه از لحاظ تیوریک و چه کارآموزدگی عملی روی آن‌ها تکیه کرد و از سوی دیگر این کادرها را از لحاظ تشکیلاتی‌شان جمع‌وجور نمود و در میان آن‌ها تقسیم وظایف کرد که به تدریج بتوان از مجموع این تجاویز در ارتباط با جنبش توده‌ای به استخوان‌بندی بالنسه محکم سازمانی دست یافت.

آری، در آوانی که سازمان جوانان مترقی به تحکیم سازمان مشغول و جریان شعلۀ جاوید در اکثر نقاط کشور و با مبارزۀ خستگی‌ناپذیر انقلابی خود در میان توده‌ها، جنبش را شکوفا ساخته و از حیثیت اعتبار انقلابی وطن‌پرستانۀ ضدفیودالی و ضدامپریالیستی برخوردار می‌شد، در آوانی که در اثر مبارزات افشاگرانۀ سیاسی و ضدرویزیونیستی خود، جریان شعلۀ جاوید سازمان‌های اپورتونیستی رنگارنگ، دولت، امپریالیسم و سوسیال‌امپریالیسم به تدریج با سرعت هرچه بیشتر در میان توده‌های اصلی خلق یعنی کارگران و دهقانان و روشنفکران انقلابی و در مجموع مردم، بی‌اعتبار می‌ساخت، و به این ترتیب از نفوذ آن‌ها در میان مردم به شدت کاسته می‌شد، ضدانقلاب شروع کرد به لشکرکشی پردامنه‌ای بر ضد جریان انقلابی دموکراتیک نوین. لنین در مقالۀ «درس‌های قیام ‌مسکو» از قول مارکس چنین می‌انگارد: «انقلاب ضمن پیشروی خود، یک ضدانقلاب به‌هم فشرده و محکمی به وجود می‌آورد، یعنی دشمن را مجبور می‌کند به وسایل تدافعی بیش از پیش شدیدی متوسل شود و به دین طریق وسایل بیش از پیش نیرومندی برای حمله تهیه می‌نماید» (لنین، آثار منتخبه، جلد اول، قسمت دوم، صفحۀ ۱۹۱، چاپ فارسی).

ولی این لشکرکشی بر ضد جریان شعلۀ جاوید از چه قماشی بود؟ دولت افغانستان، امپریالیسم، تمامی طبقات ارتجاعی استثمارگر و سازمان‌ها و محافل وابسته به آن‌ها قبلاً هم در حوادث ۱۳۴۷ به ضرب و ستم و به زندان افگندن انقلابیون و کارگران و روشنفکران انقلابی و اخراج کارمندان و کارگران از مشاغل‌شان و غیره، به حملات رویاروی یا با سلاح تدابیر امنیتی، بر ضد جریان شعلۀ جاوید و توده‌های تحت رهبری آن توسل جست. ولی وی از این کار خود نتوانست جز خشم و تنفر بازهم بیشتر و شدیدتر توده‌ها و گسترش جنبش‌های انقلابی را نصیب خود گرداند و به خصوص سازمان جوانان مترقی و جریان شعلۀ جاوید را متلاشی سازد. و اما این بار، یعنی در حوالی سال‌های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۱ ارتجاع با حفظ تاکتیک سرکوب قهری، به حیله‌گری‌های بس شیادانه، و انواع شایعه‌پراکنی‌های رذیلانه و حقیقت و با هزارویک نوع فریبکاری و دسایس بر ضد سازمان جوانان مترقی و جریان شعلۀ جاوید و جنبش خلق، در مجموع قد علم نمود. سرانجام تفتین، ترغیب، تطمیع و افترائات از یک سو و به‌جان‌هم‌اندازی انقلابیون از سوی دیگر، توانست جریان را از درون متلاشی سازد و این خطی‌ست سیاه، که از زمانی که قتل رفیق شهید سیدال سخندان به دست مزدوران دولت و امپریالیسم در پوهنتون و حتی مدت‌ها پیش از آن، تا هم‌اکنون کشیده شده است.

از آنچه در پیش گفته آمد، این نتیجه نمی‌شود که هرگاه جنبش ما خروج از شرایط کنونی و حرکت جدی به سوی ایجاد حزب طبقۀ کارگر باشد، باید ضمن آموزش از تجربیات مثبت سازمان جوانان مترقی و جریان شعلۀ جاوید در زمینۀ دامن زدن و گسترش مبارزات توده در موارد مختلف و تحت شعار «شما باید سیاست را بر سایر امور مقدم بشمارید» (شعلۀ جاوید، شمارۀ ۹)، به امر سازماندهی و مبارزۀ مخفی توجه جدی نموده، عناصر پیشرو و زحمتکشان را در سطوح مختلف به طور مخفی متشکل سازد و تدارک تیوریک، سیاسی و تشکیلاتی برای ایجاد یک سیستم مخفی تبلیغاتی را در صدر وظایف خود قرار دهد؛ تبلیغاتی که از طریق این سیستم صورت می‌گیرند، همراه با فعالیت تبلیغی، ترویج سازمانی مستقیم در میان توده از طریق ایجاد تشکل‌های مخفی در سطوح مختلف (حوزه‌های کمونیستی مخفی، حوزه‌های دموکراتیک انقلابی مخفی و تشکل‌های اتحادیۀ مخفی) تنها وسایلی هستند که باهم ایجاد و استحکام وحدت میان مارکسیست ـ لنینیست‌ها می‌انجامد، و هم پیوند جنبش کمونیستی با مبارزات مردم، به خصوص دهقانان و کارگران را میسر می‌نماید، و بنابراین حرکت به سوی ایجاد حزب نیز از راه دیگری ممکن نمی‌باشد. در دورنمای نیروهای سیاسی افغانستان، در دو قطب خلق و ضدخلق، در یک حالت توازن نسبی و ناپایدار بسر می‌برند. این توازن نسبی که از ضعف هر یک از آن به درهم ‌شکستن دیگری ناشی گردیده است، دیر یا زود محکوم به ‌به‌هم‌خوردن است. و به‌هم‌خوردن آن خواه سرنوشت جنبش را برای مدتی طولانی تعیین ‌کند. واقعیت آن است که در مقایسه به دورۀ فعالیت جریان شعلۀ جاوید هم مبارزات و اقشار مختلف سیر نزولی پیموده است و هم به علت اشتباهات گذشته. چون گروهی‌گری‌های تنگ‌نظرانۀ خرده‌بورژایی انشعابات بعدی و اغتشاش تیوریک و مشی‌های سیاسی نادرستی که پس از آن دورۀ جنبش پا گرفتند، جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی با پراکندگی و تضعیف روزافزون مواجه بوده است. طبیعتاً جنبش که در چنین شرایط نابسامانی (که به رفقا روشن است) بسر می‌برد، نه‌تنها نمی‌تواند خطری جدی را متوجه قدرت سیاسی حاکم‌ بنماید، بلکه عملاً حیات خود را در معرض تهدید دایمی دشمنان طبقاتی‌اش قرار داده است.

به جرأت می‌توان ادعا نمود که ادامۀ بقای جنبش در همین سطوح کنونی نیز [نه] به علت تدارکات سیاسی و سازمانی آن و توانایی‌های درونی، بلکه اساساً به علت ضعف و ناتوانی‌های دشمن امکان پذیر گشته است. تضادهای خارجی (به ویژه اختلافات با پاکستان و رقابت دو ابرقدرت در افغانستان) و تضادهای حاد درون طبقات حاکمه و جناح‌های مختلف دولت چنان نیروی دولت را به خود مشغول داشته‌اند که بیشتر نیروهای آن در همین اصطکاکات درونی و پرداختن به تضادهای خارجی‌اش تحلیل رفته و عملاً امکان سرکوب وسیع، با برنامه و متمرکز نیروهای مترقی را از دست داده است. و این ناتوانی، پراکندگی و فقدان تمرکز نسبی قدرت در دو قطب خلق و ضدخلق، باعث ایجاد این توازن نسبی و ناپایداری است که مشاهده می‌کنیم. اگرچه توازن نسبی و موقتی میان نیروهای سیاسی متضاد را در تاریخ جوامع دیگر نیز می‌توان مشاهده نمود؛ اما این توازن اجباراً ناشی از قدرت و برخورداری آن نیروها از سطوح عالی تشکیل بوده است. برای مثال می‌توان از نیرو و قدرت دوگانه در روسیۀ پس از انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷ یاد نمود که قدرت دیگری نبود و بنابراین در یک حالت توازن نسبی، موقتاً مجبور به همزیستی در کنار یکدیگر بودند. اما فقط موقتاً، چه هر یک کاملاً به این امر که حیاتش بستگی به نبود کامل دیگری دارد آگاه بودند. آن توازن بالاخره به تدارک مناسب‌تر و پیش‌دستی قدرت شورا‌ها به رهبری حزب بلشویک درهم شکسته شد.

اما شرایط در افغانستان طور دیگری است؛ توازن نسبی کنونی در افغانستان نه از توانایی دو قطب مخالف، بلکه از ناتوانی‌ آن‌ها، نه برخورداری‌شان از سطوح عالی تشکیل، بلکه از سطوح نازل تشکیل‌شان، و بالاخره نه به خاطر این‌که هر یک نیروهای خود را کاملاً در حالت آماده‌باش به سوی قطب مخالف متمرکز نموده است، بلکه از عدم توانایی‌شان در اقدام به چنین آرایشی از نیروها ناشی می‌گردد، با این حال این توازن نیز کاملاً ناپدید شده[23] و دیر یا زود توسط آن قطبی که تدارک مناسب‌تر و سریع‌تری را انجام دهد، درهم شکسته خواهد شد. و متاسفانه به نظر می‌رسد که قطب ارتجاع به این امر به مراتب بیشتر توجه دارد. هرگاه جنبش کمونیستی نتواند به سرعت خود را متشکل گردانیده و به تدارک متقابل در برابر این حرکت دولت دست زند، هیچ‌چیز جز سرکوب وحشیانه و تحمل ضرباتی که جبرانش چه بسا سال‌ها صرف انرژی و قربانی‌های بسیاری را بطلبد، در انتظارش نخواهد بود. ما در این قسمت، آگاهانه به نقش جنبش کمونیستی تاکید می‌کنیم؛ زیرا از دیگر طبقات و جریان‌های سیاسی وابسته به آن‌ها انتطار چندانی نداریم.

بورژوازی متوسط و خرده‌بورژوازی افغانستان، علاوه بر آن‌که نظیر این طبقات در دیگر جوامع نیمه‌فیودالی، نیمه‌مستعمره اصولاً رسالت متحول ساختن انقلابی جامعه را دارا نیستند، حتی در مقایسه با همین طبقات در اکثر کشورهای همانند، در حالت ضعف و پریشانی به مراتب بیشتری بسر می‌برند. بنابراین حتی اگر نمایندگان سیاسی آنان نیز بتوانند موقتاً قدرت سیاسی را به دست آورند، با تکیه بر چنین پایگاه‌های طبقاتی متزلزل و ضعیفی و در شرایطی که به علت عدم توانایی در برخورد انقلابی به مسایل ملی و دموکراتیک جامعه (به خصوص به علت عدم توانایی در حل انقلابی مسئلۀ ارضی) از یافتن نقطۀ اتکا در میان توده نیز ناتوان می‌مانند. دیر یا زود یا باید در مقابل نیروهای امپریالیستی سر فرو آورند و یا توسط آن‌ها سقوط کنند.

بنابراین شرایط کنونی در آخرین تحلیل، دو دورنما از آیندۀ نسبتاً نزدیک را در برابر ما قرار می‌دهد: یا جنبش کمونیستی به سرعت متشکل شده و بدین ترتیب هم حزب و هم توده‌های مردم را در راهی که به رهایی می‌انجامد قرار می‌دهد و یا به همین اوضاع کنونی ادامه داده، سرکوب وحشیانه و ضربات دولت را انتظار می‌کشد که چه بسا سال‌های دور از انجام وظایف‌اش عقب می‌اندازد و اولین‌گام در راه تحقق دورنمای اول، همان‌ طوری که قبلاً نیز گفتم، کوشش به خاطر ایجاد یک سیستم مخفی تبلیغات سیاسی حتی‌المقدور سرتاسری است. این‌چنین سیستمی به خوبی قادر خواهد بود که با انتشار مخفیانۀ یک جریدۀ سیاسی به مهم‌ترین و مبرم‌ترین نیاز سیاسی مبارزات زحمتکشان و جنبش ما یعنی به افشاگری همه‌جانبۀ تمامی سیاست‌ها و برنامه‌های دولت و تمامی حرکات طبقات ارتجاع پاسخ مثبت دهد. این امر همواره با سازماندهی مخفی عناصر پیشرو زحمتکشان در تشکل‌های مخفی در سطوح مختلف به خصوص در سطح کمونیستی برای انجام تبلیغات مستقیم در میان توده و هدایت عملی مبارزات آنان، از یک سو انکشاف مبارزات توده و پیوند جنبش کمونیستی با این مبارزات را میسر نموده و از سوی دیگر با انطباق یک مشی سیاسی درست، در مجموعۀ جنبش و ابجاد زمینه‌های تیوریک ـ سیاسی وحدت میان تمامی مارکسیت ـ لنینیست‌های افغانستان، پایه‌ریزی یک تشکیلات واحد مخفی، منضبط و همه‌جا گستردۀ مارکسیست ـ لنینیستی یعنی حزب طراز نوین طبقۀ کارگر را بر اساس‌های درستی آغاز می‌نماید.

آری، دشمن به سرعت خود را متشکل و آماده می‌کند. باید به خیال‌های واهی و انتظارات بیهوده دربارۀ «کاسته شدن از درجۀ استبداد» و «مساعدترشدن اوضاع» خاتمه داد. سمت کنونی تغییر اوضاع نشان می‌دهد که با گذشت زمان، ده‌چندان به استبداد افزوده خواهد شد و شرایط را به مراتب نامساعدتر خواهد ساخت و هرگاه نخواهیم قربانی خونین‌ترین توطئه‌های ضدانقلابی تاریخ افغانستان گردیم، باید با مبارزۀ قاطع بر علیه نظریات غلط و آموزش از جوانب مثبت و منفی نظریات گذشته و با پیگیری به مراتب بیشتری به خاطر متشکل گردانیدن تمام نیروهای مارکسیست ـ لنینیستی بر محور یک سیاست و برنامۀ درست مبارزاتی دست به کار شویم.

این توازن نسبی و موقتی دیر یا زود درهم خواهد شکست.

پس بگذار به نفع جنبش ما درهم بشکند!


[1] سازمان جوانان مترقی، که در سال 1344 ایجاد شد.

[2] انقلاب فرهنگی چین در می 1966 (دو سال قبل از جنبش دانشجویی ـ کارگری می 1968 فرانسه) آغاز شد.

[3] اصل: در یکی از این قطب‌ها، یک جریان اپورتونیستی تاریخی ندارد.

[4] اشاره به متونی‌است که داکتر محمودی به صورت پراکنده در داخل زندان نوشت و بعدها در بیرون زندان در میان اعضای ندای خلق دست‌به‌دست شد. این متون زیر نام «مناظره با وجدان» پخش و نشر شدند. با این حال، من تا کنون موفق نشدم هیچ‌یک از آن‌ها را جداگانه و یا همۀ‌شان را تحت یک مقالۀ واحد بیابم.

[5] اصل: آغارنکافوبندی‌های

[6] اصل: نیابد

[7] اصل: هر دهم برومر

[8] اصل: کشیدند

[9] اصل: اندیشه باشیم

[10] اصل: خرده

[11] اصل: آن‌ها

[12] اصل: ساح‌های

[13] برای دسترسی به این مقاله و همچنین نقد اقتصاد سیاسی افغانستان معاصر، رجوع کنید به: اروند، عتیق، 1399، یا سوسیالیسم یا توحش، کابل: انتشارات امیری

[14] اصل: قرار دارد

[15] اصل: نمی‌یابد

[16] اصل: به موقع خود

[17] اصل: می‌آموزد

[18] از این عبارت مشخص می‌شود که این مقاله در سال 1355 نوشته شده است. یعنی سه سال بعد از کودتای داوودخان (26 سرطان 1352)، چهار سال بعد از انشعاب سازمان رهایی از شعلۀ جاوید (1351) و سه سال بعد از نگارش مقالۀ با طرد اپورتونیسم… (1352)، یک سال بعد از انشعاب گروه «اخگر» از سازمان رهایی (1354) و دو سال قبل از کودتای 7 ثور و انشعاب سازمان آزادی‌بخش مردم افغانستان «ساما» (1357).

[19] اصل: دهقانان کشاورزی

[20] حزبی که در سال 1969 تأسیس شد.

[21] در همان سالی که این نقد بر سازمان رهایی نوشته شد، این سازمان، در رأس‌اش داکتر فیض احمد، متنی را منتشر کرد زیر عنوان: «چند انتقاد بر جزوۀ با طرد اپورتونیسم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم» (1355) و در آن بخشی از انتقادات وارده از سوی اکرم یاری و دیگران را پذیرفت.

ر.ک: اروند، عتیق، یا سوسیالیسم یا توحش، ص 502

[22] اصل: هیچ‌گونه

[23] اصل: بوده

دیدگاه‌ها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمی‌دهد.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=928

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *