آسمانِ تارِ غربت؛ سوهان روح و روان

نذیر رادمنش طاهری

وطن من، ملاحمِ تنِ خسته و داروی بدنِ دردمندِ من، کهنه‌شهرِ سیم و زرِ من. من و تو حسِ هم‌زادگی داریم، هم و غمِ ما مشترک است. زاده‌ی تاریخِ نگون‌ایم و حقا که اشاره‌ی تلخ‌ترین صفحه‌ی تاریخ ما اییم. اول و آخرِ ما به یک سررشته می‌رسد، نکبت و تاریکی‌. هردوی ما به یک ریسمان آویزان شده‌ایم و به‌سوی نیستی می‌رویم‌. می‌دانم نمی‌خواهی مستقیم سفره‌ی دلت را باز کنی و بغض گلویت را بَبُری، زخمی‌ای را زخمی‌تر و بیماری را بیمارتر، بی‌توشه‌ای را بی‌توشه‌تر و مسافری را مسافر‌تر نمایی. تو با این درک که پرده‌های دلم نازک‌تر از برگِ سیر است، ضعیف‌تر از گلِ لاله و سوسن، و گذر زمان به‌سان سوهانی جان و روان‌ام را می‌ساید و تا مغز استخوانم را می‌بلعد، کفاف‌اش دانسته و از انجام این امر ابا می‌ورزی. خوبی و بزرگی تو در حق من مادرانه و وصف‌ناپذیر است که حس تعلقم را برمی‌انگیزد، مثل وصف‌ناپذیری پری‌ِ دریایی‌ام و زیبایی ملکوتیِ قلعه‌ی اختیارالدین ات که اسکندر و هزاران امپراطور دیگر را در مقام زیبایی و استحکام‌اش سر به سجده گذاردند .                          

قلب تو رحیم است و پیام تو عزیز، لاکن آنانی‌که چرخه‌ی پیش‌برد امورت را در دست دارند و خود را سلطان پاک و پیامبر خدا در روی زمین می‌پندارند، به خاک و خون ات کشیدند و درونت را به‌سان آهویِ شکارشده‌ای خوردند و اسکلیت‌ات را به‌نمایشِ تماشاچیانی گذاشتند که در عوض یاری و مدد، دف می‌زنند، شیهه‌ی شادی سر می‌دهند، به‌به و چهچه می‌کنند، قهقهه‌کنان می‌خندند و از بدبختی و فلاکت‌های که بر سرت فرود آمده است، لذت می‌برند. خون‌ات را شمیدند، نفس‌ات را گرفتند، تو را به‌سان نقاشی‌ای بی‌تحرک فرض کرده‌ اند که صرفا باروتِ سیاه بر نگین و رخسارت نقش بسته است و زندگی تو در ما و ما در تو را شبیه دور باطلی ساختند که ناکجاآباد ختم می‌شود. به تعبیر حضرت بیدل بزرگ: “سیر این باغم نفس درپیچ و تاب جهد سوخت/ موج خشکی داشت جوی آرزو سنبل نبود”.

پیام دلتنگی تو را باید از نوای نواده‌گان خراسان قدیم بگیرم، از بانگ جان‌بخشِ پوک‌های کوچه‌ی مس‌گرها، از شلوغی‌های بازارِ پای‌حصار و فش‌فش کبک‌های آسمانِ شامِ هرات، از مقامِ پرابهتِ خواجه علی موفق که خواجه‌ی انصار آن محترم فرشته‌ی دانا که به رسم ادب چشم به‌زمین دوخته از کنارش عبور می‌کرد و از شعرهای محزون استاد سخا، از سفره‌ی پراندوهِ مسافرت و از غده‌های سرطانی سرزمین غربت، از انگشتر لاجورد مادرم که یک تکه‌‌ی خورشید است، از کوه‌سار سپید سرِ پدرم که یادآورِ پاکی و یک‌رنگی برف زمستان است، از خش‌خش برگ‌های مایوس، سیری‌پذیر از زندگی تلخ و خشکیده‌ی تهران که ظاهرا نمی‌خواهند خود را به هر بی‌ریشه‌ای بیاویزند و خاک زمین را بر دلبری‌ای شاخه‌های سرو و صنوبر ترجیح می‌دهند، از ناقوس‌های دل‌خراشی که تقاطع و تقابل صاعقه‌های ابرهای هرات و تهران تولید می‌شوند، از روانی و آرامی رود ادرسکن و هریرود، خراسان قدیم، هریوای دیروز و هرات امروز که فخرِ امام فخرِ رازی، سرزمین جمیله و گوهرشاد و محجوبه هروی، منبع فرزانگی و معرف تمدن شرق است، از آهنگ‌های صبوری و فطرت ناشناس که سپیدار و الگوی اصیلِ موسیقی شرق اند و از نی مولانا که اعجازی جنون آمیز دارد .                         

هنگامی که خاطرات تو در ذهن فقیرم تداعی می‌شود و معماری ساختمان عروس‌سان‌ شهر ات را ورق می‌زنم، موجی از هیجان میان دنیای درونم پخش می‌شود. به یاد تو درخشان‌تر و سخاوتمندتر می‌شوم. تو را هرشب مثل آب در محوطه‌ی وجودم جاری می‌کنم و با بازکردن پنجره‌های ذهنم، هفت‌اقلیم جهان را کنارت به سیر و سیاحت می‌پردزام. اکنون که مجنونِ سرسپرده‌ی تو ام، احوالت را از پرنده‌های مهاجر می‌گیرم، از تبسم زنی که چشم‌هایش شیرین است و صورت اش دورنمای بهشت، از محصولِ وزش بادهای که این‌جا نشر می‌شوند، از از دانه‌های مرواریدِ علم و حکمت استاد سلجوقی و مولانا عبدالرحمن جامی که به این‌سو و آن‌سو پراکنده شده است؛ مثل گنجینه‌هایی که در اعماق زمین منتظر کشف شدند هستند، از مروارید و صدف‌های اقیانوس‌ها، از تقاطع سردی و گرما، از نورِ خورشید، از اسطرلابی آمیخته با هفت طنابی که فاصله‌ی ستارگان را محاسبه می‌کنند، من امام به اندازه‌گیری مسافتِ ایجاد شده‌ی بین خودمان فکر می‌کنم، از تقارن شب و روز، از صدای بیل‌های دل‌خراش کارگرها، از ناله‌های بی‌کسی‌ای اطفالِ بی‌سرنوشت که اجازه‌ی ورود به صحن مکتب را ندارند، از خاطرِ مدهوش جوانانی‌که برای آزادی و رفاه به دل دریا می‌زنند و بلاخره از تمامی رصدخانه‌های دنیا، از ستاره‌ها و اجرام آسمانی. می‌گویند آدم هرچقدر به چیزی نزدیک‌تر می‌شود، همان قدر آنرا کمتر می‌بیند. پس برای کشف حقایق زندگی باید دور بود، مثل ستاره‌های آسمان، کائنات و کهکشان‌ها.

دیدگاه‌ها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمی‌دهد.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=524

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *