چرا الگوی امانی برای توسعه‌ی افغانستان مناسب نیست؟

تحلیل روز

نگارنده: محمد داوود عرفان

105 سال پیش از امروز، شاه جوانی، افغانستان مستقلی را بنا نهاد که در آن دوره‌ی تاریخی، امیدهای زیادی را برای توسعه‌ی افغانستان و حتی منطقه برانگیخته بود. شاه جوانی که در روزگار سیاه ارتجاع منطقه، داد پیشرفت، دانش و عدالت سر داده بود. بدون تردید، آن‌چه امان‌الله خان در آن‌دوره انجام داد، در جامعه‌ی سنتی افغانستان و حتی منطقه کم‌نظیر بود. این امید حتی فراتر از افغانستان برای مردمان تحت ستم آسیای مرکزی به‌ویژه حکومت بخارا مایه‌ی دلگرمی و حمایت شده بود. هرچند امان‌الله‌خان نخواست یا نتوانست به ندای جنبش‌های استقلال‌طلبانه‌ی آن‌زمان پاسخ مثبت دهد، اما واقعیت امر این است که استقلال افغانستان برای بسیاری از جنبش‌های منطقه‌ای الگویی سازنده بود. الگویی که با دگرگونی‌های فراوانی در عرصه‌های داخلی افغانستان مواجه شده بود و در صورت پیروزی می‌توانست که آینده‌ی بهتری را برای منطقبسیاری از صاحب­‌نظران بر این باوراند که سیاست نوین افغانستان محصول ساختارهای مدرنی بود که امان­‌الله­‌خان بنیان نهاد. ساختارهای مدرنی که او ایجاد کرد، محصول عضویت شاه در جنبش روشنفکری افغانستان، سفرهای خارجی و تأثیرپذیری از اصلاحات آن روز کشورهای منطقه بود. معمار کلی اندیشه­‌ی مدرن محمود طرزی، خسر (پدرزن) شاه است که در افغانستان پدر ژورنالیسم (خبرنگاری) افغانستان خوانده می­‌شود. محمود طرزی که در ترکیه مدت هفت ماه در مصاحبت سیدجمال­الدین افغانی به سر برده بود و با حزب اصلاح و ترقی ترکیه تماس‌­هایی داشت(مبارز،1390: 231) به عنوان معمار هویت افغانستان معرفی می­‌شود که با نوشتن مقالاتی در سراج­‌الاخبار و مشوره به شاه، از تأثیر فوق‌­العاده­‌ای بر شاه و اصلاحات او برخوردار بود. روح این ساختارها که محصول دولت مدرن قرن نوزدهم است هم­‌چنان بر سیاست داخلی و خارجی افغانستان سایه افکنده است. اما ساختارهای سیاسی حاکم از جمله، ایجاد ارتش مدرن، نظام­‌های حقوقی و شورای وزیران در زمان امان­‌الله‌­خان منبعث از دو ایدیولوژی لیبرالیسم و ناسیونالیسم قرن نوزدهم نتوانست با واقعیت­‌های اجتماعی و سیاسی آن زمان حرکت کند و تولید ناسیونالیسم افراطی آریایی­‌گرایی بعدی را در پی داشت. امان­‌الله­‌خان هرچند سعی داشت که با یک جهش تاریخی سنت­‌های اجتماعی را درنوردیده و گامی سریع به سوی اصلاحات بردارد؛ اما ناشی‌­گری سیاسی شاه  که بیشتر متأثر از سفر او به اروپا بود؛ باعث شد که  دستور به  کشف حجاب، برداشتن کلاه به جای سلام‌دادن، اجبار پوشش لباس اروپایی برای مردان و… را در جامعه­‌ی سنتی افغانستان اجباری نماید. چنین اقداماتی باعث شد که بزرگ­‌ترین فرصت تاریخی کشور از دست برود، فرصتی که همتایان آن زمان امان­‌الله‌­خان در ایران و ترکیه به خوبی توانستند از آن بهره بگیرند. هرچند در مورد سیاست خارجی امان­‌الله­‌خان با آشوب‌­های داخلی­‌ای که او گرفتارش شد، نمی‌­توان به حتم قضاوت کرد؛ اما میراث تفکر سیدجمال‌­الدین و محمود طرزی در دو دوره‌­ی تاریخی، سیاستی را رقم زد که بر ارزش­‌های پان­‌اسلامیسم و پشتونیزم استوار شد. محمود طرزی با تأسی از الگوی ملت­‌سازی آلمانی مبتنی بر نژاد که در آن زمان در ترکیه طرفدارانی داشت، و هم­‌چنان با توجه به همراهی هفت ماه­‌اش با سیدجمال‌­الدین و  پان­‌اسلامیسمی که رهبری‌­اش را او در آن زمان برعهده داشت به شاه مشوره داد که دولت او نیاز به ساخت هویتی مبتنی بر پان­‌اسلامیسمی دارد که طلایه­‌دار آن سیدجمال‌­الدین است و از سوی‌­دیگر برای تشکیل ملتی واحد نیاز به همسان­‌سازی زبانی و استحاله­‌ی سایر اقوام در یک قوم خاص است که زبان پشتو و قوم پشتون سزاوار این هویت بخشی‌­اند(گریگوریان، 1388 :175)و تا هنوز هم اثرات مخرب آن در سیاست داخلی و خارجی کشور ما مشهود است.

شاه امان­‌الله­‌خان با تمام اشتباهاتی که داشت؛ به حق آغازگر برنامه­‌های توسعه در افغانستان است. او بر علاوه­‌ی کسب استقلال افغانستان از انگلیس برنامه­‌های اصلاحی متعددی را روی دست گرفت تا بتواند، کشورش را در مسیر توسعه قرار دهد. او برای توسعه­‌ی معارف (آموزش) در مالیات کشور «اعانه‌­ی معارف» را ایجاد  کرد و با ساختن جاده­‌ها، حمایت از حقوق زنان (تأسیس جریده­‌ی ارشادالنسوان) و پشتیبانی از دموکراتیک­‌شدن نظام اولین گام­‌های اصلاحات را در کشور برداشت(غبار، 1378: 689). برعلاوه‌­ی اقداماتی که ذکر شد، لغو بردگی، پیشنهاد تأسیس پارلمان و  ایجاد نهاد صدارت (فرهنگ، 1385: 579) از جمله اقدامات دیگری بود که در راستای توسعه­‌ی سیاسی صورت گرفت. امان­‌الله­‌خان با تشکیل لوی‌جرگه­‌ی پغمان سال 1928،  اصلاحات پیشنهادی خویش را با ضمانت­‌اجرا آراسته کرد(مبارز، 1377: 20).

مجموعه اقدامات فوق باعث شده است که برخی از کارشناسان مسایل توسعه­‌ی افغانستان، امان‌­الله­‌خان را بانی گفتمان جدیدی بدانند که برای اولین‌­بار در تاریخ افغانستان مطرح شد. این گفتمان که پایه­‌های اصلی توسعه در کشور را ریخت، بر عناصری چون ناسیونالیزم افغانی، پان­‌اسلامیسم ضد استعماری و سوسیالیسم اجتماعی و روکشی از لیبرالیسم سیاسی بنیان یافته بود(عارفی، 1393: 69).  برخی دیگر از کارشناسان اهمیت دوران امان‌­الله­‌خان را در قانون­‌گذاری مدرن با طرح، پیشنهاد و تصویب اولین قانون اساسی افغانستان ( نظام‌نامه­‌ی اساسی دولت علیه افغانستان) و سایر نظام­‌نامه­­‌ها (محمدی، 1394: 184) برجسته ساخته‌­اند و برخی دیگر نقش او را در دولت- ملت سازی بااهمیت می­‌دانند و معتقداند که در دوران او دولت‌­سازی در افغانستان وارد مرحله­‌ی جدیدی گردید(صالحی، 1394: 132).

اقدامات گوناگون امان‌­الله­‌خان در اصلاحات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، نام او را به عنوان اولین شاهی که اراده­‌ای جدی در دگرگونی اجتماعی داشت را ثبت تاریخ کرده است. هرچند اشتباهات فردی شاه، مانند، رو آوردن به ظواهر زندگی غربی و بی­‌توجهی به سران اقوام و قبایل و روحانیون و آماده‌­نبودن بستر اجتماعی برای توسعه و  مهم‌­تر از همه؛ نبود طبقه­‌ی متوسط که مطالبات شاه را در عمل حمایت نماید، باعث شد که حکومت او به خاطر این اصلاحات با سقوط مواجه شود؛ اما تاریخ از او به عنوان قهرمان اصلاحات و دگرگونی اجتماعی نام می­‌برد.

با وجود این همه اقدام مؤثر چرا الگوی توسعه‌ی امانی مناسب افغانستان نیست؟ برای پاسخ این پرسش نخست، به چهارچوب مفهومی‌ای نیاز داریم که بر اساس آن مبانی الگوی توسعه‌ی امانی را تحلیل کنیم. چارچوب مفهومی «ادوارد شیلز» از جمله چارچوب‌هایی است که به خوبی می‌تواند در این عرصه به ما مدد رساند:

ادوارد شیلز، پنج الگوی نوسازی نظام های سیاسی را بدین­‌گونه توصیف کرده است:

  1. دموکراسی سیاسی. ثبات سیاسی، مشروعیت، قوه قضایی مستقل، آزادی­‌های سیاسی، نظام انتخابات، جایگاه محترم مخالفان داخلی، برتری­‌های پارلمانی، کنترل قدرت سیاسی و برخی دیگر از خصوصیات زندگی سیاسی- اجتماعی این کشورها مانند خودشان است؛ مانند هند.
  2. دموکراسی قیمومیتی. این دموکراسی همان دموکراسی هدایت­‌شده است. در این نوع دموکراسی، همه‌­ی نهادهای دموکراسی وجود دارند، اما قوه­‌ی مجریه قدرت­‌مندتر است. مانند اندونزی دوران سوکارنو.
  3. اولیگارشی جانبدار نوسازی. در این شکل از نظام سیاسی گروه اقلیت حکمران وظیفه‌­ی پالایش زندگی سیاسی و استقرار صلح و سامان کشور را برعهده دارد. انگیزه­‌ی گروه حاکم، ایدیولوژی نوگرا و امیدهای هدایت کشور به سوی نوسازی است. عراق زمان صدام حسین دراین گروه قرار می‌گیرد.
  4. اولیگارشی توتالیتر. در این­‌گونه نظام سیاسی، افکار عمومی جایی ندارد و مردم تنها از حقوقی برخوردارند که طبقه­‌ی حاکم به آن­‌ها داده است. آلمان نازی و ایتالیای فاشیست از جمله­‌ی این الگو هستند.
  5. اولیگارشی سنتی. این نوع جامعه مدنی بر اصل خاندان استوار است و حکومت شکل پادشاهی دارد. چنین کشوری از لحاظ سیاسی عقب‌­مانده تصور می­‌شود. مانند عربستان سعودی و نپال(عالم، 1390: 111-112).

با توجه به نظریه‌­ی توسعه ی ادوارد شیلز، افغانستان در تاریخ خویش برنامه‌های توسعه‌ای متفاوتی را تجربه کرده است. نخستین برنامه‌ی توسعه در زمان امان‌الله خان، شاخصه‌هایی چون حکومت خاندانی و شکل خاندانی حکومت، به الیگارشی سنتی شباهت داشت که امان‌الله‌خان سودای تغییر چنین وضعیتی حداقل به الیگارشی طرفدار نوسازی را در سر می‌پرواند. یعنی ما در خوشبینانه‌ترین حالت می‌توانیم برنامه‌ی امانی و طرزی را به الیگارشی طرفدار توسعه نسبت بدهیم.

تاریخ افغانستان نشان می‌دهد که پس از امان‌الله‌خان، دو دوره‌ی تاریخی دیگر نیز این نوع الگو پی گرفته شده و در هر دو دوره نیز، الگوی مانند امانی شکست خورده‌اند. نخستین‌بار داوودخان چنین سودایی در سر داشت و با گفتمان جمهوریت، عملاً به اولیگارشی گرایید. هیچ‌کسی نمی‌تواند در اشتیاق و تلاش داوود‌خان به دست‌یابی توسعه در افغانستان شک نماید. او عاشق توسعه‌ی اقتصادی کشور بود و نهایتاً جانش را در این راه از دست داد. دومین کسی که عملاً گفتمان امان‌الله‌خان را تبلیغ می‌کرد و برنامه‌ی عمل خود را فصل ناتمام امان‌الله‌خان و داوود‌خان می‌نامید، اشرف‌غنی احمدزی، رییس‌جمهور فراری افغانستان بود. با وجود نفرتی که از غنی به دلیل فرار بزدلانه‌اش در بین آحاد مردم افغانستان به وجود آمده، اما در تحلیلی منصفانه نمی‌توان منکر علاقه‌ی شدید او به توسعه‌ی اقتصادی افغانستان شد. غنی بارها از آرزوی خود که تبدیل‌شدن افغانستان به چهارراه اقتصادی منطقه است، سخن گفت و در این عرصه گام‌هایی نیز برداشت که نهایتاً به نتیجه نرسید.

در پیوند به پرسش اصلی این یادداشت، پرسش دیگری مطرح می‌شود که آیا الیگارشی طرفدار توسعه می‌تواند مناسب جامعه و سیاست افغانستان باشد؟برای پاسخ به پرسش فوق، نخست مهم‌ترین بایسته‌های توسعه‌ی سیاسی در افغانستان را برمی شمریم:

نخست؛ هرگونه راه‌حلی برای توسعه در افغانستان، مستلزم شناخت جامعه‌شناسی افغانستان و زمینه‌های پدیدارشدن موانع فراوان توسعه در افغانستان است. این موضوع نیازمند کنکاش در جامعه‌شناسی تاریخی افغانستان است. درک این‌که نوع جامعه‌ی افغانستان از کدام سنخ است و نیازمند چه نوع توسعه‌ای است، مهم‌ترین بحث توسعه است. ما تا هنوز هیچ نظریه و حتا فرضیه‌ی روشنی در مورد جامعه‌ی افغانستان نداریم. این‌که جامعه‌ی افغانستان، جامعه‌ی کوتاه‌مدت، توده‌ای و یا در حال گذار است، از الزامات مباحث توسعه‌ی سیاسی افغانستان است.

دوم؛ مسأله‌ی مهم دیگر، شناخت فرهنگ سیاسی حاکم بر جامعه‌ی افغانستان است. بدون درک فرهنگ سیاسی حاکم بر یک کشور، نمی‌توان از توسعه‌ی سیاسی سخن گفت. حداقل نگارنده معتقد به فرهنگ سیاسی جزیره‌ای در افغانستان است که طبیعتاً می‌تواند قابل پذیرش یا نقد باشد. ضروری است که برای واکاوی دقیق موانع توسعه در افغانستان، نوعیت فرهنگ سیاسی و مولفه‌های آن مورد توجه قرار گیرد. به‌ویژه که داکتر تمنا متأثر از نظرات داکتر سریع‌القلم است که رابطه‌ی توسعه و فرهنگ سیاسی را مهم می‌پندارد.

سوم؛ موضوع مهم دیگر، رابطه‌ی ما و دین در برنامه‌های توسعه است. از آن‌جایی‌که بنیادگرایی یکی از موانع اساسی توسعه شمرده می‌شود، ما باید تکلیف خود را با قرائت‌های متفاوت از دین روشن کنیم. این‌که چه قرائتی از دین می‌تواند در توسعه‌ی سیاسی افغانستان مثمر ثمر افتد، با توجه به پیشینه‌ی تاریخی ما در مواجهه با دین، عرفان اسلامی و تساهل قابل مکث است.

چهارم؛ موضوع مهم دیگر در توسعه، انتخاب نوع نظام سیاسی و چگونه‌گی انتقال قدرت برای توسعه‌ی سیاسی موفق است که در مورد آن سخن فراوان به‌میان آمده است. شکست نظام متمرکز و نیاز به نظام غیرمتمرکز با توجه به جامعه‌ی رنگین‌کمانی افغانستان، یکی از مباحثی است که باید به‌صورت جدی مورد توجه قرار گیرد.

پنجم؛ مسأله‌ی هویت یکی از اساسی‌ترین مباحث توسعه‌ی سیاسی در جهان است. با توجه به این که هویت ملی افغانستان، یکی از نکات اساسی اختلافی در توسعه‌ی سیاسی است، این موضوع باید مورد توجه ویژه قرار گیرد. بدون حل بحران هویت، به صورت قطع، نمی‌توان بحران‌های مشروعیت، نفوذ، مشارکت و توزیع را حل کرد.

ششم؛ شکاف‌های اجتماعی افغانستان که هر روز به طرز وحشتناکی گسترش می‌یابد، یکی از موضوعات اساسی دیگر مرتبط با توسعه است. بدون واکاوی شکاف‌های فعال و سنجش راه‌حل‌های علمی برای آن‌ها، نمی‌توان از برنامه‌ی توسعه‌ی سیاسی سخن گفت. شکاف‌هایی که در قومیت، زبان، مذهب، جنسیت، شهر و روستا، سنت و مدرنیته و شکاف نسلی تبلور یافته است.

اکنون زمان آن رسیده که الگوی امانی را با بایسته‌های توسعه‌ی سیاسی در افغانستان مقایسه کنیم. به صورت خلاصه، الگوی توسعه‌ی امانی دارای چند مشخصه‌ی بارز بود:

  • ایجاد ساختارهای مدرن اولیه‌ی حقوقی، آموزشی، امنیتی، سیاسی و حتی اقتصادی؛
  • ملت‌سازی قومی؛
  • نظام متمرکز اداری و سیاسی.

با توجه به بایسته‌های توسعه‌ی سیاسی افغانستان، الگوی امانی فقط با شاخصه‌ی نیست یعنی ایجاد ساختارهای مدرن حقوقی، سیاسی و اقتصادی مطابقت دارد که البته ساختارهای زمان امان‌الله‌خان به هیچ عنوان پاسخ‌گوی نیازهای مدرن امروز نیست. کما این‌که برخی از نظام نامه‌های آن دوران از جمله نظام نامه‌ی ناقلین به سمت قطغن، مصداق بارز تبعیض سیستماتیک شمرده می‌شود.

جمع‌بندی

شخصیت و کارنامه‌ی امان الله‌خان به‌سان بسیاری از شخصیت‌های افغانستان بر اساس حب و بغض قومی تحلیل شده است. برخی هاله‌ی مقدسی پیرامون شخصیت و کارنامه‌ی او کشیده‌اند که هرگونه نقدی را مساوی با تحجر و واپس‌گرایی و ضد توسعه می‌دانند و برخی او را چنان مایه‌ی کفر و الحاد و قوم‌پرستی قلم‌داد کرده‌اند که هرگونه دفاع از کارنامه‌ی او را مشکل ساخته است. واقعیت امر این است که امان‌الله‌خان انسانی بود که کارنامه‌ی او دارای نقاط مثبت و منفی فراوانی است که هرکدام از آن‌ها می‌تواند برای امروز و آینده‌ی سرزمین ما توصیه‌ای تاریخی را به دنبال داشته باشد. الگویی که او در آن زمان آفرید، متأثر از اوضاع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی منطقه و جهان بود و بدیهی است که تمام برنامه‌های توسعه در آن‌زمان با چالش‌های جدی روبرو شده و کشورهای زیادی چون ترکیه و ایران از آن برنامه‌ها به عنوان آزمون و خطا بهره برده و امروزه حداقل توسعه را تجربه می‌کنند. ما در افغانستان مسأله‌ی توسعه را نه‌تنها که به عنوان برنامه‌ی علمی-تجربی ننگریسته‌ایم که هر دوره‌ی آن‌را بر اساس مفاهیم شر مطلق و خیر مطلق، دسته‌بندی و بنیان‌سنجی کرده‌ایم.

الگوی توسعه‌ی امانی، در زمان خود الگوی جدید و هنجارشکنانه‌ای بود. در حقیقت این الگو اولین مشق تمرین توسعه در افغانستان بود و طبیعی است که خلأهای گوناگونی داشته است. ما امروز مجبور نیستیم که فصل ناتمام او را تمام کنیم. در حقیقت فصل او در زمان خودش تمام شده و آن‌چه از او برای ما میراث مانده است، تجربه‌هایی است که باید سرلوحه‌ی کار توسعه در افغانستان قرار می گرفت. افغانستان امروز، با توجه به بایسته‌های توسعه‌ای که در بالا برشمردیم، نیاز به طرح توسعه‌ای عقلانی منطبق با شرایط روز افغانستان و جهان دارد. هر برنامه‌ی ‌جدید توسعه، منطبق بر شرایط کنونی افغانستان، منطقاً در تضاد با الگوی توسعه‌ی امانی قرار می‌گیرد، اما الزاماً نباید با تقدس یا عناد آن را بررسی کرد. دوره‌های توسعه‌ی سیاسی افغانستان که همگی با شکست روبرو شده‌اند، هر کدام باید دنیایی از تجربه‌های تلخ و شیرینی برای توسعه‌ی جدید در افغانستان تلقی گردد. برنامه‌ی جدید توسعه در افغانستان- اگر در آینده چنین برنامه‌ای وجود داشته باشد- طرح نو افکندن است. طرحی که تمام طرح‌های قبلی را در نظر دارد و از نکات قوت و ضعف آن‌ها به خوبی استفاده می‌کند.

منابع

صالحی، محمد جواد. (1394). موانع تحکیم دموکراسی در افغانستان، کابل: نشر گوهرشاد.

عارفی، محمد اکرم. (1393). توسعه‌ی سیاسی افغانستان، کابل: انتشارات مرکز مطالعات استراتیژیک افغانستان.

عالم، عبدالرحمن. (1390). بنیادهای علم سیاست، تهران: نشر نی، چاپ هفدهم

غبار، میرغلام محمد.(1378). افغانستان در مسیر تاریخ (جلد اول)، تهران: انتشارات جمهوری.

فرهنگ، محمد صدیق. (1390). افغانستان در پنج قرن اخیر،کابل: انتشارات سعید، چاپ دوم.

گریگوریان، وارتان. (1388). ظهور افغانستان نوین، ترجمه: علی عالمی کرمانی، تهران: انتشارات عرفان، چاپ دوم.

مبارز، عبدالحمید. ( 1377). تحلیل واقعات سیاسی افغانستان (1919-1996)، پشاور: انتشارات میوند، چاپ دوم.

محمدی، عبدالعلی.( 1394). افغانستان و دولت مدرن، کابل: انتشارات امیری.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=1243