چرا از مزاری تجلیل میشود و چگونه باید او را تحلیل نمود؟
-به مناسبت بیست و نُهمین سالیاد شهادت عبدالعلی مزاری-
نگارنده: رضا عطایی(کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
از “مزاری” گفتن و نوشتن امری سهل و ممتنع است؛ بیست و نُه سال است که دربارهاش میگویند و مینویسند و هر سال بیش از پیش، به یادبودش مراسم، همایش، سمینار و… برگزار میشود.
با این حال به زعم من هر چه زمان جلوتر میرود، بیشتر در فهم و خوانش از مزاری، متحیرتر میمانم که او با سرنوشت من و نسل من چه کرد که هر چه از مرگِ جسمانی او دورتر میشویم، حضور روحانیاش بیشتر هویدا میشود.
بیست و نُهمین سالی است که دیگر جسم و تن مزاری میانمان نیست اما روح و جان او در فضای جامعه و کشور، زندهتر از دیروز برایمان، محسوس و ملموس است، به خصوص در شرایط و وضعیت امروز افغانستان و هزارهها.
پیش از آنکه به ادامه یادداشت پرداخته شود، لازم است پرسشی مطرح شود و پیش از آنکه بخواهیم پاسخی بدان دهیم، غور و تأمل روی “سوال” را مهمتر از پاسخ آن میدانیم. آن پرسش این است که؛ چرا ما امروز از مزاری سخن میگوییم؟ آیا به آنجا نرسیدهایم که از وجود شخصیت مزاری، احساس استغنا و بینیازی نماییم؟
واقع قضیه چنین است که مزاری، همچون “کاتب و عبدالرحمن”، “عبدالخالق و حبیبالله کلکانی”، “بلخی و خاندان آل یحیی”، “مسعود و محسنی” و غیره پارهای جداناشدنی از تاریخ و هویت ماست و رجوع و پرداختن به او، نوعی بازخوانی از خویشتن و هویت خویش است.
با پرداختن به مزاری و مرور خاطرات تاریخیمان که از او در حافظه جمعیمان نقش بسته، ما به خودمان بر میگردیم و خویشتنِ خویش را مورد بازنگری قرار میدهیم. با تجدید خاطرهی مزاری، تاریخ و فرهنگ معاصر خود را از نو ارزیابی میکنیم و به این میاندیشیم “که” هستیم؟ کجاییم؟ و به کدام سمت و سوی روانیم؟ آیا مسیر را درست رفتهایم؟
از همین روی پرسشهایی نظیر اینکه؛ مزاری که بود و چه کرد؟! و میراث او برای تاریخ و آینده چه بود؟! نه تنها پرسشهایی کلیشهای نیستند بلکه پرسشهایی هستند که در امتداد تاریخ و گذر زمان و در هر عصری و توسط هر نسلی مورد بازخوانی قرار خواهند گرفت.
احیاگران سیاسی-اجتماعی هویتهایِ پریشان در یک جامعه، صرفا پیشوایان یک عصر و نسل نیستند، بلکه عصرها و نسلهای آینده را هم به نحوی پیشوایی میکنند.
به همین دلیل ما امروز خودمان را ملزم میبینیم درباره شخصیتی همچون عبدالعلی مزاری، از او و آرمانها و اندیشههایش سخن بگوییم و آنها را مورد تحلیل و ارزیابی و بازخوانی انتقادی قرار دهیم.
گزافه نیست که از مزاری، با تمامِ نقاط ضعف و قوتش، به عنوانِ اسطوره هزارهها تعبیر نمود؛ اسطوره بودن، شدن و ماندن هویتمان. اسطورهای که نهال هویت، خودآگاهی و خودباوری هزاره را با منطق “دیگر هزارهبودن جُرم نباشد” به درختی تنومند و پرثمر رساند. از همینروی لقب و عنوانِ “بابَه” برای مزاری در نزد هزارهها -بابَه مزاری- تعبیرِ شایان توجهی به نظر میرسد.
بدون تردید وقتی میگوییم “اسطوره مزاری”، منظورمان این نیست که از او “بُت” بسازیم و چنان قداستی برایش قائل شویم که نتوانیم او و عملکردش را مورد بازخوانی انتقادی قرار دهیم؛ بلکه آنچه برای امروز ما از بازخوانی مزاری مهم و حیاتی است این است که ما به “تحلیلِ” مزاری بیش از “تجلیلِ”وی نیاز داریم.
بازخوانی انتقادی از مزاری این است که امروزه در بسیاری از تصامیم و اقدامات وی، درنگ و بازنگری داشته باشیم. تنها به یک روایتِ تکبُعدی بسنده نکنیم و اقوال و روایتهای مختلف رويدادها را بنگریم.
بازخوانی انتقادی-تحلیلی از مزاری این است که در ارزیابیمان از وی، دوز و درجه حُبّ و بُغضهای شخصی-جناحی-قومی را فرو نشانیم و به خودمان، حداقل اجازه شنیدن روایتهای معارض و متناقض را بدهیم.
برای مثال از خود بپرسیم چه شد جمهوری اسلامی ایران به عنوان مهمترین حامی بیرونی حزب وحدت، در سالهای غرب کابل از حمایت مزاری و حزب وحدت شانه خالی نمود؟ و تا سالها نام مزاری، برعکس مسعود، حتی از صدا و سیمای ایران نیز به حالت بایکوت درآمد؟ در تصمیمها و اقدامات مزاری، چه میزان شخص او، عامل نهایی بوده و چه میزان دیگران تاثیرگذار بودند؟ در واقعه یا فاجعه افشار، که امروزه به نحوی به زخمِ ناسور تعاملِ هزارهها و تاجیکها مبدل شده، نقش عوامل داخلی حزب وحدت، چه مقدار موثر بوده و چه میزان نیروهای مهاجم به افشار؟
قصد این نوشته به هیچوجه ارائه پاسخی به این پرسشها نیست. بلکه همانطور که در سرآغاز نوشته ذکر شد، در اینجا خودِ “پرسش” و “رسیدنِ به پرسش” است که محوریت دارد تا پاسخهای آن.
چرا که به زعم نویسنده یادداشت حاضر، تا این پرسشهای انتقادی مطرح نشود و ما به این پرسشها نرسیم؛ وضعیت آنارشیکِ افغانستان -چه برای هزارهها و چه برای غیر هزارهها- همچنان تداوم خواهد داشت.
بخش پایانی یادداشت را که به نحوی با بخش پیشین مرتبط است با طرح مختصرِ “میراثِ مزاری” پایان میدهیم. در اینکه “میراث بابَه مَزاری” چه بود؟ نظرات و حرفهای فراوانی، گفته شده و میشود. به نظر این قلم چنین میرسد، مهمترین میراثِ مزاری را تسریع فرایندِ “سکولار شدن هزارهها” دانست.
مزاری را به اعتباری که این نوشته در پیش گرفته است میتوان پیشقراول فرایند سکولاریسم در میان هزارهها دانست؛ امری که مزاری بعد از سقوط دولت نجیب و در اثنای سالهای سرنوشتساز غرب کابل و مقتضیات و شرایط زمانهاش بدان رسید.
“ابوذر غزنوی” همرزم و همسنگر مزاری در یادداشتهایش که سال ۱۳۹۸ خورشیدی در کتابی تحت عنوان “در آیینه جنگ” به زیور چاپ درآمد که به همه خوانندگان ارجمند پیشنهاد میکنم کتاب “در آیینه جنگ”«۱» که در خوانش انتقادی تاریخ معاصر افغانستان، اثری ارزشمند و کمنظیر محسوب میشود را مطالعه کنند در بخشی از یادداشتهایش مینویسد؛ مزاری در اوایل به نحوی طرفدار تز ولایت فقیه بوده، در حالی که شرایط عینی و ذهنی افغانستان اصلا بستر تحقق چنین تز و فلسفه سیاسی را ندارد. (صص ۲۵۷_ ۲۵۹)
ابوذر غزنوی در بخش دیگری از یادداشتهایش درباره شرایط سیاسی-اجتماعی افغانستان، این موضوع مهم را مورد نقد و بررسی قرار میدهد که “حزب وحدت” و “هزارهها” در طول سالهای جهاد و جنگهای داخلی همواره قربانی این تصور و کلیشه در نزد سایر اقوام و جریانات بودهاند که وابسته جمهوری اسلامی ایران هستند و جنگ ایدئولوژیکی و ادعای “اماقرایی” میان عربستان سعودی و جمهوری اسلامی، تبعات بسیاری میان جریانات و تحولات افغانستان داشته است. اگرچه ابوذر غزنوی یادآور میشود که حزب وحدت، استقلال عمل خویش را داشته است اما به تعبیر اورینگ گافمن همواره این “داغ ننگ” بر پیشانی، حزب وحدت و هزارهها خورده بود. (صص ۲۳۲_ ۲۳۴)
مشابه روایت ابوذر غزنوی را میتوان در کتاب خاطرات سیدحسینآقا سانچارکی، که در آن برهه از ناظران و شاهدان حوادث و از علاقمندان به حزب وحدت بوده، نیز مشاهده و ردیابی نمود. که این قلم در یادداشت تفصیلی به بررسی آن اثر پرداخته است و به همین اشاره در این مجمل بسنده مینماید.
شایان ذکر است که در اینجا “سکولارشدن” نه به معنای رویکرد عبور از دین و مذهب است نه برخورد ستیز و گریز و مقابله با آن؛ متاسفانه باید گفت که برخی از روشنفکران هزاره در این مورد یا از این طرف بام افتادهاند یا از آن طرف. آنچه مد نظر نویسنده از “سکولار شدن” است تقلیل عنصر مذهبی صرفا در “حوزه شخصی” افراد است و این نه به معنای بیدینی و بیمذهبی جامعه است و نه به معنای دینستیزی و دینگریزی. رهاورد این اندیشه و میراث است که میتواند هزارهها را به یک بازخوانی انتقادی جدیدی از خود، دیگری و تاریخ برساند. این دستاورد و میراث مهم، نه تنها راه برون رفت هزارههاست، بلکه با توجه به ساختار جغرافیای سیاسی_اجتماعی کشور و همچنین با توجه به تکثر قومی و مذهبی میتواند شاهرایی برای تمام افغانستان برای دستیابی به یک تعامل و زیست مسالمتآمیز و توسعه محور باشد.
پینوشت:
«۱». ابوذر غزنوی (۱۳۹۸)؛ در آیینه جنگ؛ یادداشتهای شهید ابوذر غزنوی. به کوشش عبدالله اکبری، کابل: نشر بنیاد تاریخ شفاهی افغانستان.
دیدگاهها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمیدهد.