در تبعید، میان شعر و سیاست: گفتوگو با سمیه رامش

مصاحبه با سمیه رامش
در جهانی که شعر و سیاست در هم تنیدهاند، سمیه رامش نه تنها صدای شاعری است که از دل تبعید برخاسته، بلکه آینهایست از رنجها و امیدهایی که در تاریکیها میدرخشند. این گفتگو تنها بررسی کارنامهی یک شاعر نیست، بلکه فرصتی است برای درک عمیقتر از نگرانیها و دغدغههای انسانی که در هر کلمه و تصمیم او نهفته است.
1. میدانیم که سمیه رامش شاعر است، اهل فرهنگ، و دستی بر آتش سیاست در افغانستان داشته است؛ و امروز در تبعید، با شعر نفس میکشد. آیا اینها برای معرفی تو کافی است؟ چهطور است اگر خودت ما را بیشتر با دنیای درونیات آشنا کنی؟
من نویسنده و شاعریام که نوشتن را نه صرفاً بهعنوان هنری برای بیان، بلکه بهمثابهی شیوهای برای زیستن و تعامل با جهان برگزیدهام. از نوجوانی شعر مینوشتم و نخستین فعالیتهای اجتماعی و فرهنگیام با نوشتن شعر و روزنامهنگاری آغاز شد.
پس از مدتی فعالیت در حوزهی ادبیات و ژورنالیسم، بر پایهی ضرورتهای اجتماعی و احساس مسئولیت، در مقطعی تاریخی پا به دنیای سیاست گذاشتم. من یک دوره نمایندهی مردم در شورای ولایتی هرات بودم، که چه بخواهم چه نخواهم، ورود به دنیایی بود که با ساختار قدرت و سیاست درگیر بود.
اگر بخواهم بهطور خلاصه بگویم؛ تجربهی زیست شخصیام در تقاطع ادبیات، جامعه، و گاه سیاست، همواره با دغدغههایی چون عدالت، آزادی و برابری—بهویژه در زمینهی وضعیت زنان—گره خورده است.
اما در تمام این سالها، ادبیات برای من همواره پناهگاه اصلی بوده است.
2. اولین تجربههای شاعرانهات در مهاجرت اتفاق افتاده است، درست است؟ از آن تجربههای آغازین چه خاطرههایی در ذهن داری؟
در واقع، نخستین تلاشهای نوشتن من سر کلاس انشا اتفاق افتاد، زمانی که در تهران به مدرسه میرفتم.
یک روز نوبت من شد تا در کلاس، نوشتهام را برای روز مادر بخوانم. استاد از من پرسید: «خودت این شعر را برای مادر نوشتی؟»
در آن لحظه، احساسی از شوق، هیجان و کنجکاوی در وجودم بیدار شد، وقتی واژهی «شعر» را شنیدم! تا پیش از آن، شعر برایم تنها کلامی جادویی بود که به حافظ، سعدی یا سیمین بهبهانی تعلق داشت.
بعدها بیشتر شعر خواندم و مشق نوشتن کردم، تا آنکه در سال ۱۳۸۳ به افغانستان بازگشتیم و در سال ۱۳۸۵ به جلسات شعر انجمن ادبی هرات پیوستم؛ جلساتی که هر چهارشنبه برگزار میشد.
آنجا بود که به شکلی جدی وارد دنیای شعر و ادبیات شدم و تا آخرین روزهای سقوط افغانستان، هرگاه فرصتی دست میداد، در چهارشنبههای انجمن ادبی هرات شرکت میکردم؛ چراکه برایم تداعیگر نخستین کوششهای نوشتن بود.
در اواخر دههی هشتاد، «خانهی ادبیات جوان» و سپس «بنیاد نواندیشان» را تأسیس کردیم و جلسات شعرخوانی، نقد ادبی و خوانش کتاب برگزار میکردیم.
به این ترتیب، شعر همیشه با من بود؛ یادآور نخستین کنشها برای بازتاب دگراندیشی، عصیان یا اعتراض.
3. سفر تحصیلیات از کجا آغاز شد و کجا پایان یافته است؟ منظورم تحصیلات آکادمیک است!
تحصیلات آکادمیک من در هرات آغاز شد. من فارغالتحصیل مقطع لیسانس از دانشگاه هرات هستم و سپس دورهی ماستری (کارشناسی ارشد) در رشتهی زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه دهلی به پایان رساندم.
در سال ۲۰۲۰ وارد برنامهی دکترای دانشگاه دهلی شدم، اما سقوط افغانستان و دشواریهای زندگی در تبعید، مانع از تکمیل این دوره شد.
در حال حاضر، ادامهی برنامهی تحصیلی آکادمیک خود را در کشور هلند دنبال میکنم.
4. شما در برههای از زندگیتان وارد سیاست شدید، آنهم در شهری که انتخاب رئیس شورای ولایتیاش بحثبرانگیز بود و بسیاری از اهالی فرهنگ از شما موضعگیری قاطعتری انتظار داشتند. اما برخی بر این باورند که شما تا حدی با وضعیت کنار آمدید و نخواستید با رئیس شورای ولایتی وقت مواجه شوید. چنین انتقادی را میپذیرید؟
هر کنش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میتواند مورد نقد قرار گیرد و این حق طبیعی جامعه است.
با این حال، بخشی از انتقادها نه بر پایهی منطق و واقعیت، بلکه در پیروی از پروپاگاندا یا تصورات نادرست از یک واقعیت شکل میگیرند.
نقد سازنده همواره ارزشمند و پذیرفتنی است، زیرا بستر رشد و بهبود را فراهم میکند؛ اما قضاوتی که برخاسته از پروپاگاندا، تخریب هدفمند و ترور شخصیتی باشد، پذیرفتنی نیست.
من خود را نسبت به چهار سال نمایندگی مردم شریف هرات مسئول و پاسخگو دانستهام و همواره با شفافیت با مردم سخن گفتهام؛ اما گاهی فضای سیاسیِ «کجدار و مریز» اجازه نمیدهد حقیقت آنگونه که هست دیده شود.
من بارها دربارهی اما و اگرها و باید و نبایدهای حضورم در شورای ولایتی هرات صحبت کردهام و فکر میکنم همهچیز بهاندازهی کافی روشن بوده است. نیازی نمیبینم که پس از تقریباً ده سال دوباره به این موضوع بپردازیم.
5. پس از مهاجرت، فعالیتهایتان رنگ و بوی دیگری گرفته است. این فعالیتها حول چه محورهایی انجام گرفته و چه نتایجی در پی داشته است؟
راستش را بخواهید، سقوط اندوهبار افغانستان و رهاشدگی این سرزمین در بحران، نهتنها جهان را در آزمون مسئولیت مردود ساخت، بلکه مدعیان رهبری آن نیز با بیکفایتی و فرصتطلبی، به آرمانهای مردم خیانت کردند—و این روند تا امروز هم ادامه دارد.
این تلخکامیها، فضای بیاعتمادی را در عرصهی سیاست رقم زده است، که در حال حاضر نمیخواهم مستقیماً درگیر آن شوم.
پس از سقوط افغانستان، فعالیتهای من متمرکز بر ادبیات، هنر، و دادخواهی برای افغانستان—به شیوهای متفاوت—بوده است.
من «بامداد – خانهی شعر در تبعید» را بنیان گذاشتم و از این طریق، علیه سرکوب، ستم و سانسور، و همزمان برای ایجاد گفتمان جهانی پیرامون افغانستان از مسیر هنر فعالیت کردهام.
برنامههای متنوعی داشتهایم؛ از جمله برگزاری نشستهای ادبی، گفتمانها و نمایشگاههای فرهنگی، نشر و ترجمهی کتاب، حرکتهای اعتراضی علیه جندر آپارتاید، اعتراضهای خیابانی، برگزاری «هفتهی هنر افغانستان» و حضور در کنفرانسهای بینالمللی در پلتفرمهای گوناگون.
نام آنچه انجام دادهایم را میتوان «دستاورد» گذاشت یا تلاشهایی بیدریغ و مستمر...
6. در مورد چنین فعالیتهایی نیز انتقاداتی مطرح است؛ برخی آنها را پروژههایی بیثمر مانند پروژههای دوران جمهوریت میدانند. فعالیتهای شما چه ویژگیهایی دارد که چنین انتقاداتی بر آن وارد نباشد؟
البته من قبلاً هم اشاره کردم که هر حرکت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نقدپذیر باید باشد. اما به باور من، در روزگاری که وطن، آزادی و هویت ما از ما گرفته شده است و خشونت، بیعدالتی و ستم تا مرز انسانزدایی رسیده است، هر عملی حتی اگر سمبلیک باشد، بهتر از هیچ کاری نکردن و منفعل ماندن است!
هر تلاشی که علیه نرمالسازی جنایت باشد و هر اقدام و کوششی برای برهم زدن سکوت، میتواند شریفتر از نان به نرخ روز خوردن باشد، چرا که در چنین مواقعی مرز سکوت و همدستی با جنایت بسیار باریک است.
من همینجا با وضاحت و جرات میگویم؛ آنچه ما تا امروز انجام دادهایم، یک سلسله فعالیتهای مستقل، داوطلبانه و برآمده از دغدغهی عمیق ما نسبت به آزادی، برابری و هویت است و تا امروز فعالیتهای ما تحت حمایت مالی یا سیاسی هیچ فرد و نهادی قرار ندارد. آنچه تا امروز انجام دادهایم، بر اساس ایجاد همبستگی و همراهی تعدادی از انسانهای همفکر، همدل و دغدغهمند بوده است که باور دارند علیه وضعیتی چنین غیرانسانی و فاجعهای که در افغانستان اتفاق افتاده است، نباید سکوت کرد!
من فکر میکنم در این روزگار بد که ما تجربهاش میکنیم، چوب تر و خشک را با هم سوزاندن تفاوت زیادی با آب به آسیای دشمن ریختن ندارد…
7. اگر شرایط افغانستان به وضعیت مطلوبی برسد، دوباره به سیاست بازمیگردید؟
ما در جامعهای زندگی میکنیم که گریزی از سیاست نداریم. آب، نان، هوایی که تنفس میکنیم و حتی زمین ناداشتهای که زیر پای ماست، همگی متأثر از فضای سیاسیاند.
ما همه درگیر سیاست هستیم، فکر سیاسی داریم و زندگیمان در هر لحظه تحت تأثیر آن است.
برای مثال، دختر هفتسالهام وقتی بهطور اتفاقی اخبار افغانستان را میبیند، میگوید: «مادر، طالبان آدمهای خرابی هستند چون اجازه نمیدهند دخترها به مکتب بروند!»
این در حالیست که او فرسنگها از افغانستان دور است و هیچکس چنین چیزی را به او نیاموخته. اما در ژن ما، بهعنوان افغانستانیهایی که نسل در نسل بازماندهی جنگ و قربانی سیاستهای خرد و کلان بودهایم، سیاست در اشکال مختلف جاریست.
اما اگر منظورتان از «بازگشت به سیاست»، ورود رسمی به ساختار قدرت و سهیم شدن در آن باشد، باید بگویم که هنوز دربارهی این موضوع تصمیم یا اندیشهی مشخصی ندارم.
اگر روزی احساس کنم که افغانستان به من نیاز دارد، شاید بر پایهی ضرورت اجتماعی و تاریخی، بهگونهای دیگر سیاستورزی کنم.
با این حال، باور من همواره بر کنش و رفتار سیاسی معطوف به تأثیرگذاری بر قدرت و شرایط اجتماعی است؛ تلاشی در راستای آگاهیبخشی و روشنگری که بیشتر بر مسئولیت اجتماعی استوار است.
8. منتظر آثار دیگری از شما باشیم؟
در «بامداد – خانهی شعر در تبعید» مشغول کار بر روی ترجمهی ایتالیایی و اسپانیایی آنتولوژی شعر جهان علیه سانسور و سرکوب هستیم؛ مجموعهای که پیشتر به زبانهای فرانسوی، هلندی و جاپانی منتشر شده است. همچنین قرار است مجموعهشعر دیگری منتشر کنیم که تمرکز آن بر شعر زنان معاصر افغانستان است.
در بخش انتشار آثار شخصیام، پیشتر مجموعهشعری از من به زبانهای هلندی، انگلیسی، ژاپنی و فرانسوی منتشر شده و بهزودی نیز ترجمهی ایتالیایی شعرهایم منتشر خواهد شد.
همچنین در حال کار بر روی کتاب دیگری با تمرکز بر مسائل اجتماعی–سیاسی هستم که به دلیل برخی حساسیتها، فعلاً ترجیح میدهم دربارهاش چیزی نگویم.
به قول شاعر:
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم...
9. و سخن آخر؟
امیدوارم همهی شهروندان افغانستان در برابر وضعیت کنونی کشور احساس مسئولیت کرده و با همدلی و کوشش، راهی برای برونرفت از این فاجعه بیابند.
با آرزوی افغانستانی آزاد، آباد و سرافراز.
و گفتوگو در نقطهای پایان میگیرد که آغاز دیگریست—آغازی برای اندیشیدن، برای احساس کردن، برای پرسش از مسئولیت و تعهد. سمیه رامش، نه فقط شاعری در تبعید، بلکه آینهایست از رنجها، رؤیاها و ایستادگیهایی که فراتر از جغرافیا و سیاست، به جوهر انسان بودن مربوطاند. شاید جهان در برابر صداهایی چون او کر باشد، اما تاریخ، بیشک، در سطرهای آیندهاش برای این صداها جا باز خواهد کرد. چرا که همانگونه که خودش گفت: «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم…»