به نامِ تجلیل هرات در کامِ هراتگرایی-معرفی و نقد کتاب “صد یاقوت هرات” اثر انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان
رضا عطایی(کارشناسیارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
(شایان ذکر است، این یادداشت، نخستینبار در سایت کلکین منتشر شده است. و برای بازنشر آن در سایت گزاره، با اندکی تغییر از لحاظ ساختار یادداشت، با افزودههای بسیار همراه بوده است، به نحوی که حجم این یادداشت بیش از دو و نیم برابر یادداشت اولی است که در سایت کلکین منتشر شده است.)
مشخصات کتاب؛
عنوان: صد یاقوت هرات
تهیه و تنظیم: انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان
ناشر: انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان، هرات
مشخصات چاپ: چاپ اول بهار ۱۴۰۰ه.ش
چاپ دوم با ویراست جدید زمستان ۱۴۰۲ه.ش، ۲۴۰ صفحه
الف) معرفی و نگاه اجمالی
کتاب “صد یاقوت هرات” در ده بخش، توسط انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان، تهیه و تنظیم شده است که در هر بخش، معرفی کوتاهی از ده تن از نامآوران و مشاهیر هرات یا منسوب به هرات در یک حوزه خاص -در نهایت، تمام کتاب صد تن-، صورت گرفته است. وجه تسمیه و نامگذاری کتاب به “صد یاقوت هرات” نیز از همین روی میباشد.
چاپ نخست این کتابِ ۲۴۰ صفحهای، برای بهار ۱۴۰۰ش بوده است. چاپ و ویراست دوم کتاب، با توجه به “یادداشت ویراست دوم”(صص ۱۱۱۴) در سرآغاز کتاب، به مناسبت نشست “شب هرات” در تاریخ ۲۵ جدّی/دی ۱۴۰۲ که از سوی انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان و نهادهای همکار ایرانی در تهران برگزار شد، به زیور طبع آراسته شده است(ص ۱۳). “صد یاقوت هرات” عهدهدار معرفی اجمالی از کارنامه و سیر زندگانی مفاخر و مشاهیر هرات، از ادوار مختلف تاریخی تا عصر امروز، در ده زمینه و عرصه مختلف میباشد که از هر کدام از این صد نامآور یا به تعبیر عنوان کتاب “صد یاقوت” به صورت میانگین در دو صفحه، معرفی انجام شده است. این اثر را میتوان یک کتابِ مرجع در راستای آشنایی ابتدایی و اجمالی با مفاخر و مشاهیر هرات دانست. چنانچه شرایط چاپ و انتشار کتاب در ایران فراهم شود، این اثر میتواند برای شناخت بهتر و بیشتر مردمان دو پاره وطن فارسی، نیز مفید واقع شود. همچنین علاوه بر جامعه ایرانی که نسبت به فرهنگ و مردم افغانستان دچار نوعیِ “فقر شناختی” هستند، این اثر برای جامعه مهاجران افغانستانیِ ساکن ایران -که امروزه شاهد نسل سوم و چهارم مهاجران افغانستانی در ایران هستیم- نیز میتواند اثری برای رفع خلأ شناختیشان نسبت به کشورشان باشد. شایان ذکر است همانطور که در “سخن آغازین”(صص ۱۵ ۲۰) که مربوط به چاپ اول کتاب در بهار ۱۴۰۰ میباشد، آمده است، “صد یاقوت هرات” طرح و پروژه مرکز انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان بوده است که از سال ۱۳۹۷ شروع شده و در حوت/اسفند ۱۳۹۹ به پایان رسیده است. درباره هدف این طرح چنین ذکر شده است:
《هدف انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان از این ابتکار، نشان دادن ظرفیتهای گسترده فرهنگی و تمدنی منطقه ماست که هرات بخشی از آن است. این چهرهها و شخصیتها هویتِ “جغرافیایی” ندارند، و هیچ جغرافیایی هم حقِ “انحصار” آنها را ندارند؛ بلکه دانش و دستاوردهای آنها بخشی از میراث مشترک حوزه تمدنی ما بوده و پاسداری و بزرگداشت از آنها رسالت همه ما با روشهای گوناگون میباشد.》(صص ۱۷ و ۱۸)
ب) به نامِ تجلیل هرات در کام هراتگرایی
در اینکه هرات به خصوص هراتِ باستانی-تاریخی یکی از شهرهای کانونی فرهنگ فارسی و تمدن نوروزی است، جای تردیدی به میان نیست و شناخت این شهر و مشاهیر و بزرگان برخاسته از این شهر کانونی، برای تمام مردمان این منطقه فرهنگی-تمدنی که امروزه در کشورهای مستقل سیاسی مختلفی پراکندهاند، لازم به نظر میرسد و بدون تردید یکی از راههای تقویت و توسعه همگرایی میان کشورهای یادشده نیز توجه به همین امر میباشد.
این امر در “سخن آغازین” کتاب(صص ۱۵_ ۲۱)، علاوه بر آنچه که در بخش پیشین یادداشت، نقل قول مستقیم آن آمد که شخصیتهای فرهنگی-تمدنی، انحصار هویت جغرافیایی ندارند(ص ۱۷)؛ به گونه دیگری نیز آمده است:
《صد یاقوت هرات، مجموعهای از صد شخصیت تاریخی در درازنای تاریخ این خطه باستانی است. اینجا، هرات به معنای جغرافیای کنونی نیست. هرات مورد پژوهش در این نوشتار یکی از شهرهای مهم خراسان است که از غور گرفته تا کرانههای سیستان و از طوس تا نیمههای فاریاب را میتواند در بر گیرد. بنابراین در این مجموعه شما با چهرههایی برخورد میکنید که زاده غور، بلخ، مشهد، فراه و… هستند. دیدگاه انتخاب این اشخاص دیدگاهی فراهراتی است و هیچگاه هرات را با مرز امروزی آن در نظر ندارد و نخواهد داشت.》(ص ۱۶)
ما صحتِ ادعا و نگاه فوق را میپذیریم و آن را نیز بسیار پسندیده و جالب میانگاریم؛ اما با نگاهی به فهرست و سیر زندگانی خلاصه آمده شخصیتهایی که در این کتاب از آنها سخن به میان رفته، بیشتر تداعیگر این نکته است که تنطیمگران کتاب، خواسته یا ناخواسته، سهوا یا عمدا در دام نوعیِ “محلیگراییِ” افتادهاند و کتاب، بیش از آنکه عظمت و جایگاه هرات و نامآورانِ برخاسته از آن دیار فرهنگ و تمدن را نشان دهد، “هراتگرایی” و “هراتیگرایی” را نشان میدهد.
برای اثبات ادعای مطرحشده، چند مورد را بررسی میکنیم.
۱_ب) شبهدلیلهایی برای انتساب به هرات/ به همراه نقد جنسیتزدگی عنوانِ بخش اول کتاب
در بخش اول کتاب تحت عنوانِ “دولتمردان”، به همان میزان که گفتن و پرداختن به افرادی همچون “شاهرخمیرزا”، “امیرعلیشیر نوایی”، “سلطان حسین بایقرا” و غیره میتواند مرتبط با عنوان بخش، یعنی دولتمردانِ هرات یا هراتیانِ دولتمرد باشد، به همان مقدار آوردن نامِ “شاه عباس صفوی”(صص ۳۷_ ۳۹) تنها به این دلیل که وی متولد هرات بوده، یا “تیمور شاه درانی”(صص ۴۰۴۱) به این دلیل مدتی حاکم هرات بوده، نمیتوانند ادله مناسبی برای آوردن نامشان در لیست “دولتمردانِ هرات” باشد. چرا در هر دو مورد، آنچه مسلّم میباشد این است که شهر یا محل محوری قدرت و سیاست در عصر و زمانهی شاه عباس صفوی و تیمورشاه درانی، هرات نبوده است. اگر این انتخاب، دلیل دیگری داشته است در صفحات یادشده، هیچ اشارهای به آن نمیشود تا مخاطب دریابد دلیل آوردنِ نام این دو یاقوت، ذیلِ یاقوتهای “دولتمردِ” هرات چیست! همچنین شایان ذکر است که در نامِ بخش اول کتاب، قدری جنسیتزدگی و مذَّکرسالاری نیز مشاهده میشود. به همین دلیل نام “گوهرشادبیگم” به عنوان یکی از شخصیتهای محوری قدرت-سیاستِ عصر تیموری، به جای این بخش، در بخش هشتم کتاب، در بخش جداگانهای به نامِ “زنان”(صص ۱۸۳۱۸۴) آمده است و ما در میان ده یاقوت بخش اول کتاب، تحت عنوانِ “دولتمردانِ هرات” نام هیچ شخصیت زنی را نمیبینیم -چه در ادوار گذشته تاریخی و چه در ادوار معاصر- که حکایتگر کنشگری سیاسی زنان هراتی در عرصههای حکومتمداری و دولتمداری باشد.
آیا به راستی واقعیتهای تاریخی و اجتماعی هرات در گذار تاریخ چنین بوده است که به جز “گوهرشادبیگم” هیچ زن دولتمند و سیاستمداری از هرات برنخواسته باشد؟! یا تعریف مفهومِ “رَجُل سیاسی” و “دولتمرد” در نزدِ تنظیمگران کتاب، به گونهای بوده که خواسته یا نخواسته، “زنانِ دولتمندِ هرات”، حداقل برای خالی نبودن عریضه، نامِ یک نفرشان جزء ده یاقوت بخش اول کتاب بیاید؟! همانطور که اشاره شد، تخمین و تحلیل نویسنده یادداشت حاضر بر این است که از عنوان بخش اول کتاب -“دولتمردان”- چنین بر میآید که سهم زنان به فراموشی گرفته شده باشد، وگرنه مناسب بود که حداقل در نامگذاری عنوان بخش اول کتاب، به جای “دولتمردان” از “دولتمندان” استفاده میشد که حداقل عنوان بخش، جنسیتزدگی و مذَّکرسالاری کمتری را برای خوانند تداعی مینمود.
۲_ب) شبهدلیلِ انتساب عبدالقادر مراغهای/ به همراه نقد روششناسی و نحوه ارجاعدهی
مورد دیگر “عبدالقادر مراغهای”(صص ۱۱۵_ ۱۱۶) در بخش پنجم کتاب میباشد که عهدهدار معرفی مشاهیر هنری هرات است. در تمام این دو صفحه که معرفی و سیر زندگانی عبدالقادر مراغهای آمده است، ما یک نکته و یک اشاره مبنی بر اینکه، این شخصیت برجسته موسیقی قرن هشتم و نهم هجری، چه ارتباط و پیوند، یا چه تاثیر و تاثری با هرات و از هرات داشته است، نمیخوانیم و در نمییابیم.
چرا که بنا بر توضیحات همان دو صفحه مذکور، از تولد و رشد مراغهای تا تکامل شخصیت هنریاش، همه در شهرها و جاهایی غیر از هرات بوده است. تنها در دو خط پایانی میخوانیم که: “آوردهاند که آخرین سالهای عمر این هنرمند، در خراسان گذشت و سرانجام در سال ۸۳۸ ه.ق به علت بیماری طاعون در شهر هرات فوت کرد.”(ص ۱۱۶) شاید نویسندگان یا تنظیمگران کتاب، از خاطرشان رفته باشد که پسوندِ “هروی” را در پایان نامِ “عبدالقادر مراغهای” اضافه نمایند که مناسب است در ویراست سوم کتاب، این امر هم انجام گیرد.
از لحاظ ارجاعدهیِ مطالب نیر کتاب ایرادات اساسی دارد. برای مثال، دو خط پیشین که آخرین خطوط معرفی “عبدالقادر مراغهای” (ص ۱۱۶) در کتاب است به هیچ سند و منبعی ارجاع نخورده است. و تعبیرِ “آوردهاند” نیز در اول آن خطوط برای پژوهشگران، بسیار محل تامل است که این “آوردهاند” را در کدام منبع و مرجعِ مستند آوردهاند؟! یا به اصطلاح فنی، این “آوردهاند” تنها یک “خبر مرسل” و یک “خبر واحد” است که در یک کتاب و منبع یا نهایتا در چند کتاب و منبع از مراجع و مصادر قرون ماضیه، درباره سالهای پایانی زندگانی عبدالقادر مراغهای، از آن ذکر و نقلقولی شده باشد؟! به هر حال، این مورد از این جهت نیز امروزه نیازمند پژوهش علمی و
تتبع تاریخی است تا صحتسنجی آن محرز شود و نمیتوان به ذکر یک “آوردهاند” بسنده نمود.
توضیح فوق از این روی مهم است که تنظیمگران کتاب در “سخن آغازین” اثر -که مربوط به چاپ اول و برای بهار ۱۴۰۰ میباشد- مدعی شدهاند که مطالب کتاب متکی بر “روش پژوهش” و “پیشینه پژوهش” (ص ۱۸) میباشد و تلاششان هم در راستایِ “تولید علم” بوده است که: “بنابراین تلاش شده است که مجموعهای جمعآوری شود تا برگ تازهای بر تاریخ هرات بیفزاید” (ص ۱۸)
《روش پژوهش در این نوشتار، کتابخانهای و میدانی است》(ص ۱۸)
از نظر نویسنده این سطور، ما اگر این اثر را بخواهیم به عنوان نمونه موردی و مشت نمونه خروار در نظر بگیریم و با توجه به دعاوی تنظیمگران اثر در سخن آغازین کتاب -که بالاتر نقل شد- بخواهیم آن را “ماحصلِ” یک اثرِ “پژوهشی و علمی”، آن هم یادگار دوره جمهوریت به فنارفته به حساب آوریم؛ خود نشان میدهد که تعریفِ “علم”، “کار و اثر علمی” و “روش علمی” در مراکز و موسسات به ظاهر علمی و دانشگاهی در افغانستان به چه سبک و سیاق بوده است! آن هم در برههای که ما در فضای علمی-فرهنگی افغانستان، شاهد شکلگیری قارچگونه موسسات و دانشگاههای خصوصی بودهایم.
شایان ذکر است که هدف از گفته فوق، تنها از باب آسیبشناسی وضعیت و جایگاه “علم” و “روش علمی” و “نهاد دانشگاه” در بیست سال پسین دوره جمهوریت ذکر شد و هدف آن، تعمیم کلی درباره تمامِ رشتههای علمی “دانشگاهها” و “تولیدات علمی”شان -به خصوص در عرصههای فنی، علوم پایه، علوم تجربی و..- نبوده و نیست.
بلکه بیشتر ناظر به تولیدات حوزه کلانِ “علوم انسانی”، “علوم اجتماعی” و “تاریخ” است که چگونه میشود به نامِ “علم”، “اثر علمی” و “روش علمی”، “کتابسازی” نمود.
برای مثال، چنانچه این کتاب، یک “پژوهش علمی” بود و بر اساس “روش علمی” تدوین شده بود -که بنا به مقدمه کتاب، در تدوین آن جمعی از دانشمندان داخلی و خارجی هم دستی بر آتش انداختهاند(ص ۱۷) که تازه خروجی کار چنین شده است. روش علمی درباره بررسی علمی-تاریخیِ “عبدالقادر مراغهای” که تنها بخواهیم همان شبهدلیل را برای انتساب مراغهای به هرات ثابت کنیم که “آوردهاند عبدالقادر مراغهای در سالهای آخر عمرش بر اثر طاعون در هرات درگذشت”(ص ۱۱۶) محق و پژوهشگر [یا محققان و پژوهشگران] را ملزم میسازد که تمام منابع و مصادر قرون هشتم و نهم تا امروز که در آنها درباره سالهای پایانی”مراغهای” سخنی به میان رفته است، مورد تحلیل و بررسی قرار دهد و با توجه به تقدّم و تاخّر منابع، ارزیابی صحتمندی مطالب مراجع، برطرف نمودن اقوالِ معارض و منتاقض و غیره و غیره در نهایت، با فروتنی تمام چنین گزارش نماید که حاصل تتبعات منابع و مصادر تاریخی -به خصوص منابع و مراجعی متقدمتر که به عصر زندگی مراغهای نزدیک بوده- چنین است که “نتیجه پژوهشهای این تحقیق نشان میدهد که عبدالقادر مراغهای در هرات فوت کرده باشد”، و این گزارش نیز حالت پایان باز داشته باشد، زیرا ممکن است در پژوهشهای آینده، نقد و انتقادات جدی به نتیجه آن پژوهش وارد شود و پژوهشگر و پژوهشگران دیگر با دستیابی به منابع جدیدتر و غیره، نتیجه پژوهش پیشین را زیر سوال ببرند. اما آنچه در کتاب “صد یاقوت هرات” به چشم میخورد این است که تنظیمگران، بلکه دانشمندان داخلی و خارجی اثر، به یک “آوردهاند” بسنده نمودهاند.
گذشته از اینکه در دو صفحه مذکور که زندگی مراغهای آمده است، علاوه بر اینکه خبری از مراجع و منابع نیست، همانطور که ذکر شد هیچگونه ارجاعدهی روشمند علمی نیز وجود ندارد. با این توصیف، “صد یاقوت هرات” بیشتر حالتِ “کتابسازی” دارد همچون برخی از آثار عبدالحی حبیبی و از “صد یاقوت هرات” تعبیر به اثری علمی که با روش علمی حاصل آمده، اغراق و تملقی بیش نمیتواند باشد.
بماند که در ادامه توضیح خواهیم داد، چنانچه ما فرض بر این بگریم -فرضِ محال، محال نیست- که این یک واقعیت تاریخی باشد که عبدالقادر مراغهای در هرات فوت کرده است، باز اصل ادعایمان به قوت خویش باقی است که این امر “شبهدلیلی” بیش برای انتساب وی به هرات، در راستای همان محلیگرایی و هراتیگرایی نمیباشد.
همانطور که ذکر شد بر فرض که “عبدالقادر مراغهای”؛ در هرات، شهر چشم از جهان فرو بسته است و در آن دیار به خاک خفته باشد. باز ادعای یادشده ما، همچنان به قوت خویش بر قرار است که در تمام مطالبی که درباره وی در دو صفحه مذکور آمده است ، خواننده در نمییابد که عبدالقادر مراغهای چه ارتباط و پیوند، یا چه تاثیر و تاثری از هرات داشته است که نامش جزء ده یاقوت عرصه هنر هرات آمده است؟! مثل این میماند که در آینده، فرهنگیان همدان، به تقلید از ابتکار مرکز مطالعات استراتژیک افغانستان، و با تمسک به چنین شبهدلیلهایی که “صد یاقوت هرات” نوشته شده است، طرح مشابهایی تحت عنوانِ “صد یاقوت همدان” بنویسند و نام “ابوعلی سینا” را تنها به
این دلیل که در این شهر چشم از جهان بسته و آرامگاهی منسوب به او در این شهر است، نامش را جزء “یاقوتهای همدان” بیاورند.
شایان ذکر است، همانطور که پیشتر نیز یادداشت ذکر شد، ما نگاه فرهنگی-تمدنی و فراجغرافیاییِ تهیهکنندگان و تنظیمگران اثر را میپذیرم و اشکالی بر اصل این نگاه نداریم و نمیبینیم. تنها نقدمان این است که تنظیمگران کتاب -اگر نگوییم کتابسازان- در “تعیین مصداق” به خطا رفتهاند و نتوانستند ملاک و معیار هراتیبودنِ مصادیق را، آنچنان که شایسته و بایسته است، توصیف و تبیین نمایند. از همینروی به جای “تجلیل هرات”، خواسته یا ناخواسته دچار نوعی “هراتگرایی” و “محلیگراییِ هراتی” شدهاند و به جای “هِرات” از “تُرکستان” سر در آوردهاند.
۳_ب) ارجاعدهی فوقعلمی/ شبهدلیل انتساب رودکی سمرقندی به هرات
درباره ارجاعات کتاب علاوه بر آن چه ذکر شد، اگرچه برخی از مطالب کتاب به سایت ویکیپدیا نیز ارجاع داده شده است (مشابه مورد معرفی امیرجان صبوری در صفحه ۱۳۶) مطالبی که درباره “شاهرخمیرزا” صفحات ۲۹ تا ۳۱ در بخش اول کتاب، تنها یک ارجاع درونمتنی در صفحه ۲۹ به یک منبع دارد و معلوم نیست، تمام مطالب این سه صفحه، از آن منبع برداشته شده است یا خیر؟! چون مطالب دو صفحه بعدی، تماما بدون هیچگونه ارجاعِ درونمتنی، برونمتنی، پینوشتی یا پاورقی است.
به بررسی موردِ “رودکی سمرقندی” (صص ۹۵_ ۹۷) در این سیاهمشق اصلا پرداخته نمیشود که با چه شبهدلیلی میشود و میتوان نام رودکیِسمرقندی را، ذیل “شاعرانِ هرات” گنجاند؛ مگر اینکه بگوییم سرحداتِ هرات در زمان سامانیان، شامل سمرقند و بخارا نیز میشده است و رودکی “بوی جوی مولیان” را نیز در فراق و وصال هراتِ شریف سروده است!
گذشته از اینکه سه صفحه مطلبی که درباره “رودکی سمرقندی” (صص ۹۵_ ۹۷) در کتاب آمده است از لحاظ منبعشناسی و ارجاعدهی به منابع، تنها به دو سایت اینترنتی ارجاع خورده است و نام هیچ منبع و مرجع دیگری به چشم نمیخورد.
استفاده از “وبسایت” -آن هم سایتهای معتبر- اگر درباره یکی از شخصیتهای معاصر و به خصوص اشخاص در قید حیات باشد، باز قابل قبول به نظر میرسد اما استفاده عنوان مرجع و منبع آن هم درباره “پدر شعر فارسی” بیش از همه توهین به رودکی و شعرفارسی و تمام فارسیزبانان است که تنظیمگران کتاب -حال بهتر است بگوییم؛ کتابسازانِ اثر- علیرغمِ ادعای علمیبودن اثرشان، حتی زحمت مراجعه به چند منبع و مرجع در میان انبوه آثاری که در طول این بیش از یک هزار سال، در آنها درباره رودکی سخن رفته است نیز ندادهاند.
منابع و مصادر متاخر هم به کنار، کاش کتابسازانِ “صد یاقوت هرات”، هنگام نگارش زندگی رودکی، به خود زحمت مراجعه به منابع متقدم و معاصر، همچون آثار ذبیحالله صفا، ناتل خانلری، شفیعی کدکنی و غیره را میدادند! عزیزانِ کتابسازِ ما که از تولید اثر علمی عاجز بودهاند، حداقل در همین بخش رودکی سمرقندی، از نتایج پژوهشهای علمی سایرین بهره میجستند و مطالب آن پژوهشها را در اثر فخیمهشان، کپیپیست میکردند، حداقل به دلیل چنین استفادهای از آثار علمی دیگران ولو در حدّ کپیپیست، قدری بر وزانت علمیِ “صد یاقوت هرات” افزوده میشد.
البته همینکه کتابسازان محترمِ “صد یاقوت هرات” مطالب بخش رودکی را از سایت گنجور گرفتهاند، و به سراغ ویکیپدیا نرفتهاند، خود یک نقطه مثبت، در تمام کار پژوهشیشان محسوب میشود.
شایان ذکر است که در آخرین مطلبی که درباره رودکی در کتاب آوردهاند، داستان شعرِ “بوی جوی مولیان” را هم که اشاره میشود که عروضی سمرقندی در “چهارمقاله”اش آورده است نیز بدون ارجاعدهی است و با کمال تاسف معلوم نیست که کتابسازانِ محترم، این داستان نظامی عروضی را سایت ویکیپدیا گرفتهاند یا سایت گنجور!
همانطور که ذکر شد، در بخش نقل شده از زندگی رودکی در کتاب، ما هیچ شبیهدلیل، بلکه یک توجیه مضحکانه و بچگانه که چرایی انتساب رودکی به هرات را دریابیم وجود ندارد. اگر هم نقل داستانِ سُرایش شعرِ “بوی جوی مولیان” را که رودکی آن شعر را در هرات سروده است، دلیلی مبنی بر هراتیبودن رودکی بدانیم، که کودکان را نیز به تمسخر و خنده وا میدارد؛ دیگر سخنی برای گفتن نمیماند.
اساس پژوهش علمی بر این است که پژوهشگر تا میتواند بدون پیشداوری و قضاوت پیشینی به بررسی و تحليل سوژه پژوهش بپردازد. حال آنطور که به واکاویی این موضوع پرداختیم که “صد یاقوت هرات” اثری علمی نیست که با روش علمی نوشته شده باشد. حال فارغ از این مساله، تنظیمگران کتاب، چنانچه محلیگراییِ هراتیشان را کنار میگذاشتند، متوجه میشدند که هویتها در دورن پیش از عصر جدید، “محلی” بوده است و به شهر محل تولدشان، افراد منسوب میشدند.
امیرخسرو دهلوی، ناصرخسرو قبادیانی، خاقانی شروانی، نظامی گنجوی، سنایی غزنوی و غیره، پسوند هرکدام نشاندهنده هویت محلیشان است و این بدین معنا نیست که ما امروزه بخواهیم با نگاهِ به ظاهر زیبا و رندانهیِ “فرا جغرافیایی” و فراانحصاری” (ص ۱۷) اما در باطن بسیار ابلهانه، مضحکانه و خبیثانه بخواهیم در عمل آنها را در یک جغرافیا، محدود نماییم.
البته بسی جای خرسندی دارد که کتابسازانِ “صد یاقوت هرات” در بخش “ده یاقوت شاعرِ هرات” (صص ۸۹_ ۱۱۲) از میان شاعران کهن شعر فارسی، تنها به انتسابِ “رودکی سمرقندی” به هرات بسنده نمودهاند و سایر بزرگان این منطقه فرهنگی-تمدنی همچون “فردوسیِ طوسی”، “خیام و عطار نیشابوری”، “مولوی بلخی”، “ناصرخسرو قبادیانی”، “سنایی غزنوی”، “امیرخسرو و بیدل دهلوی” و… را با مشابه شبهدلیلهای ابلهانه و مضحکانه، در حصرِ جغرافیایی در بند نکردهاند. بالاخره امکان این مساله است که ناصرخسرو و مولانا هم روزی از کوچه پسکوچههای هرات عبور کرده باشند، و این کم دلیلی برای “هراتیبودن” یا “منسوبشدنِ به هرات” نیست!
اگرچه تنها نگاه به فهرستِ “صد یاقوت هرات” خود گویای وخامت و فضاحت اثر هست که این اثر پژوهشی به چه قهقرایی دچار است، چرا که در از پسوندِ اسامی بسیاری از شخصیتهای کهن در زمینههای مختلف که در کتاب به هرات و جزءِ “صد یاقوت هرات” منسوب و معرفی شده است، خود نشان میدهد کار این اثر از ترمیم، ویرایش، ویراست و اصلاح گذشته است و برای تجلیل نامِ “هرات” و آبروریزی کمتر، تمام نسخههای چاپ شده، تا حد امکان، جمعآوری و امحا شود. بلکه به بهانه تجلیل هرات، کمتر آبروی این شهر کانونیِ فرهنگی-تمدنی برود.
۴-ب) انتسابِ آمرمسعود به هرات و دیگر هیچ
ما برای اینکه وخامت “صد یاقوت هرات” بیش از این عالمگیر نشود و خطای تنظیمگران اثر را در تعیین مصادیقِ منسوبین به هرات نشان را دهیم؛ به انتساب “احمدشاه مسعود” به هرات، به عنوان آخرین مورد بسنده میکنیم.
در بخش زندگینامه “احمدشاه مسعود” (صص ۱۷۳ و ۱۷۴) که در بخش هفتم کتاب(صص ۱۵۵_ ۱۷۶) و ضمن ده یاقوتِ “نظامیانِ” هرات، از وی سخن رفته است، تنها پاراگراف اول هست که در آن میتوان خط و ربطی درباره منسوبشدنِ مسعود به هرات مشاهده نمود:
《احمدشاه مسعود ملقب به “قهرمان ملی افغانستان” در ۱۱ سنبله ۱۳۳۲ در روستای جنگلک از توابع بازاراک ولایت پنجشیر چشم به جهان گشود. هنگامی که پدرش در سِمت قوماندان ژاندارم و پولیس هرات به ولایت هرات رفت، مسعود نیز چند سال از عمر خود را در کنار خانواده، در هرات سپری کرد. او صنوف دوم، سوم و چهارم را در مکتب موفق شهر هرات به درس و تعلیم ادامه داد.》(ص ۱۷۳)
با این احتساب، فرزند آمرصاحب، احمد مسعود، که چند سالی را در مشهد و سالیانی را برای ادامه تحصیل در لندن، سپری کرده است میتوان جزءِ “یاقوتهای مشهد” و “یاقوتهای لندن” دانست!
همچنین شایان ذکر است که دو صفحهای که به زندگی احمدشاه مسعود، اختصاص یافته است بدون هیچگونه ارجاعدهی است -حتی در حدّ ویکیپدیا- و این امر با ادعای مطرحشده در مقدمه کتاب که این اثر با “روش پژوهش علمی” (ص ۱۸) نوشته شده است منافات بسیار دارد. اما از بابِ حُسن ظن که “آمرصاحب” چهرهای شناخته شده هستند دیگر به نقد منبعشناسی و ارجاعدهی دو صفحه یادشده نمیپردازيم که چطور میشود تنظیمگران کتاب، از اثنای سال ۱۳۹۷ تا ۱۳۹۹ که پروژه گرانسنگِ “صد یاقوت هرات” را در دست داشتهاند، چطور وقت مراجعه به چند منبع و مرجع، درباره شخص منسوب به “قهرمان ملی افغانستان” را نداشتهاند و یا نکردهاند؟! شاید در لا به لای خاطرات آمرصاحب یا گفتهها و شنیدههای از وی، به نکتهای عمیقتر درباره هرات بر میخوردند و آن را دستاویز انتساب ایشان به هرات قرار میدادند. بالاخره تاریخ معاصر افغانستان، شفاهی است و مثلا چنین میگفتند:
“آوردهاند که آمرصاحب از شدت علاقه به هرات، دوست داشتند پس از مرگ در خاکِ اولیا، هراتِ شریف، دفن شوند.”
ج) جمعبندی/ به جای هرات، از ترکستان سر در آوردیم
همانطور که چندینبار در طول یادداشت حاضر یادآور شدیم، نویسندگان یا تنظیمگران اثر، شاید نگاه و رویکرد مناسبی را برای معرفی و تجلیل جایگاه هرات برگزیدهاند، نگاه فراجغرافیایی و فراانحصاری که متاسفانه در عمل کاملا سمت و سوی انحصارِ جغرافیای دارد. در همین راستا در تعیین مصادیق، خواسته یا ناخواسته، به خطا رفتهاند و به جای هرات از ترکستان سر در آوردهاند.
از همینروی، نویسنده یادداشت حاضر بر این نظر است که به جای اینکه نقش و جایگاه هرات، بعد از مطالعه اثر برای خواننده تبیین و تحلیل شود؛ بیشتر بر این نظر میرسد که در روح کلی اثر، نوعی هراتگرایی و تفاخر مذموم محلی، خفته و نهفته است.
هدف از نگارش یادداشت حاضر نیز این بوده است که نشان دهد، گذشته از مَرَضِ قومگرایی، بلایِ خانمانسوزِ دیگری که در افغانستان -چه به صورت پیدا و چه به شکل پنهان- بدان دچاریم، “محلّیگرایی” است.
اگرچه این یادداشت در راستایِ نقدِ کتابِ “صد یاقوت هرات” و نقد محلیگراییِهراتی و “هراتگرایی” نوشته شده است، اما واقع قضیه بر این است که این مَرَض به صورتِ پیدا و پنهان، به نحوی در تمام افغانستان وجود دارد.
-البته باز به زعم نویسنده این سطور، حادّترین مصداق آن در “هراتگرایی” و “هراتیگرایی” متجلی و متبلور است-
برای مثال در جامعه شریفِ هزارهها، نمونههای زیادی از دایکندیوالی، بهسودیگرایی، مزاریبازی و غیره دیدهام. از ایالات خودمختارِ جاغوری که اصلا دَم نمیزنم که به خدا مالوم است.
علاوه بر این، رویکرد غالب کتاب به گونهای است که تنها تداعیگر نوعی احساس نوستالژی گذشتهگراست آن هم با تمرکز به دوره تیموریانِ هرات که در عرصههای مختلفی که در ده بخشهای دهگانه کتاب به آنها پرداخته شده است.
اگر این ادعای یادداشت حاضر درست باشد، باید چنین گفت، نگاه نوستالژیک تاریخی، شاید پادزهر و تریاقِ موقتی خوبی باشد که با آن بتوان برای لحظاتی در سیر و سیاحت گذشتهیِ تاریخی خوش و خرّم باشیم، اما صرفِ اتّکا بدان نمیتواند راهکار مناسبی برای برونرفت امروزمان باشد -اگر خوشبین باشیم که چنین رویکردی زهرمار و بلای جانمان هم نشود!- و با صرف اتکا به نگاه و عینک نوستالژیکی، نمیتوان برای امروز و فردا طرحی نُو در انداخت.
دیدگاهها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمیدهد.
این کتاب ارزش نقد کردن را ندارد جناب عطایی
همان طور که خودتان در پایان این نوشته گفتید، بهترین راه عبور از هر نوع نگاه نوستالژیک به گذشته است.
از شما انتظار می رود که وارد مرداب دوستان گذشته گرایمان نشوید.
باسپاس
اروند