حرفهای ناگفتهای از تاریخ معاصر افغانستان در سالروز تولد تاریخنویس معروف افغانستان
نگارنده: رضا عطایی
الف) مقدمه
نام “میرمحمدصدیق فرهنگ” و آوازه اثر ماندگارش “افغانستان در پنج قرن اخیر” فراتر از آن است که نیاز به معرفی در این مجمل داشته باشد به نحوی که هیچ محقق و پژوهشگری در موضوعات مختلف تاریخ معاصر افغانستان، بینیاز از مراجعه به اثر فرهنگ نمیباشد.
از خدمات بینظیر میرمحمدصدیق فرهنگ، علاوه بر نوشتن “افغانستان در پنج قرن” که بدان اشاره شد، کتاب خاطرات اوست که بعد از وفات وی، به اهتمام دو فرزندش سید محمدفاروق فرهنگ و سیدضیاء فرهنگ، در هشتاد بخش و ۶۲۳ صفحه، به مناسبت صدمین سال تولد میرمحمدصدیق فرهنگ، تابستان ۱۳۹۴ هجری خورشیدی در تهران توسط انتشارات تیسا چاپ و منتشر میشود.
درباره انتشار این کتاب در ایران نیز باید اشاره شود با گفتگویی که نویسنده این یادداشت، با انتشارات تیسا در تهران حاصل نمود، معلوم شد که این کتاب فقط یکبار، به صورت سفارشی، سال ۱۳۹۴ چاپ شده و تمام دو هزار نسخه آن، همان زمان تحویل سفارشدهنده میشود و نسخهای در ایران منتشر نمیشود. نکته دیگر آنکه در صفحه دوم کتاب آمده است «به مناسبت صدمین سال تولد مولف» که مربوط به سال ۱۳۹۴ میشود و با جستجویی اینترنتی معلوم شد در آن سال از این کتاب در کابل رونمایی شده است. نگارنده نیز برای تدوین این یادداشت، نسخهای را که از تالار ابوریحان کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به امانت در اختیار داشته، بهره جسته است و گمان میبرد این نسخه نیز مشابه بسیاری از کتابهای مربوط به قفسههای افغانستان در تالار ابوریحان، در سالهای گذشته به نحوی از افغانستان خریداری شده باشد.
فرهنگ در نخستین صفحه خاطراتش درباره تولدش مینویسد که در یکی از روزهای تابستان سال ۱۲۹۴ شمسی، و با قرائنی در ماه تیر/سرطان در قریه چهلستون چاردهی در حومه کابل متولد شده است و تاریخ دقیق تولدش را پدرش در پشت کتابی نوشته بوده که بعدها مفقود میشود. فرهنگ از همینروی روز ۲۲ تیر ۱۲۹۴ را به عنوان تاریخ تولدش بر میگزیند: “بعدها من روز چهاردهم جولای، ۲۲ سرطان را به حیث روز تولد خود انتخاب کردم.” (صفحه ۱۳)
یادداشت پیشروی به مناسبت سالروز تولد این تاریخنگار شهیر افغانستان و با هدف نگاه و مروری بر کتاب خاطرات وی که خود یک اثر ارزشمند تاریخی برای فهم تاریخ تحولات معاصر افغانستان میباشد تنظیم شده است.
بلکه اهمیت کتاب خاطرات مرحوم فرهنگ از دو جهت بیشتر قابل ملاحظه میباشد؛ نخست اینکه این خاطرات که مرحوم فرهنگ در سالهای پایانی زندگانیاس نوشته است، خود اهمیت سند تاریخی دارند چرا که فرهنگ خود در متن و بطن بسیاری از تحولات تاریخ معاصر افغانستان حاضر و ناظر بوده و آنها را نگاشته است.
جهت دیگر اهمیت کتاب خاطرات فرهنگ در این است که این اثر میتواند در مطالعه “افغانستان در پنج قرن اخیر” نیز نوعی کتاب راهنما باشد و بعضاً مواردی را که مرحوم فرهنگ، بنا به هر ملاحظهای، در تألیف اثر تاریخی، از آنها مبهم یا نامشخص عبور کرده است در کتاب خاطراتش بتوان، نظر وی را در درباره آنها، صریحتر و دقیقتر مورد بازخوانی قرار داد.
ب) حرفهای ناگفتهای از تاریخ معاصر افغانستان در خاطرات میرمحمدصدیق فرهنگ
شادروان فرهنگ کتاب خاطرات یا به تعبیری کتاب زندگینامهاش را در ۷۹ بخش یا فصل نگاشته است. البته شایان ذکر است که هشتادمین یا آخرین بخش یا فصل کتاب به قلم فرزندش سیدضیاء فرهنگ و برای تکمیل مجموعه نوشته شده است.
برخی از این ۷۹ بخش یا فصل، کوتاه و در حدود سه-چهار صفحه هستند و برخی نیز بیشتر. اما آنچه که مهم است این ۷۹ بخش را مرحوم فرهنگ به گونهای نوشتهاند که اگرچه سیر و تطور زندگی خودش میباشد اما در اثنای همان به تحولات مهم سیاسی-اجتماعی افغانستان نگاه توصیفی-تحلیلی دارد.
از برای مثال در همان بخش اول کتاب تحت عنوان “ولادت و کودکی” (صص ۱۳_ ۱۶) هنگامی که فرهنگ از مادربزرگش یاد میکند، گریز و اشارهای به خاطرات مادربزرگش از جنگ دوم افغان-انگلیس و نقش زنان کابل در این جنگ میکند و از مینویسد:
«وی [منظور مادربزرگش است] از کودکی و جوانی خاطرات زیادی داشت و از جمله درباره جنگ دوم افغان و انگلیس و سهمگیری زنان کابل در آن به شکل پرتاب نمودن کاسه و کوزه از پشتبام بر افراد انگلیس که از کوچه عبور میکردند قصهها داشت که آن را با آب و تاب به ما حکایت میکرد.» (ص ۱۳_۱۴)
یا در همان بخش، مرحوم فرهنگ هنگامی که به اجمال درباره زندگی پدرش سیدحبیب و عمویش میرهاشم در عصر امیر عبدالرحمن مینویسد که “در یگانه فابریکه کشور به نام ماشینخانه، که آن را هم امیرعبدالرحمن خان تأسیس کرده بود به عنوان محاسب کار میکرد” (ص ۱۳)
همچنین فرهنگ هنگامی که از پدربزرگ مادریاش “میرزا عظمخان”، به عنوان منشی نایب “میرسلطان” نام میبرد و اشاره میکند که این شخص (میرسلطان) از جمله افراد معروف به “چار کلاه” بوده است، درباره مفهوم و اصطلاحِ “چارکلاه” توضیحی مینویسد که در کمتر منابع و اسناد تاریخی بتوان درباره آن به اطلاعات و معلوماتی دست یافت. که بنا به اهمیت آن ما نیز آن توضیح را اینجا میآوریم:
«چون ممکن است که بعضی از خوانندگان اصطلاحِ “چار کلاه” را نشنیده و یا اینکه مفهوم آن را درست درک نکرده باشند، یک چند کلمه در معرفی آن تقدیم میشود: چارکلاه لقب چار نفر از کارمندان امیرعبدالرحمن خان بود که با هم متحد و همدست بوده و در حضور امیر از همدیگر حمایت مینمودند و متفقا با رقیبانشان مقابله مینمودند. اینها مردمان پولدار را، خواه مجرم و خواه بیگناه، زیر نظر کرده و با اسبابسازی و دسیسهسازی، که در آن مهارت شیطانی داشتند، به استنطاق میکشانیدند و به زور عقوبت و شکنجههای وحشیانه از آنها پول در میآوردند و بین هم تقسیم میکردند… این چار نفر که پشت مردم از شنیدن نامشان به لرزه میآمد عبارت بودند از مستوفی محمدحسن خان کوهستانی که بعدها در عصر امیر حبیبالله خان با لقب مستوفیالممالکی و شهرت به زهد و تقوی و خیر و خیرات از کارکنان بزرگ دولت شد، اما پسانتر به امر امیر امانالله خان اعدام گردید و نایب میرسلطان قندهاری که خود امیر عبدالرحمنخان در آخر کار به اعدامش حکم داد و میرزا عبدالرؤف کوتوال و بالاخره نایب اسدخان دفتر سنجش که این دو نفر اخیر ظاهراً به مرگ طبیعی از بین رفتند.» (صفحه ۱۵)
نکته قابل توجه از بخش نقلشده فوق “مستوفی محمدحسنخان” ملقب به “مستوفیالممالک” است که پدر خلیلالله خلیلی، شاعر نامدار افغانستان است که میتوان ادعا نمود توضیح فوق از فرهنگ درباره مستوفیالممالک تنها در کتاب خاطراتش آمده است و ما پیش از این نمیدانستیم مستوفیالممالک -پدر خلیلالله خلیلی- یکی از افراد معروف به “چار کلاه” در عصر امیر عبدالرحمن خان بوده است.
نکته قابل توجه در مجموعه خاطرات فرهنگ، لحن و سبک و سیاق نوشتاری ایشان است که خواننده را به ملال نمیآورد؛ از سویی با زندگی و شخصیت زندهیاد فرهنگ به قلم خودش آشنا میشود و از سوی دیگر با مجموعه ارزندهای از معلومات تاریخی.
در بخش یا فصل دوم تحت عنوان “کابل و مکتب” (صص ۱۶_ ۱۹) در اثنای توضیح مرحوم فرهنگ که جریان مکتب رفتنش را روایت میکند، خواننده میتواند اصلاحات امانی را از دریچه دیگری مورد تبیین و تحلیل قرار دهد؛
«در این جا باید بگویم که پدر و کاکایم حتی پیش از اعلان استقلال و اصلاحات امانی، از طریق تماس با محمودبیگ [محمود طرزی]، خُسُر [پدرزن] و مُرشد شاه، با نظریات جدید آشنایی بهم رسانیده بودند. گفتم که در آن آوان خانواده من در چهلستون زندگی میکرد. در همسایگی باغ ما، باغ بزرگی واقع بود مشهور به باغ پروانهخان که در این وقت به دولت تعلق داشت و در بازگشت محمود طرزی از خاک عثمانی به افغانستان، برای یک چندی از طرف دولت به اختیار او گذاشته شده بود. کاکا و پدرم به حکم همسایگی با بیگ و خویشاوندان شاهی او رفت و آمد برقرار نموده آثار او را مطالعه کردند و پدرم که جوانتر بود به خواندن داستانهای طرز جدید رومان و ناول علاقه مفرط پیدا کرد. به اثر این آشنایی، افراد خانواده من آمادگی ذهنی برای قبول اصلاحات پیدا نمودند و چندی بعد چون این اصلاحات توسط شاه امانالله اعلام گردید، چنانچه گفتم با طیب خاطر آن را پذیرفتند.» (ص ۱۷)
بخش پنجم تحت عنوان “اولین آشنایی با آزادیخواهان” (صص ۲۵_ ۳۴) نکات تاریخی جالبی درباره جریان روشنفکری در افغانستان دارد که برای بازخوانی امروز افغانستان بسیار مهم به نظر میرسد. چرا که در مطالعه این موضوع مشخص میشود که بسیاری از تصورات قالبی که امروزه به صورت تابو در افغانستان درآمده است تا چه میزان نادرست میباشد.
از برای مثال اگر امروزه میان سایر اقوام، «پشتون» و «قندهار» تداعیکننده جهل و خشم و تعصب است، شایان توجه است که قندهار از اولین و مهمترین مراکز روشنفکرخیز افغانستان بوده است و اولین حلقههای روشنفکری و آزادیخواهی از میان پشتونها برخاسته است. ما نیز برای پرهیز از اطاله کلام، تنها به ذکر بخشهایی از این بخش کتاب بسنده میکنیم:
«شخص قابل توجه دیگری که در قندهار دیدم عبدالرحمنخان [عبدالرحمن خان لودین] پسر کاکای سیداحمدخان لودین بود که قبلاً به مناسبت سوادآموزی خود از پدرش یاد نمودم. اماناللهخان و عبدالرحمنخان که، چنانچه قبلا دیدیم، وقتی بر امیر حبیبالله خان سوال قصد اجرا کرده بود، در برابر یکدیگر رابطه مخلوط محبت و نفرت داشتند. امان الله خان که خودش را پادشاه انقلابی میشمرد برای عبدالرحمن خان که در بین جوانان آن عصر مرد انقلابی به شمار میرفت، احساس همجنسی و محبت میکرد و برای جلب همکاری او وظایف مهم دولتی را مثل وظیفه سرمنشی و ریاست بلدیه کابل به او محول میساخت. اما برای عبدالرحمن خان همکاری دربست با شاه، هر چند مانند امانالله خان طرفدار اصلاحات میبود، کار دشوار بود زیرا با ادعای رادیکال بودن خودش منافات داشت. گذشته از آن عبدالرحمن خان و رفقای او از یک قسمت از اعمال شاه خصوصا قومپرستی و رفیقدوستی او که در نتیجه آن اشخاص مرتجع و نالایق و استفادهجو بهترین مقامات را در دستگاه دولت اصلاحطلب به دست آورده بودند، ناراضی بودند و با اینکه به سقوط دولت امانی روادار نبودند اما از انتقاد و حمله بر آن خودداری نمیکردند. این اختلافات گاهگاهی به برخوردهایی منجر گردیده در نتیجه آن عبدالرحمن خان مستعفی میگردید و چندی در خانه مینشست. اما بعد شاه دوباره از او استمالت نموده وظیفه جدیدی به او میسپرد. هنگامی که من در قندهار بودم وی به اثر یکی از این استعفاها به آن شهر، که وطن پدریاش بود آمده به عنوان ریس بلدیه تعیین یا انتخاب شد. … به یاد دارم که بدون ترس و بیم بر شاه و همکاران او، از جمله نائبالحکومه قندهار، میتاخت و این جسارت و رگگویی [رکگویی] او در روح من تاثیر عمیق به جا گذاشت.» (ص ۲۶)
«اساسا در دوره پادشاهی امانالله خان دو دسته از روشنفکران موجود بود: یک دسته به رهبری میرسیدقاسم خان مرکب از عبدالهادیخان داوی، عبدالحسین خان عزیز، رضا خان ترجمان، عبدالجبار خان، احمدجان خان رحمانی و غیره و دسته دوم منسوب به عبدالرحمن خان متشکل از میر غلاممحمد غبار، غلامجیلانی خان اعظمی، غلاممحیالدین خان سابقالذکر، سعدالدین خان بها و دیگران که آقای غبار اعضای کامل هر یک را در کتاب “افغانستان در مسیر تاریخ” معرفی نموده است. از نظر اندیشه سیاسی هر دو دسته با هم شباهت داشتند اما در حالیکه دسته اول به میانهروی متمایل بودند و با پادشاه وقت سر سازش داشت، دسته دوم افراطیتر بوده در مقابل شاه اصلاحطلب در حال جنگ و صلح بود و رفتار شخص عبدالرحمنخان، چنانچه شرح داده شد، از روش سیاسی آن نمایندگی میکرد.» (ص ۲۷)
خاطرات میرمحمدصدیق فرهنگ از ابتدا تا انتها مملو از این اطلاعات بکر و ناب درباره افغانستان است که علاوه بر بازخوانی تاریخ معاصر افغانستان، میتوان از آن به عنوان منبع و اثری بسیار مهم در ریشهشناسی بسیاری از مسائل جامعهشناسی افغانستان و به تعبیری دیگر یک اثر بسیار مهم در راستای “افغانستانشناسی” یاد نمود.
شایان ذکر است فایل pdf کتاب خاطرات فرهنگ در کانال تلگرامیام قابل دریافت و دانلود میباشد:
لینک: https://t.me/reza_ataei1101/3254
دیدگاهها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمیدهد.