«نگاهی بر “آموزهی نور” در قرون تاریک»
نگارنده: تمنا مهرزاد
اصطلاح “قرون تاریک” برای توصیف سالهای اولیه قرون وسطی (عمدتاً از سقوط امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی تا حدود قرن نهم یا دهم) استفاده میشود. این اصطلاح به دلایل مختلفی به کار رفته است از جمله: تمرکز صرف بر دین و الهیات، فروپاشی امپراتوری روم، کاهش پیشرفتهای علمی و فرهنگی، تهاجمات و جنگها، کاهش میزان رشد فرهنگی و علمی، رکود اقتصاد و از بینرفتن متون و کتابهای علمی در نتیجه جنگ و دلایل دیگر…
با این وصف، اصطلاح “قرون تاریک” اکنون از سوی بسیاری از تاریخنگاران بهعنوان یک برچسب نادرست و ناعادلانه تلقی میشود. پژوهشهای جدید نشان دادهاند که در این دوره نیز دستاوردهای مهمی در زمینههای مختلف علمی، هنری و فرهنگی وجود داشته است. به عنوان مثال، در دوره کارولنژی (حکومت شارلمانی و جانشینانش) که به نام رنسانس کارولنژی نیز یاد میشود، پیشرفتهای فرهنگی و آموزشی بسیاری صورت گرفت و بسیاری از متون کلاسیک در این دوره احیا و حفظ شدند. بنابراین، اصطلاح “قرون تاریک” تنها به بخشی از واقعیتهای پیچیده و چندوجهی این دوره اشاره دارد.
در این قرون تاریک، در میان هزاران آموزهی دیگر، با آموزهی نور نیز مواجه میشویم، نوری که در میان تاریکی ها میزیست.
آموزهی نور، در قرون وسطی یکی از مفاهیم کلیدی و تأثیرگذار در فلسفه و الهیات بود. این آموزه، با تأثیرپذیری از دو سنت فلسفی «نوافلاطونی و مسیحی» نقش مهمی در رشد اندیشههای فلسفی قرون وسطی ایفا کرد. برخی از جنبههای مهم آموزه نور تأثیر نوافلاطونیسم و آرای آگوستین قدیس بود، که بر روی نظریات دیگر فلاسفهی مهم قرون وسطی چون: قدیس آنسلم، قدیس بوناونتورا، رابرت گروساتستا نیز تاثیر گذاشت.
فلسفه نوافلاطونی، بهویژه آموزههای فلوطین، تأثیر عمدهای بر دیدگاههای قرون وسطایی درباره نور داشت.
او نقش مهمی در انتقال ایدههای افلاطون به تفکر مسیحی داشت و با آثارش به فلاسفه اولیه مسیحی، مانند «آگوستین قدیس» کمک کرد. مفهوم سلسله مراتب هستی فلوطین، که شامل واحد، عقل و روح بود، به درک بهتر ساختار جهان کمک کرد. تأکید او بر وحدت و یگانگی، پیشفرضهای عرفانی، و نظریات او درباره شناخت و اخلاق، بر فیلسوفان قرون وسطایی تأثیر عمیقی گذاشت و به توسعه فلسفه شناختی و اخلاقی کمک کرد.
در نوافلاطونیسم، نور بهعنوان نشانهای از فیض الهی و ابزار انتقال معرفت بهسوی انسانها دیده میشد. این تأثیر بهخصوص در فلسفه و الهیات آگوستین قدیس و پیروان او مشهود است.
همچنان، آرای آگوستین قدیس ( آگوستینوس) که یکی از اولین فیلسوفان و الهیدانان مسیحی بود و بهگونهی گسترده دربارهی «نور» نوشت، موثر واقع شد. وی معتقد بود که «نور الهی» به انسانها امکان درک و شناخت حقیقت را میدهد. او این نور را بهعنوان وسیلهای برای روشنشدن عقل انسان و دستیابی به حقیقت الهی معرفی کرد.
آموزهی نور آگوستین؛ یکی از مفاهیم کلیدی در نظریه معرفت(شناخت)شناسی او است که بر نقش نور درونی (یا نور عقلانی) در فرآیند شناخت تأکید دارد. به طور خلاصه، این آموزه را میتوان اینگونه شرح داد:
1- نور درونی یا عقلانی: آگوستین معتقد است که هر انسانی دارای یک نور درونی است، که از جانب خداوند میآید و به او توانایی شناخت حقیقت را میدهد. این نور درونی؛ منبع معرفت است و انسان از طریق آن قادر به درک و شناخت جهان است.
«…او میگوید افلاطون چون از نور ایمان بی بهره بود نتوانست این نظریات را درست ارائه کند، چون شناختی از [کلمه] نداشت.» (تاریخ فلسفه، کاپلستون، جلد دوم، ص۴۱۷)
2- نور به عنوان حقیقت: آگوستین حقیقت را به نور تشبیه میکند و معتقد است که همانطور که نور خارجی اجسام را برای دیدن ما آشکار میکند، نور درونی نیز مفاهیم را برای ذهن ما آشکار میسازد.
3- نقش خداوند: آگوستین تأکید دارد که خداوند منبع اصلی این نور درونی است. بدون نور الهی، انسان نمیتواند حقیقت را به درستی درک کند. بنابراین، خداوند به عنوان “نور حقیقی” شناخته میشود که همه چیز را روشن میسازد.
4- اشراق: در آموزه نور آگوستین، شناخت به نوعی اشراق و روشنشدن ذهن توسط نور الهی وابسته است. این امر به این معناست که درک و شناخت مفاهیم اخلاقی و معنوی نیازمند یک نوع تجربه درونی و معنوی است که از طریق اتصال به خداوند ممکن میشود.
این آموزه نشاندهنده تأثیر عمیق آگوستین از فلسفه نوافلاطونی و همچنین تلاش او برای پیوند دادن فلسفه با الهیات مسیحی است.
آنسلم قدیس، که او را «آگوستین ثانی» نیز مینامند، یکی دیگر از فیلسوفانی بود که به آموزهی نور توجه کرد. او فکر میکرد که عقل انسان با کمک نور الهی قادر به درک حقیقت است و این نور، بهعنوان وسیلهای برای روشنشدن ذهن و قلب انسان و رستگاری انسان عمل میکند. او بر اهمیت ایمان و عقل بهعنوان دو وسیله برای دستیابی به معرفت تأکید داشت.
قدیس آنسلم در رسالهی مشهور خود «گفتگوی با غیر» (Dialogus de Veritate) که یکی از آثار مهم او در زمینه فلسفه و الهیات است. به بررسی مفاهیم حقیقت، نور و شناخت میپردازد و آرای خود را در این زمینهها بیان میکند. آموزه نور در این رساله نشاندهنده تلاش آنسلم برای پیوند دادن «عقل و ایمان» در فرآیند شناخت حقیقت است.
آنسلم معتقد است دو نوع شناخت وجود دارد: عقلانی و ایمانی. او بر این باور است که ابتدا باید ایمان آورد و سپس از عقل بهره برد. ایمان به وحی حقایقی را آشکار میکند که عقل به تنهایی قادر به درک آنها نیست. آنسلم میگوید استفاده از عقل زمانی مجاز است که هدف آن تقویت ایمان باشد. او بالاترین مرحله ایمان را رؤیت سعادتمندانه خداوند میداند و مسیر رسیدن به این رؤیت را از طریق تفحص عقلانی در ایمان ممکن میداند. به این ترتیب، سعادت واقعی با تلفیق ایمان و عقل حاصل میشود. وی باور دارد که حقایق و ارزشها پیش از اراده وجود دارند و اراده باید با آنها سازگار شود. از دیدگاه او، اخلاق شناخت خیر و خواستن آن است، که خیر اعلی یعنی خداوند است. اراده بدون لطف خداوند نمیتواند خیر را بخواهد و در برابر وسوسههای خارجی مقاومت کند، زیرا در بند «گناه نخستین» است. بنابراین، دریافت لطف الهی برای اراده ضروری است و به نظر میرسد که آنسلم به جبر میرسد، زیرا این خداوند است که تصمیم میگیرد لطفش شامل حال چه کسی شود.
شرح برخی از آرای آنسلم قدیس در مورد نور:
1- نور به مثابه حقیقت الهی: در “گفتگوی با غیر”، آنسلم نور را بهعنوان نمادی از حقیقت الهی معرفی میکند. او باور دارد که حقیقت نهایی، تنها در خداوند یافت میشود و این حقیقت بهعنوان نور الهی در ذهن انسانها تجلی مییابد. این دیدگاه آنسلم نشاندهنده تأثیر عمیق سنت آگوستینی بر اوست.
« همچنین، سخنان او در رساله گفتگوی با غیر، در خصوص نور الهی یاد آور نظریه اشراق اگوستینوس است: چرا که نور الهی حقیقتاً نور بزرگی است، از هرجایی که هر حقیقتی را روشن میسازد، تا جایی که ذهن عقلانی[عقل انسان] را روشنایی میبخشد [شامل است].» ( تاریخ فلسفه، کاپلستون، جلد دوم، ص ۲۶۹)
«…در حالی که تعریف خاص قدیس توماس از حقیقت عبارت است از برابری شی و عقل، تعریف قدیس آنسلم عبارت است از صحت خود مدرکات به لحاظ ذهنی» (همان، ۲۷۰)
2- نقش نور در شناخت درونی( عقلانی): آنسلم بر این باور است که نور الهی به انسانها امکان میدهد تا حقیقت را درک کنند. او معتقد است که بدون نور الهی، عقل انسان نمیتواند به درک کامل و صحیح از حقیقت دست یابد. این نور الهی، ذهن انسان را روشن کرده و او را به سوی فهم درست و کامل هدایت میکند.
3- ارتباط بین نور و ایمان: در رساله “گفتگوی با غیر”، آنسلم بر اهمیت ایمان در فرآیند شناخت تأکید دارد. او معتقد است که ایمان به خداوند و پذیرش نور الهی، پایهای برای دستیابی به شناخت عقلانی است. به عبارت دیگر، آنسلم بر این باور است که ایمان و عقل باید با هم کار کنند تا انسان به درک صحیح از حقیقت برسد.
4- نور به مثابه واسطهای بین خدا و انسان: آنسلم نور الهی را بهعنوان واسطهای بین خدا و انسان معرفی میکند. او معتقد است که خداوند از طریق نور الهی با انسانها ارتباط برقرار میکند و این نور بهعنوان وسیلهای برای انتقال حقیقت الهی به انسانها عمل میکند. این دیدگاه نشاندهنده تأثیر فلسفه نوافلاطونی بر آنسلم است.
5- نور و اخلاق: آنسلم در رسالهی «گفتگوی با غیر»، به ارتباط بین نور الهی و اخلاق نیز اشاره میکند. او معتقد است که نور الهی نهتنها به شناخت عقلانی کمک میکند، بلکه انسانها را به سوی فضائل اخلاقی هدایت میکند.
آموزه نور در رسالهی «گفتگوی با غیر» قدیس آنسلم نشاندهنده تلاش او برای پیوند دادن عقل، ایمان و اخلاق در فرآیند شناخت حقیقت است.
«…قصد قدیس آنسلم این بود که برهان او اثباتکننده همه چیزهایی باشد که درباره طبیعت الهی به آنها اعتقاد داریم…» ( تاریخ فلسفه، کاپلستون، جلد دوم، ص ۲۶۶)
فیلسوف دیگر، قدیس بوناونتورا است. یکی از فیلسوفان برجستهی فرقهی (فرانسیسی) که او نیز آموزهی نور را بهعنوان اصل اساسی در فلسفه و الهیات خود مطرح ساخت. وی معتقد بود که «نور الهی» نهتنها عقل انسان را روشن میکند، بلکه شعلهی عشق الهی را نیز در دلهای انسانها میافروزد. بوناونتورا که بهشدت متاثر از آگوستین بود و بر ارتباط نزدیک بین «نور و عشق» تأکید داشت، نور و عشق را بهعنوان پایههای شناخت و اخلاق معرفی کرد.
برخی از جنبههای کلیدی آموزه نور در نزد قدیس بوناونتورا:
1- نور بهعنوان اصل الهی: بوناونتورا معتقد بود که نور از خداوند سرچشمه میگیرد و به عنوان یک اصل الهی در جهان عمل میکند. او بر این باور بود که نور وسیلهای است که خداوند از طریق آن خود را به مخلوقاتش آشکار میکند. این نور الهی، علاوه بر اینکه فیزیکی است، جنبههای عقلانی و معنوی نیز دارد.
«…در آفرینش جسمانی صورتی جوهری وجود دارد که همه اجسام آن را دارند و آن صورت نور است. نور در اولین روز آفریده شده است سه روز قبل از ایجاد ،خورشید و به عقیده بوناونتورا جسمانی است گرچه قدیس آگوستینوس آن را به معنای آفرینش فرشته مانند تفسیر کرد به بیان ،صحیح نور یک جسم نیست بلکه صورت جسم است اولین صورت جوهری است که مشترک در همه اجسام و اصل فعالیت آنها است و انواع مختلف جسم متناسب با بهره مندی کم و بیش شان از صورت ،نور، سلسله مراتب درجه بندی شده ای را تشکیل میدهند بنابراین «فلک الافلاک» در آخرین درجه قرار ،دارد در حالی که زمین در پایین ترین درجه قرار دارد. بدین ترتیب موضوع نور، که برای مکتب آگوستینوسی بسیار گرانبها است و به فلوطین و به مقایسۀ مثال خیر با خورشید توسط افلاطون بر میگردد در فلسفۀ قدیس بوناونتورا جایگاه برجسته ای می یابد.» ( تاریخ فلسفه، کاپلستون، جلد دوم، ص ۴۳۵)
2- نور و شناخت الهی: بوناونتورا تأکید داشت که شناخت حقیقی تنها از طریق نور الهی ممکن است. او معتقد بود که عقل انسان بدون کمک و هدایت نور الهی قادر به درک کامل حقیقت نیست. این نور الهی ذهن انسان را روشن میکند و او را به سوی شناخت بهتر خدا و مخلوقات او هدایت میکند.
3- نور و عشق الهی: بوناونتورا بر ارتباط بین نور و عشق تأکید داشت. او بر این باور بود که نور الهی نه تنها دانش و فهم را به انسانها میبخشد، بلکه عشق الهی را نیز در دلهای آنها میافروزد. این عشق به خدا و به دیگران، به عنوان یکی از مهمترین اصول اخلاقی و دینی در فلسفه بوناونتورا شناخته میشود.
4- نور و سلسلهمراتب موجودات: بوناونتورا معتقد بود که نور در سلسلهمراتب موجودات نقش مهمی دارد. او باور داشت که هر موجودی در جهان به میزان متفاوتی از نور الهی برخوردار است، که این میزان نور، موقعیت و مقام آن موجود را در سلسلهمراتب کیهانی تعیین میکند. موجودات بالاتر مانند فرشتگان و انسانها از نور بیشتری برخوردارند، در حالی که موجودات پایینتر مانند حیوانات و گیاهان نور کمتری دارند.
5- نور و فرایند اشراق: بوناونتورا به شدت بر فرایند اشراق و روشنشدن ذهن توسط نور الهی تأکید داشت. او معتقد بود که این فرایند شامل تجربهای درونی و معنوی است که از طریق عبادت، مراقبه و ارتباط نزدیک با خداوند به دست میآید. این اشراق به فرد کمک میکند تا به شناختی عمیقتر و معنویتر از خدا و جهان دست یابد.
آموزهی نور در نزد قدیس بوناونتورا، تلفیقی از الهیات، فلسفه و عرفان است که نشاندهنده تلاش او برای پیوند دادن دانش عقلانی و تجربه معنوی است. این آموزه نشاندهنده تأثیر عمیق آگوستین و سنت نوافلاطونی بر بوناونتورا و همچنین نوآوریهای او در این زمینه است.
فیلسوف بعدی، رابرت گروساتستا ( گروتست) فیلسوف و دانشمند انگلیسی است. که آموزهی نور را با مبانی علمی زمان خود ترکیب کرد. او بر این باور بود که نور اصل اولیه و اساسی جهان است و نقش مهمی را در خلق جهان ایفا میکند. گروتست، همچنین بر اهمیت نور در شناخت و درک حقیقت تأکید داشت.
رابرت گروتست، فیلسوف، الهیاتشناس و دانشمند انگلیسی قرون وسطی، آموزه نور را بهعنوان یکی از مفاهیم محوری در فلسفه و جهانبینی خود مورد بررسی قرار داده است. آموزه نور گروتست تأثیر عمیقی از سنت نوافلاطونی و آگوستین قدیس گرفته و آن را با مبانی علمی زمان خود ترکیب کرده است. برخی از جنبههای کلیدی آموزه نور در نزد رابرت گروتست عبارتند از:
1- نور بهعنوان اصل اولیه: گروتست معتقد بود که نور اصل اولیه و اساسی جهان است. او بر این باور بود که نور نخستین مخلوق خداوند است و تمام چیزهای دیگر از آن منشأ میگیرند. این دیدگاه ریشه در تفسیر گروتست از کتاب مقدس و فلسفه نوافلاطونی دارد.
«…گروساتستا در باب نور خاطرنشان میسازد نخستین صورت جسمانی، که برخی آن را جسمانیت مینامند به نظر او نور است.» (کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد دوم، ص ۳۷۴)
2- نور و ساختار جهان: گروتست بر این عقیده بود که نور نقش اساسی در ساختار و سازماندهی جهان ایفا میکند. او معتقد بود که نور با انتشار خود، فضا و ماده را شکل میدهد و بدین ترتیب جهان فیزیکی را به وجود میآورد. این دیدگاه او را به سمت بررسیهای علمی و تجربی در زمینههای اپتیک و فیزیک هدایت کرد.
«…نور (Lux) خود را در هر جهت به نحو(کروی) ساطع ساخته و بیرونیترین فلک، یعنی فلك اقصی را در دورترین نقطه تشعشع خود به وجود می آورد، و این فلک فقط عبارت از نور و ماده اولی است از هر جزء فلك أقصى نور (Lumen) به مرکز فلک ساطع میشود، این نور نور (تجربی) جسم روحانی یا به تعبیری روح جسمانی نامیده میشود. انتشار نور به واسطه تکثیر خود و ایجاد نور روی میدهد، به طوری که گهگاه ،گویی فلک جدیدی به وجود میآید تا اینکه افلاک نه گانه سماوی و متحدالمرکز که درونیترین آنها فلک ماه است کامل میگردند…» ( تاریخ فلسفه، کاپلستون، جلد دوم، ص ۳۷۵)
«درجه نوری که هر جسم داراست جای آن را در سلسله مراتب جسمانی تعیین می کند، و نور صورت و کمال همۀ اجسام است.» (همان، ص ۳۷۵)
3- نور و معرفتشناسی: گروتست، مانند آگوستین، بر نقش نور در فرآیند شناخت تأکید زیادی داشت. او باور داشت که نور (عقلانی یا معنوی) که از سوی خداوند میآید، به انسانها توانایی درک حقیقت و مفاهیم الهی را میدهد. بنابراین، نور بهعنوان واسطهای بین انسان و خدا در فرآیند شناخت و فهم عمل میکند.
آموزه نور در نزد رابرت گروتست نشاندهنده ترکیب جالبی از فلسفه، الهیات و علم در دوره میانه است و او را بهعنوان یکی از پیشگامان در زمینههای مختلف علمی و فکری معرفی میکند.
آموزهی نور در قرون وسطی نهتنها در زمینههای فلسفی و الهیاتی، بلکه در علوم نیز تأثیر داشت. بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان این دوره به بررسی خواص نور و چگونگی انتشار آن پرداختند. این تحقیقات به توسعه علوم تجربی و پیشرفتهایی در زمینههای اپتیک و فیزیک منجر شد.
آموزهی نور در قرون وسطی نمادی از تلاش فیلسوفان و الهیاتشناسان برای پیوند دادن معرفت عقلانی و معنوی بود. این آموزه نشاندهنده تأثیر عمیق فلسفه نوافلاطونی و مسیحی بر اندیشههای قرون وسطایی و همچنین نوآوریها و توسعههای علمی این دوره است.
منابع:
تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستون، جلد دوم، تهران، سروش (۱۳۷۵-۱۳۹۲)
دیدگاهها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمیدهد.