از بلخ تا استانبول: داستانی از شعر و فرهنگ با لیلی غزل

مصاحبه با لیلی غزل | گزارش

مصاحبه با لیلی غزل

در جهان کلمات، گاه شاعرانی پدید می‌آیند که واژه‌ها را نه فقط برای بیان، بلکه برای زیستن به کار می‌برند؛ شاعرانی که شعرشان نه در قالب بلکه در جان جاری‌ست. لیلی غزل از همین دسته است. شاعری که صدای زنانه‌اش، هم‌زمان نجوا و فریاد است؛ هم آرام، هم آشوب. در این گفت‌وگو، «گزاره» می‌کوشد از لابه‌لای واژه‌ها و سکوت‌ها، به جهان درونی او نزدیک‌تر شود. جهانی که در آن شعر، پناه است، زبان است، و شاید گاهی تنها راه نجات.
1. لیلی غزل کیست و چرا دیر جامعه‌ی ادبی ما او را شناخت؟
اگر بخواهم از خود بگویم، لیلی غزل تنها بانوی معمولی‌ است که عاشق زمزمه‌های ناخودآگاهِ شعر شد. شاید دیر شناخته‌شدنم نه به‌خاطر نادیده‌گرفته‌شدن، بلکه به این دلیل بود که شعرهایم، مانند بارانِ آرامِ پاییزی، نیاز داشتند تا کم‌کم به دلِ خاکِ ادبیات این سرزمین نفوذ کنند. چرا دیر؟ شاید چون شعر گفتن برای من همیشه مانند نجوایی خصوصی بود، نه فریادی برای شنیده‌شدن. ترجیح می‌دادم کلماتم آرام و بی‌ادعا رشد کنند؛ مانند گلی که در گوشه‌ای خلوت شکوفا می‌شود. جامعه‌ی ادبی ما غنی و پربار است و طبیعی است که گاهی صداهای تازه، زمان می‌برد تا به گوش برسند. من هم صبور بودم و می‌دانستم اگر شعرهایم از سرِ صدق و خالصانه باشند، روزی راه خود را پیدا خواهند کرد. خوشحالم که امروز می‌توانم با خوانندگانم گفت‌وگو کنم. برای من مهم نیست که چه زمانی شناخته شدم، مهم این است که اگر شعری توانسته باشد دلِ کسی را لمس کند، همان بهترین پاداش برای شاعر است.
2. از سفر زندگی‌تان بگویید؛ از مصاحبت با شعر و ادب. شما در بلخ زاده شدید و به استانبول پناه بردید! این سفر چگونه در زندگی‌تان رقم خورد؟
سفر من از بلخ تا استانبول انتخاب نبود؛ جبر زمان بود. همان جبری که بر پیشانی بسیاری از زنان سرزمینم نوشته شده است. در دامن بلخ بالیدم؛ شهری که هوایش عطرِ رابعه و مولانا را داشت. در کوچه‌باغ‌های مزار شریف، نخستین زمزمه‌های شعر را از نسیم‌های بهاری وصف کردم. کودکی‌ام با قصه‌های مادرم گره خورد؛ زنی که سواد قلم نداشت، اما دفتر دلش سرشار از حکایت‌های کهن بود. در دانشگاه بلخ، فارسی دری نه فقط زبان، که جانِ من شد. هر بیت، پنجره‌ای بود به جهانی ناشناخته. روزهای تدریس در مکاتب، زمانی بود که باور داشتم می‌توان با کلمه، دنیا را دگرگون کرد. اما وقتی طالبان آمد، نه تنها چهره‌ی شهر، که جانِ شهر عوض شد. دیگر نه زمزمه‌ای از زنان به گوش می‌رسید، نه قهقهه‌ای از دختران مکتب. من که همیشه در پناه واژه‌ها زندگی کرده بودم، ناگهان خود را در سرزمینی یافتم که می‌خواست صدایم را خاموش کند. سفر به استانبول، مانند بازگشت به خانه‌ای بود که هرگز آن را ندیده بودم. گاه فکر می‌کنم شاید این همان مسیری بود که روزی مولانا تا قونیه پیمود؛ اما من نه از سر اشتیاق، که از سر اجبار رهسپار شدم. در این دیار، شعرهایم رنگ تازه‌ای گرفتند: از درد غربت نوشتم، از زنانی که پشت پنجره‌های بسته منتظر فردا هستند، از بلخی که تنها در خاطره‌ها زنده است. اشعار من در استانبول، دیگر آن شورِ جوانیِ بلخ را نداشتند؛ تبدیل به نامه‌هایی شدند برای وطن. هر غزل من، روایت زنی است که ریشه‌هایش در بلخ مانده، شاخه‌هایش در استانبول تاب می‌خورَد، و میوه‌هایش هم شیرین است، هم تلخ... امروز که به گذشته می‌نگرم، می‌بینم این سفر اجباری، مرا تا اعماق وجودم برد. شاید اگر در بلخ مانده بودم، هرگز این صدا را در خود نمی‌یافتم. شعر من امروز، آینه‌ی دردِ همه‌ی زنانی است که ریشه‌های‌شان در خاک وطن مانده و شاخه‌های‌شان در بادهای غربت می‌لرزد.
3. چرا رشته‌ی ادبیات را انتخاب کردید؟ علاقه؟ تصادف؟ یا دلیل دیگری وجود داشته است؟
انتخاب رشته‌ی ادبیات برای من، مثل بسیاری از انتخاب‌های زندگی‌ام، ترکیبی بود از علاقه‌ی قلبی و تسلیم‌شدن در برابر شرایطی که مانند رودخانه‌ای خروشان، مسیر خود را به من تحمیل می‌کرد. از همان روزهایی که با روزنامه‌هایی که پدرم به خانه می‌آورد حروف را می‌شناختم، آرزویم این بود که روزی صدای مردم سرزمینم باشم. می‌خواستم مثل آن خبرنگاران شجاعی باشم که از حقایق می‌نویسند و سکوت را می‌شکنند. اما در بلخ آن سال‌ها، حتی رویای خبرنگار شدن برای یک دختر هم گاهی بیش از اندازه بلندپروازانه به‌ نظر می‌رسید. از کودکی آرزوی خبرنگاری و گرداننده‌گی بر سر داشتم، اما نظر به شرایط و روزگار نابسامان آن‌ روزها، ادبیات فارسی دری مثل پناهگاهی امن بود: خانواده‌ام با این انتخاب موافق بودند؛ برای‌شان ادبیات هم قابل احترام بود هم امن. شاید ناخودآگاه می‌دانستم که شعر هم می‌تواند همان رسانه‌ای باشد که همیشه می‌خواستم. در آن سال‌های پرالتهاب، دانشکده‌ی زبان و ادبیات دانشگاه بلخ برای من تبدیل شد به کلاس‌های شعر، که مثل پنجره‌هایی به دنیاهای جدید بودند؛ استادانی که به ما آموختند چگونه می‌توان با واژه‌ها هم فریاد زد، هم نوازش کرد. فضایی که اگرچه رویای خبرنگاری مرا محقق نکرد، اما ابزارهای دیگری به من داد. امروز وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم که شاید تقدیر این بود که من از راه ادبیات به هدفم برسم: شعرهای من همان گزارش‌های اجتماعی‌اند، اما با زبان تصویر و استعاره. هر غزل من حکایتی است از زندگی زنانی که صدای‌شان به رسانه‌ها نمی‌رسد. شاعری برای من نوعی روزنامه‌نگاری عمیق‌تر شده است.
4. چرا نام شما «لیلی غزل» است؟ آیا نام ادبی‌تان است یا شناسنامه‌ای؟
«لیلی» نامی‌ست که در شناسنامه‌ام آمده، اما «غزل» را خودم برگزیدم؛ نه از سرِ خودنمایی، بلکه از دلبستگی عمیق به شعری که با آن زیستم. لیلی بودن، برای من همیشه باری شاعرانه داشته؛ زنی که در ادبیات ما نه‌فقط یک شخصیت عاشق، بلکه نمادی از فداکاری، رنج و ایستادگی‌ست. اما من نمی‌خواستم فقط لیلی باشم؛ می‌خواستم صدای درونی‌ام را نیز با خود داشته باشم. «غزل» برای من فقط یک قالب شعری نیست؛ خانه‌ای‌ست که احساساتم را در آن جا دادم. از همین رو، وقتی پا به عرصه‌ی شعر گذاشتم، این نام را کامل کردم: «لیلی غزل»؛ نامی که هم مرا به ریشه‌های فرهنگی‌ام پیوند می‌زند و هم به آواهای عاشقانه و گاه اندوهناک شعر. اگر بپرسی آیا «لیلی غزل» یک انتخاب آگاهانه بوده؟ می‌گویم: بله. نه به‌خاطر زیبایی لفظ، بلکه برای معنا. من می‌خواستم زنِ شعر باشم؛ زنی که در دل هر غزل، ردّی از خویش بگذارد.
5. مهم‌ترین مؤلفه در اشعار شما چیست؟ از چه می‌نویسید؟
اشعار من، آینه‌ی زندگی‌ست. زندگی زنی که از بلخ آمده، با خاطرات، دردها، تبعید، تنهایی و البته رؤیاهایی که هرگز نمی‌میرند. نخستین مؤلفه در شعر من «راستگویی»‌ست. تلاش کرده‌ام دروغ نگوییم، نه به خودم، نه به مخاطب. از عشق نوشته‌ام، اما نه عشق‌های پوشالیِ بازاری، بلکه عشقی که گاه تلخ است، گاه رهایی‌بخش، گاه گره‌خورده با زخم. دومین مؤلفه، زنانگی‌ست؛ نه به معنای صرفاً جنسیتی، بلکه تجربه‌ی بودن در قامت یک زن در سرزمینی که زن بودن گاه مجازات دارد. اشعارم پر است از زنانی که خاموش‌اند اما در دل فریاد دارند؛ زنانی که کودکان‌شان را از جنگ پنهان می‌کنند، شعرهای‌شان را زیر بالش می‌گذارند و در خلوت خود به آسمان نگاه می‌کنند. مؤلفه‌ی دیگر، وطن است؛ وطنی که گاه با آن قهر کرده‌ام، گاه در آغوشش گریسته‌ام. نوستالژی، درد غربت، حس تعلق، و رؤیای بازگشت در اشعارم جاری‌ست. و در نهایت، اشعار من تلاشی‌ست برای حفظ زبان، برای زنده‌نگه‌داشتن واژه‌هایی که شاید در هجرت فراموش شوند.
6. رابطه‌ی شما با شعر امروز فارسی، به‌ویژه شعر زنان در افغانستان و ایران چگونه است؟ آیا آن را دنبال می‌کنید؟
رابطه‌ام با شعر امروز، رابطه‌ای‌ست صمیمی اما گاه منتقدانه. شعر زنان امروز در افغانستان و ایران، صدایی تازه دارد، جسور و آگاه. من این صداها را دنبال می‌کنم و می‌کوشم با آن‌ها هم‌نفس شوم، بی‌آنکه خود را تکرارشان کنم. شعر زنان امروز دیگر صرفاً از معشوق نمی‌گوید؛ از سیاست، بدن، مهاجرت، تنهایی، جنگ، رهایی و مقاومت می‌گوید. این برای من دلگرم‌کننده است. من با بسیاری از شاعران زن جوان افغانستان در ارتباطم. شعرهای‌شان را می‌خوانم، گاه نقد می‌کنم، گاه با آن‌ها گفت‌وگو دارم. در ایران هم شاعرانی چون لیلا صادقی، رؤیا تفتی، گروس عبدالملکیان (با اینکه مرد است، اما نگاهی انسانی دارد) را دنبال می‌کنم. اما در کنار همه‌ی این‌ها، همیشه سعی کرده‌ام صدای خودم را پیدا کنم؛ نه اینکه در طنین دیگران گم شوم. برای من مهم است که شعر زن امروز، هم دردمند باشد، هم امیدوار. در نهایت، باور دارم که شعر امروز ما – چه در افغانستان، چه در ایران – در حال پوست‌اندازی‌ست. و زن‌ها، در این پوست‌اندازی، پیشگام‌اند.
7. مهاجرت چگونه بر شعر شما تأثیر گذاشت؟ آیا زبان، مضمون یا حتی لحن شعر شما در مهاجرت تغییر کرده است؟
مهاجرت، همه‌چیز را در شعر من دگرگون کرد؛ مثل اینکه کلمات هم مهاجرت کرده باشند، لهجه‌شان عوض شده باشد، یا گاهی سکوت را به سخن ترجیح دهند. در غربت، زبان، وطنِ دوم شاعر است. من وقتی از بلخ به استانبول آمدم، با خودم واژه‌هایم را آوردم. اما آن‌ها دیگر مثل قبل نمی‌نوشتند؛ دل‌تنگ‌تر شدند، گاه بی‌پناه، گاه عصبی. در تبعید، شعر برایم تنها پناهگاه شد. می‌نوشتم تا نریزم، تا فراموش نکنم، تا هنوز "لیلی" باشم. در شعرهایم زبان تغییر کرد؛ ساده‌تر، موجزتر، بی‌زرق‌وبرق‌تر شد. مضمون‌ها هم دیگر از عاشقانه‌های دور نبودند؛ حالا از قطارهای بی‌سرانجام، مرزهای بسته، پلیس مرزی، خوابگاه‌های شلوغ، نامه‌های بی‌پاسخ، و مادری که آن‌سوی دنیاست می‌نویسم. مهاجرت، شعر مرا از خیال به واقعیت پرتاب کرد. اما همین هم برکت بود؛ چراکه شعر واقعی‌تر شد؛ و درد، شفاف‌تر..
8. چه چیزی در شعر و ادبیات بیش از همه برایتان اهمیت دارد؟
برای من، در شعر بیش از همه راست‌بودن مهم است. نه اینکه واقعیت را عیناً بنویسی، بلکه صادق باشی با خودت. شعر، اگر ماسک بزند، اگر بخواهد خود را فاضل‌تر یا عاشق‌تر نشان دهد، دیگر شعر نیست، نمایش است. من به شعری باور دارم که از دل می‌آید؛ حتی اگر بی‌وزن، بی‌قافیه، اما زنده باشد. ادبیات برایم نجات است، نه زینت. کتابی را که از سرِ درد نوشته شده باشد، بیشتر دوست دارم تا آنکه صرفاً بازی زبانی باشد. ادبیات برای من راهی‌ست برای زیستن دوباره. برای دیدن چیزهایی که در زندگی روزمره نمی‌توان دید. برای با هم بودن، حتی اگر کیلومترها از هم دور باشیم.
9. اگر بخواهید با یک شاعر یا نویسنده از گذشته گفت‌وگو کنید، چه کسی را انتخاب می‌کنید؟ و چه می‌پرسید؟
بدون شک، فروغ را انتخاب می‌کردم. نه‌فقط چون زن بود، که چون در زمانه‌ی خود، زن بودن را زندگی کرد و به شعر آورد. از او می‌پرسیدم: "چگونه جرأت کردی؟ چگونه این‌همه از خودت نوشتی در عصری که زن باید ساکت می‌بود؟" و حتماً می‌پرسیدم: "اگر امروز زنده بودی، باز هم می‌نوشتی؟ یا خسته شده بودی از همه‌ی این دردها؟" دوست داشتم با فروغ در یک کافه بنشینم، ساکت، با فنجانی چای، و فقط نگاهش کنم تا ببینم آیا هنوز آن آتش در چشم‌هایش هست؟ او برای من فقط یک شاعر نیست، یک راه است.
10. در پایان، اگر بخواهید یک پیام برای زنان جوان اهل ادبیات بفرستید، چه می‌گویید؟
می‌گویم: نترسید. از نوشتن، از گفتن، از شکست، از تمسخر، از سکوت اطرافیان نترسید. اگر چیزی در درونتان هست که می‌خواهد گفته شود، بگذارید از گلوی‌تان بیرون بیاید؛ حتی اگر صدا بلرزد. ادبیات، سهم شماست؛ نه ارثیه‌ای از مردان. بخوانید، زیاد بخوانید، و بنویسید، هر روز، هر شب، حتی اگر کسی نخواند. روزی خواهد رسید که واژه‌هایتان، خانه‌ی زنی دیگر شوند. و چه چیز زیباتر از اینکه، شعرِ شما، پناه کسی دیگر باشد؟
در پایان، می‌توان گفت که ادبیات و شعر، به‌ویژه زمانی که با فرهنگی غنی و فلسفه‌ای عمیق همراه است، می‌تواند ابزاری موثر برای انتقال احساسات، افکار و تجربیات بشری باشد. آثار لیلی غزل نه تنها بازتاب‌دهنده‌ی زندگی و تجربیات فردی اوست، بلکه بیانگر دیدگاه‌های اجتماعی و فرهنگی است که می‌تواند برای هر خواننده‌ای جذاب و آموزنده باشد. آشنایی با این شاعره و آثارش به ما یادآوری می‌کند که فرهنگ و هنر همواره می‌توانند به ما کمک کنند تا دنیای پیرامون خود را بهتر درک کرده و به ارزش‌های انسانی بیشتر توجه کنیم. با توجه به اینکه هنر و شعر، از دیرباز تا به امروز، از ابزارهای اصلی برای بیان اندیشه‌ها و احوالات انسان‌ها بوده‌اند، ما امیدواریم که این مصاحبه به عنوان یک منبع الهام برای علاقمندان به ادبیات و هنر، به ویژه در دنیای امروز که با چالش‌های زیادی روبه‌رو است، مورد استفاده قرار گیرد. امیدواریم که با اشتراک‌گذاری این گفتگو، بتوانیم گامی هرچند کوچک در معرفی آثار ارزشمند فرهنگی و هنری برداریم. با سپاس از لیلی غزل برای حضور گرم و کلمات روشنگرش. این گفتگو، پلی بود میان کلمه و دل. تا شعر بعدی...
آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=2396

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *