روزنوشت ۳

دادخواهی 1

دانش‌آموز دیروز
روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش
روزنوشت ۳
مرضیه اخلاقی، مزار شریف

کلمه‌ی رخصتی را در کودکی وقتی می‌شنیدم، با هم‌صنفی‌هایم شعار «زنده باد رخصتی!» سر می‌دادیم و با فرحت تمام، برای بازی و تفریحِ بیشتر خود را به خانه می‌رساندیم.
برعکس امروز و روزهای دیگر، شنیدن جمله‌ی «رخصت هستید.» سخت اندوه‌بارمان ساخت.روزهایی بود که در عقب دروازه‌های دانشگاه، در گرمی و سردی سال، به‌خاطر پوشیدن شال رنگی و یا گل‌های یقه‌ی مانتوهای‌مان، اجازه‌ی ورود نداشتیم و این غمگین‌ترین قانون مسخره‌ی تحصیلی برای ما بود.
روزهایی بود که صبح‌ها هنگام پاگذاشتن به دروازه‌ی دانشگاه، جمله‌ی «این دانشگاه را به روی‌تان خواهیم بست.» گوش‌مان را می‌خراشید.
روزهایی که در صحنه‌ی امتحان با خواندن اطلاعیه‌ها، برای توصیه به سیاه‌پوش‌شدن، روی‌بند و نیز هشدار به بسته‌شدن دانشگاه، تمرکزمان را به‌هم می‌ریختند.
حالا که بزرگ شده‌ام و تفاوت این دو رخصتی را به‌خوبی درک می‌کنم؛ «شاگردان عزیز بنابر دلایلی، مدتی رخصت هستید.» و «خواهران رخصت هستید.» تفاوت عمیق و دردناکی‌ست ميان‌شان.
بعداز دانشگاه؛ آخرین امید ما برای آموختن، بازشدن دوباره‌ی مراکز آموزشی بود.
صبح زود، در هوای سرد، در حدود بیست دقیقه پیاده‌گردی خود را به دروازه‌ی آموزشگاه رساندم و نفس‌زنان وارد صنف شدم. از ترس اینکه مبادا به امتحان دیر برسم.
پس‌ از کنارزدن روی‌بند از صورتم و نشستن در چوکی، دروازه صنف باز شد و صدای مدیر به گوش رسید: «روی‌بندهای‌تان را دوباره بپوشید.»
با وجود این‌که ماسک هم داشتیم، به ناچار، از عجله بالای ماسک می‌خواستیم تا روی‌بند ببندیم، که دروازه صنف کوبیده شد و گفتند: «خواهران رخصت هستید.»
با تکرار دوباره‌ی این جمله، برق چشمان‌مان خاموش شد و نا‌امیدی دوباره در سیمای دخترانی که خیال می‌کردند تسلیم ناپذیرند، نمایان‌ شد.
به‌اجبار از صنف خارج شدیم، قلم و کاغذ ما در مقابل سلاح آنها خیلی بی‌دفاع بودند. با قدم‌هایی واهی و آرزوهای جامانده‌ی‌مان در صنف‌ها، آموزشگاه را ترک کرده و روانه‌ی خانه شديم. بدتر از آن؛ این بود که ما در حال ترک آموزشگاه بودیم و پسران همچنان مشغول درس‌خواندن…

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=300

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *