مردم افغانستان باید به باجدهی قومی پایان دهند
 
					نگارنده: احمد فرزاد
در افغانستان، سالها است که یک واقعیت تلخ و ویرانگر تکرار میشود؛ اقوام غیرپشتون برای بقا و آرامش موقتی ناچار به باجدهی قومیاند. آنها در برابر ظلم، تبعیض و غصب سکوت میکنند تا زنده بمانند. در این کشور، کسانی بودهاند که فرزندشان بهدست افراد مسلح پشتون کشته شده است، اما باز هم همان قاتلان یا اقوامشان در مراسم خاکسپاری دعوت شدهاند؛ زیرا در نظامهای قومی افغانستان، سکوت و مدارا یا خوی بردگی ابزار بقا بوده است.
پشتونها در طول تاریخ سیاسی این سرزمین، بهگونهای شگفتانگیز در هر نظامی لباس عوض کردهاند؛ این نه بر اساس اصول فکری، بلکه بر پایهی قومیت بوده است. در دورهی اماناللهخان، طرفدار اصلاحات و ترقی؛ در حکومت داوود، جمهوریخواه؛ در زمان کمونیستها، همکار حزب خلق و پرچم؛ در دوران مجاهدین، مخالف «دولت غیرپشتون»؛ و با آمدن طالبان، طالب و مدافع شریعت. برای بسیاری از آنها مهم نبود چه نظامی حاکم است، مهم این بود که قدرت در دست پشتونها باقی بماند. اما در مقابل، اقوام دیگر صلاحیت یا جرات این را نداشتهاند که از شخص یا حکومتی به لحاظ هویتی دفاع کنند. و اگر از حکومتهای قومی پشتون بنا بر هر دلیلی انتقاد کردهاند، متهم به «کولابی»، متعصب و ضدملیگرایی قلمداد شدهاند. آنها همواره از تمام افتخارات خود گذشتهاند تا دیگران بر آنها خشم نگیرند.
بیاییم کمی مثالهای واضحتری بزنیم.
عبدالرحمانخان با شمشیر و حمایت انگلیس پایههای نخستین سلطهی قومی را گذاشت تا بتواند اقوام دیگر را زیر عنوان گردنکش و مخالف نظام مقتدر مرکزی سرکوب کند. پس از او، اماناللهخان با شعار ترقیخواهی آمد، اما توسط او و اطرافیانش نخستین پایههای سیستماتیک قومی در کشور گذاشته شد و نظامنامهی ناقلین و تصاحب مالکیت اقوام غیرپشتون در همین زمان به وجود آمد. نادر خان با قتل حبیبالله کلکانی به قهرمان تبدیل شد و نزدیک به پنجاه سال خاندانش در افغانستان حکومت کرد. داوود تلاش کرد هویت زبانی افغانستان را به پشتو تغییر دهد و مردم را مجبور به یادگیری این زبان کرد. کمونیستها میلیونها انسان را به نامهای مختلف کشتند، طالبان در دورهی اولشان شمال را آتش زدند و خانه و دارایی مردم دیگر را غصب کردند. در زمان کرزی بسیاری از سران غیرپشتون ترور شدند و هزاران باند مافیایی قومی ایجاد گردید که تا امروز تمام اقتصاد و بازار کار افغانستان را در اختیار دارند؛ و اشرف غنی جدا از اینکه تعصب قومی و زبانی را در سفرهی تکتک مردم افغانستان وارد کرد، در نهایت نظام بیستساله و خون هزاران را فقط برای اینکه مبادا تاجیک بر قدرت تکیه کند زیر پا گذاشت و حکومت را به برادران طالبش سپرد.
یکی از روشنترین نشانههای باجدهی قومی، نوع نگاه تاریخ رسمی افغانستان به حبیبالله کلکانی است. بسیاری از پشتونها او را دزد، راهزن و قاتل میخوانند، در حالی که ابداً چنین نبوده است و حتی اگر فرض کنیم این ادعا درست باشد، با نگاهی به تاریخ شاهان افغانستان درمییابیم که بهجز یکی دو استثنا، دیگران نیز همین ویژگیها را داشتهاند — با این تفاوت که حبیبالله کلکانی نه با حمایت خارجی به قدرت رسید و نه امضای فروش وطن در کارنامهاش ثبت شده بود. شماری از غیرپشتونها نیز این را پذیرفتهاند و برای انتقال آن به نسلهای بعدی تلاش کردند. این نه از روی علاقه بلکه از روی ترس و بردگی بوده است. بسیاری از غیرپشتونها قدرت را در شأن خود نمیدانند و گمان میکنند در این کشور فقط و فقط باید پشتون حاکم بماند نه کسی دیگر.
مثال دیگر،
در دههی هفتاد خورشیدی، با سقوط دولت نجیب، نخستین تلاشها برای تشکیل حکومتی غیرپشتونی آغاز شد. احمدشاه مسعود و دیگر رهبران مجاهدین وارد کابل شدند و دولت را اعلام کردند. اما واکنش نخست سیاستمداران پشتون این بود که نباید اجازه داد حکومت در دست تاجیکان یا دیگر اقوام بیفتد. به همین دلیل، گلبدین حکمتیار در برابر مسعود علم شد، و وقتی او شکست خورد، طالبان با حمایت مستقیم پاکستان و چراغ سبز برخی کشورهای منطقه ایجاد شدند تا حکومت غیرپشتونی را از میان بردارند.
در روایت رسمی پشتونها، مقاومت مسعود «بغاوت» بود، اما شورش حکمتیار و طالبان «جهاد و اصلاح». این معیار دوگانه، همان ستون فکری باجگیری قومی است که تا امروز پابرجا مانده است.
در موارد تازه، روزی را به یاد آورید که طالبان با حمایت مستقیم پاکستان به پنجشیر حمله کردند؛ هیچ باسواد پشتونی لب به اعتراض نگشود، چون قربانی تاجیک بود، چون به خانهی غیرپشتون هجوم برده بودند. آنجا نه بحث وطنداری، نه بحث ملیگرایی و نه بحث خاک/ناموس مطرح بود. اما امروز که طالبان با پاکستان درگیر شدهاند، همانها کسانی را که در برابر پاکستان سکوت میکنند «جاسوس» و «وطنفروش» مینامند.
مورد دیگر اینکه چند روز پیش، وقتی خبر جابجایی سنگقبر استاد خلیلالله خلیلی منتشر شد، طالبان و شماری از بهاصطلاح روشنفکران پشتون بهسرعت همصدا شدند تا نشان دهند «رسانهها دروغ گفتهاند». در این لحظه، تفاوت میان طالبان و روشنفکر از میان رفت؛ هر دو در یک سنگر ایستادند، سنگر قوم.
برای اینکه باجدهی قومی از یک سو و زورگیری قومی از سوی دیگر بهتر فهمیده شود، لازم است به اطرافمان توجه کنیم. اگر در قریهها و شهرهای افغانستان قدم بزنیم، میبینیم کسانی که امروز صدها جریب زمین دارند، در اصل مهاجرانیاند که با کمک حکومتهای قومی زمین و دارایی مردم بومی را غصب کردهاند. کافی است به قبرستانهای همان مناطق نگاه کنید: از نیاکان این افراد هیچ خبری نیست، تنها قبر پدر و پدربزرگشان وجود دارد.
امروز افغانستان به نقطهی اوج نابرابری تاریخی رسیده است و ممکن است هر لحظه وضعیت به جهتی دیگر تغییر کند. حالا مردم افغانستان باید با آگاهی بیشتری به قضیهی کشور نگاه کنند. باید به نتیجه برسند که زمان باجدهی قومی به پایان رسیده است.
حتی اگر در عمل نتوانند در برابر این ساختار بایستند، باید دستکم در ذهن و باورشان این زنجیر را پاره کنند. تا زمانی که افراد برای منافع موقتی، برای حفظ نام، نان یا مقام، در برابر تبعیض قومی سکوت کنند، کشور در همین دایرهی بسته خواهد ماند.
میطلبد تا جوانان و نسل نو افغانستان، افراد بردهخو و بیخاصیت را کنار بزنند و دیگر اجازه ندهند تا نسلها به سوی بردگی سوق داده شوند.
 
     
                 
                