چند نکته دربارۀ کتاب خاطرات عبدالحفیظ منصور
نگارنده: سید عوضعلی کاظمی
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی
مقدمه:
قرار بود که به تاریخ بیستم سنبله، در یکی از جلسات حلقۀ فرهنگی عمارت بلخ در تهران، دربارۀ کتاب« گریه کن سرزمین محبوب من» خاطرات زندگی عبدالحفیظ منصور صحبت نمایم، اما به دلیل مشکلی که پیش آمده بود در برنامه اشتراک نتوانستم، ممکن مهمانان دیگر نقد و نظریههایی داشتهاند که جزئیاتش برایم معلوم نیست؛ اما بعد ازآن فکر کردم اگر خلاصۀ یادداشتهای پراکندهام را که قرار بود در جلسه نقد و خوانش کتاب مطرح شود بنگارم خالی از مفاد نخواهد باشد.
خاطرات نویسی در افغانستان به معنی امروزی اش سابقۀ خیلی طولانی ندارد، اکثر خاطره ها در حدود یک و نیم سدۀ اخیر و بویژه دو دهۀ نوشته شده است. در این میان میتوان از خاطرات دکتر سپنتا، سید محمدعلی جاوید، محمد ناطقی، رحمت الله مرتضوی، فاضل سانجارکی، عبد الحفیظ منصور و … نام برد که خاطرات شان را نوشته اند، حفیظ منصور یکی از آنهاست که خواسته از قافله پس نماند و خاطراتش را بنگارد و به نحوی نقش خود را در تاریخ شفاهی افغانستان به دیگران به اثبات برساند.
با اینکه تعدادی از شخصیت های فرهنگی و سیاسی افغانستان خاطرات شان را نوشتهاند ولی تا کنون کار تحقیقی آنچنانی پیرامون خاطرات نویسی در محیط دانشگاهی و علمی صورت نگرفته است، به همین خاطر نقد و نظری که پیرامون این آثار صورت میگیرد، برای صاحبان خاطرات شیرین و تلخ، شاید چندان خوشایند نباشد؛ اما نمی شود این را بهانه گرفت که در افغانستان کدام رهنمود برای این ژانر نثر پارسی وجود ندارد، پس هر متنی را خاطره گفت.
کتاب خاطرات منصور در 236 صفحۀ رقعی چاپ گردیده و نسبت به خاطرات دیگری که در افغانستان نوشته شده از حجم کمی برخوردار است؛ همچنانیکه به لحاظ ساختار و محتوا تفاوت هایی با آنها دارد.
اما اینکه خاطره چیست تا معیاری در دست داشته باشیم و بتوان خوانشی از خاطرات ارائه کرد، مهم هست؛ چون اگر بدون چنین رویکردی به سراغ هر کتابی برویم، صاحب اثر، یخن را خواهد گرفت که فلان نکته مستدل نیست، به همین خاطر پیش از رفتن به ساختار و محتوای کتاب منصور اشارۀ گذرای به تعریف خاطره نویسی خواهم کرد.
دربارۀ خاطره نویسی تعریف های زیادی تاکنون صورت گرفته است که هر کدام بخشی ازاین ژانر را شامل میگردد، اما برای اینکه به حدود این ژانر نثر پارسی دست یابیم به یکی از تعریف های نسبتاً جامع بسنده می شود که توسط دکتر محمد رضا سنگری و دوستانش ارائه گردیده است:
«خاطره، اثر، نوشته ویا پدیده ای است روایی که پدیده آورندۀ آن با آگاهی و اراده به شرح احوال، حادثهها و رویدادهای گذشته- که به عللی در ذهن ماندنی و برجسته شده اند- می پردازد، راوی در آن حضور مستقیم یا غیر مستقیم ( شاهد منابع دست اول و…) دارد. جزئیات زمان و مکان و چگونگی وقوع حوادث نیز درآن درج است. خاطرات در بیشتر موارد تأثیر احساسی و عاطفی بر فرد میگذارد.» (ایروانی،1386 :76)
خاطرات یکی از گونه ها و زیرمجموعۀ زندگی نامه به عنوان ابرازی انتقال مفاهیم، تجربه ها و آداب و رسوم جوامع به نسل های آینده به شمار میرود… بخاطری که بازگو کنندۀ احساسات و عواطف یک فرد، قوم و ملت در برابر یک حادثه است. بنابراین به عنوان سند درجه یک، هم از نظر جامعه شناسی و هم از نظر روانشناسی اهمیت می یابد.( همان: 77)
ساختار کتاب:
باتوجه به شاخصه های تعریف فوق اگر به سراغ کتاب مورد نظر برویم، باید دید که این کتاب اولاً از نظر ساختار چه شکلی را به خود گرفته است و سپس دریابیم که چه محتوایی را در خود نهفته دارد .
این اثر از نظر ساختار به ده پاره / فصل کوچک تقسیم شده و هر بخش زیر مجموعه هایی دارد که از نظر محتوایی خیلی نزدیک بهم بوده و فصل جداگانه نمیتواند باشد؛ درحالیکه تمام این پاره ها از نظر موضوعی به دو بخش سیاسی و فرهنگی قابل تقسیم بندی است؛ ولی متأسفانه خاطره نویس به این نکته توجه نکرده است، انگار فکر کرده که هرچه فصل کتاب زیاد باشد، ارزش آن هم زیاد خواهد بود درحالیکه در یک ساختار منظم کتاب از نظر فصل بندی چنین نیست، هیچ مرز مشخصی بین این فصل ها که خاطرات خطی یک آدم را نشان دهد وجود ندارد. باوجودیکه می شد کتاب را براساس تحولات زندگی و یا فعالیتهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی صاحب اثر به دو و یا سه بخش تقسیم بندی کرد، چون بیشتر این بخشها میتواند زیر مجموعه دو ویا فصل قرار گیرد و هیچ نیازی به ده بخش نیست.
کتاب از نگاه نگارشی بدک نیست؛ اشتباهات ویراستاری برجسته جلب توجه نمی کند؛ جز اینکه در موارد رسمی جملات و واژگان شکل طنزگونه به خود گرفته و تعدادی از افعال و عبارت ها به صورت اشتباهی به کار رفته که ممکن تابع گویش و یا هم از سر ندانستن دستور زبان باشد.
- محتوا
کتاب از نظر محتوایی از تولد خاطره نویس در دهۀ چهل (1343) تا 1401 خورشیدی؛ در حدود نیم سده تحولات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی افغانستان را دربر میگیرد، از گفته های خاطره نویس پیداست که در بخشهای زیاد این تحولات سهیم بوده اما اینکه چه قدر نقش خویش را در برابر وطن و ملت ادا کرده تنها مطالعۀ این اثر کافی به نظر نمی رسد؛ چون هر آدمی مثل من فکر میکنند، در این کتاب خاطرات تازه و حرف هایی ناگفتهای وجود دارد که برای اولین بار میخوانند ولی واقعیت امر این است که اگر بخواهیم کتاب را به دو بخش فرهنگی و سیاسی تقسیم کنیم، تمام اهمیت کتاب در بخش اول آن نهفته است. در این بخش ضمن مرور تحولات زندگی شخص در دوران کودکی و نوجوانی به خاطراتی برمیخوریم که بخش هایی از فرهنگ مردم( فولکلور) را نیز به همراه دارد. ازاین حیث کتاب نقش یک اثر فرهنگ عامه را دارد که باعث ثبت بخش هایی از ارزشهای فرهنگی شده که درحال ازبین رفتن است؛ همانند ده ها گویش واژه پارسی، حکایت ها، اشعار، باورهای عامیانه، کنایات، ضرب المثل ها، شگونها، منظومه های محلی، آوازخوانی ها، رسم و رواج های عروسی و ختم، غذاهای محلی و غیره که پیرامون آن کار چندان صورت نگرفته است.
خاطره نویس در روایت این بخش از وضعیت ناملایم روزگار کودکی اش موفق عمل نموده و تا حدودی که حافظه اش یاری میکرده نکات خوبی را ضبط و ثبت کرده است، برای علاقمندان ساحۀ فرهنگ مردم اهمیت دارد.
اما هرچه به سمت جوانی خاطره نویس پیش میرویم که وارد عالم سیاست و جنگ میشود، راوی خیلی موفق نیست. شاید عواملی متعدد در این مسأله دخیل بوده؛ مثل تعلقات جریانی، سمتی، زبانی، و امور دیگر که نتوانسته و یا نخواسته تا رازها و خاطرات جذاب و ناگفته از زندگی خود و دیگران و حوادث کشور بیرون دهد.
آنگونهای که از محتوای کتاب پیداست راوی، حوادث بعد از دهۀ پنجاه را به خوبی در یاد داشته ولی در بسیاری موارد، چشم بسته گذشته و دربارۀ حوادث کشور، زندگی شخصیت هایی که با آنان سروکار داشته و با زندگی اش مرتبط بوده مطلب صریح نیاورده و به نحوی دست به خودسانسوری و کتمان حقایق زده است. برای خوانندۀ مثل من که توقع داشت بعد از مرور کتاب به نکات روشنگر دست یابد، چیزی تازه گیریش نمی آید، چون بیشتر کلیات و تعاریف و توصیفاتی گنجانیده شده که ده ها پرسش خلق میکند که چرا آقای منصور با صراحتی که از خود نشان میدهد نتوانسته و یا نخواسته واقعیت های کشورش را برملا سازد، نکات گنگ مطرح کرده، در بیشتر موارد از زمان و مکان وقایع خبری نیست، در متن قابل بیشتر با معلومات عمومی سروکار داریم که قابل تأمل هست و میشود روی آن بحث کرد؛ لکن مجالی برای پرداختن به جزئیات آن در اینجا نیست؛ فقط در پایان به نواقص کار خاطره نویس میخواهم اشارهای داشته باشم.
- عدم درک درست از خاطره نویسی:
آنچه از مطالب کتاب پیداست، آقای منصور تعریف درست از خاطره نداشته و نمیدانسته که خاطره چه ساختاری دارد، به همین خاطر موضوعاتی را به عنوان خاطره آورده که شاخص های خاطره را ندارد. بیشتر مطالب تحلیل نویسنده هست که با استناد به احادیث، گفته های فلسفی، اشعار شاعران، نقل قولهای دانشمندان شرق و غرب خواسته مدعای خویش را به اثبات برساند. به طور خیلی آشکار 58 درسی که در فصل دهم کتاب مطرح کرده اصلاً خاطره نیست؛ نصیحت نامهای است که به خلایق نوشته، نویسنده فکر میکرده، با آن میشود دیگران را به راه راست هدایت کرد. اگر بخواهیم خاطرات کتاب را از تحلیل های نویسنده و معلومات عمومی آن جدا کنیم، بیشتر از یک سوم آن را شامل میشود که همۀ نسل همروزگار مان میدانند.
- تکرار موضوعات بی اهمیت:
دومین نقص کتاب، تکرار موضوعات بی اهمیت است که به نظر آقای منصور با اهمیت جلوه می نموده است، درحالیکه تکرار برای خواننده ملال آور است، مانند تکرار خاطرۀ شورنخود خوردنش با فضل احمد معنوی در باغ بالای که دوبار آمده؛ قصهای که از اهمیت چندانی برخوردار نیست، درحالیکه قضایایی در کشور گذشته که از ده ها شورنخود خوردن به مراتب اهمیت دارد و هنوز برسر آنها بحث وجود دارد؛ مانند قضیۀ افشار که جناب منصور آمار کشته شدگان آنرا 25 نفر و الی 26 نفر میداند و سخن گفتن ازآن را وسیلۀ رفتن به اروپا تلقی میکند.
- مجمل گویی
در بسیاری از حوادث که شخص راوی در کابل حضور داشته، قضایا را یا روایت نکرده ویا هم به طور مجمل و سرپوشیده بیان کرده است، درحالیکه خود مسؤول فرهنگی یکی از جریانهای درگیر بوده است؛ ازاین حیث، راوی غیرقابل اعتماد به شمار میرود.
- تناقض در گفتار:
بطور نمونه در صفحۀ 75 به خاطرۀ سفر آموزشی به ایران آورده که وقتی کتاب «کشف الاسرا»ر خمینی را خواندم، او را یک آخوند معمولی یافتم؛ اما بدون اینکه حرفی قبلی را یادش باشد، در سطرهای بعدی این قدر از آیت الله خمینی تعریف می کند که خود ایرانی ها چنین تعاریفی شاید نکرده باشد. نکتۀ جالب نقد اوست که بر آیت الله خمینی وارد میکند، درحالیکه خود هنوز بحث طهارت را نمیداند، در همین بخش می گوید در آن روزها فهمیدم که طهارت با آب حاصل می آید یاخیر؟ زیرا شماری از دوستان جیب های شان را پر از کلوخ کرده بودند تا پس از ادرار با کلوخ خود را خشک کند، توالت ها پر از کلوخ شده بود و همه جا گیر افتاده بود.» وقتی خود هنوز نمی فهمد آب عامل طهارت هست یانه، اما آیت الله خمینی را که مجتهد زمان بود- آخوند عادی می داند، این نکته قابل تأمل هست.
همینطور نکات قابل نقد در این کتاب وجود دارد که مجال مطرح کردن نیست و شاید به صلاح هم نباشد، اگر در خانه کس است یک حرف بس است.
رویکرد:
- ایروانی، محمدرضا( 1386) « نگاهی به خاطرهنویسی و مقایسۀ آن با زندگی نامه و سفرنامه»، مجله زبان و ادبیات فارسی، سال 3، شماره 8، صص 73-100.
- مرتضوی، سید رحمت الله ( 1401) قصههای زندگی، چاپ سوم، قم.
- منصور، عبدالحفیظ ( 1401) گریه کن سرزمین محبوب من: زندگی نامۀ عبدالحفیظ منصور، مشهد، دانیال.
دیدگاهها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمیدهد.