ما هم‌سرنوشتیم

رضا عطایی

-چند گپ و گفت خودمانی با نسل جوان وطندارم-

رضا عطایی(کارشناسی ارشد مطالعات منطقه‌ای دانشگاه تهران)

موعظه و نصیحت چَندان خوشایندم نیست و در مقامی هم نیستم که بخواهم کسی را پند و اندرز نمایم؛ اما حال که در سایت تحلیلی گزاره فرصتی فراهم آمده تا بتوانم با جوانانِ کشورم گپ‌وگفتی داشته باشم، این نعمت را غنیمت شمرده و نکات و حرف‌هایی را، آن‌هم نَه از بابِ موعظه و نصیحت، بلکه در تداوم بستر گفتگو و تبادلِ نظر و فکر، مطرح می‌نمایم.

اول:
افغانستانِ ما که روز و روزگاری مهدِ دانش و تمدن بوده است، متاسفانه به عللی که باید در جای خودش مورد کاوشی ژرف قرار گیرد، تاریخ معاصرش با آه و درد و آتش و خون عجین گشته و اکنون صرفِ یادآوریِ تاریخِ شکوه و شوکتِ گذشته‌مان هیچ دردی را دوا نمی‌کند و اوضاع را بهبود نخواهد بخشید. البته ناگفته آشکار است که این سخنم ناظر بر فراموشی و نفی و طردِ تاریخ و خودباختگی فرهنگی و هویتی نیست. چرا که مشخص است کسی که دیروزش را نشناسد، از درک و فهمِ اینکه امروز در کجاست و قرار است فردا به کجا برسد نیز عاجز و مستأصل خواهد بود.

دوم:
واقع‌نگری و واقع‌بینی به اوضاع و شرایط کشور نباید تک‌بُعدی باشد و تنها نقاطِ ضعف و تیره و تاریک را ببینیم و تنها رویِ پسرفت‌ها و عقب‌ماندگی‌ها زوم کنیم که جز یاس و انفعال و سرشکستگی بهره و ثمره‌ای نداشته و ندارد. واقع‌بین بودن به این معناست که کنار تماشای صفحاتِ تیره و تار، صفحاتِ روشن و امیدوارکننده‌ را نیز ببینیم. فارغ از اینکه بخواهم وارد دوگانه نامربوطِ تطهیر یا تکفیر طالبان شوم و در این باب سخن بگویم که در وضعیت کنونی کشور، از تقابل تا تعامل با طالبان کدام یک مناسب‌اند؛ که از فضای نوشته پیش‌روی خارج است، از نگاه این قلم، همین برآمدن دوباره طالبان بر صفحه شطرنج قدرت و سیاست افغانستان، نیز دارای وجوه مثبتی بوده است. پس از کنفرانس بُن، نظام و ساختاری بر کشور روی کار آمد که ویژگی بارز آن فساد، تباهی و به قدرت‌گیری الیت‌های قومی بیش نبوده است؛ پس شایسته نیست که با چنان نگاهی نوستالژیک به دوره جمهوریت بنگریم، انگار یک دوره استثنایی بدون هیچ عیب و نقصی از دست رفته است. فرصتِ پسایازده سپتامبر و نظامِ اسبق، همچون سایر فرصت‌هایی که در طول تاریخ افغانستانِ معاصر داشته‌ایم، یک فرصت عالی برای برون‌رفت بحران کشور بود که از دست‌مان رفت، حال باید به جای آه و افسوس، با بازخوانی انتقادی به نقد آن بنشينيم که فرصت‌های پیش‌روی از دست نرود.

سوم:
از نظر این قلم، راه‌برون رفت مسائل افغانستان در خود ما خفته و نهفته است و
تا تمامِ اقوام و مردم شریف کشورمان به معنای واقعی کلمه به این درک و نتیجه نرسند که ما “هم‌‌سرنوشت” هستیم، هم نمی‌شود و هم نباید آینده ایده‌آلی برای کشور ترسیم نمود و آنچه روی می‌دهد و روی خواهد داد، یک دورِ باطل از تسلسلِ تکرار پشت تکرارِ شکست خواهد بود.
هم‌سرنوشتیم یعنی منِ هَزارَه، پهلو به پهلویِ آن وطندارِ پشتون، تاجیک، ازبیک، ترکمن، نورستانی، قزلباش و… می‌توانم سرنوشت کشورم را تغییر دهم و بهبود ببخشم، نَه آن زمان که روی در روی وطندارانم باشم. جای دور نرویم در نظام جمهوریت گذشته، در دفتر معاونت دوم ریاست‌جمهوری، چند غیر هزاره داشتیم؟! بماند که آن تعداد هزاره هم که داشتیم مربوط به الیت و جریان خاصی به نامِ هزاره‌ بود.
در اینجا تاکیدم بر روی مفهومِ هم‌سرنوشتی از این روست که ریشه تمام مشکلات و معضلات کشور را در طول تاریخِ معاصر در درک نکردنِ همین مفهوم و موضوع بنیادی و مهم می‌دانم. هم‌سرنوشتی یعنی ما چه بخواهیم، چه نخواهیم سرنوشت‌مان در چهارچوب سرزمینیِ به نامِ افغانستان بهم گره خورده است و حذف و طرد یکی به معنای حذف و طرد همگان است.

چهارم:
پس از درک و پذیرشِ مساله “هم‌سرنوشتی”، نوبت به این موضوع می‌رسد که ما باید یکدیگر را بشناسیم و بشناسانیم تا تعامل و هم‌زیستی شکل بگیرد. باید بسیاری از سوء تفاهم‌ها و سوء برداشت‌های متقابلی که به وجود آمده حل و فصل شود. باید بسیاری از تصاویر مخدوش و ذهنیت‌های منفی از یکدیگر که توسط خودمان یا دشمنان داخلی و خارجی و همچنین به علت عدمِ شناخت و تعامل با یکدیگر برایمان به وجود آمده، تغییر یابد. برای فهم اینکه اوضاع‌مان چه‌ میزان قمر در عقرب است به داستان دلباختگی و ازدواج دختری تاجیک‌تبارِ سُنّی با پسر هزاره‌ی شیعی در بامیان (علی و زکیه) در دوران باشکوه جمهوریت اسبق، ارجاع‌تان می‌دهم.

پنجم:
بارِ تمام آنچه تا کنون گفته شد بر دوش ما جوانان، مخصوصا دانشجویان، فرهنگیان و فرهیختگان است. مسولیتی بسیار سنگین در مسیری که فراز و نشیب‌های بسیار خواهد داشت. برای تَحَقُّقِ آنچه گفته شد باید علم‌آموزی، مطالعه و کتابخوانی، کوشش و پشتکار، سعه صدر و مدارا و مدیریت در لیست اولویت‌ها باشد.

من به عنوان یک دانشجوی مهاجر افغانستانی که سال‌ها از وطن دور بوده‌ام و در ایران زیسته‌ام با شناخت و ارتباطی که با جوانان کشورم که برای ادامه تحصیل به ایران آمده‌اند به این نتیجه و ارزیابی رسیده‌ام که چنین ظرفیت و استعدادی در جوانانِ کشورم وجود دارد که آینده‌ کشور را به بهترین وجه بسازند. سخنِ پایانی این‌که در طول اینِ مسیر پُر فراز و نشیب هیچ‌گاه نباید مأیوس و ناامید شد و باید تا آخرین نَفَس و با تمامِ نیرو و با حداکثر امید به مسیر ادامه داد. به بیانِ شاعر معاصر ایرانی مرحوم قیصر امین پور:
موجیم و وصـلِ ما از خود بُریـدن است
ساحل بهانه‌ای است، “رفتن رسیدن است”

دیدگاه‌ها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمی‌دهد.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=538

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *