جهانِ بدونِ ساعت؛ دنیایی به رنگ تنهایی

اشرف فروغ

داوود عرفان

یادداشتی بر رمان روزهای روشن، اثر اشرف فروغ

مقدمه

من سال‌هاست که «اشرف فروغ» را در دنیای مجازی می‌شناسم و جز یکی دوبار رد و بدل‌کردن پیام‌های کوتاه، نه هم‌دیگر را دیده‌ایم و نه تا چند روز پیش، با هم سخن گفته‌ایم. «فروغ» از جمله کسانی است که من همیشه نوشته‌هایش را تا پایان می‌خوانم. نوشته‌های او همیشه لبخند را بر لبانم نشانده است، نوشته‌هایی که صمیمیتی طنزآگین را به مخاطب هدیه داده است. نوشته‌های «فروغ» از او انسانی شاد و مثبت‌اندیش نشان می‌دهد، طوری‌که همیشه آرزو کرده‌ام، کاش جهان را از عینک این آدم می‌دیدم؛ این‌همه شاد و سرحال و خرم!

من بارها به «پل سرخ» رفته‌ بودم و نمی دانم چرا بخت با من یار نبود، تا دمی با این انسان جالب بنشینم و گپ‌وگفتی داشته باشم. در زمانی که سیاست‌مداران و سلبریتی‌های مشهوری در کابل جولان می‌دادند و بسیاری آرزوی دیدن شان را داشتند، من همیشه در جست‌وجوی کسانی چون «اشرف فروغ» بودم تا دمی با آدم‌های عادی بی‌نقاب دمخور شوم. بعد از سقوط افغانستان، دست سرنوشت «فروغ» را به سویدن برد و مرا در آلمان سکنی داد و شاید روزی هم‌دیگر را در جایی دیگر، دور از آن‌همه هیاهوی وطنی ملاقات کردیم، خدا را چه دیدی!

من قبل از خواندن رمان «روزهای روشن»، اصلاً نمی‌دانستم که «اشرف فروغ» رمان نوشته است. گویا این تجربه‌ی  او در نوشتن رمان نیست. او قبل از این نیز آثار دیگری چون «سگ‌ها می‌جنگند»، «خر عیسی»، «دویدن(نامه‌هایی برای ملیله)» و «مدرسه‌ای آن‌سوی پل» آفریده است. من این‌جا با «فروغ» دیگری مواجه شدم، «فروغ»ی که با «فروغ» شبکه‌های اجتماعی، زمین تا آسمان متفاوت است. این «فروغ» مصداق «آن‌که می‌خندد، غمش بی‌انتهاست»، است. «فروغ» واقعی را می‌توان در سطرسطر و صفحه‌صفحه‌ی این رمان به تماشا نشست. من با خواندن این رمان به کشف «فروغ» جدیدی دست یافته‌ام، درست مانند صدایش که چند روز پیش از بلندگوی موبایل در گوشم پیچید: صدایی بم، مردانه و محکم!

خلاصه‌ی داستان

رمان «روزهای روشن» نوشته‌ی «اشرف فروغ» در بیست بخش و 285 صفحه با ویراستاری «زهرا زاهدی» و صفحه‌آرایی و طرح جلد «وحید عباسی» در سال 1402 توسط نشر فرم در نروژ  به چاپ رسیده است. این رمان، سرگذشت جوانی در کابل است که از «عصر تنهایی و اندوه و سکون»(ص9) کسانی سخن می‌گوید که دو درصد جامعه را تشکیل می‌دهند. او نخست از پیله‌ی تنهایی خویش سخن می‌زند که تنها دوستی به نام «سهراب» گه‌گاهی سکوت تنهایی‌اش را می‌شکند، سهرابی که متعلق به 98 درصد جامعه‌ای است که از درک تنهایی کسانی چون او عاجز است. او که در بین فضای مجازی و گاهی کافه‌های پل سرخ کابل زندگی می‌کند، بر حسب اتفاق در فضای مجازی با دختری به نام «سارا» آشنا می‌شود که کانالی تلگرامی دارد و نوشته‌های خود را منتشر می‌کند. او «در جهانی که حرف نزدن و کمبود کلمه مشکل اساسی همه‌ی آدم‌های روی زمین»(ص34) با نوشته‌هایی آشنا می‌شود که از جنس احساس اوست. «سارا» کسی است که «ظرف او را برای شکستن انتخاب کرده»(ص 72) و این‌گونه است که او به «سارا» دل می‌بندد. سارایی که با تفاوت فرهنگی زیادی با او همراه می‌شود. «سارا» از ننگرهار و با پدری قندهاری و زبان پشتو در پل سرخ کابل، دیدارهایی را با راوی انجام می‌دهد که هرکدام شرحی از دلدادگی راوی را در پی دارد. این رابطه که از گفت‌وگوهای دونفری در کافه‌های پل سرخ فراتر نمی‌رود، در طول دو سال، چندین‌بار قطع می‌شود و راوی را در برزخی از انتظار می‌گذارد و نهایتاً راوی متوجه می‌شود که پای عشق دیگری در میان بوده و سعی می‌کند که با خودگذری زایدالوصفی سارا را به عشق پیشین‌اش برگرداند که تلاش‌های او در این راه به ناکامی می‌انجامد و سرانجام، سارا در صحنه‌ای دراماتیک، در دانشگاه کابل برای همیشه از راوی جدا می‌شود و داستان پایان می‌پذیرد.

فضا، موضوع و پی‌رنگ داستان

فضای عمومی داستان در پل سرخ کابل به تصویر کشیده می‌شود. پل سرخی که شانزه لیزه کابل بود و میعادگاه قرارهای عاشقانه‌ی دختران و پسران کابلی. روزهای والنتاین خیابان پل سرخ، واقعاً به سرخی می‌گرایید، برگ های‌رنگی و بادکنک‌ها و قلب‌ها و عروسک‌های قرمز از سر و کول خیابان‌های پل سرخ بالا می‌رفتند و صحنه‌های عاشقانه‌ی بدیعی را می‌آفریدند. نویسنده در این رمان، همان فضای عاشقانه را بازنمایی کرده است. فضای عاشقانه و بدون دغدغه‌ی طبقه‌ی متوسط افغانستان که تافته‌ی جدابافته از جمعیت سی‌میلیونی افغانستان بودند. موضوع داستان عشق است، البته عشقی که به زعم نویسنده فقط می‌توان از آن به نام عشق‌های کابل(ص 13) نام برد. «احمد عاشق مریم بود. مریم که در آستانۀ طلاق و جدایی از همسرش بود، اعتنایی به عشق احمد و گریه‌هایش نداشت، چون او از چندین ماه به ‌این‌ طرف عاشق محمود، خویشاوند دور خودش شده و تا هنوز جرأت نکرده بود از آن عشق چیزی به‌ محمود بگوید. محمود دیوانه‌وار، پروانه، دوست‌دختر قبلی حامد را دوست داشت و هر روز پنجاه ‌نامه و پیام برایش می‎نوشت، اما پروانه همه‎اش را نادیده گرفته و به‌ عشق حامد پابند مانده و دوبار به خاطر او دست به‌خودکشی هم زده بود. حامد، عاشق لیلا نامزد آرش بود و کوشش می‎کرد به‌ هر ترتیبی شده میانۀ آن دو را به‌ هم بزند و آرش هم‌زمان که نامزد لیلا بود، برای آرزو وعدۀ عشق و دوست‌داشتن ابدی را داده بود.»(ص13)

همان عشق هایی که 98 درصد جامعه دچار آن بودند و افرادی چون سهراب که «به شکل احمقانه‌ای زندگی را ساده گرفته بودند»(ص10). پی‌رنگ این رمان، بر دو مفهوم عشق و تنهایی استوار است. تمام حوادث این رمان بر مدار این دو مفهوم بنا یافته‌اند و این‌دو واژه است که رابطه‌ی علت و معلولی رمان را سامان می‌دهد. تنهایی عجیبی که فقط دو درصد جامعه دچار آن بودند. تنهایی عجیب راوی و گاهی تنهایی سارا، در مقابل عشق‌های کابلی که می‌توانست هر چند روزی رخ عوض کند و از معشوقی به معشوق دیگر منتقل شود. بسامدهای عشق و تنهایی از آغاز تا پایان این رمان دوش به دوش و شانه به شانه‌ی هم حرکت می‌کنند.

شخصیت ها

داستان در مجموع سه شخصیت کلیدی دارد. راوی، سارا و سهراب. راوی جوانی است که از تنهایی رنج می‌برد، فلسفه خوانده، شعر می‌داند، فیلم دیده و با مظاهر فرهنگی جهان آشناست. منتها این شخصیت، در جامعه‌ی آن‌روز کابل، تافته‌ی جدابافته است، زیرا نگاه او به زندگی و عشق متفاوت‌تر از «زیبایی پوچ دختران و پسران»(ص12)کابلی است. چنین نگاهی باعث شده که او نتواند دوستان زیادی داشته باشد و به ویژه در یافتن دوستانی از جنس مخالف موفق نباشد، چون به زعم او، کسی که دغدغه‌های او را داشته باشد، در کابل پیدا نمی‌شود. سارا، شخصیت دیگر داستان، دختری است که در مناسبات سنتی و قبیله‌ای گرفتار آمده و بر اساس همین محدودیت‌ها، چون راوی داستان، دوستان کمتری دارد و ارتباطات بیشتری، اما از قضا، او هم چون راوی می‌اندیشد و با عینک او جهان را می‌نگرد و گویی نیمه‌ی گمشده‌ی راوی در این جهان پهناور است. سهراب، تیپ غالب جوانان کابلی را نمایش می‌دهد، کسی که از رابطه و عشق، لذت‌جویی را مدنظر دارد و به عشق‌ عمیق افلاطونی راوی باور ندارد و آن‌را به سخره می‌گیرد و هر روز با معشوقی روزگار می‌گذراند. هر سه تیپ شخصیتی داستان، نمایندگی از اقلیت طبقه‌ی متوسط افغانستان می‌کنند که کردار و رفتار آنان، بخشی از تیپ شخصیت‌های این طبقه را بازتاب می‌دهد.

نقاط قوت داستان

رمان روزهای روشن، رمانی است که در سبک رئالیسم ادبی نگاشته شده است. کسانی که با فضای روابط جوانان در پل سرخ کابل آشنایی دارند، به خوبی در این رمان به آن‌دوره سفر می‌کنند و اتفاقات و حوادث، چون فیلمی از گذشته جلوی چشمان‌شان رژه خواهد رفت. اشرف فروغ، قلم روان و ساده‌ای دارد، دستور زبان فارسی را به خوبی رعایت می‌کند و گاهی زبان عامیانه‌ی جوانان کابلی را چنان عریان بیان می‌کند که در این نقد جرأت نوشتن فحش‌های آب‌دار آن‌را ندارم. نویسنده در این کتاب به صورت ضمنی، نقبی به مناسبات اجتماعی در افغانستان می‌زند و برخی از مناسبات را به نقد می‌کشد: « ازدواج افغانستانی در بهترین حالتش همیشه به همان یک نقطه خاتمه پیدا می‌کرد. زندانی بود که فقط دروازۀ دخولی داشت و وقتی داخل می‌شدی دیگر راه فراری وجود نداشت.»(ص16)، «رابطۀ پدر و مادرها در افغانستان با فرزندان‌شان همیشه یک فرمول از قبل مشخص شده است. تا یک سن و سالی پدر و مادرها شب و روز زحمت می‎کشند، شب‌ها به خواب نمی‌روند، از دهان خود‌شان بیرون کشیده و به دهان فرزندان‌شان می‎دهند که بزرگ شوند و صاحب کمال و هنر و ثمر. بعد از آن نوبت خود‌شان می‎رسد که تا زنده استند به ازای آن لقمه‌هایی که به دهان فرزندان‌شان داده‎اند آزادی، اراده، اختیار و آروزهای فرزندان را از آن‌ها گرفته و حساب‌ها را با هم برابر بسازند. آن‌ها در بدل عشق و محبتی که در خردسالی نثار فرزندان‌شان می‎کنند، در جوانی و بزرگ‌سالی چنان پدری از آن‎ها درمی‎آورند که فقط با خون می‎توان شرح حال آن پدر در آوردن‌ها را نوشت.»(ص37)، «با وجود آنکه مردان شرقی بزرگ‌ترین جلادان زن در تمام دنیا استند و همیشه زن را موجود پست و درجه دو می‌پندارند، اما هنوز هم نهایت آرزو و هدف‌شان به دست آوردن یک یا چند تا زن است. در این میان ملا، مولوی، داکتر، انجنیر، شاعر، نویسنده، فیلسوف، قاضی، رئیس، وزیر و وکیل، اصلاً تفاوتی از همدیگر ندارند. همه‌شان یکسان در پی زن و یا بهتر است بگویم در پی … سرگردان استند. من یک مرد بودم. مردی از شرق.»(ص51).

نویسنده در سه پاراگراف بالا، ازدواج افغانستانی، رابطه‌ی والدین با فرزندان و روحیه‌ی مرد شرقی را بسیار ساده و متهورانه به نقد می‌کشد. او در بازنمایی وضعیت روانی راوی و سارا و سهراب به خوبی موفق بوده است. به‌طور مثال او شخصیت چندوجهی سارا را این‌گونه توضیح داده است: «در فیس بوک باحجاب، در انستاگرام بی حجاب، در تلگرام جنون، در جامعه اسیر و در تنهایی لاقیدانه»(80-82). ردپای شعر معاصر، فیلم و حتی روزهای مشهور تقویم برای تقویت رمان را می‌توان همه‌جا دید. فروغ تصویرهای زیبایی نیز در این رمان می‌آفریند. اوج بازنمایی تصاویر او در «جهان موازی سارا»(ص23) اتفاق می‌افتد، در جهان ساعت‌ها که خود داستانی در رمان است. تصویرسازی او از مواجهه‌ی خیالی با سارا در جشن هولی در هندوستان(ص 96-97) از اتفاقات ناب این رمان است.

نقاط ضعف رمان

رمان روزهای روشن، رمانی ساده و سرراست و حتی گاهی کلافه‌کننده است. رمان هیچ تعلیقی در هیج جای داستان ندارد و انگیزه‌ای برای خواندن ادامه‌ی داستان در خواننده ایجاد نمی‌کند. در جامعه‌ای مثل افغانستان که هر لحظه خشونت از جایی فوران می‌کند، داستان چون فیلم‌های هندی، بدون هیچ درگیری و حتی کشمکشی اتفاق می‌افتد. حتی در زمانی که راوی با رقیب عشقی روبرو می‌شود، فضا چنان دوستانه و روشن‌فکرانه و منطقی است که در خیابان‌های فرانسه و آلمان و امریکا هم نمی‌توان چنین تصوری را داشت. داستان هیچ نقطه‌ی اوج یا کشمکشی ندارد. روایتی ساده و خطی است که از انزوا و تنهایی یک جوان شهری آغاز می‌شود و با انزوا و تنهایی او پایان می‌پذیرد. هرچند مشخص نیست که نویسنده از این رمان چه هدفی را دنبال کرده، اما در پایان داستان پرسشی را مطرح کرده است: «قصه‌ی عشق و آمدن و رفتن‌ها چیست؟»(280)، پاسخی که سهراب برای این پرسش دارد، بسیار سطحی است: «عشق منطق را کور می‌کند»! آمدن طالبان و وضعیت دختران و زندگی دختران پشتون در آخر رمان، بیشتر به یک بیانیه‌ی سیاسی می‌ماند تا یک پایان برای رمان.

نتیجه‌گیری

رمان روزهای روشن، در تلاش بوده که زندگی زنان افغانستان را با سوژه قرار دادن سارا شرح دهد. به نظر می‌رسد نویسنده با تلاش‌های زیادی که انجام داده تا ملا و پدر و مادر و سنت و شریعت را در زندگی زنان افغانستان مقصر شمارد، اما او در بیان داستانی این موضوع زیاد موفق نبوده است. اصولاً عنوان رمان با زندگی زنان افغانستان تطابق ندارد، روزهای تاریکی که تاریخ زنانه را در برگرفته و هیچ‌گاهی به روزهای روشن نرسیده است. فضا و بستر اتفاقات داستان که در پل سرخ و با شخصیت‌های طبقه‌ی متوسط افغانستان اتفاق افتاده، نتوانسته عمق فاجعه علیه زنان در کشور روستایی افغانستان را منعکس کند. با تمام این‌ها، اشرف فروغ توانسته در این رمان، مهارت‌های خوبی از نویسندگی خویش به نمایش بگذارد. قلم رسا و واقع‌گرا، جرأت و جسارت در نویسندگی، تصویرسازی‌های جسته و گریخته، شناسایی معضلات اجتماعی و انعکاس آن در رمان از جمله مهارت‌هایی است که می‌تواند در آینده از او نویسنده‌ای توانا بسازد.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=466

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *