مصاحبه با حضرت فلسفه
نگارنده: سید رامین رحیمی
بنام خدای بی خدا
عقل: من کیام؟!
من عقلم که برای رسانهی بینالمللیِ “تردید” ایفای وظیفه می کنم و اینبار با تردید نسبی حضرت فلسفه را سه روز بعد از سال روز زمینیاش، با هزار سختی به میز مصاحبه کشاندهام.
از کجا آمدهام؟!
من از دلِ مغزکدهای بنام انسان آمدهام که هیچ ساکنی جزء خودم در آنجا زیست حقیقی و واقعی ندارد.
به کجا خواهم رفت؟!
من از جایی که آمده بودم، خواهم رفت یا به ناکجاآباد یا به پیش خدا و یا به هیچستان!
روز جهانی فلسفه (World Philosophy Day) هر ساله در سومین پنجشنبهی ماه نوامبر (یعنی در نوامبر) توسط یونسکو (سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد) جشن گرفته میشود. این روز بهطور رسمی از 2002 به تصویب یونسکو رسید تا اهمیت فلسفه در فرهنگهای مختلف جهان را ترویج کند و نقش آن را در گفتمانهای جهانی و حل مشکلات بشر برجسته نماید.
برگزاری روز جهانی فلسفه اساساً برای نشان دادن اهمیت فلسفه به عنوان ابزاری برای تفکر انتقادی، حل مشکلات جهانی، ارتقای ارزشهای انسانی و تقویت گفتوگوهای بینفرهنگی است. این روز فرصتی است برای یادآوری نقش فلسفه در شکلدهی به جامعهای آگاه و روشنفکر.
در ادامهی مصاحبههای دوستانه، این بار پیر مغان حضرت فلسفه را با خود داریم و گفتگوی دوستانه را با یک پرسش تردیدی آغاز می کنم:
به جهان خوش آمدید! چون جهان در عدم موجودیت تان سوت و کور بود. آیا در حقیقت و واقعیت شما فلسفه هستید و اگر تردیدی نیست، تمنا می کنم که خود را به ما بشکافید؟!
فلسفه: درود! به فلسفه وجودی من شک نکنید! من فلسفهی حقیقی و واقعی هستم.
اما شما میتوانید به این فکر کنید که همین لحظه خودتان هستید یا شبهتان!
بصورت عام مرا بنام جهانیام یعنی فلسفه خطاب میکنند اما در موارد خاص مرا به نامهای حکمت، تفکر عقلایی، علم کائنات، علم اول، حکمت نظری و عملی، اندیشهی فلسفی، علم عقل و متافیزیک مینامند.
(philosophy) ریشهی نام من از زبان یونانی گرفته شده است. آه! چقدر دلتنگ یونان باستانِ عزیزم شدم. این کلمه از دو جزء تشکیل شده است:
۱. φιλος (philos) به معنای “دوست” یا “علاقهمند”.
۲. σοφία (sophia) به معنای “حکمت” یا “دانش”.
بنابراین، نام من در اصل به معنای “دوستداری حکمت” یا “عشق به دانش” است.
این ترکیب نخستین بار توسط یکی از فرزندان فیلسوف یونانیام، عزیزِ دلم فیثاغورس (حدود قرن ۶ پیش از میلاد) استفاده شد. او معتقد بود که انسانها نمیتوانند کاملاً حکیم (sophos) باشند، زیرا حکمت فقط به خدایان تعلق دارد؛ اما میتوانند دوستدار حکمت باشند، یعنی فیلسوف! (philosophos)
در زبان عربی و فارسی، این واژه از طریق ترجمههای متونِ یونانی در دورهی اسلامی وارد شده و به شکل “فلسفه” درآمده است.
عقل: من با پرسشتان در فکر فرو رفتم که من این من، من واقعی است یا حقیقی!
دوست دارم تعریفتان را از بدو ورود تا به اکنون واکاوی کنم. شما چه یا کی هستید؟!
فلسفه: با من راحت باش شبیه گفتگوهای صمیمانهای که با دوستان دیگرم داشتی و یا در آینده خواهی داشت!
از من تعاریف زیادی شده که نگاه مختصری به آنها میاندازم:
تعریف من را میتوان از جنبههای مختلف بررسی کرد، زیرا این واژه معانیِ گستردهای دارد و در دورههای مختلفِ تاریخی تعاریفِ متفاوتی از آن ارائه شده است.
۱. تعریف لغوی من
کلمهی فلسفه (philosophia) از کلمهی یونانی به معنای “عشق به حکمت” یا “دوستداری دانش” گرفته شده است. این تعریف بر میل انسان به جستجوی حقیقت و دانش تأکید دارد.
۲. تعریف کلی و سنتی من
فلسفه شاخهای از دانش است که به پرسشهای بنیادین دربارهی:
• وجود (هستیشناسی)،
• شناخت (معرفتشناسی)،
• ارزشها (اخلاق و زیباییشناسی)،
• منطق (شیوههای تفکر درست)،
• معنا و زبان (فلسفه زبان)
میپردازد.
بهعبارت دیگر، فلسفه تلاشی برای فهمِ حقیقت کلی و مسائل بنیادی است که از طریق تأمل و استدلال عقلی صورت میگیرد.
۳. تعریفهای مشهور فلاسفه از من
• افلاطون: فلسفه، دانشِ جستجوی حقیقت است.
• ارسطو: فلسفه علمِ شناخت موجودات است، از آن جهت که وجود دارند.
• کانت: فلسفه بررسی تواناییها و محدودیتهای عقل انسان است.
• ویتگنشتاین: فلسفه روشنسازی مسائل زبانی و معنایی است.
چقدر این ها نسبت به من عزیز مهربان هستند.
۴. تعریف من در دنیای مدرن
در دوران معاصر، من را بهعنوان مطالعهی منطقی و انتقادیِ مفاهیم و پیشفرضهایی که در علوم، زندگی روزمره، و فرهنگ وجود دارد تعریف میکنند. این تعریف بیشتر بر تحلیل و شفافسازی تأکید دارد.
۵. فلسفه در عمل
در عمل، فلسفه به معنای نوعی شیوهی تفکر است که انسان را به:
• پرسشگری مداوم،
• دوری از پیشداوریها،
• جستجوی استدلالهای محکم،
• و نگاه جامعنگر به مسائل
دعوت میکند.
در نتیجه من را میتوان بهطور خلاصه بهعنوان تلاشی عقلانی برای پاسخ دادن به پرسشهای بنیادی دربارهی هستی، معرفت و زندگی تعریف کرد. این تعریف نشاندهندهی ماهیتِ پویا و گستردهی من است.
عقل: سپاس که همهجانبه به تعریفتان پرداختید. من با شما راحتم اما با دیدنتان غرقتان شدم. پرسشی که در جریان تعریف در ذهنم آفریده شد این بود که چرا تعریف سقراط حکیم را نسبت به خودتان نگفتید با اینکه خاطرات خوشی از یونان باستان دارید! حافظهیتان آنقدری قوی است که سقراط در صدر لیستتان باشد.
فلسفه: آه! سکوت و اشک!
داغ سقراط از دلم بیرون نمیشود. من غم از دست دادن سقراط را حل کرده نمیتوانم و شبیه مادری که در مرگ فرزندش من هر روز برای سقراطم اشک می ریزم.
عقل: خیلی متاسفم! نیتام این نبود که غمتان را تازه کنم. بفرمایید دستمال!
هر زمانی راحت شدید، ادامه دهید. چه اتفاقی افتاد؟!
فلسفه: کاش نمیدیدم و کاش بخاطر من جانش را نمیگرفتند. من نمیتوانم خودم را ببخشم.
آه! سقراط مادر! او فیلسوف بزرگ یونان باستان، به دلیل باورها و روش فلسفیاش در سال 399 پیش از میلاد در آتن محاکمه و به مرگ محکوم شد. او را به نوشیدن جام زهر، که حاوی شوکران (یک نوع گیاه سمی) بود، مجبور کردند. وای! بمیرم الهی!
محاکمه سقراط به دلایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی انجام شد. اتهاماتی که علیه او مطرح شد شامل موارد زیر بود:
1. فاسد کردن جوانانِ آتن: سقراط با روشهای آموزشیاش جوانان آتنی را به تفکر انتقادی و زیر سؤال بردنِ باورهای سنتی تشویق میکرد. این امر بسیاری از مقامات و محافظهکاران را نگران کرد، زیرا گمان میکردند که او باعث تضعیف ارزشهای سنتی و نظم اجتماعی میشود.
2. بیاحترامی به خدایان رسمی شهر آتن: سقراط متهم شد که به خدایان مورد پرستش در آتن اعتقادی ندارد و خدایان جدیدی را معرفی کرده است. او اغلب باورهایِ مذهبیِ سنتی را نقد میکرد و درباره مفاهیم خدا و اخلاق بحث میکرد.
3. نفوذ فلسفه او در سیاست و شکست آتن: برخی معتقد بودند که سقراط با افکار خود موجب تقویت گرایشهای سیاسی خاصی شده بود که به شکست آتن در جنگ پلوپونز منجر شد. همچنین، او با برخی از افراد غیرمحبوب در سیاست (مانند الکیبیادس و کریتیاس) ارتباط داشت. در اصل سقراطم روشنگری میکرد که او را بخاطر ترویج عقل و منطق کشتند. آه!
سقراط در دادگاه از خود دفاع کرد اما از عذرخواهی یا تغییر روش خود خودداری کرد. او در برابر اتهامات گفت که وظیفهی خود میداند مردم را به تفکر و پرسشگری وادار کند و اگر دست از این کار بردارد، به خود و جامعه خیانت کرده است.
پس از محاکمه، هیئت منصفه با اکثریت آراء او را به مرگ محکوم کرد. بر اساس قوانین آتن، محکومان به مرگ با نوشیدن زهر کشته میشدند.
اگر برایتان سوال است که چرا سقراط مرگ را پذیرفت؟
سقراط میتوانست با فرار یا درخواست بخشش جان خود را نجات دهد، اما چنین نکرد. دلایل این تصمیم عبارت بودند از:
• او باور داشت که اطاعت از قوانین شهر (حتی اگر ناعادلانه باشد) بخشی از وظایف شهروندی است.
• مرگ برای او نه بهعنوان پایان، بلکه انتقال به جهانی دیگر بود، جایی که روح آزادتر میشود.
• او میخواست با مرگش پیامی عمیق درباره اهمیت فلسفه، آزادی تفکر، و پایبندی به اصول اخلاقی به مردم آتن بدهد.
مرگ سقراط به عنوان یکی از مظلومانهترین و تأثیرگذارترین رویدادهای تاریخ فلسفه شناخته میشود. این واقعه الهامبخشِ بسیاری از فلاسفهی بعدی، از جمله شاگرد برجستهاش افلاطون شد که اندیشههای او را ثبت و گسترش داد. بمیرم الهی!
عقل: روحاش شاد! من درکتان میکنم و بهتر است که در این بخش دیگر پرسشی مطرح نکنم.
بر اساس تاریخ شما از کجا شروع شدید و منشأتان کجاست؟!
فلسفه: ما درد مشترکیم! اما در پاسختان باید گفت که منشأ فلسفه یعنی منشأ من را میتوان از دو منظر بررسی کرد:
۱. ریشههای تاریخی
فلسفه بهعنوان یک رویکرد نظاممند برای پرسشگری درباره جهان، انسان و معنا، در تمدنهای مختلفی پدید آمده است:
• فلسفه یونان باستان:
یونان باستان نقطه اوج ظهور فلسفه به شکل شناختهشده آن است. فلاسفهای مانند تالس (اولین فیلسوف شناختهشده)، فیثاغورس، افلاطون، و ارسطو مسائل بنیادی مربوط به طبیعت، اخلاق، سیاست، و معرفت را بررسی کردند.
تالس (قرن ۶ پیش از میلاد) بهعنوان بنیانگذار فلسفه غرب شناخته میشود، زیرا برای نخستین بار سعی کرد پدیدههای طبیعی را بدون ارجاع به اساطیر توضیح دهد.
• تمدنهای شرقی:
فلسفه در تمدنهای شرقی، مانند هند و چین، با دیدگاههای خاص خود گسترش یافت:
• هند: متون ودایی و فلسفههایی مانند ودانتا، یوگا و بودیسم، که بیشتر بر خودشناسی و رهایی معنوی متمرکز بودند.
• چین: فلسفههای کنفوسیوسی و دائویی که بر اخلاق، هارمونی و طبیعت تأکید داشتند.
• ایران: فلسفه زرتشتی که بر دوگانهانگاری خیر و شر و اخلاق عملی متمرکز بود.
• تمدنهای میانرودان و مصر:
این تمدنها پیشزمینههایی برای پرسشهای فلسفی فراهم کردند، اما بیشتر در قالب اسطوره و مذهب باقی ماندند.
۲. ریشههای مفهومی
فلسفه از نیاز انسان به فهمِ جهان، هستی، و جایگاه خود در آن ناشی شده است. انسانهای اولیه با پرسشهایی درباره:
• علت پیدایش جهان
• سرنوشت انسان
• خیر و شر
• مرگ و جاودانگی
مواجه بودند و این پرسشها بهتدریج ساختار فلسفی به خود گرفتند.
۳. پدید آمدن فلسفه در غرب و شرق
• در غرب، فلسفه بهعنوان جایگزینی برای اسطوره و دین، با تأکید بر خردگرایی آغاز شد.
• در شرق، فلسفه اغلب با دین و اخلاق آمیخته بود و بیشتر بر تجربه درونی و هماهنگی با طبیعت متمرکز بود.
در نتیجه منشأ فلسفه را میتوان به نیاز انسان به پرسشگری و شناختِ عمیقتر از جهان و زندگی نسبت داد. این نیاز در تمدنهای گوناگون به شکلهای مختلفی بروز کرده و فلسفه را به یکی از کهنترین و ماندگارترین تلاشهای فکریِ بشر تبدیل کرده است.
عقل: من در همین قسمت میخواهم واکاوی کنم که از کدام منابع تغذیه شدید و هنوز جزء مواد مغذی برایتان است؟!
فلسفه: منابع من به معنای سرچشمهها و بنیادهایی است که من از آنها تغذیه میکند و به پرسشهای بنیادین خود میپردازم. این منابع میتوانند تاریخی، تجربی یا عقلی باشند. در زیر به مهمترین منابعام اشاره میشود:
۱. عقل و استدلال
عقل، اصلیترین و بنیادیترین منبع فلسفه است. فلاسفه با استفاده از تفکر انتقادی و استدلال منطقی، به بررسی مسائل میپردازند.
• در فلسفه، برخلاف علوم تجربی، پرسشها بیشتر بر پایه تحلیل و تفسیر عقلی پاسخ داده میشوند.
• استدلالهای فلسفی به شکلهای مختلف مانند قیاس، استقرا و استنتاج به کار گرفته میشوند.
۲. تجربه انسانی
تجربیات فردی و جمعیِ انسانها، یکی از منابعِ مهم فلسفه است.
• این تجربهها میتوانند مستقیم (مانند مشاهده طبیعت یا زندگی روزمره) یا غیرمستقیم (مانند تجربه تاریخی و فرهنگی) باشند.
• تجربه در زمینههایی مانند اخلاق، سیاست، یا فلسفه علم نقش کلیدی دارد.
۳. حس و شهود
• برخی از فلاسفه، مانند فیلسوفانِ عرفانی و ایدهآلیستها، به شهود (نوعی دریافت مستقیم و غیرعقلی از حقیقت) اهمیت میدهند.
• در فلسفه شرق، منابعی مانند تأمل درونی یا شهود معنوی جایگاه ویژهای دارند.
۴. تاریخ و سنتهای فکری
فلسفه از تاریخ، فرهنگها و تمدنهای مختلف تأثیر میگیرد.
• آثار کلاسیک مانند نوشتههای افلاطون، ارسطو، یا متفکران اسلامی (مانند ابنسینا و فارابی)، همچنان منابعی برای پژوهشهای فلسفی هستند.
• سنتهای دینی و اسطورهشناسی نیز برخی ایدههای فلسفی را تحت تأثیر قرار دادهاند.
۵. علم و دانش تجربی
• با ظهور علم مدرن، فلسفه بیشازپیش از یافتههای علمی بهره میبرد.
• رشتههایی مانند فلسفه علم، فلسفه را با روشهای تجربی پیوند دادهاند.
۶. زبان و منطق
• تحلیل زبان بهویژه در فلسفه معاصر، منبع مهمی برای تفسیر مسائل فلسفی است.
• ابزارهای منطقی، پایه استدلال و تحلیلهای فلسفی را تشکیل میدهند.
۷. دین و معنویت
• بسیاری از پرسشهای فلسفی در حوزههایی مانند اخلاق، متافیزیک و هستیشناسی، ریشه در آموزههای دینی و معنوی دارند.
• فیلسوفانی مانند توماس آکویناس، ابنسینا، و اسپینوزا فلسفه را با دین تلفیق کردهاند.
۸. هنر و ادبیات
• هنر و ادبیات منبعی برای تأمل فلسفی درباره زیبایی، معنا و تجربه انسانی هستند.
• مفاهیمی مانند تراژدی، خلاقیت و زیباییشناسی در فلسفه، اغلب از تحلیل آثار هنری و ادبی ناشی میشوند.
در نتیجه منابع من متنوعاند و از عقل و استدلال منطقی گرفته تا تجربیات انسانی، تاریخ، دین، و علم را در بر میگیرند. این منابع به من امکان میدهند تا پرسشهای بنیادین بشر را از زوایای مختلف بررسی کنم و پاسخهای عمیقتری ارائه دهم.
عقل: سپاس! اکنون به قسمت حساستری وارد میشویم که نظرتان در مورد خدا چیست؟!
فلسفه: جواب این سوال را با بیتی از مولانای بزرگ شروع میکنم و رشتهی سخنم را ادامه میدهم:
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری
هر لحظه مرا تازه خدای دگرستی
دیدگاه من دربارهی خدا بسیار متنوع و پیچیده است و بهطور گستردهای به زمینههای تاریخی، فرهنگی، و فکری بستگی دارد. این دیدگاهها در طول تاریخ من به سه دستهی کلی تقسیم میشوند: اثباتگرایانه (تأیید وجود خدا)، شکاکانه (نقد یا انکار وجود خدا)، و غیرموضعگرایانه (پرسش از ماهیت خدا بدون پذیرش یا انکار مستقیم). در ادامه، دیدگاههای مهم فلسفی درباره خدا را بررسی میکنیم:
1. دیدگاه اثباتگرایانه:
این دیدگاهها بر وجود خدا تأکید دارند و معمولاً بر استدلالهای عقلی و منطقی برای اثبات وجود خدا تکیه میکنند. برخی از این استدلالها عبارتند از:
الف. برهانهای کلاسیک اثبات وجود خدا:
1. برهان وجودی (Ontological Argument):
• این استدلال توسط آنسلم قدیس و بعدها توسط دکارت مطرح شد. آنسلم استدلال کرد که اگر بتوان خدا را بهعنوان “بالاترین موجود ممکن” تصور کرد، آنگاه او باید وجود داشته باشد، زیرا وجود داشتن در واقعیت برتر از وجود داشتن تنها در ذهن است.
2. برهان جهانشناختی (Cosmological Argument):
• فیلسوفانی مانند ابنسینا، توماس آکویناس، و لایبنیتس از این استدلال استفاده کردهاند. این برهان میگوید که جهان به علتی نیاز دارد، و آن علت باید موجودی غیرمادی، غیرمتحرک و واجبالوجود باشد.
3. برهان نظم (Teleological Argument):
• این استدلال به طراحی و نظم دقیق جهان اشاره دارد. فیلسوفانی مانند ویلیام پیلی این برهان را به کار گرفتند و استدلال کردند که نظم جهان نشاندهنده یک طراح هوشمند است.
ب. دیدگاههای عرفانی و شهودی:
• فیلسوفانی مانند افلوطین (Neoplatonism)، ابنعربی، و ملاصدرا استدلال میکنند که خدا را نمیتوان صرفاً با استدلال عقلی شناخت؛ بلکه باید از طریق شهود، تجربه عرفانی، یا عشق الهی به او نزدیک شد.
ج. فلسفه اسلامی:
• در فلسفه اسلامی، وجود خدا از طریق مفاهیمی چون «واجبالوجود» (وجودی که نیاز به علت ندارد) و «حرکت جوهری» ملاصدرا مورد بحث قرار گرفته است. خداوند در این فلسفه بهعنوان وجودی مطلق و بینهایت شناخته میشود.
2. دیدگاه شکاکانه یا الحادی:
این دیدگاهها یا وجود خدا را انکار میکنند یا نسبت به آن شک دارند. برخی از مهمترین مواضع در این دسته عبارتند از:
الف. الحاد (Atheism):
• فیلسوفانی مانند نیچه خدا را انکار کرده و اعلام کردند که مفهوم خدا ساخته ذهن انسان است. نیچه مشهوراً گفت: «خدا مرده است» و این را به معنای فروپاشی نظامهای ارزشی دینی و سنتی در غرب بیان کرد.
ب. شکگرایی (Agnosticism):
• شکگرایانی مانند دیوید هیوم معتقدند که نمیتوان بهطور قطعی درباره وجود یا عدم وجود خدا نظر داد، زیرا شواهد کافی برای اثبات یا رد آن وجود ندارد.
ج. انتقاد به مفهوم خدا:
• فیلسوفانی مانند لودویگ فویرباخ و کارل مارکس استدلال کردند که خدا بازتابی از نیازها و آرزوهای انسانی است. مارکس دین را «افیون تودهها» میدانست و آن را وسیلهای برای کنترل مردم معرفی میکرد.
3. دیدگاه غیرموضعگرایانه:
برخی فلاسفه به جای تأیید یا انکار وجود خدا، به بررسی معنا و ماهیت این مفهوم پرداختهاند:
الف. تحلیل مفهوم خدا:
• فیلسوفانی مانند اسپینوزا خدا را نه بهعنوان موجودی متعالی، بلکه بهعنوان جوهر جهان تعریف کردند. او معتقد بود که خدا و طبیعت یکی هستند («پانتئیسم»).
ب. خدا در فلسفه اگزیستانسیال:
• فلاسفهای مانند سورن کییرکگور خدا را از منظر ایمان بررسی کردند. او استدلال کرد که ایمان به خدا فراتر از عقل است و با یک جهش درونی و تجربه شخصی حاصل میشود.
• در مقابل، فیلسوفانی مانند ژان پل سارتر استدلال کردند که نبود خدا به معنای آزادی مطلق انسان است، اما این آزادی مسئولیت بزرگی نیز به همراه دارد.
ج. هایدگر و پرسش از وجود:
• مارتین هایدگر به جای تأیید یا انکار وجود خدا، به پرسش از هستی پرداخت و گفت که فهم ما از خدا با فهم ما از وجود مرتبط است.
در نتیجه دیدگاه من درباره خدا بسیار گسترده است و از اثبات و پذیرش عقلانی خداوند تا انکار یا شکاکیت در این زمینه گسترده است. این تنوع نشاندهنده پیچیدگی و اهمیت این موضوع در تاریخ اندیشه بشری است.
عقل: چه شعر قشنگ و پر معنایی!
و به عنوان پرسش آخر اگر کوتاه بگویید که در اشعار چه جایگاهی دارید؟!
فلسفه: من در اشعار شاعران بزرگ فارسی، جایگاه ویژهای دارم و این شاعران از ابزار شعر برای بیان عمیقترین مفاهیم فلسفی، عرفانی و وجودی بهره گرفتهاند. اشعار آنها تنها جنبه زیباییشناسی ندارد، بلکه حامل تفکرات پیچیدهای درباره زندگی، هستی، عشق، مرگ، خدا، و رابطه انسان با جهان است.
۱. فلسفه در اشعار حافظ
حافظ شیرازی از عرفان و فلسفه برای انتقاد از ریاکاری و تظاهر در دین استفاده میکند. او با زبانی ظریف و استعاری به مسائل عمیقی مانند جبر و اختیار، عشق الهی، و حقیقت زندگی میپردازد:
• رابطه انسان و خدا:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند.
در این بیت، حافظ به خلقت انسان و نقش عشق در آفرینش اشاره میکند.
• نقد جبر و اختیار:
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کِشت.
او میان جبر و اختیار، راه میانهای را پیش میگیرد و به مسئولیت انسان در زندگی تاکید دارد.
۲. فلسفه در اشعار مولانا
مولانا جلالالدین بلخی با اشعارش عمق فلسفه عرفانی را نشان میدهد. او بر عشق به عنوان نیروی محرکه هستی تأکید دارد و مفاهیمی چون وحدت وجود، فنا، و تحول روح را بیان میکند:
• وحدت وجود:
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو.
مولانا به وحدت و یکی بودن همه چیز در وجود الهی اشاره دارد.
• عشق الهی:
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست.
در اینجا عشق به عنوان نیرویی متعالی که انسان را از خود بیخود میکند، توصیف شده است.
۳. فلسفه در اشعار سعدی
سعدی با زبان ساده و روان، مفاهیمی فلسفی چون اخلاق، عدالت، و روابط انسانی را مطرح میکند. او بیشتر به فلسفه عملی و اخلاقی میپردازد:
• عدالت و نوعدوستی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
این بیت نمادی از تفکر انسانی و فلسفه اجتماعی سعدی است.
• پایانپذیری زندگی:
برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس، تو پیش فرست.
سعدی به انسان توصیه میکند که در زندگی به جای حرص و طمع، به اخلاق و نیکوکاری اهمیت دهد.
۴. فلسفه در اشعار خیام
خیام نیشابوری بیشتر به فلسفهای انتقادی و شکگرایانه میپردازد. او درباره مرگ، بیثباتی زندگی و لذت لحظه حال تأمل میکند:
• مرگ و بیثباتی زندگی:
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است.
خیام به زودگذر بودن زندگی و اهمیت لذت بردن از لحظه حال اشاره دارد.
• سرنوشت و تقدیر:
اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تردد خردمندانند.
او درباره نظم جهان و جایگاه انسان در آن تفکر میکند.
۵. فلسفه در اشعار فردوسی
فردوسی در شاهنامه، با پرداختن به داستانهای اساطیری، اخلاقی و تاریخی، فلسفهای مبتنی بر خرد، آزادی و عدالت ارائه میدهد:
• خرد:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود.
خردورزی و دانش، اصلیترین مفاهیم فلسفی فردوسی هستند.
• سرنوشت:
چنین است کردار گردنده گوی
گهی زین فزون است و گهی زین به روی.
او به ناپایداری دنیا و نقش سرنوشت در زندگی انسان اشاره دارد.
در مجموع من در اشعار شاعران بزرگ فارسی، گاه عرفانی و الهیام (مولانا، حافظ)، گاه اخلاقی و انسانی (سعدی، فردوسی)، و گاه شکگرایانه و انتقادی (خیام). این شاعران از زبان شعر برای بیان مفاهیمی بهره بردهاند که نه تنها مخاطبان زمان خود را تحت تأثیر قرار میداد، بلکه تا امروز نیز الهامبخش خوانندگان است.
عقل: جهانی سپاس! خوشحالم که در این برنامه شما را با خود داشتیم و امیدوارم که در برنامههای آینده شما را باز هم با خود داشته باشیم تا از وجودتان بهرهمند شویم.
همهی عزیزان را به خدا میسپاریم و فقط در آخر بحث را با دیدگاهتان نسبت به اسلام و بهشت خاتمه میدهیم که خیلیها برای ما نامههایی فرستادند که همین پرسش را مطرح کرده بودند؟!
فلسفه: چه پرسش پیچیدهای!
من به تمام عقاید عالم احترام دارم و با هیچ عقدهای و مشکلی ندارم. اگر در ژرف کلمه شهادت در اسلام بنگرید، متوجه میشوید که حتی اسلام هم نخست با من شروع میشود یعنی با فلسفهی تردیدی!
أشهد أن لا إله: این یعنی تردید! یعنی شهادت می دهم که خدایی نیست…
إلا الله: مگر الله!
دربارهی بهشت هم باید بگویم که من نظری ندارم بلکه گاهی به فکر فرو میروم که بهشتِ بدون کتاب و تفکر و فقط عیش و نوش با چیزهایی که در دنیا ممنوع شده یعنی چه…؟!