شرنگ شرنگ النگوها؛ نگاهی به رمان چار دختر زرتشت

نگارنده: داوود عرفان

نمای کلی داستان

رمان چار دختر زرتشت در سه فصل و 256 صفحه توسط بانو «منیژه باختری» نگاشته شده، ناصر هوتکی آن‌را ویراستاری کرده و توسط نشر نبشت در سال 1402 شمسی منتشر شده است.

رمان سرنوشت چهار دختر- رودابه، گل‌بیگم، فرشته و انیس- را در زردشت‌آباد بیان می‌کند. داستانی که با سرنوشت این چهار دختر و تاریخ، دین و جامعه‌شناسی زردشت‌آباد گره خورده است. سرزمینی که تاریخ گم‌شده‌ای دارد که آشور یکی از شخصیت‌های داستان آن‌را در یادداشت‌هایش شرح داده است. در زردشت‌آباد، پدرکلان یاسر حکومت می‌کند که به جنگ‌هایی که با امریکا و روسیه داشته افتخار می‌کند. اما دیری نمی‌پاید که مولوی اعظم به رقیبی جدی برای او تبدیل می‌شود و نهایتاً مولوی اعظم و هواداران‌اش قدرت را در دست می‌گیرند. در این رمان فرشته، رودابه و گل‌بیگم دخترانی هستند که از زردشت‌آباد فرار می‌کنند و علیه مناسبات زردشت‌آباد قرار می‌گیرند. مناسبات مردسالارانه‌ای بر این ایالت حاکم است، هرچند تاریخ گمشده‌ی زردشت‌آباد حکایت از روح زنانه‌ای دارد که از نازدانه، نیای زنانه‌ی زردشت‌آباد در النگوهای میراثی او هنوز در روان زردشت‌آباد جاری است. انس دختر چهارم داستان، زنی با حجب و حیاست که با وجود اختلاف فکری با سه دختر دیگر، هیچ‌گاه در ستیز با آنان قرار نگرفته است.

داستان دو راوی دارد، در فصل اول، راوی روح رودابه است و در دو فصل دیگر، راوی «دانای کل» است. رمان زردشت‌آباد، داستان تقابل زنانگی و مردانگی است. زنانی که در مقابل مردسالاری نه درمانده‌اند و نه تسلیم، اما می‌میرند، تا تاریخ را رقم زنند. نویسنده سعی نموده که در قالب مکتب رئالیسم جادویی، ایالتی بیافریند و دغدغه‌هایش را شرح دهد. از دید من زردشت‌آباد استعاره‌ی افغانستان است، استعاره‌ی تاریخ، سیاست و جامعه‌ی این جغرافیا. با خواندن رمان چار دختر زردشت، گذشته و اکنون افغانستان جلوی چشم‌های خواننده رژه می‌رود. این رمان بیشتر از هر چیزی، داستان دوگانگی و تقابل است: تقابل زنانگی و مردانگی، شهر و روستا، علم و جهل، ملا و روشن‌فکر، سنت و مدرنیته و نهایتاً تقابل خیر و شر و سپیدی و سیاهی. رمان با شرنگ النگوهای زنی شروع می‌شود و نوای این النگوها در طول داستان طنین می‌اندازد، النگوهایی که روشنی چشمان نازدانه را با خود حمل می‌کند و مسیر را برای همه نشان می‌دهد. هرچند خانه‌های زردشت‌آباد، در طول جنگ‌های ویران‌گر زخمی می‌شوند، اما در آخرین سطور کتاب وقار خود را حفظ می‌کنند و این بهترین پیامی است که می‌توان از رمان گرفت: پیام امید در میدان نفرت و انتقام و درماندگی! این که نویسنده تا چه اندازه در این مسیر موفق بوده را در این نوشته پی می‌گیریم.

کمی در مورد مکتب رئالیسم جادویی

رئالیسم جادویی برای نخستین‌بار توسط هنرشناس آلمانی فرانس روه در توصیف آثار پست- اکسپرسیونیست‌ها به کار رفت. در سال 1943 این مفهوم در نمایشگاه موزه‌ی مردمی مدرن نیویورک فراگیرتر شد. رئالیسم جادویی از دهه‌ی 1960 به بعد توسط نویسندگان آمریکای لاتین هم‌چون میخائیل آستوریاس، خوان رالفو و خورخه لویس بورخس و مهم‌تر از همه با خلق «صد سال تنهایی» و گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی جهانی شد(میرصادقی، 1394: 473).

واژه‌نامه‌ی ادبی آکسفورد رئالیسم جادویی را چنین تعریف کرده است:«رئالیسم جادویی نوعی حکایت مدرن است که در آن حوادث و رویدادهای خیالی و افسانه‌ای در واقعیت گنجانده شده‌اند و در آن با لحن قابل اعتماد و باورپذیری حفظ می‌شوند… این شیوه با ویژگی‌هایی از قبیل آمیزش خیال و واقعیت پری‌وار، توصیف اکسپرسیونیستی و حتی سوررئالیستی مشخص می‌شود.»(نیکوبخت و رامین نیا، 1384: 142-143).

رئالیسم جادویی مؤلفه‌هایی دارد که از این قرار است:

  • دوگانگی؛ زیست هم‌زمان عناصر متضاد در بستر داستان، مانند: تقابل شهر و روستا، غربی و بومی، واقعی و خیالی و طبیعی و مافوق طبیعی؛
  • رازگونگی؛ تلفیق جهان واقعی و فراحسی پدیده‌ها در بافتی رازگونه و اسطوره‌ای و حرکت در هاله‌ای از ابهام؛
  • استحاله؛ قابلیت تعویض و جای‌گزینی یک پدیده در چیز دیگر، مانند استحاله‌ی انسان به حیوان؛
  • عینیت؛ پدیده‌ها برای همگی قابل دید است، با وصف عجیب و غریب‌بودن؛
  • سکوت اختیاری؛ سکوت قهرمان در مورد رویدادهای غیرطبیعی، طوری که نویسنده قصد توجیه و تشریح ندارد؛
  • صدا و بو؛ صدا و بو در رئالیسم جادویی حضور زیادی دارد(سرباز، 1394: 6-8).

رئالیسم جادویی رمان چار دختر زردشت

هرچند نویسنده‌ی رمان در مصاحبه‌ای گفته که رمان چار دختر زردشت کاملاً در سبک مکتب رئالیسم جادویی نوشته نشده، اما فضای عمومی رمان، بیان‌گر رویکرد رئالیسم جادویی در داستان است. ما در این نقد، مؤلفه‌های اصلی رئالیسم جادویی را در رمان بررسی خواهیم کرد:

دوگانگی؛ دوگانگی در رمان چار دختر زردشت به وفور دیده می‌شود. فضای داستان به صورت کلی دوقطبی است. مهم‌ترین این دوگانگی را در تقابل زنانگی و مردسالاری می‌توان یافت که در تمام رمان جاری است:«نازدانه تنها کسی که چادر را به رضایت دور انداخته بود، می‌رقصید و آواز می‌خواند»(باختری، 1402: 99)، «مولوی اعظم زنان را چوچه‌ی شیطان می‌دانست و مواظبت سخت‌گیرانه برای جلوگیری از مکر و ریای آنان را توصیه می‌کرد»(باختری، 1402: 83).

تضاد شهر و روستا از دوگانگی‌های مهم این کتاب است:«فرشته … در مورد شهر و مکتب‌های کلان آن گپ می‌زد. از کتاب‌خانه‌ها می‌گفت، و از این‌که زنان در آن‌جا ناگزیر نیستند که قالین ببافند یا مردان به شکار بروند… هرگاه کودکان شهری مولوی اعظم را ببینند، فکر می‌کنند که یک دلقک سیرک برای نمایش، آن‌جا آمده و مانند اهالی زردشت‌آباد به او احترام نمی‌گذارند… وقتی فرشته در مورد شهر وراجی می‌کرد، در ذهن خود بازارهایی را که زنان خوش‌پوش و طناز با بچه‌های‌شان خریداری می‌رفتند، پسران خوش‌سیما و باوقاری که در فاصله‌های مکتب و دانشگاه در چای‌خانه‌های ستره با هم بحث می‌کردند و چیزی در مورد شکار یا جنگ نمی‌دانستند و کوچه‌های مستقیم و خانه‌های زیبا و سپید و نقلی‌ای که نشانی از جنگ نداشتند را مجسم می‌کردم»(باختری، 1402: 83).

دوگانگی سنت و مدرنیته را در جای‌جای رمان می‌توان مشاهده کرد: «من اعجوبه‌ای شده بودم که میان سنت و نوگرایی آونگ مانده بود، نه این بودم و نه آن. تنها موضوع تن نبود، در حلقات دانشجویی نیز سمت‌وسوی خود را نیافته بودم. وقتی با هم‌صنفی‌های خود بحث می‌کردم، نمی‌توانستم که به درستی یافته‌ها، آموخته‌ها و حتی تجربه‌هایم اعتماد کنم. در چنین حالتی در حفره‌ی عمیقی گم می‌شدم و گلویم خشک می‌شد. نادانی روبرویم نشسته به سویم چشمک می‌زد و برتری خود را به رخم می‌کشید. پس از کنکاش بسیار با خودم، فهمیدم که پیش از بحث با هم‌دانشگاهی‌هایم درباره‌ی فلسفه، تاریخ و جنگ‌های معاصر جهان، باید نخست علم خود را در مورد پدیده‌های خیلی بدیهی داخلی چاق کنم و دریابم که تلاش‌های مولوی اعظم در توزیع و ترویج تقوا و عبادت و تولید چادرهای پشمین سیاه و قاچاق آن به سیصدویک ایالت زیر سلطه‌ی روس‌ها، سلطنت واحد زردشت‌آباد را احیا خواهد کرد یا جدوجهد پدرکلان یاسر در جنگ با روس‌ها منجر به احیای آن خواهد شد. آیا مولوی اعظم با جمع‌کردن مجسمه‌های طلایی دوران زرین‌گل در خرابه‌های قلعه‌ی ملک پیرمحمد خواهان نمایش تاریخ پربار زردشت‌آباد است، یا با پنهان‌کردن آن در پی مسخ تاریخ است، آیا جنگ‌های خشونت‌بار پدرکلان یاسر با امریکایی‌ها و روس‌ها بیگانه‌هراسی و دفاع از سرزمین مادری بود یا جست‌وجوی اقتدار و ثروت بی قیدوشرط، یا برنامه‌ی عدالت اجتماعی پدرکلان یاسر و عهدنامه‌ی اخوت هاتف اصلانی با امریکایی‌ها پیشرفت و توسعه به‌بار می‌آورد یا بار مضاعفی بر شانه‌های زنان شده بود»(باختری، 1402: 64-65).

نویسنده حتی در رویکردی فلسفی به رنج هم رنگی دوگانه می‌دهد:«اهالی پاشنگ چه دارا و چه نادار، اگر رنجور و ملول می‌شدند، بیشتر به دلیل دلتنگی‌های ناشی از فقر، شکست در عشق، حساسیت‌های فصلی یا برگزار نشدن به موقع جشن‌های بزرگ گندمین بود که گاه‌گاهی به دلیل حضور هزاران گردش‌گر، برگزاری آن دشوار شده به سال آینده محول می‌گردید. مالک مهمان‌خانه‌ی پاشنگ، پس از یک پژوهش به درک این نکته دست یافته بود که اهالی پاشنگ مانند تمام آدم‌های دیگر به رنج و غصه سردچار می‌شوند، اما جنس رنج‌شان و نحوه‌ی برخورد آنان با رنج متفاوت است و نمی‌خواهند احساس گناه را در کنش‌های روزمره‌ی خود تزریق کنند… اگر اهالی پاشنگ هم‌چون اهالی زردشت‌آباد، تاکستان‌های خود را یک‌سره از دست می‌دادند، و لشکر اژدر هفت‌سر در تاکستان‌های سوخته‌شان مستقر می‌شد، بدون‌شک رویکرد متفاوتی نسبت به زندگی می‌داشتند»(باختری، 1402: 172).

تقابل آزادی و عدالت نیز از تقابل‌های فلسفی است که نویسنده در رمان به آن پرداخته است: «مالک مهمان‌خانه افزون بر خانه‌ی گل‌چهره و دخمه‌ی کیمیاگری زرین‌گل به بسیاری چیزها، از جمله آزادی و عدالت فکر می‌کرد و تا هنوز نتوانسته بود بین این دو پدیده یک رابطه‌ی روشن دریابد. گاهی به این نتیجه می‌رسید که عدالت مانع آزادی است و از جانب دیگر با تمام اوصاف خود نمی‌تواند مانع جنگ شود، همان‌گونه که آشور نتوانست با افکار عدالت‌خواهانه‌ی خود اهالی زردشت‌آباد را از توهم رها و آزاد بسازند.»(باختری، 1402: 174-175).

رازگونگی

رمان چار دختر زردشت پر از رازهایی است که نیاز به رمزگشایی دارند. داستان با رازهای پیهمی شروع می‌شود. از شرنگ‌شرنگ النگوها گرفته تا کارگاه کیمیاگری و کشف فلزی که زرین‌گل روشنی چشم‌های همسرش نازدانه را در فلز دمیده بود و رازهای اعداد 7، 3، 101، 301 و …(باختری، 1402: 8) دره‌ی اژدر، آتش‌سوزی بزرگ و قالین بزرگی که در کارگاه دشت بافته می‌شود. در داستان شخصیت‌های مرموزی هم وجود دارند که هرکدام به رمزگشایی نیاز دارند: فانوس شیردل، آشور و ضمیر از جمله‌ی این شخصیت‌ها هستند که در حاشیه‌ی داستان حضور دارند و شخصیت‌های پررمز و رازی را به نمایش می‌گذارند.

استحاله

استحاله به صورت روشن در رمان رخ نمی‌دهد. اما در جایی نویسنده از استحاله‌ی تمدنی سخن می‌گوید: «بنابر پژوهش‌های آشور چادر سیاه بافته‌شده از پشم اژدر در زردشت‌آباد قدمت کهن نداشت، اما پس از رواج آن، اهالی دچار استحاله‌ی تمدنی شده و شکل و رنگ چادرهای موی بز را که سالیان پیش زنان سلطنت واحد زردشت‌آباد می‌بافتند و به سر می‌کردند، نمی‌پسندیدند و مهم‌تر از همه، تاریخ باستان را که چیزی به نام چادر در آن وجود نداشت، از بیخ و ریشه در حافظه‌ی جمعی خود نابود کرده بودند»(باختری، 1402: 104).

عینیت

در نمای کلی داستان سه جهان متفاوت دیده می‌شود: زردشت‌آباد، شهر و دشت اژدرها. بر اساس مؤلفه‌های سبک رئالیسم جادویی باید جهان عینی در مقابل جهان رؤیایی قرار بگیرد. مشخص نیست که جهان غیرواقعی نویسنده زردشت‌آباد است یا دشت اژدرها، اما به وضوع می‌توان عینیت را در شهر دید. زمانی که داستان وارد شهر می‌شود، جهان کاملاً عینی است، دانشگاه و درس و خیابان و شخصیت‌ها، همه واقعی‌اند، هرچند که این دنیای واقعی بخش کوچکی از داستان را در بر می‌گیرد. با تمام این‌ها؛ زردشت‌آباد با وجود دنیای پر رمز و راز خود، رگه‌های عینیت را در خود دارد. شخصیت‌های زیادی چنان واقعی به نظر می‌رسند که گویی نویسنده مناسبات عینی یک روستای افغانستان را حکایت می‌کند. پدرکلان یاسر، چونان ملک قریه و مولوی اعظم چونان مولوی‌های مسلح دهه‌های اخیر، هاتف اصلانی چونان فعالان پروژه‌بگیر جامعه‌ی مدنی و معلم گل‌رحمان همان شخصیت متمایز روستاهای افغانستان است که نماینده‌ی مکتب و سواد مدرن پس از امان‌الله‌خان است. در زردشت‌آباد به حد کافی صحنه‌های واقعی وجود دارد و مناسبات بین آدم‌ها واقعی است.

سکوت اختیاری

رمان چاردختر زردشت دو راوی دارد. راوی فصل اول روح رودابه است و راوی دو فصل دیگر، دانای کل است. در فصل نخست، راوی یا قهرمان داستان، با عبارت «من مرده بودم»(باختری، 1402: 7) شروع می‌کند و این عبارت در طول روایت او بارها تکرار می‌شود. تأکید زیاد نویسنده بر این عبارت سکوت اختیاری قهرمان را می‌شکند وگرنه راوی در تمام این فصل، به خوبی سکوت اختیاری را رعایت کرده است. اما در دو فصل پسین، راوی دانای کل است و این دانای کل نه‌تنها که سکوت اختیاری را رعایت نمی‌کند که برای تمامی حوادث داستان و رفتار شخصیت‌ها توجیه می‌تراشد و گاهی در پای قضاوت می‌نشیند. اوج این قضاوت در عناوین سه فصل آمده است: تقدیم به گل‌بیگم روح سرگردان زردشت‌آباد، تقدیم به نازدانه، گل خوش‌بوی زردشت‌آباد، تقدیم به آشور و یادداشت‌های ناتمامش. در این عناوین نویسنده مشخص نمی‌کند که چه کسی این عناوین را انتخاب کرده و با علامت ندا (!) چرا به سه شخصیت مشخصی از داستان داده شده است. به هر ترتیب؛ نویسنده ارادت خود را قبل از شروع فصول به شخصیت‌های داستان بیان داشته و سکوت اختیاری را نقض کرده است.

صدا و بو

یکی از ویژگی‌های مهم رئالیسم جادویی که در رمان چار دختر زرتشت به خوبی رعایت شده است، صدا، بو و رنگ است. شرنگ شرنگ النگو مهم‌ترین صدایی است که  چون «سرودی زیبا و خوش‌آهنگ»(باختری، 1402: 7)در روح داستان جاری است. صدا در رمان چاردختر زردشت، در وضعیت‌های متفاوت داستان معناهای دگرگونه‌ای پیدا می‌کند و عشق در این میانه، ترنگ صدا را خوش‌نواتر می‌سازد: «واقعیت این بود که پس از ازدواج با ملک پیرمحمد، صدای نازدانه درشت و کرخت شد و چشم‌های غمگینش روشن‌تر و درخشان‌تر. وقتی اما نازدانه عاشق زرین‌گل شد، آوازش ترنگ خوش و آهنگین‌تری یافت»(باختری، 1402: 102).

بو نیز به سان صدا، در جای‌جای داستان می‌پیچد، این بو گاهی عطر خوش زنانگی را می‌پراکند و گاهی از تعفن مردسالاری حکایت دارد. بوی تعفن از دشت اژدرها همیشه به مشام می‌رسد و بوی عطر و زنانگی و زخم و خون در ساختمان 21 و کارگاه دشت و جای‌جای زردشت‌آباد، جاری است.

رنگ اما در این رمان چنان جا دارد که با وجود بوی خون و زخم و درد، آن‌را چون آکواریومی زیبا جلوه‌گر ساخته است. رنگ‌های زیبایی که فقط یک زن می‌تواند با دقت آن‌ها را انتخاب کند و در جای دل‌خواه قرار دهد: «تپه‌ی پاشنگ از راست با دره‌ی سبزی که در کنار آن دریای زمردین جریان داشت و از جانب چپ با تاکستان بزرگ پاشنگ همسایه بود. تاکستان‌ها به‌ویژه در فصل تابستان و اوایل پاییز به محل تجمع گردش‌گران تبدیل می‌شدند. فصل برداشت انگور و تخمیر آن همیشه جذابیت داشت. وقتی کارگران تاکستان‌ها، انگورهای سبز، زرد طلایی‌گون، سرخ و گلابی را در حوضچه‌های بزرگ سنگی با طول و عرض چار در چار می‌انداختند و با چوب‌های بزرگ می‌کوبیدند، صدها گردش‌گر می‌آمدند و ساعت‌ها به این روند نگاه می‌کردند…»(باختری، 1402: 173).

ویژگی‌های برجسته

رمان چار دختر زردشت برعلاوه‌ی مؤلفه‌های رئالیسم جادویی، برجستگی‌های‌ دیگری هم دارد که بخش‌های مهمی از این برجستگی‌ها را این‌جا می‌آوریم.

نمادسازی

برجسته‌ترین هنر نویسنده در این رمان، نمادسازی است. نویسنده در این کتاب نمادهای زیادی به کار می‌برد. اعداد یکی از نمادهای معماگونه‌ی این کتاب است. زردشت‌آباد 101 ایالت، روسیه 301 ایالت، ساختمان 21، هفت النگو، 4 النگوی گم‌شده، از مهم‌ترین اعدادی هستند که در رمان به کرات تکرار می‌شوند. گاهی نام‌های باستانی و تاریخی در رمان به‌عنوان نماد مطرح می‌شوند.  نام کتاب بزرگ‌ترین نماد به‌کاررفته در این رمان است. رابطه‌ی زرتشت با بلخ و هرات و سیستان، عامدانه انتخاب شده است و از این‌که «تاریخ» در زردشت‌آباد مورد توجه است، از نوستالوژی سرزمینی نویسنده حکایت دارد. بر همین منوال، تپه‌ی «پاشنگ»، به «پوشنگ» تاریخی هرات و فردوسی اشاره دارد. «زال» و «سیمرغ» نیز نمادهای باستانی دیگری هستند که در رمان، تاریخ را بازنمایی می‌کنند. دشت «سووشون» نماد دیگری است که پنجره‌ای از تاریخ باستان را بر زردشت‌آباد می‌گشاید. «رودابه»، نام دیگری است که راوی زنانگی زردشت‌آباد است و چه کسی است که با شنیدن نام «رودابه» به «سمنگان» سفر نکند و «رستم» پیش چشمانش تجلی نیابد؟

نمادهای دیگری نیز در رمان وجود دارند که هر کدام می‌تواند استعاره‌ای از مفهومی امروزی باشد. نمادهایی مثل «کیمیاگری»، «النگوها» «چادر سیاه» که در سراسر رمان تکرار می‌شود، آتش سوزی بزرگ که زمین سوخته‌ی طالبان را در ذهن تداعی می‌کند. سمارق گلابی که ماده‌ای شبیه تریاک در زردشت‌آباد است و اژدرهای سیاه و جادوی سیاه که به گروه‌های متحجر و اعتقادات وحشتناک آنان اشاره دارد.

توصیف و تصویر

بانو باختری در بخش‌هایی از رمان، توصیف‌های زیبایی آورده و تصویرهای قشنگی آفریده است. ریزبینی و نکته‌سنجی زنانه در رمان به چشم می‌خورد، اما توصیف‌هایی از جزئیات مناسبات مردانه در افغانستان جالب توجه است. این‌که یک زن ریزبینانه به پستوهای ذهن مردانه سرک می‌کشد و آن را استادانه به تصویر می‌کشد، از نکات قوت این رمان است. نویسنده در بخش‌هایی از رمان توصیف‌های درخشانی دارد که خواننده را مسحور خود می‌سازد: «مهمان‌خانه‌ی پاشنگ پنجاه‌و‌یک اتاق مجهز با سرویس‌های بهداشتی داشت. یک چای‌خانه‌ی بزرگ در طبقه‌ی سوم با میزهای درازرخ که هر کدام گنجایش شش نفر را داشتند با سرمیزی‌های سفید برف‌مانند و پاک. چای‌خانه به برنده‌ی بزرگ با چشم‌اندازی دوسویه از دره‌ی سبز پاشنگ و دریای زمردین وصل می‌شد»(باختری، 1402: 173). در کنار توصیف‌ها، گاهی در رمان تصویرهای زیبایی ساخته می‌شود به این‌دو نمونه توجه کنید:«خانه‌های کوچه‌ی ما به دندان‌های کج‌و‌معوج و کرم‌خورده در یک دهان درشت می‌ماندند»(باختری، 1402: 13)، «خانه مانند تخم سپید شترمرغ در زمین های سیاه سوخته می درخشید»(باختری، 1402: 16).

شخصیت‌ها و گفت‌وگوها   

شخصیت‌ها در رمان به سه‌دسته تقسیم می‌شوند: شخصیت‌های اصلی، شخصیت‌های شبه‌اصلی و شخصیت‌های فرعی. همان‌گونه که در مقدمه نوشتیم، رودابه، فرشته، گل‌بیگم و انیس، چار دختر زرتشت هستند که شخصیت‌های اصلی داستان را بنا بر عنوان رمان به خود اختصاص داده‌اند. پدرکلان یاسر، هاتف اصلانی و معلم گل‌رحمان، مولوی اعظم و آشور از شخصیت‌هایی هستند که در داستان، نقش‌های برجسته‌ای دارند که گاهی نقش‌شان هم‌پایه و حتی پررنگ‌تر از شخصیت‌های چهار دختر اصلی داستان است. این شخصیت‌ها بیشتر تیپ‌های جامعه‌شناختانه‌ی افغانستان را به تصویر می‌کشند. برای هر کدام از از این شخصیت‌ها می‌توان در جامعه‌ی افغانستان تیپ اجتماعی و حتی سیاسی پیدا کرد. شخصیت‌های فرعی داستان آن‌قدر زیاد هستند که می‌توان از آن‌ها لیستی طویل نوشت. این شخصیت‌های زنانه و مردانه، حول حوادث رمان نقش بازی می‌کنند و گاهی آن‌قدر اسامی مشابهی دارند که تشخیص شخصیت‌ها را در طول داستان مشکل می‌سازد.

گفت‌وگو در رمان حضور کم‌رنگی دارد، گاهی گفت‌وگوهای شخصیت‌ها از زبان راوی حکایت می‌شود، اما گفت‌وگو به‌عنوان عنصری مستقل در متن رمان غایب است.

بی‌پرده‌نویسی(اروتیک‌نویسی)

بی‌پرده‌نویسی نویسنده از نکات قابل مکث این رمان است. باختری بدون ترس از تابوهای اجتماعی، مسایل جنسی را روایت کرده است. این روایت‌ها در جامعه‌ی به‌شدت بسته‌ی افغانستان کمتر نوشته و خوانده شده است. چند نمونه از بی‌پرده‌نویسی رمان، موضوع را روشن‌تر می‌سازد:«ماه‌های نخست زناشویی، مملو از شور و دلدادگی بود. زرین‌گل پروا و ابایی از نگاه‌کردن به گیسوان دراز و براق نازدانه نداشت. گیسوانش را نوازش می‌کرد، به روشنایی چشم‌هایش خیره می‌شد و با دست‌های زمخت و پینه‌بسته‌ی خود پستان‌ها، انحنای کمر و برجستگی سرینش را مالش می‌داد و با بوسه تن داغ نازدانه را گل می‌کاشت»(باختری، 1402: 103). «تفنگ‌به‌دستان شام نخست تا صبح در آلونک آمدند و رفتند و بدن گل‌بیگم را تکه‌وپاره کردند. پستان‌های نورسش که هنوز به بلوغ کامل نرسیده بودند، خونی و پر از زخم شده بودند و به غنچه‌های تیرخورده در رگبار ژاله می‌ماندند؛ رویش پندیده و کبود و خونی شده بود، باریکه‌ای که واژن و مخرج مواد غایطه را به هم وصل می‌ساخت، از هم گسیخته و از آن گُه، شاش، خون و ریم جاری شده بود»(باختری، 1402: 184).

آکادمیک‌نویسی

آکادمیک‌نویسی در رمان به وفور یافت می‌شود. زبان داستان بین شاعرانه‌نویسی و آکادمیک‌نویسی در نوسان است و چه‌بسا که گاهی این آکادمیک‌نویسی بر شاعرانه‌نویسی غلبه می‌کند. نمونه‌هایی از این نوع نوشتار به درک بهتر آکادمیک‌نویسی رمان کمک می‌کند:«با این که خاطره امیدوار بود که پس از انتقال تاریخ و دغدغه‌های مربوط آن به کتاب، مالک مهمان‌خانه از آن خُل‌وضعی بیرون می‌شود، او با سماجت و خیره‌سری هنوز هم غرق تفکرات خودش بود و می‌خواست که طرح جامعه‌ی باز را با تلفیقی از دین و نوگرایی در چرخش‌های ذهنی خود تکمیل کرده و روی کاغذ بیاورد. اما با وجود تفکر مصرانه، روش‌های ادبیات تطبیقی تا هنوز در حوزه‌ی جامعه‌شناسی و سیاست کارآیی نداشتند و از جانب دیگر، تفکرات پیهم نیز سبب نشده بود تا امکان تلفیق دین و نوگرایی در مغزش تلنگر بزند. در نتیجه نمی‌توانست که مانع تکرار تجربه‌های خشونت‌بار در زردشت‌آباد و چارصد و دو ایالت اطراف آن در آینده گردد»(باختری، 1402: 247). «او سپس در سلسله افکار خود به تمدن و پدیده‌های مفهومی و عینی مرتبط به آن می‌اندیشید و می‌خواست پاسخ این پرسش مهم را در بیابد که آیا تمدن، انسان‌ها را از جوهر انسانیت عاری می‌کند یا آن را جلایش می‌دهد. او نمادهای فرهنگی و سلسله‌مراتب قدرت را در ایالت پاشنگ با سلطنت واحد زردشت‌آباد مقایسه می‌کرد و به این نتیجه می‌رسید که قدرت به صورت یک شبکه‌ی به‌شدت به‌هم‌پیوسته و هم‌سان با یک نیروی قوی برق، در جریان امتداد از بالا به پایین یا از لایه‌های زیرین به بالا به شدت فریبنده و در عین زمان مولد فکر و شکل‌دهنده‌ی فرهنگی است که نمی‌توان آن‌را به سادگی تجزیه کرد یا بر آن برچسب خوب یا بد زد»(باختری، 1402: 175).

جمع‌بندی

برای جمع‌بندی بهتر باید به هدف نویسنده از نگاشتن این رمان پرداخت. به نظر می‌رسد که هدف اصلی نویسنده در این رمان بازنمایی جنسیت در افغانستان و رنج و دردی است که بر زنان افغانستان تحمیل شده است. نویسنده با استفاده از مکتب رئالیسم جادویی دنیایی آفریده است که به‌شدت شبیه به افغانستان است. زردشت‌آباد برعلاوه‌ی این‌که اشاره‌ای به نام تمدنی افغانستان امروز دارد، از تاریخ گم‌شده‌ای رنج می‌برد که به درستی بحران هویت در سرزمین افغانستان کنونی را نمایش می‌دهد. نویسنده در کتاب بارها از کتاب «عوامل تاریخی شکست سلطنت واحد زردشت‌آباد» یاد می‌کند و برخی خود را وقف نوشتن آن کرده‌اند، گویا نویسنده می‌خواهد به مخاطب القا کند که برای درک ریشه‌های مشکلات امروز افغانستان باید به تاریخ رجوع کرد. رمان چاردختر زردشت، نقبی تاریخی است به تمام مناسبات زردشت‌آباد و به نوعی به تاریخ پرفراز و نشیب افغانستان، حتی سه جنگ تاریخی زردشت‌آباد شباهت زیادی به سه جنگ تاریخی افغانستان با انگلیس، شوروی سابق و امریکا دارد.

تیپ‌های اجتماعی در این کتاب به‌شدت با تیپ‌های اجتماعی امروز افغانستان شباهت دارد. مناسبات اجتماعی زردشت‌آباد، همان مناسبات افغانستان امروزی است. تابوها همان تابوهای امروزی است، حتی چادرهایی که از پشم اژدرها ساخته شده‌اند و اژدرهایی که بومی نیستند و از آن‌سوی مرزهای زردشت‌آباد آمده‌اند، چه‌قدر شبیه برقع در افغانستان امروزی است. نویسنده چادرهای سیاه پشمی را چون موجودی زنده به تصویر می‌کشد که هر روز رشد می‌کنند و این تلقی برای مخاطب ایجاد می‌شود که تفکر زن‌ستیزانه هر روز در حال گسترش است. داستان چهار دختر این رمان به خوبی بازنمای وضعیت تیپ‌های امروز زنان افغانستان است. اقلیت زنان سرکشی که در مقابل مناسبات مردسالارانه و دینی قدعلم کرده‌اند، نانی که هنوز در بین سنت و مدرنیته مردد مانده‌اند و زنانی که وضعیت موجود را پذیرفته‌اند.

نویسنده در بازنمایی وضعیت، شباهت زیادی بین سیاست امریکایی در افغانستان و امریکایی‌ها در زردشت‌آباد ایجاد می‌کند. آنان قالی‌بافی را برعهده‌ی هاتف اصلانی می‌گذارند و تجارت سمارق را برعهده‌ی مولوی اعظم. فرشی که هاتف اصلانی به پهنای زردشت‌آباد با رنگ‌های گوناگون می‌بافد و بر اثر شلیک گلوله سوراخ می‌شود، آیا برنامه‌ی بیست‌ساله‌ی ملت‌سازی امریکایی نیست؟ جالب این‌که امریکایی‌ها این فرش را با تمام سوراخ‌ها و بدبافی‌هایش جمع می‌کنند و با خود می‌برند و ناکامی عهدنامه‌ی اخوت در این رمان، چه‌قدر موضوع خروج امریکا از افغانستان را تداعی می‌کند!

رمان چار دختر زردشت با وجودی که در بازنمایی جنسیت موفق بوده است، اما به نظر می‌رسد که  با عجله نوشته شده است. نویسنده‌ی رمان اظهار داشته که این رمان در چهار ماه نوشته شده است و طبیعی است رمانی که در چهارماه نوشته شود، دچار کاستی‌هایی شود. نویسنده سعی کرده است که تمام مشکلاتی را که در جامعه‌ی زردشت‌آباد- شما بخوانید افغانستان- وجود داشته را در این رمان بگنجاند. در حالی‌که حتی کلیت مشکلات زنان در یک رمان مشکل‌ساز می‌شود. به همین دلیل است که نویسنده در پی‌افکنی پی‌رنگی روشن و واضح موفق نبوده است. عشق، نفرت، آموزش، حجاب، آزادی و …. به عنوان مفاهیم متعدد در این رمان جای گرفته‌اند. به همین روال، رمان دارای شخصیت‌های گوناگون و با اسامی مشابه است. گاهی تشخیص شخصیت‌ها خواننده را وادار می‌کند که دوباره به صفحات قبلی مراجعه کند و دریابد که این شخصیت در کجای داستان قرار داشته است. رمان از این منظر، مجموعه‌ای از تصاویر متعددی است که پازل داستان را تکمیل نمی‌کند.

داستان فاقد گفت‌و‌گوهای جان‌دار است، زبانی آکادمیک دارد و کشمکشی در آن رخ نمی‌دهد و قاعدتاً گره‌افکنی در آن اتفاق نمی‌افتد. داستان دارای هیچ تعلیقی نیست و خواننده را با خود نمی‌کشد و بنابراین گره‌گشایی‌ای اتفاق نمی‌افتد. زبان نویسنده، زبانی شاعرانه و در عین حال آکادمیک است و این موضوع باعث شده که مخاطب نتواند رابطه‌ی صمیمی و عاطفی با داستان برقرار کند.

نهایتاً می‌توان گفت که با وجود این کاستی‌ها، رمان چار دختر زرتشت به‌عنوان یکی از نخستین رمان‌های سبک رئالیسم جادویی توانسته که درد و رنج زنان افغانستان را در روزگاری که ما به‌شدت نیاز داریم که تصویری منتقدانه از جامعه‌ی خود و مناسبات آن ارایه کنیم، موفق بوده است.

منابع

باختری، منیژه(1402). چاردختر زردشت، نشر نبشت.

سرباز، حسن(1395). «بررسی مؤلفه‌های رئالیسم جادویی در رمان ئیواره‌ی په‌روانه‌ی بختیارعلی»، پژوهش‌نامه‌ی ادبیات کردی، سال دوم، شماره 2، صص 1-32.

میرصادقی، جمال(1394). عناصر داستان، تهران، نشر سخن، چاپ نهم.

نیکوبخت، ناصر و رامین‌نیا، مریم(1384). «بررسی رئالیسم جادویی و تحلیل رمان اهل غرق»، فصلنامه‌ی پژوهش‌های ادبی، شماره 8، صص 139-154.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=1038

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *