ترامپ، طالبان و آیندهی بازی منطقهای
نگارنده: داوود عرفان؛ دانشآموختهی علوم سیاسی
دونالد ترامپ برای دومینبار، شگفتانهی بزرگی را رقم زد و به عنوان چهل و هفتمین رییسجمهور ایالات متحده و با یک وقفهی چهارساله، پیروزمندانه به صحنهی سیاسی امریکا و جهان بازگشت. حضور او در کاخ سفید، تحولات جدیدی را در سیاست و رویکرد خارجی امریکا سبب خواهد شد. با پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، نگاههای زیادی در جهان به او دوخته شده و منتظر ورود او به کاخ سفید و شروع دورهی پرالتهاب جدیدی در چهار سال آینده در سیاست جهانی هستند. بازگشت ترامپ تنها پیروزی او و حزب جمهوریخواه و شکست هریس و حزب دموکرات تلقی نمیگردد، بلکه کشورها و گروههای زیادی در جهان ما از این تحول متأثر خواهند شد و احساس پیروزی و شکست تقریباً در تمام کشورهای دنیا به نحوی قابل مشاهده است.
صرف ظر از احساس پیروزی نتانیاهو و احتمالاً احساس خوشحالی پوتین، قدرتگیری دوبارهی ترامپ، در اروپا و بخشهایی از آسیا و خاورمیانه نگرانی ایجاد کرده است. شاید بازندهی اصلی پیروزی ترامپ زلنسکی رییسجمهور اوکراین باشد که در حضور ترامپ، احتمالاً از کمکهای بیدریغ امریکا محروم خواهد شد. ایران نیز با نگرانی به دورهی چهارسالهی ترامپ نگاه خواهد کرد و مشخص نیست که سیاست فشار حداکثری ترامپ در مورد ایران چه پیامدهایی خواهد داشت.
بسیاری از صاحبنظران بر این باورند که اولویتهای سیاست خارجی ترامپ، مهار چین، معاملهی احتمالی با روسیه، فشار حداکثری بر ایران و حمایت بیدریغ از اسرائیل و جنگ تجاری با اتحادیهی اروپا خواهد بود. ترامپ در زمانی به کاخ سفید برمیگردد که چند کانون تشنج پس از دورهی ریاست جمهوری او فعال شده است. اوکراین و خاورمیانه در آتش جنگ میسوزند و به نظر میرسد که در غرب آسیا نیز، آرامش قبل از توفان برقرار است. در این میان، پرسشی که به عمل میآید این است که آیا ترامپ و سیاست خارجی او نیمنگاهی به افغانستان خواهد داشت؟
ترامپ در کمپاین انتخاباتی خود، در مورد افغانستان بر دو نکته تأکید کرده است: خروج فاجعهبار نیروهای امریکایی از افغانستان و حضور چین در پایگاه هوایی بگرام. پس از پیروزی ترامپ و به کارگماری چند شخصیت ضد طالبان در حکومت جدید، باعث شده که برخی از چهرهها و جریانهای سیاسی افغانستان به آن واکنش نشان دهند. خلیلزاد و جبههی مقاومت ملی از انتصاب احتمالی مارکو روبیو سناتور جمهوریخواه برای وزارت خارجه و مایک والتز گزینهی ترامپ برای سمت مشاوریت امنیت ملی کاخ سفید استقبال کردهاند و واکنشهای جسته و گریخته رسانههای نزدیک به طالبان از نگرانی حکایت دارد.
برای پاسخ به پرسش این یادداشت، باید به سیاست کلی ترامپ به قضایای جهانی نگاهی بیندازیم تا ببینیم آیا جایی برای افغانستان در این سیاست وجود دارد یا نه. برخلاف دموکراتها که در سیاست جهانی، مهار روسیه را در دستور کار داشتند، ترامپ بیشتر بر مهار چین متمرکز است. در دورهی اول ریاست جمهوری ترامپ، سیاست او در قبال افغانستان با این استدلال چارچوببندی شده بود که امریکا در افغانستان، هزینههای بیفایدهای میپردازد و این هزینهها بیشتر از اینکه به امنیت امریکا سودی برساند، در حقیقت امنیت دشمنان و رقبای امریکا را تضمین میکند. بنابراین او بدون توجه به شعارهای امریکا در مبارزه با تروریسم و حمایت از حقوق بشر و حقوق زنان، در معاهدهای سیاه و سفید، راه را برای قدرتگیری طالبان فراهم آورد. عکس مایک پمپئو وزیرخارجهی ترامپ با ملابرادر، یکی از ننگینترین معاملههای امریکا در تاریخ معاصر این کشور است. بزرگترین قدرت نظامی جهان در یک معاملهی مشکوک تمام دستاوردهای خود را به کسانی سپرد که بیست سال به عنوان مبارزه با تروریسم با آنها جنگید. هرچند خروج امریکا از افغانستان در زمان بایدن رقم خورد، اما بنیان توافق با طالبان و تحویل قدرت به آنان توسط خلیلزاد در دورهی ترامپ آغاز شد.
اما در این دوره ترامپ با طالبان، مخالفان آن و بازی در منطقه چه خواهد کرد؟
آنچه که واضح و روشن است، افغانستان در سیاست خارجی امریکا از اولویت برخوردار نیست. بازی دموکراتها که میخواستند در صورت نیاز جبههی دیگری از طریق افغانستان علیه روسیه باز کنند، با آمدن ترامپ دیگر در دستور کار نخواهد بود. بنابراین، به نظر میرسد که ترامپ در مرحلهی اول، ارسال کمکهای پیدا و پنهان امریکا به طالبان را قطع کند یا به حداقل برساند. از سوی دیگر اصلاً مشخص نیست که ادعای ترامپ در مورد تسلط چین بر پایگاه بگرام درست باشد. اگر چنین ادعایی درست باشد، احتمالاً ترامپ برای بیرون راندن چین، طالبان را تحت فشار قرار خواهد داد. اما مهمترین موضوعی که احتمالاً ترامپ و مشاوران تازهی او را برآشفته کرده است؛ بندهای پنهانی توافق دوحه است. توافقهای پنهانیای که از آن خلیلزاد، رهبری طالبان، ترامپ و کارگزاران سیاسی و امنیتی آن در سطوح بالا مطلعاند. تقریباً میتوان مطمئن بود که ترامپ، طالبان را برای اجرای آن توافقات تحت فشار مضاعف قرار دهد. بنابراین به نظر میرسد که ماه عسل طالبان در بهرهبرداری همزمان از امریکا و قدرتهای شرقی چون چین، روسیه و ایران به پایان خود نزدیک میشود و آنان ناگزیر انتخاب بین دو گزینهی گردن نهادن به اجرای توافقات پنهانی با امریکا یا رویگردانی از امریکا و تکیهکردن به قدرتهای شرقیاند.
هرچند ترامپ برخلاف دموکراتها، به بازی در زمین افغانستان و حتی آسیای میانه علاقهی چندانی ندارد، اما اتمسفر جدید در سیاست امریکا، در فضای رکود سیاسی افغانستان نیز هوای تازهای پمپاژ خواهد کرد. احتمال دارد که ترامپ برای فشار بر طالبان برای گردن نهادن به توافقات پنهانی دوحه، به صورت صوری از مخالفان طالبان حمایت کند و به شعارهای حمایت از حقوق بشر و حقوق زنان توسل جوید. در این میان نکتهی دیگری را نباید از نظر دور داشت که ترامپ به اتخاذ تصمیمهای غیرقابل پیشبینی مشهور است و احتمال اتخاذ تصمیمهای عجیب و غریب از او دور از انتظار نیست. از سوی دیگر؛ در چهار سال پیشرو، ممکن است که متغیرهای دیگری سیاست جهانی را متأثر سازد که بار دیگر، ژئوپولتیک افغانستان را برای امریکاییها مهم سازد. دو متغیری که میتواند باعث پدیدآمدن چنین وضعیتی شود، احتمال گسترش درگیری ایران و اسرائیل است که افغانستان را به عنوان منطقهای برای فشار بر ایران مهم خواهد ساخت و احتمال دوم به کانون تشنج شرق آسیا برمیگردد که درگیری چین و تایوان، افغانستان را به کانون درگیری جدیدی علیه چین قرار دهد. برعلاوهی این دو متغیر، تحولات آیندهی پاکستان یا طراحی حملات تروریستی از مبدأ افغانستان علیه منافع امریکا، میتواند سیاست آیندهی امریکا در افغانستان را متأثر سازد.
در یک نتیجهگیری کلی میتوان گفت که با آمدن دوبارهی ترامپ در قدرت، نمیتوان به تغییری بنیادین در افغانستان دل بست، اما به نظر میرسد که فضای جدید، طالبان را در تنگنا قرار دهد و فرصت جدیدی برای مخالفان طالبان در تریبونهای سیاسی امریکا فراهم آورد.