پاسخی نو برای پرسشی کهن

برگرفته از کتاب حصار و سگ‌های پدرم

نگارنده: شیرزاد حسن

مؤخره

پاسخی نو برای پرسشی کهن

موضوعی که به عنوان بحث اصلی برای کنفرانس ادبی امسال (۱۹۹۷) انتخاب شده از دیدگاه من پرسشی است بسیار قدیمی سال‌های درازی است که مسئله‌ی زبان و شخصیت نویسنده از دیدگاه‌های گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. اگرچه برای این پرسش ده‌ها پاسخ متفاوت داده شده، گویا این موضوع در طرح مجدد خود، به دنبال پاسخی نو نیز هست یا حداقل می‌توان گفت: پرسش درباره‌ی «زبان و شخصیت نویسنده در دوباره طرح شدن آن کنکاش دیگری می‌طلبد. صد البته این کنکاش خود از ویژگی‌های فرهنگ غرب است؛ زیرا فرهنگ غرب با سؤال و شک و گمان کردن در همه چیز عجین شده است؛ اما در فرهنگی که من (در مشرق زمین) با آن زندگی می‌کنم همیشه برای هر پرسشی فقط یک پاسخ وجود دارد و اگر صد سال هم بگذرد، نه پرسش جدید در کار است و نه پاسخی نو برای پرسش‌های پیشین در فرهنگ من شرقی اگر پرسش‌هایی در کار باشد، به سختی به فکر می رسند و بیشتر آن‌ها قبل از آن که بر زبان جاری ،شوند به دیار عدم می‌پیوندند اما در فرهنگ شما (مغرب زمین) با آمدن هر نسل جدید ضمن آن که پرسش‌های تازه ای مطرح می‌شود برای سؤال‌های قبلی نیز پاسخ‌هایی نو و منحصر به خود فراهم می‌آورند. زیرا در فرهنگ شما هیچ ترس و بیمی از پرسش و شک و گمان کردن در کار نیست.

در فرهنگ ما چنان ترس دودلی و تردید از پرسش کردن بر وجود انسآن‌ها مستولی شده که به حقیقت رهایی از آن بسی دشوار است بی‌گمان ریشه‌ی این تردیدها به واسطه ی یقین مذهبی است زیرا در آیین ما برای همه‌ی پرسش‌ها پاسخ آماده وجود دارد […] در فرهنگ ما انسآن‌ها بیچاره‌تر و کوچک‌تر از آن‌اند که به اطراف خود نظر بی‌ندازد و با تأمل و دقت به دور و نزدیک خود بنگرند و پرسش‌شان را مطرح کنند. چون همه‌ی پاسخ‌ها در عقل سرگردان وجود دارد. ترس از پرسش کردن و نزدیک شدن به آن در نزد مردم ما به‌سان همان ترسی است که مردان جوان‌مان در شب زفاف از نزدیک شدن به عروس‌شان در دل دارند بکارت پرسش‌ها در فرهنگ ما، مایه‌ی ترس و دودلی است، اما شما با اشتیاق فراوان از بکارت هر پرسشی استقبال می‌کنید. حتا با گرفتن پاسخ پرسش‌ها باز هم راضی نخواهید شد. ما شرقی‌ها با سؤال نکردن شکست خود را در برابر پرسش‌های مهاجم پنهان می‌کنیم؛ اما شما با کنجکاوی تمام همه‌ی اسلوبها را در بوته‌ی آزمایش می‌نهید و با شجاعت به دنبال متدهای دیگری می‌روید ما به شیوه‌ای بچگانه و نارس با أسلوب‌ها بازی می‌کنیم و حتا نمی‌توانیم آن را به کار ببریم بیشتر اوقات در میان متدهای جداگانه خود را نیز گم می‌کنیم اما شما دائماً به دنبال کشف مجهول‌ها هستید. در همان حال ما همیشه پرسش‌هایی را که جواب‌های تعیین شده‌ای دارند نشخوار می‌کنیم و حتا بیشتر اوقات پاسخ‌هایی را که برای پرسش‌های‌مان بر زبان می‌رانیم از آن دیگرانی است که گویا به دانایی مشهورند.

 آری من فرزند فرهنگی هستم که برای زنده ماندن نباید فکر کند. باید همچون برده‌ای باشد که از آزادی خود صرف نظر می‌کند و تسلیم ارباب خود می‌شود تا زنده بماند. در حالی که آموزگار شما دکارتی است که می‌گوید ((می‌اندیشم پس هستم.))

 شاید پرسش شک آغازین برای اندیشیدن باشد به همین دلیل هم هست که ما تا این اندازه از آن بیم داریم اما دیگر نمی‌توانیم به گذشته و به ابتدای خط که همان نادانی مطلق است برگردیم همان طور که بختیار علی می‌گوید «خیر… چون آرشیو بزرگ طومار نوشتن وجود دارد که اجازه‌ی بازگشت نمی‌دهد.» این سخن دقیقاً با فرهنگ شما درست در می‌آید تکرار شدن همان پرسش جز ترس و تردید چیز دیگری نیست، سرشت همه‌ی روشن‌فکران و ادیبان و هنرمندان است که به «دگم»ها و عقاید خشک تن نمی‌دهند ولی مسئله این است که شما از پرسش بیم ندارید؛ مدام به همه چیز شک می‌کنید و عاشق پرسش‌های نو هستید شما حتا برای پرسش‌های قدیم هم پاسخی نو می‌خواهید اگر چنین نیست پس چرا امروز باز این سؤال قدیمی را از من می‌کنند که «ارتباط شما یا شخصیت شما با زبان چگونه است؟» امروز دوباره آیا سؤال جدیدی نداشتید که پاسخش را از من بخواهید؟ یا این که احساس می‌کنید هنوز پاسخ کامل و مناسبی برای سؤال تان نیافته‌اید و یا در آرزوی روشن شدن زاویه‌ی تاریک دیگری هستید؟ ممکن است هر پاسخی که من به پرسش قدیمی شما بدهم برای‌تان تازگی نداشته باشد. این بدان معنا نیست که من فکر و اندیشه‌ی متفاوتی با شما ندارم زیرا من بر این باورم که امکان ندارد کسی نویسنده باشد اما تفاوت‌هایی شامل دیدگاه جهان بینی ،تحلیل روابط با دیگران و زندگی پررازورمز مخصوص به خود را نداشته باشد. تجربه‌اش هم چه بسا با تجارب دیگران در آمیخته یا از هم جدا باشد. این معرفتی است که محصول روند دائمی پرسیدن و اندیشیدن است.

و اما آن چه مد نظر من است بحث هراس ما از پرسش کردن است. زیرا در فرهنگ ما، به خاطر باور ثابتی که بر روحمان حاکم است هر نوع چون و چرا و شک کردنی حرام و ممنوع است.

پیداست آن یقین ثابت خود منبع همه‌ی رازهای مستور و مجهولی است که از هرگونه ریشه‌ی منطقی و واقعی تهی هستند زیرا فرهنگی که من به آن تعلق دارم از کودکی تا کهن سالی در پی افسون کردن ماست و به قولی ((دعا و اوراد ما را در میان گرفته است.)) تمام دانستنی‌ها برای ما از همان اوان کودکی به مثابه‌ی حقیقتی محض، بیان و به خوردمان داده می‌شود. حقایق برای ما نه به عنوان مسئله‌ای معرفتی و قابل شناخت بلکه به عنوان حقیقتی رها منجمد و مشخص به مغزها فرو می‌رود و دیگر جایی برای شک و گمان و پرسش باقی نمی‌ماند اما در فرهنگ شما قرن‌هاست که انسان همچون محوری است که همه چیز به دور آن می‌چرخد به همین دلیل، معرفت در نزد شما به معنی کشف و شناخت ندانسته‌ها و نشنیده‌ها و ندیده‌هاست؛ ولی در نزد ما شرقیات یعنی بستن و منجمد کردن همه‌ی افق‌ها و دریچه‌های فکری نزد ما از همان کودکی داستان آدم و حوا، هبوط آن‌ها کشته شدن هابیل به دست قابیل، توفان نوح… هزارها داستان دیگر… همه عین حقیقت بازگو می‌شود همه‌ی این روایت‌ها حقیقت محض تلقی می‌شود و تمام واقعیت‌های ،سیاسی ،اقتصادی، اجتماعی را به زبان افسانه بیان می‌کنند و همین گونه درباره‌شان بحث و تحقیق می‌کنند و تا آخرین لحظه‌ی زندگی حق هیچ پرسش و تردیدی درباره‌ی آن افسانه‌ها را نداریم از مسئله‌ی بارش باران تا تولد نوزاد به زبان دروغ سخن می‌گویند و هی‌چگاه واقعیت را نمی‌گویند. براساس آن چه می‌گویند بارش باران رحمت است و نباریدن آن قهر و غضب. رعدوبرق غرش شلاق‌های اسرافیل است که ابرها را می‌راند نوزادان درون فضولات حیوانات و طویله‌ها پیدا شده اند یا لک‌لک‌ها او را برای‌مان آورده‌اند یا در نهایت مادر، او را از طریق دهان استفراغ کرده است. آری ما بچه‌های افسون شده‌ی مشرق زمین هستیم. به همین دلیل است که نویسندگان ما در آشفته بازار لاف‌زنی و پوچ‌گرایی و شکست‌های سخت زندگی روزمره‌ی خود نقش بر زمین می‌شوند و در همان حال با کمال حیرت خود را پیروز میدان می‌شمرند و پشت میزهای خود سرمست از باورهای جزمی و منجمدشان تغییر جهان را در خواب و رؤیاهای خود نظاره می‌کنند و شما متوجه هستید که من هنوز به پاسخ شما نپرداخته‌ام؟ خواستم هراس و تردید خود را از شما پنهان کنم و برای نهان کردن بیم و هراس خود میخواهم پاسخم را با فلسفه در آمیزم! بنگرید که با شما چه سیاستی را بازی می‌کنم تا بیشتر و دقیق‌تر به سخنانم گوش فرادهید و در عین حال شرم ناشی از تردیدم را از شما پنهان می‌کنم و با شرم، هراس و دودلی خود را سپر بلای خود می‌کنم تا از آن‌ها نیرو بگیرم و از خود موجودی غریب بسازم تا غرابتم در دید شما موضوعی نو جلوه کندا

حضار گرامی! ما نه تنها در زمینه‌ی مسائل ،ادبی حتا در زمینه‌ی مسائل سیاسی نیز به امید جلب حس ترحم نسبت به خود با غربی‌ها صحبت می‌کنیم یا به قولی با به نمایش گذاشتن اوضاع تراژیک خود نظرتان را جلب می‌کنیم و شما را به سخن می‌آوریم، تا این لحظه ما با شما به شیوه‌ی دیالوگ سخنی نگفته‌ایم زیرا دیالوگ، گفت‌و‌گویی است بین دو طرف برابر و هم‌سان، البته من اینک آگاهم که در دنیای ادب و هنر بحث بر سر نیروی برابر و همسان نیست بلکه ممکن است در فرهنگ کشورهای افریقایی یا امریکای لاتین چند رمز ادبی موفق موجود باشد که نه تنها از رموز ادبی اروپایی کمتر نبوده، بلکه والاتر نیز هست. مطمئنم فرهنگ ما نیز از آن نوع رموز در گذشته و آینده برخوردار بوده و خواهد بود. زبانمان نیز زبان ضعیف و ناتوانی نیست؛ زیرا به قول چامسکی زبانی که صد نفر به آن سخن می‌گویند ناتوان تر از زبانی نیست که از آن صد میلیون نفر است.

دوستان! آنچه در این لحظه در خیال من نقش بسته این است که ممکن است من آخرین نفری باشم که توانسته‌ام در انجمن و کنفرانسی این چنین شرکت کنم. من در همین محل در حضور بسیاری از ادیبان و نویسندگان کشورهای گوناگون، بیم و هراس خود را از این که آغاز قرن بیست و یکم آغازی برای نسل‌کشی یا آغاز دیگری برای قتل عام ما باشد ابراز می‌دارم هیچ راه چاره ای برای ملتی کم توان و در مانده در برابر وحشی‌گری یا بربریت نوین که غرب آن را استقرار نظم نوین جهانی می‌نامد، نمانده است. چه می‌شود کرد؟

شما از من میخواهید درباره‌ی شخصیت خودم برایتان سخنرانی کنم کدام شخصیت؟ کدام ارتباط با زبان هنگامی که ملتی بیچاره قتل عام می‌شوند؟!

ملت من از نظر تعداد و جمعیت ملت بزرگی است.

جمعیت ملت کرد شش برابر جمعیت کشور فنلاند است و این در حالی است که شما به راحتی می‌توانید از آینده سخن بگویید و ما مانند افرادی هستیم نشسته قایقی سرگردان در گردابی؛ بدون آن که حتا پارویی داشته باشیم. آری، من به راستی بیم دارم آخرین نفر باشم و دیگر هیچ نویسنده ی کُردی حتا خواب چنین حضوری را نبیند. مسئله تنها خوش بینی یا بدبینی من نیست هر چند من در میان ملتم نیز متهم به بدبینی‌ام. اما آیا کسی هست که به من بگوید چگونه ممکن است در یک قصاب خانه خوش بین بود؟ چگونه ممکن است در عزاداری‌ها و ماتم‌سرایی‌های پی‌درپی قهقهه سر داد؟ چگونه با قلبی خونین ترانه‌ی شادمانی و خشنودی سر دهم؟ چگونه می‌شود در میان آن همه شکست قهرمان‌هایم سوپر من باشند؟ بیگانگی و وضع و حال من در این جلسه از دیدگاه شما موضوعی تازه است ما به میل و رضای خود ماندن در بهشت آن سوی دروازه‌های تاریخ را انتخاب نکرده‌ایم همه آگاه‌اید که از آغاز قرن بیستم تاکنون پای صدها پیمان و قرارداد و توطئه علیه کردها امضا شده است.

همگی دو سه روز قبل از شروع به کار این کنفرانس به این جا رسیده اید و من بعد از همه‌ی شما رسیده‌ام، با آن که یک هفته را فقط در راه بوده‌ام. قبل از آن نیز دو هفته طول کشیده بود تا در آنکارا به سفارت‌خانه‌ی فنلاند اثبات کنم که من یک نویسنده‌ی منطقه‌ی پرواز ممنوع هستم مسیر پروازم آنکارا – فرانکفورت ـ هلسینکی بود. در مسیر فرانکفورت به خاطر یک معطلی نیم ساعته و عوض کردن هواپیما یک هفته منتظر ماندم. در آنکارا به اعضای سفارت فنلاند گفتم ((من شیرزاد حسن هستم. از جزیره‌ی واق واق آمده‌ام مقصدم شهر لاهتی است برای شرکت در کنفرانس ادبی نویسندگان جهان آمده‌ام.)) لازم بود برای این شرکت و مقصد هفت رودخانه را طی کنم! هفت کوه را بپیمایم! هفت دیو را بکشم! هفت طلسم را بشکنم تا به این شهر برسم. این‌ها همه در حکایت‎های کهن بوده‌اند اما این‌ها هم کافی نبود، می‌بایست برای دست‌یابی به گنج سلیمان، هفت خان و هفت حرامی و هفت‌های دیگر را هم طی کنم! و این همه به خاطر این بود که من گذرنامه‌ی عراقی همراه داشتم درحالی‌که من کرد هستم. آن‌ها می گویند از عراق آمده‌ای دوستان آن چه اکنون به استحضارتان می‌رسد عین همان متنی نیست که قرار بود در این جا تقدیم شما شودا چرا؟ زیرا من مجبور بودم نوشته‌هایم را پنهان کنم اگر در مرزی مرزهایی که سرزمین مرا به چند پاره تقسیم کرده است نوشته‌هایم گرفته و خوانده می‌شد مرا باز می‌گرداندند این‌درحالی بود که شما نیز امسال از بخت بد من خوفناک‌ترین موضوع را برای این کنفرانس انتخاب کرده‌اید که همان ((ارتباط بین شخصیت نویسنده و زبان)) است!

آری دوستان می‌بینم شما همگی موضوع و نوشته‌های خود را در نهایت دقت تایپ کرده‌اید. شما هیچ کدام این همه مشکل ندارید بنگرید کاغذ پاره‌های مرا! نوشته‌ام را! خیلی شلخته و بی نظم!

ای انسان‌های شرافتمند! بر این باورم که اکنون بیشتر برایم تأسف می‌خورید. زیرا ممکن است بعد از آوارگی و کوچ بزرگ کُردها از کردستان عراق یا بعد از قتل عام های وحشتناک و بمباران های شیمیایی {_حلبچه} در عملیات انفال کردها را شناخته باشید. حال میدانید که هرگز ما همچون شما نبوده ایم شما از راه نویسندگی و ادب و هنر وارد روند تاریخ شده اید؛ ولی ما چگونه وارد تاریخ می‌شویم؟ و چگونه خود را به شما می شناسانیم؟ از راه قتل عام ها و فجایع انسانی به همین خاطر است که من می گویم قبل از این که عقل شما را مخاطب قرار دهیم، وجدان و احساس و حس ترحم شما را مورد خطاب قرار می‌دهیم! نمایش صحنه های تراژیک مربوط به ملت من ممکن است چهره ی مرا نیز نزد شما آمیخته به آن صحنه ها بنمایاند! من از آن بیم دارم که به همان خاطر به سخنانم گوش فرادهید! بنابراین چگونه می‌توانم در میان چنین فرهنگ قتل عام شده و زیر پامانده و فراموش شده‌ای از ویژگی‌های شخصیتی خود سخن بگویم؟ چگونه از رؤیاهایم و ارتباط میان نویسنده و زبان سخن برانم؟ در ارتباط میان من و زبانم هزار و یک راز نهفته است که اگر همه‌ی آن‌ها را نیز برای‌تان بیان کنم، باز روشنگری بیشتری را از من طلب می‌کنید آری مسائل و مشکلات من با شما بسیار متفاوت است. من آمیخته ی بحران و معضلات ویژه‌ای هستم. البته ممکن است مسائل مشترکی هم با شما داشته باشم؛ به هر حال هرگز گناه از ما نبوده است اگر تاکنون و در گذشته های دور، نوشتن برای ما ادامهی غم‌ها، مصایب، مشکلات و گزارش‌های سیاسی در شیوه‌های گوناگون بوده است.

بهتر است قبل از پرداختن به پرسش زبان و شخصیت نویسنده، به مسئله ی دیگری بپردازیم. مسئله ی ما بر خلاف شما «فرد» نیست، مسئله ی «جمع» است؛ زیرا قبل از وجود فرد، جمع مطرح است در فرهنگ ما چیزی به عنوان فرد آنگونه که در غرب ارج و مقام دارد نه تنها هنوز ساخته نشده، بلکه جای بحث هم ندارد؛ زیرا در آنجا نه فرد وجود دارد، نه فردگرایی البته من نیک آگاهم که هر نویسنده ای صاحب رؤیا، خیال، آمال، در دورنج مخصوص به خود است اما هموطنان من هر زمان منتظرند که نویسنده زبان حال درد غم خواب و رؤیای آن‌ها باشد آن‌ها از نویسنده انتظار دارند درباره‌ی تمام مشکلات و مسائل اجتماعی بنویسد.

بر این باورم که جامعه ی ما هیچگاه راضی نخواهد شد اگر نویسنده بخواهد از راه ویژگیهای مخصوص به خود یعنی از راه فردگرایی مسائل آن‌ها را تعبیر و تفسیر کند یا بحرآن‌های عمومی و مسائل ملی و میهنی را از آن طریق به نگارش درآورد؛ زیرا در آنجا جمع در درجه ی اول قرار دارد و فرد بعد از آن مطرح است. به همین خاطر بی انصافی خواهد بود اگر از نویسنده ی فرهنگی که انسانیت، طبیعت ،زبان آثار باستانی و تاریخی اش مورد تجاوز قرار گرفته سرزمینش محل کشتار شده، در آتش قهر و کین سوخته و درهم ریخته شده و به تاراج رفته و هزاران سال است که انفال می‌شود، خواسته شود که فقط برای خود و به زبان فردگرایی بنویسد! در جامعه ای که فقط در یک مورد یکصد و هشتاد و دو هزار نفر از آن‌ها زنده به گور می‌شوند، در بطن ملتی که در طول تاریخ نظاره گر دریای خونهای ریخته شده ی خود بوده است، من از چه شخصیتی برای شما سخن بگویم؟!

حضار گرامی!

این را نیز میدانم که هر زبانی هر زمانی آماده است که شخصیت نویسنده، ویژگیها و فردگرایی اش را نمایان سازد. اما اگر زبان نتوانست نویسنده را تمام و کمال در خدمت گیرد، این بدان معنا نیست که آن زبان ماهیتاً ضعیف و کم بنیه است؛ بلکه مشکل اصلی مربوط به فرهنگی است که قادر به خلق نویسنده ی فردگرا و منحصر به فرد خود نیست. نیک آگاه اید که ما {کردها} در گستره ی ادبیات کهن و نو خود چنان فرزانگانی را پرورش داده ایم که همانند ستارگان درخشان در آسمان ادب و هنر میدرخشند. پیداست در میان تمام فرهنگها نویسندگان برجسته ای هستند که بدرخشند. از طرفی میدانیم تمام انقلابهای ناب ،ادبی انقلابهایی در بطن زبان بوده اند. افزون بر آن نیز فردگرایی نویسنده تنها به بیان تراوشهای فکری و تعبیر و تفسیر مبانی فکری و فلسفی کتابهایش مربوط و خلاصه نمی‌شود بلکه شخصیت نویسنده با روش و متد نوشتاري او و نحوه ی ابراز ابداعات ابتکاری اش ارتباط تام دارد. هر نویسنده ی مبتکری باید اسلوب نوشتاري مختص به خود داشته باشد؛ چون از طریق اسلوب نوشتاری نویسندگان می‌توان به تفاوت شخصیتی آنان پی برد چنان که یاکوبسن معتقد است «هر نویسنده ای نغمه و اثر انگشت یا شیوه ی بیان مختص به خود دارد.» به باور یاکوبسن تمام زبآن‌ها از زاویه ای ویژگی اجتماعی دارند زیرا هنگامی که نویسنده ای دست به قلم میبرد یا ابراز عقیده می‌کند کسی را مخاطب قرار میدهد و هدفش از نوشتن فرد مورد خطاب و مقابل اوست که ممکن است آگاه یا ناآگاه باشد. به عقیده ی یاکوبسن زبان متعلق به گروه و جمع است و تملک فردی و خصوصی را نمی پذیرد؛ زیرا اگر چه هر نویسنده ای دارای فرهنگ و اسلوب منحصر به خود است، در نهایت آن چه دارد از اجتماعی که در آن زندگی می‌کند به عاریه گرفته و طبیعتاً هر اسلوبی را که در نوشتن برگزیند، اسلوبی است مورد پسند و مقبول اجتماع یا مردمش. با این وصف این بدان معنا نیست که نویسنده نتواند خالق و ابداع کننده ی جهان بینی و زبان و متد نوشتاری خود باشد؛ مثلاً در داستان‌های من چند شخصیت و قهرمان نقش بازی می‌کنند، آن‌ها از آن من هستند. همچنین زبان مخصوصی برای داستان‌هایم انتخاب می‌کنم. البته نه زبان و نه قهرمان داستان‌هایم صد درصد به مانند دنیای پیرامونم نیستند، بلکه من زندگی ویژه و مخصوص به آن‌ها میبخشم.

باید به یاکوبسن حق بدهیم که گفته است زبان مالکیت نمی پذیرد و آن را از آن فرد یا نویسنده ندانسته است. من تا این لحظه هم بر این باورم که هر نویسنده ای تأثیر و روشی مخصوص به خود دارد که کاملاً متفاوت با روشها و اثرهای دیگر نویسندگان است. اگر چنین نبود لابد همه به یک نویسنده و یک کتاب قناعت میکردیم. دیر زمانی است که این سخن نغز بر سر زبآن‌هاست اسلوب یعنی انسان و نویسنده هم یعنی اسلوب.

دوستان نویسنده ام! با قلبی شکسته و روحی نگران گوشه هایی از تجارب نویسندگی ام را برای‌تان بیان می‌کنم.

دوستان! نوشته های من فغان و زجر و زاری و شیونی است در ماتم فجیع ترین قتل عام ها؛ قتل عام انسآن‌هایی که با آدمهای شما بسیار متفاوت اند. تفاوت نوشته های من با شما در همین جاست شیون و فغان من به خاطر انسآن‌هایی است که در نهایت وحشیگری به خاک افتاده اند. شما شرح زندگی انسآن‌هایی را که در چنگال مرگ گرفتار شده اند از زبان من میشنوید داستان من از بیوههایی می‌گوید که با بیوه های شما بسیار متفاوت اند. من با زبانی شکسته به سرنوشت آن بیوه هایی می پردازم که در اوج جوانی مجبورند جامه ی سیاه بپوشند.

ممکن نیست بچه های ،یتیم بی سرپرست آواره و بی خانمان داستان‌های من با بچه های داستان‌های شما یکی باشند پیردختران داستان‌های من باشرم ترین و پاکترین دختران این جهان اند هر چند میدانم که فرهنگ شما با واژه ی پیر دختران به کلی بیگانه است چگونه می‌توان در میان آن همه شکست و فروریختن و ویرانی قهرمان های داستانم سوپر من باشند؟!

حتا در این جا نیز اشباح كودكان ناقص العضو و معلول را می بینم که در برابر چشمانم رژه میروند. من در داستان‌هایم مجبورم از ناامیدترین دختران و پسران میهنم از عاشقان پاک باخته و از مردان و زنان مأیوس و در مانده برای‌تان بگویم. به راستی با چه زبانی حال و روز هزاران هزار دختر و زن گرفتار قفسها و زندآن‌ها را_ زندان ها و قفس هایی که در فرهنگ ما آن را خانه مینامند_ برای‌تان بیان کنم. به هر سو که میروم پژواک فریاد و ضجهی یاران و دوستان غرق در خونم را، که بیشتر آن‌ها فریب شعارهای دروغین و پُرطمطراق را خورده و به خاک افتاده اند، میشنوم. آری، من آفریده ی فرهنگی هستم که مردمانش باشرم در پرده از عشق و دوست داشتن سخن می گویند اما در همان حال نظاره ی کشتار و آشوب و جنگ و دعوا در نظرشان بسیار طبیعی است. آنجا در سرزمین من اگر زن و شوهر به جان هم بیفتند، امری طبیعی و عادی است؛ اما اگر آن‌ها عاشقانه همدیگر را در آغوش گیرند، گناه کبیره محسوب می‌شود. آنجا بین محل زندگی و گورستان فاصله ای نیست!

از من چه میخواهید؟ در میان آن همه آشوب و بلوا در میان آن فضای سیاه و تاریک به دنبال چه زبانی باشم و چگونه بنویسم؟ قبلاً گفتم: بدون شک من همچون شما خواب و خیال و مسائل و مشکلات مربوط به خودم را دارم؛ اما در نهایت زجر و رنج هزاران انسان چنان مرا تحت تأثیر قرار میدهد که مجبورم از خلوتکده ی خود به در آیم و در دورنج آنان را در آغوش گیرم با این وصف، اکنون چه زبانی را به کار گیرم؟ یقیناً زبان من جز زبانی که قطره قطره از آن خون می چکد نیست و همانا زبانی است که از روز ازل با زخمهایش به دنیا آمده است و مطمئناً تا مدت های مدید با آن زخم ها به زندگی ادامه میدهد در میهن من نویسنده ی واقعی همچون رودخانه ای است که از میان شعله های سوزان دوزخ میگذرد شما وضع آن رودخانه را تصور کنید، هنگامی که آن مسیر جهنمی را طی می‌کند چه بر سرش خواهد آمد؟ خیال نکنید من خودم آن قدر بیمار و مالیخولیایی هستم که در به در به دنبال مصیبت و زجر و شکنجه میگردم. خیر به هیچ وجه… این وحشیگری و درنده خویی دنیای خارج از ذهن من است که به رغم خواست من خود را به میان نوشته هایم میکشاند… شگفتا! در حالی که من میان جنگلی از درندگان سرگردانم، عده ای از من می خواهند درباره‌ی آن یکی دو پروانه ای بنویسم که در هوا پر میزنند؛ در حالی که هر روز وحشیگری به شکلی در خانه ام را میکوبد.

 در هر حال، بحث من بر سر دو نوع فرهنگ متفاوت است: فرهنگی که من بدان تعلق دارم در منجلاب حیوانی و گوسفندوار خود دست و پا می زند و غرق در پای کوبی آن نوع زندگی گوسفندوار است. اما فرهنگ شما سرشار از سعی و تلاش برای رهایی کامل از زندگی گوسفندوار است. اکنون اگر در سرزمین من نویسنده شهامت آن را نیز داشته باشد که برخی جوانب زندگی گوسفندوار را به نقد کشد یا مورد شک و تردید قرار دهد، در شمار مطرودان جامعه قرار میگیرد در فرهنگ من، نویسندگانی که بخواهند زبان مخصوص به خود داشته باشند بسیار نادرند؛ زیرا پرستش اوهام و رواج دفاع از ارزش های کهن هنوز که هنوز است از مقدسات جامعه ی من به شمار می رود. من خواسته ام که در روش ابراز وجود خود در ،زبان از قوانین مقدس و تقلیدهای کورکورانه دوری بگزینم و رها شوم اما سنت گرایان و کهن اندیشان مرا گناهکار می انگارند اگر شما بخواهید به ویژگی توانایی و راز زبان من پی ببرید، باید به متن داستان‌هایم رجوع کنید؛ زیرا مرا در آنجا خواهید یافت. و البته هیچ گزارش و مقاله ای به اندازه ی داستان‌هایم گویا نخواهد بود به راستی زبان من در کالبد داستان‌هایم نهفته است. نقطه های کور ناآگاهی و احساس و درکم را نیز در آنجا خواهید یافت.

در داستان‌هایم چارچوبی است که نهفته ها و ناگفته های من و زبانم را عیان و گاه مستور می یابید در ضمن با دقت و تأمل در فرایند زبان پژوهی، می‌توان به تعبیر نویسنده از خود پی برد زبان ابزار ادبیات است؛ همچون مرمر و برنز که در پیکر تراشی کاربرد دارند همچون رنگ در تابلو اما زبان ابزاری انتزاعی نیست، چون مخلوقِ خود انسان است. به همین دلیل است که زبان می‌تواند همه‌ی ریشه ها و پایه های فرهنگی را که در جامعه رواج دارد در خود جذب و هضم کند زبان تنها در یک چارچوب نشانه شناختی (سمیولوژیک) نمی گنجد؛ بلکه حامل انواع تعبیرها و تشبیهات است. بی گمان عمق تفکر و احساسات پنهان ،نویسنده در زبان بروز کرده و نمایان می‌شود. به راستی هیچ فکری خارج از محدوده ی زبان وجود خارجی ندارد.

به باور من، هنگامی که درباره‌ی ارتباط نویسنده و متن سخن می‌گوییم، هرگز از هدف و مقصود اصلی فاصله نگرفته ایم بلکه به شخصی که به عنوان نویسنده مطرح است نزدیک می شویم. خلاصه ی آنچه میخواهم بگویم این است: هنگامی که دست به قلم میبرم و می نویسم، در فکر وخیال هیچ مکتب و روش ادبی بخصوصی نیستم و هیچ فلسفه ی مشخصی را در ذهن ندارم بلکه آن چه ارائه می‌دهم نتیجه و ثمره ی مطالعه، تجربه، تأمل و دقتِ خود در زندگی روزمره ام است. بدین معنا همانند نوایی که پیامبران را فرامی خواند که نوایی است درونی، من نویسنده هم به حدی گوش به نوای درونی خود دارم که هیچ صدای دیگری را حس نمی کنم. به سخن دیگر، ندای درونی من نویسنده بازتاب نواهای بیرونی است با این وصف، واقعیت این است که من دنیا را تنها از دید خود می نگرم نه کس دیگری. از طریق هر مکتب فکری، فلسفی، اخلاقی و روان شناختی که مرا بخوانند به من نمی رسند. بر آن هم نیستم که تنها اشاره های زبان بر وجود من حکم برانند یا تمایلات درونی دوران بچگی، یا قهر طبقاتی و بازی های زبان تماماً مرا در برگیرند. من همیشه از خودم می پرسم، اگر من فرزند خانواده ای بینوا و محروم نبودم و اگر کرد نبودم و در میان هزارها در دورنج بزرگ نمی شدم آیا باز هم زبانی زخمی داشتم؟ من مجبورم در حضور شما بدون شرم و تعارف فریاد بزنم که من امراض و بیماریهای خود را به کتابهایم منتقل می‌کنم تا از دست آن‌ها رهایی یابم و پس از آن به در دورنجهای دیگران می پردازم و به خاطر این که از دنیا انتقام بگیرم یا حداقل از چنین سرنوشتی ابراز انزجار کرده باشم، می نویسم و از سرنوشت خود و مردمم اظهار نارضایتی می‌کنم من میخواهم به همه‌ی ارزشها و مقدساتی که بر پایه ی اطاعت کورکورانه استوار است شک کنم و همه را مورد سؤال قرار دهم. من دوست دار اعتراض کردن (پروتستیست هستم من میخواهم به تاریخ برگردم به تاریخ جهان جهانی که از همان کودکی مرا به خارج از آن پرتاب کردند. من به همراه تمام ملت کُرد دسته جمعی از متن به بیرون دایره ی تمدن ملل پرتاب شده ایم. ما از متن تاریخ رانده شده ،ایم حتا از جهان هم اخراج شده ایم.

دوستان شما بنگرید خلق من افزون بر یکصد سال است که با تمام نیرو در نبرد است. می خواهد با تکیه بر نیروی اسلحه به درون تاریخ بازگردد و اکنون من و دوستانم قصد داریم این کار را با قلم انجام دهیم؛ از راه نوشتن. پس در را به روی ما بگشایید. سختی راه ما در این است که قدمت ضبط مکتوبات، خاطرات و نوشته ها در میان کردها کوتاه است. داستان تاراج مکتوبات ما حکایت دیگری است. ما در طول تاریخ مدام آماج نیروهای خشم و لشکرکشیها و تهاجم دیگران بوده ایم. سرزمین ما جولانگاه جنگهای همسایگان بوده است خاک و سرزمین ما به مثابه ی چمنزاری بوده که فیلها آن را لگد مال کرده اند. چه زمانی که فیلها در چمن ما باهم جنگیده اند و چه هنگامی که فیلهای نر و ماده باهم در معاشقه بوده اند، در هر دو حال ما مغبون شده ایم. این ما و سرزمینمان بوده که متضرر و زیر پا له شده است.

آیا گمان می‌کنید نمیخواهم در مقابل تحقیر کنندگانم از خود دفاع کنم و به خاطر دفاعم بر خود ببالم؟ آیا نمی دانید سرزمین و مردم من قربانی ترس و شرم بوده اند؟ ترس و شرمی که میهن مرا زمانی که کودک یا در حال بالغ شدن بودم، به خاک سیاه نشانده است؟ بی گمان ترس و شرم را برای دنیا تعریف می‌کنم؛ این شرم و بیم و هراس گویا با شیر مادر اندرونِ جان ما شده است. من میخواهم طومار این ترس و شرم را برای جهانیان به نمایش بگذارم با همه‌ی ضعفها من صاحب آن چنان اصول اخلاقی ایده آل مختص به خود هستم که برای دفاع از آن مجبورم بنویسم. پس نوشتنم به خاطر خود پرستی و بدطینتی .نیست من باید آرمآن‌های تاریخی معنوی و اخلاقی داشته باشم که دارم با همه‌ی این‌ها من برای خودم مینویسم. نوشتن برای خویش البته در نهایت صداقت، همانند نوشتن برای تمام دنیاست هر موضوعی را که برای نوشتن انتخاب کنم بدون شک موضوعی است که قبلاً آن را احساس کرده ام و هر موضوعی را که انتخاب کنم زبان خود به استقبالش میرود شما می‌توانید مرا در داستان‌هایم ببینید. من تجربه هایم را در آنجا بیان می‌کنم نهایت رؤیا و زیاده طلبی هایم را در جهان فانتزی که ریشه در واقعیتهای زندگی ام دارند در داستان‌هایم می آورم. اگر شما در کردستان زندگی کنید درک خواهید کرد که زندگی ما تا چه حد مملو از سحر و افسون و افسانه است. من هر چه بنویسم در نهایت به محل و شرایط زندگی ام مرتبط می‌شود. بالاخره به مثابه ی یک واقعیت این منم که جهان را با همه‌ی زشتی ها و زیبایی هایش درک می‌کنم و آن‌ها را در قالب کلمات میریزم شما میخواهید بدانید او چه کسی

یا چه چیزی است که از درون و باطن من سخن می‌گوید و داستان‌ها را بیان می‌کند من این را هم میدانم که زبان بازتاب شخصیت نویسنده است. زبانی ضعیف و ناتوان از آن ادبیات ناتوان است و زبانی ثروتمند و توانا از آن ادبیات کارآمد و توانمند.

زبان صد درصد با گرایشها و اسلوب نویسنده پیوند دارد و در ارتباط با عقاید خصایص عکس العملها نیازها و اسرار پنهان و پیدای او قرار میگیرد هر موضوعی که نویسنده ای می نگارد هر اندازه به واقعیت نزدیک باشد یا از آن دور، مسئله ای پیش نمی آورد. زیرا مطلب ،زنده خارج از بطن ،نویسنده دارای زندگی واقعی مربوط به خود بوده و زندگی مستقلی دارد و حتا پس از مرگ نویسنده هم برای همیشه نفس خواهد کشید تصور می‌کنم کسانی همچون کافکا به نوشته های خود حسادت می ورزیدند؛ زیرا می دانستند نوشته هایشان زنده و نامیراتر از خودشان خواهد بود. به همین خاطر بود که کافکا از دوستش خواست تمام رمآن‌هایش را بسوزاند بسیاری مواقع نویسنده ی توانا به نوشته هایش بخل میورزد و نگران این است که خود می میرد اما نوشته هایش جاوید خواهند ماند کمتر نویسنده ای از بخت و اقبال خود ،ننالیده چرا که زبان به دادش نرسیده است یا زبان ناتوان تر از آن بوده که اسرار و ابداعاتش را ابراز کند پرسشی که این جا مطرح می‌شود این است که کدام نیروی ستمکاری است که همه‌ی نقشه های نویسندگی را به بازی میگیرد و عوض می‌کند؟ من خود بارها و بارها، برخلاف نقشه ها اقدام کرده ام؛ نقشه هایی که پیشتر در راه اجرای آن‌ها زحمت کشیده ام. بنابراین تنها من نیستم که زبان مرا با مشکل روبه رو کرده است. زبان، در نهایت توانایی و حساسیت خود درباره‌ی این گونه مسائل سردرگم است برای این که بهتر منظور خود را بیان کنم بهتر است به ریزه کاریهای زیر که ربین احمد هردی منتقد کرد زبان در مقاله ی خود آورده اشاره ای داشته باشم. او از مشکلات شاعر توانای کرد، گوران در ارتباط با زبان سخن می‌گوید ،گوران که شاعری پیشاهنگ و پدر شعر

نو کردی است، اعتراف می کند:

هر چند کوشم، رویایی که مست آنم
نگنجد، در چارچوب اشعارم

تحلیل درون، حرف زبانم
چرا دورند از هم ندانم

احمد هردی در آن مقاله به مقایسه ی عبدالله گوران با هگل می پردازد. هگل گفته بود «من میخواستم فلسفه به آلمانی سخن بگوید.

حال به شعر و سخن هگل بنگرید هگل آن قدر اعتماد به نفس دارد که می خواهد با زبان آلمانی فلسفه بنویسد. گوران ضعف و ناتوانی بروز می دهد، هگل قدرت و توانایی شاعر کرد، عبدالله گوران از بسته بودن در و پنجره های زبان سخن می گوید هگل آلمانی از باز بودنشان باید این را بپذیریم که زبان با فرهنگ و محیط اطرافش که به شکوفایی آن یاری میرساند ارتباط مستقیم دارد. زیرا زبان تنها به افزایش واژگانش ارتباط ندارد و باعث آن نخواهد شد که ما مشکلات نارسایی های زبانمان را از شما پنهان کنیم اما بحث ما بر سر این است که امروز بیشتر انسان شناسان (آنتروپولوژیستها) فرمانروایی فرهنگی بر فرهنگ دیگری را روا ندانسته اند. سخن از فرهنگ سرخ پوستان همان ارزشی را داراست که بحث بر سر فرهنگ انگلیسیها. چامسکی نیز که به ثروتمندی و بی بضاعتی زبان اعتقاد ندارد، نظر فوق را تأیید می کند.

من این را نیز می دانم که زبان کُردی از مشکلات مخصوص به خود دور نبوده و این مشکلات البته مربوط به زبان‌های اسپانیایی و انگلیسی نمی‌شود. ما بیشتر مواقع که درباره‌ی عقب ماندگی ادبیات و نویسندگی خود بحث می‌کنیم، مجبوریم به ناهنجاری های دنیای سیاست بپردازیم. برای نمونه، نداشتن دولت و مراکز روشنفکری در کردستان باعث شده است که ما مرکز دارالترجمه ی مسئول و دلسوزی نداشته باشیم تا از فرهنگ غیر خود سود بجوییم ضعف دستگاه‌های چاپ و انتشارات درد نداشتن چارچوب سیاسی که معضل حل نشده‌ی ماست چنان وضعی پدید آورده که بیشتر از یک‌صد سال است تمام بخش‌های کردستان سرگرم مبارزه ی مسلحانه بوده و در منجلاب مشکلات آن دست و پا میزنند همین معضلات موجب شده است که فرهنگ کرد در هم شکسته شود و از کاروان روشنفکری عقب بیفتد قرن بیستم کم کم به پایان خود نزدیک می‌شود و ما هنوز صد کتاب درباره‌ی روان شناسی و فلسفه و اقتصاد نداریم. شش سال (در سال برگزاری این کنفرانس از قیام کُردهای عراق می گذرد؛ هنوز شش کتاب مفید در زمینه های فکری به چاپ نرسانده ایم نزد ما برای ادیب فقط یک هدف باقی مانده که در گذشته نیز همان هدف را داشته است ممکن است در طول سالهای آینده هم همین هدف را دنبال کند به کردی نوشتن نوعی مقاومت در برابر دیگران بوده است. نویسندگان و ادیبان عزیز ا کدام یک از شما معضلی این گونه غیر انسانی و بی معناً دارید؟ البته سرزمین من از چهار بخش هم بیشتر است. اولین انتقاد و نابودی دسته جمعی ما از سوی استالین برنامه ریزی و اجرا شد. استالین کردها را در نه جمهوری آواره کرد. هر جمهوری هم زبان غالب خود را داشته که بر زبان کردها مسلط شده است.

ارتباط و پیوند زبان ما با زبان ارباب همچون پیوند نر و ماده است. دوباره باید داستان ارباب و برده را برایتان بازگو کنم.

به‌راستی ما به خاطر تفاوت زبانی مجازات می‌شویم. ما در این لحظه نیز از درد دوگانگی زبان رنج میبریم و این جدا از ستم سیاسی و اقتصادی و استعمار و اشغال نظامی و تسلط فرهنگ دیگری بر فرهنگ من است از سوی دیگر، اقلیت تابع اکثریت می‌شود؛ به خصوص اگر رژیم سیاسی هم در کنترل اکثریت باشد. در چنین شرایطی که همه‌ی رسانه ها در دست اربابان است چگونه میخواهید در میان این تنگناها و ناهنجاریها چرخه ی طبیعی خود را ادامه دهید؟ این را فاکتور دموگرافی که به تسلط زبآن‌های دیگر بر زبان من اذعان دارد، تأیید می‌کند آری من فرزند فرهنگی هستم که از همه‌ی حقوق انسانی، فرهنگی و روشنفکری خود محروم شده است تمام تلاشها و فعالیتهای عقلی و فکری و ادبی ما در حلقه ای بسیار محدود و تنگ قرار دارد هر چند ما کمبودها و ضعف های زبان خود را هم فراموش نکرده ایم؛ اما اگر فرهنگ شما همان حال و روز فرهنگ ما را داشت، چه معجزه ای برای نجات خود داشتید؟ من نمیخواهم هیچ فاکتور تاریخی، سیاسی، اجتماعی و روانی، که موجب یا مانع شکوفایی در زبان می‌شود، مرا محدود کند. از جمله از برجسته‌ترین مسائل و موانع در ارتباط با زبان و ادب ما کوتاه بودن عمر ادبیات نوشتاری ماست.

حاجی قادر کویی در شعر هر کورده تنها کرد چنین می‌گوید در بین ملت ها تنها گردان است که از خواندن و نوشتن بی‌بهره است و با ترجمه ی آثار زبآن‌های دیگر بیگانه.»

در همان شعر می گوید جز ملت کُرد ملتی بدون کتاب و بدون نوشتن روی زمین وجود ندارد.»

بسیاری از دیگر شاعران و نویسندگان کلاسیک و نوگرای کرد این حقیقت را درک کرده اند که عمر ادبیات مکتوب کرد کوتاه است البته قدمت شعر مکتوب ما از نثر مكتوب بیشتر است این حقیقت را نیز باید بدانیم که زبان به واسطه‌ی نثر، رمان و داستان استقلال تعبیری خود را کسب می‌کند در میان گردان نیز همانند بیشتر ملل دیگر دنیای شعر از دنیای نثر پیشی گرفته است. تاریخ کرد از دوران زرتشت داستان از بین رفتن طومارهای کُردی را برای‌مان بازگو می‌کند ،بله، ممکن است ما تاریخی مدفون داشته باشیم که امروز هیچ مدرک و سند آن چنانی در دست نداریم که وجود آن طومارهای قدیمی را ثابت کنیم. بر می گردم به حاجی قادر کویی؛ حاجی قادر کویی، نه به عنوان فیلسوفی زبان شناس بلکه همچون شاعری مردمی غم و درد ملتش را به مثابه ی حقیقتی تلخ از زبان شعرهایش بروز داده است.

باید این حقیقت را درک کنیم که زبان در لابه لای کتابها زندگی می‌کند کتاب را به هر زبانی بنویسید آن زبان در متن کتاب حیات دارد نفس میکـ میکشد و شکوفا می‌شود ملت ها با کتابهایشان شناخته می‌شوند و تاریخ گذشته و حال خود را در آن می نویسند. اگر کتابهایم را نخوانید هرگز نخواهید توانست نه خودم و نه ملتم را درک کنید. کتاب های هر نویسنده ای شما را با ریشه ها و ساختار زبانی و فکری او آشنا می سازد و هر اندازه با ریشههای مشترک آشنا باشید بیشتر و بیشتر به تصویر واقعی نویسنده ای که خود را در پشت آثارش پنهان کرده است پی خواهید برد. من از طریق نوشته های داستایوسکی نه تنها خودش بلکه مردم روسیه را هم شناختم. با خواندن مجموعه آثار هر نویسنده بیشتر با ارزشها تفکرات ،نظرات ،احساسات آرزوها و عکس العمل های او آشنا می‌شویم با خواندن آثار نویسندگان هر ملتی تصویری روشن از زندگی آن ملت برای‌مان به نمایش در می آید بر این اساس هر فرهنگی ادبیات مکتوب و تولید نوشتاری نداشته باشد نمی‌تواند با فرهنگ دیگری ارتباط برقرار کند حال بنگرید که مشکلات و معضلات فرهنگ من تا چه اندازه با مشکلات شما متفاوت است. مشکلات ما این است که هنوز به دنبال معانی زندگی و هسته ها و ادراک نوشتاری میگردیم. در حالی که در غرب در همین یک قرن اخیر ده ها گروه و سبک و مکتب فکری، ادبی و هنری پیدا شده اند و به حدی رشد کرده اند که درباره‌ی معانی هم شک می‌کنند. در ممالک غرب عقل محصول خود را به بار می آورد و امروز همین عقل مورد نقد و تحلیل قرار می گیرد و ما (ممالک شرق) هنوز غرق اوهام هستیم هنوز عقل ما از غارهای تاریک خود خارج نشده است. شما غربیها در زبان خود تمام بازیها سرگرمیها و انقلابها را به پایان رسانده اید و ما هنوز در نهایت ترس و دلهره به زبان خود نزدیک می‌شویم. کردها، در تمام جهان سردمدار مللی هستند که آن‌ها را از زبانشان ترسانده اند و البته احساس ترش احساس کشنده ای است. بعید نیست تاریخ طولانی این ترس چنان بلایی سر ما آورده باشد که از درون ضمیر ناخودآگاه خویش زبان‌مان را حاشا کنیم و از آن دور شویم و بهراسیم، تا جایی که حاضر شویم آن را کنار نهیم ما کردها ادیبان و نویسندگان بزرگ و توانمند بسیاری داریم که به زبان‌های ،فارسی ،ترکی، عربی می‌نویسند و به ادبیات آن زبآن‌ها خدمت می‌کنند افزون بر این‌ها بدین گونه زبان کردی را زبانی حاشیه‌ای می‌شناسند. مسلماً نارستگی و ناشکفتگی زبان کُردی تا اندازه ی زیادی معلول همین ترس و بی ارزش کردن آن است به همین دلیل پس از غیبت طولانی ادبیات مکتوب کردی از عرصه ی فرهنگ و ناآمادگی اش وقتی شرایط نوشتن فراهم شد، بسیار مشکل و گران بود که همه‌ی گوهر و گنجینه و نیروی پنهان زبانمان را نشان دهد. در سرود میهنی ما می گوید «ای رقیب، کس نگوید کرد مُرده… کرد زنده ست.»

ما تنها به زنده بودن خود قناعت کرده ایم نه به زندگی خود و نه به اینکه با زبان کردی صحبت می‌کنیم و می‌نویسیم. هدف ما فقط این است که بگوییم: ما هنوز زنده ایم وجود داریم هستیم گوهر وجودی ما پس از زنده بودنمان قرار گرفته است و این گونه بود که دیر زمانی برایمان مهم نبود چه مینویسیم. مهم این بود که فقط به زبان کردی می نویسیم و نوشتن مان هدفی ملی بود. برجستگی تمام شعرای کلاسیک و نوگرای ما تا به حال در این بوده که مفتخرند به زبان کُردی شعر گفته اند. اما نسل نوین نویسنده ی کرد، امروز در نهایت دلسوزی در پی معانی، گوهر، گنجینه، منشأ و ریشه های تازه است جست وجو به دنبال معانی ،نو به یگانه مشغله‌ی جدی ادبای معاصر ما بدل شده است؛ زیرا برای مدت زمانی طولانی و در دوره های متناوب، معانی در زندگی ما حلقه مفقوده بوده است. در حالی که در مغرب زمین، تاکنون چندین مکتب و مسلک ابداع شده که از خنثا شدن بسیاری از معانی حکایت دارد؛ مانند رسیدن به پوچ گرایی، خنثا شدن معجزه‌های ،عقلی ارزش یافتن کالا در برابر انسان و… ولی ما هنوز در ابتدای راه‌ایم؛ همچون کودکی که به تازگی کلمات را ادا می‌کند ما برای هر چیز و هر واژه و هر معنی در تلاش یافتن واژه و اصطلاح تازه ای .هستیم زبان مرا به دریایی تشبیه کنید ما به جای این که در آن شناور باشیم، هنوز در ساحل آن با شن ها بازی می‌کنیم تازه دست‌های‌مان را خیس کرده ایم و تا رسیدن به اعماق راهی طولانی در پیش داریم نسل قبلی ما تنها توانستند به زبان خود چنگی بزنند، اما نسل جدید در این دو سه دهه ی اخیر میخواهد بداند در نهان و پنهان کدام معانی و گوهر و افسون ناپیدایند؛ زیرا حساسیت ادبی تنها خواستار کاوش در وجوه آشکار و اگر پیدای زبان نیست بلکه هدفش پیش رفتن بر اساس موقعیت و تناسب در اسلوب اد و سبک های جدید نوشتن است.

نویسندگان و ادبای پیشگام ما توانستند در میدان نظم و نثر کردی هم به بیان واقعیت بپردازند و زحمتهای زیادی متحمل شدند تا این که توانستند به احساس مشترک انسانی دست یابند؛ ولی هیچ گاه به امواج عمق دریاها دست نیافتند. زیرا چنان که قبلاً گفتیم، تنها هدف کردی نوشتن و پیروی از یک ایدئولوژی رسمی بود و مسئله ی کاوش و جست و جو برای یافتن یک معنی جهانی برای وجود و زندگی و بیان یک جهان بینی مطرح نبوده است زبان ادبی ما خواسته است خود را جداگانه و مستقل مطرح کند و بگوید که فونتیک نوشتاری و اشارات و حتا دستور زبان جداگانه ای دارد و در پی خلق معانی جدید نبوده است ما تازه در پی ارزش گذاری زبان برآمده ایم و میخواهیم آن را در محل شایسته ی خود قرار دهیم پیداست زبان ادبی هم که زبان والاتری است، نقش مهمی ایفا می‌کند و البته هم تنها وسیله ای برای گفت وگو نیست، بلکه نگهبان و ابداع کننده ی ارزشها و همه‌ی معانی عقاید گوناگون است. من نیز که سرگرم نویسندگی به دنبال چنین زبانی به عنوان نخستین هدف و آرزوی بزرگم هستم و بیهوده هم نیست که داستان نویسی را انتخاب کرده ام در این پهنه آزادترم. برای من گویی داستان‌ها همان زندگی است و ایستایی در این پهنه به مثابه ی مرگ من است. می خواهم از پهناوری و مساحت فراموش شده ی سرزمینم، که تاریخ هم آن را فراموش کرده، بنویسم و تاریخ پاره پاره شدن خود و ملتم را به نگارش درآورم. من و یاران داستان نویسم به شهرزاد شباهت داریم شهریار میل داشت همیشه از نوعروسی کام گیرد و پس از برآوردن کام دل او را به قتل برساند. از آن جا که هیچ یک از زنان پیش از شهرزاد نتوانستند چنان افسون و حیله ای به کار گیرند و رازی را در نزد شهریار به جا نهند همه کشته شدند و تنها شهرزاد بود که با مکر و حیله ی خود هر شب داستان پرراز ورمز ناتمامی برای شهریار بازگو میکرد و داستان هزار و یک شب خود را هرگز تمام نکرد و هر شب شهریار را منتظر ادامه‌ی داستان شیرینش نگه می‌داشت، تا شب بعد و شبهای ..بعد شهرزاد زندگی خود را مدیون روایت داستان‌های خویش است. زیرا زنان قبل از او همه کشته شدند و نتوانستند داستانی تعریف کنند.

بنابراین بازگویی داستان به معنای زندگی است و بازگو نکردن آن یعنی مرگ ما هم تا زنده ایم داستان‌های‌مان را برای‌تان بازگو می‌کنیم البته متأسف ایم از این که داستان‌های ما مملو از فجایع انسانی است. پیداست که من نویسنده مایل نیستم تنها داستان برای شما تعریف کنم، بلکه بسیار آرزومندم به شکار طعمه هایی بروم که به دام نمی افتند. به شکار ندانسته ها، ندیده ها و نشنیده ها؛ به هر غار و دره ای خواهم رفت و هیچ مرزی بین خیال و واقع نخواهم گذاشت. در ماجراهای پیچیده سادگی چیزها را نشان خواهم داد. از میان سادگی هر چیز پیچیدگی آن را و مسائل عادی را به غیر عادی و برعکس تبدیل می‌کنم میخواهم حقایق نهان و ناپیدا را ببینم و آنچه به دست نمی‌آید به چنگ آورم و بر بال‌های خیال و رؤیا به پرواز درآیم و خود را به عمق واقعیت‌ها برسانم. من آرزویی کشنده و دائمی دارم؛ آرزوی یافتن همه‌ی مکان‌های غیر واقع! و همین امر است که مرا وادار به کاوش مطلبی در پی مطلب دیگری می‌کند. من باید به جای جدید و جدیدتری برسم و مدام به فراسو بنگرم من برای کسب آنچه برایم موجود نیست در تلاشم و تا زنده ام تلاش می‌کنم و در مبارزه و سعی و جهاد خواهم بود تا آن را بیابم و هرگز شکست نپذیرم برای آخرین بار درباره‌ی ارتباط زبان و شخصیت نویسنده به شما توضیح می‌دهم تا کاملاً با شخصیت من آشنا شوید من همراه دی. اچ. لارنس تکرار می‌کنم هرگز نویسنده را باور نکنید بلکه به داستان‌هایش اعتقاد داشته باشید. ممکن است و می‌شود من دروغ بگویم اما داستان‌هایم همیشه راست گو خواهند بود. من آن جا هستم. آیا شما می‌توانید مرا بیابید؟

۱۹۹۷/۶/۱۸

لامتی، فنلاند، کنگره ی نویسندگان جهان موكولا (نوسرا)

منبع: این محتوا برگرفته از کتاب حصار و سگ‌های پدرم نوشته شیرزاد حسن، ترجمه شده توسط مریوان حلبچه‌ای و منتشر شده توسط نشر نو است. این کتاب در چاپ نهم و در سال 1396 منتشر شده است.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=1833

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *