زیست‌نامۀ حضرت جناب علیه‌الرحمة

نگارنده: مرحوم نیلاب رحیمی

با اندک تصرف و ویرایش: عبدالمحیط عمّار

پیش‌نوشت


«بیش‌ ازیک قرن واندی از روزگاری شکنجه‌های طاقت‌سوز تفتیش‌ عقاید وباورها» در دنیای اروپا، به‌ویژه رُم مسیحی نگذشته بود که حرکت رُنسانس و نوزایی همراه با کاهش قدرت سلطه‌طلبی کلیسا و سیطرۀ عقل عملی به‌میان آمد و مسیر خود را به‌سوی تولد و بازآفرینی تمدن جدید یا دنیای مدرن گشود…این جنبش نوپا، از یک‌سو بنای استبداد و ستم کلیسا را فرو ریخت و از سوی دیگر، دست‌آوردهای عقل قرون وسطایی را به تمسخر گرفت و قداست آن‌ها را در برابر عقل تجربی شکست و همگان را به تمکین در محرابِ خرد مدرن، فراخواند…
در این میان نمی‌توان تردیدی رواداشت که این حرکت رو به‌جلو از متن سنت و دل ارزش‌ها به‌ویژه حوزۀ هنر و ادب به‌میان آمد و زمینۀ تغییر جهان‌بینی‌ها، اندیشه‌ها و رفتارها را میسر ساخت و طرحی نو به‌بار آورد! کمااین‌که جریان ادبی‌ـهنری یا مکتب رمانتیسم در نیمۀ دوم سدۀ هژده و دهه‌های نخستین سدۀ نوزدهم در یک حرکت نمادین، زمینه‌ساز تحول فکری و اجتماعی گسترده‌ای شد…
از این نکتۀ تاریخی که بگذریم، درمی‌یابیم که راز پویایی این تمدن، بیش از هر چیز، وام‌دار تلاش‌ها، ایثارگری‌ها و جان‌فشانی‌های شماری از پیش‌گامان فرهنگی و قلم‌به‌دستان متعهدی‌ست که با تلفیق سنت و مدنیت، کوشیده‌اند داشته‌های تاریخی و ملی خود را در بستر امروز به جریان آورند و یا دست‌کم این میراث را به‌گونۀ سالم به آینده‌گان‌شان انتقال دهند.


یک امّای بزرگ!


باری، «ما» نه‌تنها که با تحولات جدید همراه و هم‌گام نشدیم بلکه آن را توهم و سفسطه خوانده، و براساس داوری عجولانۀ خویش، بی‌مایگی خود را توجیه نمودیم! یا به‌عبارۀ دیگر؛ علی‌رغم تحولات دنیای امروز که تغیراتی بنیادینی در ساحت عقل، علم و تجربه اتفاق افتاده، هیچ‌گاه نشد که عقل منفعلِ ما که بر سکوی بی‌خبری تکیه زده است، فعال شود و یا دست‌کم از دام واکنش رها شده و به کنش‌گری بپردازد!!!
فی‌الواقع عقب‌ماندگی «ما»، منحصر به حوزۀ عقل عملی و سیاست مُدن نیست بلکه این انحطاط در حوزه‌های دیگری نیز دامن گسترده و تقریباً در همۀ جوانب زندگی ما حضورپررنگ و چشم‌گیر دارد.
یکی از نمونه‌های این انحطاط که به‌درشتی می‌توان به آن اشاره کرد، فقر فرهنگی و فقر فهم تاریخ است. ما در زمینه‌های فرهنگی و تاریخی دچار بی‌توجهی هستیم ـ چه رسد به انتقال فرهنگ به نسل‌های آینده ـ بلکه ستون‌های اصلی فرهنگ و تاریخ خویش را نیز نمی‌شناسیم! چنان‌که بیش از هشت قرن از وفات مولانا جلال‌الدین محمد بلخی گذشته، و ما تازه پس از تحقیقات شرق‌شناسان و پژوهش‌گران غربی دریافتیم که چنین بزرگی را در تاریخ داریم و او از بلخ برخاسته است!
یا هنوز با رجزخوانی‌ها و مغالطه‌گویی‌ها، اندیشمندان و نخبگان بزرگی چون ابن‌سینا را تکفیر می‌کنیم و بی‌ایمان می‌خوانیم؛ در حالی‌که او از بلندترین قله‌های شکوه تمدنی و تاریخی ماست! وقس علی هذا…
ملتی که تاریخ نمی‌خواند از یک طرف محکوم به تکرار اشتباهات خود است و از طرفی دیگر نمی‌تواند بقا یابد و پویایی و پایایی خود را کماکان حفظ کند. خوش‌بختانه، این کم‌علاقه‌گی «ما» به تاریخ و فرهنگ ناشی از این است که ملتی بی‌تاریخ و بی‌هویت‌ایم بلکه ریشه در ما دارد، مای‌ که در اثر رنگ‌باختگی و نوگرایی به همۀ ارزش‌ها و داشته‌ها پشت کردیم…. فراموش نباید کرد که اگر بخواهیم چیزی عرضه کنیم بدون بازخوانی گذشته امکان ندارد…از این‌جاست که به گذشته باید توجه داشت.
با این توجه، نیز نمی‌توان همۀ تاریخ را با نگاهی یک‌سویه و چشم‌زاویه‌دار نگریست و همگان را به یک چوب راند؛ چراکه همواره بوده‌اند کسانی‌که افق نگاه‌شان فراتر از مادیات و چشم‌داشت‌ها بوده و علاوه بر «بی‌مهری زمان و مکان»، جسورانه قلم زدند و به آیینه‌داری از تاریخ و ارزش‌ها آستین همت بلند زدند…
بی‌تردید مرحوم «غلام فاروق» معروف به «نیلاب رحیمی» یکی از رادمردان و «علم‌داران نسلی‌است که تاریخ افغانستان را به‌شناسایی آوردند…مراکز و مواضع باستانی و پارینۀ میهن را کاوش کردند» و درجهت‌ بازنمایی فرهنگ، زبان و تاریخ، بی‌چشم‌داشت، از جان و وقت خویش مایه گذاشتند و بزرگان این سرزمین را به جامعه معرفی کردند.
مرحوم نیلاب رحیمی در سال ۱۳۲۹ هجری خورشیدی در ولایت پنجشیر دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی خود را در لیسهٔ رخه به پایان رساند و سپس برای ادامهٔ تحصیل به کابل رفت و دورهٔ متوسطه را در آن‌جا پی‌گرفت. سرانجام، در سال ۱۳۵۱ از دانشگاه کابل فارغ‌التحصیل شد.
نیلاب رحیمی، با بیش از چهل سال تجربهٔ فعالیت‌های دولتی و پژوهشی، و با نگارش کتاب‌ها و مقالات متعدد در حوزه‌های فرهنگ و ادبیات، از چهره‌های متعهد و پُرکار فرهنگی کشور به‌شمار می‌رفت. وی در سال ۱۳۸۷ هجری خورشیدی چشم از جهان فروبست.
یکی از دل‌مشغولی‌های جدی و زمینه‌های اصلی فعالیت قلمی مرحوم نیلاب رحیمی، نوشتن دربارهٔ فرهنگ، شعر، و معرفی شخصیت‌های سرزمین‌اش، به‌ویژه پنجشیر، بود. او با علاقه و دلسوزی فراوان دربارهٔ شمار زیادی از شاعران و شخصیت‌های برجستهٔ هم‌میهن خود قلم زده است. دیوان‌های شعری متعددی را نیز با تصحیح و ویرایش آمادهٔ چاپ کرده یا به چاپ رسانده بود؛ اما مرگ امانش نداد و برخی آثار ناتمام ماند.
یکی از نوشته‌های ارزشمند و تاریخی او، مقاله‌ای‌ست دربارهٔ معرفی یکی از عرفای نام‌دار و دانشمندان برجستهٔ پنجشیر! نیلاب رحیمی در این اثر، نقش فرهنگی، ادبی و صوفیانهٔ آن شخصیت را با نگاهی ژرف بازگو کرده و تلاش‌های او را در ترویج ارزش‌های معنوی، به‌ویژه اندیشه‌های ملکوتی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، در دیار سلحشور و اسطوره‌ای پنجشیر، با بیانی شیوا شرح و بسط داده است. مرحوم رحیمی در این یادداشت، تنها به شرح حال او اکتفا نورزیده، بلکه به شرح زندگی فرزندش غلام‌محی‌الدین غلامی و نوه‌اش مفتی نوراحمد تجلی نیز پرداخته است.
ملا خداداد که در پنجشیر، معروف به «جناب» علیه‌الرحمة می‌باشد، سر دودمان و یا بنیان‌گذارِ خاندان «آل جناب» است؛ خاندانِ که به سادات منسوب‌اند و جزء خانواده‌های روحانی و عرفانی پنجشیر به‌شمار می‌رود، و کارنامۀ فرهنگی و عرفانی سنگینی را به‌دوش دارد! چنان‌که زنده‌یاد؛ دستگیر پنجشیری در کتاب خود: «تاریخ، فرهنگ و مبارزۀ مردم پنجشیر» از نقش آن‌ها در کنار فرهنگیانِ فرهیختۀ دیگر یاد کرده، و نوشته است: «این خانواده‌های روحانی و بیداردل، هیچ‌گاه آلت اجرای مقاصد سیاسی دولت‌های مستبد، وابسته به استعمار بریتانیای کبیر نبوده‌اند…» یا به‌طور ویژه از مرحوم مفتی نوراحمد تجلی یاد کرده و گفته است: «ایشان مانند استاد[خود] غلامی، خط خوش می‌نوشت، عالم صیقل‌شدۀ دینی بوده‌اند….این دانشمند فرهیختۀ دیار خود را طرف‌دار جوهر معارف اسلامی، حامی معارف نو، و طرف‌دار تحولات اجتماعی و فرهنگی، و شخصیت روحانی، پخته‌جوش، بی‌تعصب و دوست مظلومان و ستم‌دیده‌گان میهن یافته‌بودم». هم‌چنان مرحوم محمد هاشم انتظار اکرمی، در کتاب خود: «نگاهی به سرزمین پنجشیر» به‌خوبی در باب حضرت «جناب» و پسرشان «غلامی»، قلم‌فرسایی کرده است.
نگارندۀ این سطور که از افتخار پیوند و نسبت با این خانوادۀ بزرگ برخوردار است، بر پایۀ احساس مسئولیت و ادای رسالت، کوشیده‌ام یادداشتِ را که مرحوم «نیلاب رحیمی» در باب پدربرزگ و دیگر بزرگان خانواده‌ام، نوشته‌اند، با تصحیح و ویراست دوباره، توأم با کاست و افزود‌ه‌ای و هم‌چنان مستندسازی و ارجاع‌دهی برخی مطالب، خدمت خوانندگان گرامی، به‌ویژه علاقه‌مندان حوزۀ تاریخ، ادبیات و فرهنگ سرزمین پنجشیر عرضه‌کنم.
قابل یاد‌آوری‌ست که مرحوم کتال نژند در کتاب خود «سخن و سخن‌سرایان پنجشیر» همین یادداشت مرحوم رحیمی را با حذف و اضافات آورده است و شوربختانه یادی از خود نویسنده نکرده است.


در پایان لازم است یادآور شوم آن‌چه را که من بر متن افزوده‌ام، با علامت کروشه؛ [ ] مشخص ساخته‌ام و آن‌چه را که گمان می‌بردم نیاز به توضیح دارد، در پانوشت تعلیق زده‌ام. بدیهی‌ست که تمام افزوده‌ها و یادداشت‌های پانوشت، از آن منِ فقیر است.

در واپسین کلمات این یادداشت، جا دارد که از همۀ دوستان ابراز سپاس و امتنان نمایم که در زمینۀ ویرایش و ارجاع‌دهی همکاری نمودند. به‌ویژه از پدر فرهیخته‌ام که با کتاب‌خانۀ پربار خود و با داشتن کتاب‌های تاریخی، مرا از مراجعه به اشخاص بی‌نیاز ساخت. برادرم مهران‌فر و دوست دانشورم آقای رضوان‌الله رهیاب، که در بازخوانی و مساعدت در ویراست این متن، منّت گذاشت، کمال سپاس و امتنان را داشته باشم! کمااین‌که نمی‌توانم از بزرگواری نویسندۀ توان‌مند جناب «داوود عرفان»، مدیر مسئول نشریۀ «گزاره» که از آلمان فعالیت می‌کند، چشم‌پوشی کنم. ایشان با سعۀ صدر و گشاده‌روی درخواست من را جواب دادند و این نوشته را به‌دست نشر سپردند!
و سپاس بی‌کران خدا راست در اول و در پایان!
عبدالمحیط عمّار
پنجشیر ـ رخه
دومِ آذر‌ماه ـ 1404هـ.خ

اصل متن

ملاخدا داد معروف به جناب ملاصاحب پیاوشت:


ملا خداداد، معروف به «ملا صاحب پیاوشت»، [متولد 1241هـ.ش] و (متوفای 1305هـ.ش) مدفون در کنار سرکِ قریۀ زمانکور پنجشیر از عرفا، علما و دانشمندان جید و متبحر پنجشیر شمرده می‌شود. او علوم متداول زمانش را در مدرسۀ «شصت» از محضر قاضی صاحبان «شصت» فراچنگ آورد، و خویشتن را آبدیده و ورزیده گردانید.

جناب ملا صاحب، پس از آن‌که از کسب علوم فارغ شد، جانب عرفان و تصوف گرایش کرده، چنگ به‌دامنِ مرشد علوی‌مقام خود؛ «خواجه سعید کابلی»، معروف به «خواجه صاحب کاریزی» زد و از آن کسب فیض کرد و صاحب اِذن و ارشاد شد؛ طوری‌که «غلامی» می‌گوید:


از طرف خواجه چو ارشاد شد
دادِ خدا بهر خداداد شد

سپس، در پنجشیر و کوهستان، سالنگ و اندراب، و بخشی از محلات قطغن، نفوذ عرفانی‌اش پخش گردید، و مریدان زیادی به‌وی گرائیدند، و در دولت امیرحبیب‌الله خان نیز موقف عرفانی‌اش شناسانده‌ شد. میرزا «محمد حسین خان»، مستوفی‌الممالک؛ [پدر مرحوم استاد خلیل‌الله خلیلی] از مریدان و ارادت‌مندان او بود و از وی دست طریقت گرفته بود.

او را با آخوندزادۀ تگاب، در مسئلۀ نماز جمعه و ذکر جهر، مناظره و منازعه واقع شد، و سرانجام بحث و مشاجره به دولت کشانیده شد، شکل رسمی به‌خود گرفت و بالآخره فیصله گردید.

جناب ملاصاحب در قریۀ پیاوشت ـ پنجشیر، در خانوادۀ زارع؛ امّا علم‌دوست و عالم‌پرور به‌وجود آمد. پدرش از ملایان زراعت‌پیشه و مال‌دار پیاوشتِ رخۀ پنجشیر بود. او بنابه علاقۀ مفرطی که به تربیۀ فرزند خود داشت، مشوق پسرش در فراچنگ‌آوردن دانش و عرفان گردید، تا آن‌که در اثر توجهات پدرانه‌اش، او عالم و عارف شد. جناب ملا صاحب از «پیاوشت»، به «قلعه‌چه» و بعد ازآن، به قریۀ «زمانکور» ـ پنجشیر هجرت کرد، و در همان‌جا تا واپسین نفسِ زندگی اقامت گزید.

کتابخانۀ ملاصاحب

او در حلقۀ دانش و عرفان، کارهای مُثمر و سودمندی را انجام داد. وی در قریۀ زمانکور، کتابخانۀ بزرگی تأسیس کرد. کتاب‌های این کتابخانه را از مصرف خود، و هم از طریق کمک مریدان و مخلصان، تأمین نمود.

کتابخانۀ جناب ملاصاحب «پیاوشت» بیش‌تر از تفاسیر و احادیث، فقه و عقاید، و دیگر آثارِ نظم و نثر عرفانی، تشکیل می‌شد.

نقش او در گسترش مثنوی‌خوانی و نشر اندیشه‌های ملکوتی مولانا

قبل از آن‌که جناب ملاصاحب پیاوشت، به‌حد ارشاد و دانش‌گستری برسد، مردم پنجشیر از مقام عرفانی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی و مثنوی او، آگاهی اندکی داشتند و کتاب‌خوانان بیش‌تر، «شاهنامۀ» فردوسی، «هفده‌غزا»، «داستان حمزه»، «خاورنامه» و دیگر منظومه‌هایی از این قبیل را می‌خواندند. شاهنامه‌خوانی نفوذ بیش‌تر داشت، لیکن ملاصاحب پیاوشت، در وسعت‌دادن دامنۀ مثنوی‌خوانی و معرفی شخصیت مولانا جلال‌الدین و اندیشۀ ملکوتی او چنان دست ‌به‌کار شد که همه‌ ذوق‌ها را متوجه آن گردانید.

ملاصاحب پیاوشت بدون هیچ‌گونه تردیدی از دانشمندان فیاضِ روزگار خویش بود و در تمام رشته‌های علوم دست توانا داشت، چنان‌که «سیدقاسم»، شاعر معروف پنجشیر دربارۀ او می‌گوید:


پیاوشت است ملکِ نیک‌بنیاد
در آن‌جا هست شخصی صاحب ارشاد
فقیه و فاضل و نامش خداداد
ز حکمت بر فلاطون است، استاد

کتابخانۀ جناب ملاصاحب پیاوشت، از غنی‌ترین کتابخانه‌های روزگارش در آن منطقه بود. همۀ کسانی‌که در حلقۀ ارشاد و محضر تدریس او بودند، وسیعاً از کتبش استفاده می‌کردند.


فرزندان جناب ملاصاحب

از ملاصاحب پیاوشت پنج‌فرزند ماند که هریک محضر فیّاض پدرشان را درک کردند و فیوضات زیادی را نصیب شدند و در حوزه‌های مختلف به ارشاد پرداختند.


1- غلام محی‌الدین غلامی:

پسرِ بزرگ ملاصاحب پیاوشت، «غلام محی‌الدین غلامی» است، که پس از مرگ پدرش سجاده‌نشین او شد. او دانشمند، شاعر، عالم و خطاط چیره‌دستِ بود که مدت‌ها وظیفۀ مقدس معلمی را در مکتب رخۀ پنجشیر ایفا می‌کرد، پس از آن به ارشاد و عرفان مشغول شد. در شعر «غلامی» تخلّص می‌کند؛ در سرودن اشعار عرفانی، از شعرای خوب و پختۀ پنجشیر شمرده می‌شود. تعقیدات لفظی و معنوی، حشو و زواید، در اشعارش کمتر راه یافته است.

در انواع شعر، طبع‌آزمایی کرده؛ امّا موفق و پیروزمند از آزمونگاه ادبی مکاتب که سیر کرده است، برآمده و در سرودن مثنوی، قدم به قدمِ «نظامی» و «جامی» نهاده است.

در غزل از «سعدی» و صاحب «کلیم» پیروی کرده، آثارش هنوز به شکل کلیات تدوین نگردیده، تا معلوم گردد که شمار ابیاتش به چند بیت بالغ می‌شود.

در هنر خط آن‌هم خط نستعلیق، استادِ مُسلّم بود، و نستعلیق را خیلی زیبا می‌نوشت. اکثر آثار خود را به خط زیبای نستعلیق نگاشته است که در دسترس علاقه‌مندان قرار دارد. دو اثر غلامی، به قلم خود غلامی، در نزد نگارنده موجود است که یکی «مخمسات» و دیگری «لیلی و مجنون» می‌باشد. شاعر موصوف، کتاب «معارج‌النبوۀ» ملا معین فراهی را به‌زبان شیوایی در بحر مثنوی نظم کرده است.

این کار را خیلی به ذوق و امید فراوان شروع کرد، اما اندکی پیش از فرجام‌یافتنش، مرگ دامن‌گیرش شد و در نهم حوت سال (1329هـ.ش) به جهان ابدی شتافت و در بالای تپۀ «قلعه‌چه»، سمت جنوبی منزلش مدفون گردید، چنان‌که حیدری [وجودی] ـ پنجشیری، شاعر روزگار ما می‌گوید:


در تپۀ قلعه‌چه گذر خواهی کرد
مانند قلم قدم ز سر خواهی کرد
در مرقد انور غلامی ز وفا
با دیدۀ حیدری نظر خواهی کرد


2- [مفتی نوراحمد تجلی:

کتابخانۀ ملاصاحب پیاوشت بعد از مرگ غلامی به نواده‌اش، مولوی «نوراحمد» تجلی تعلق گرفت. مولوی «نوراحمد» تجلی، معروف به مفتی صاحب، متوفا به‌عمر 52 سالگی، روز شنبه، 16 دلو سال 1350هـ.ش، یکی از فحول دانشمندان و شعرای روزگار ما بود.

او در انواع علوم از تردستان زمانش به شمار می‌رفت. خط را سخت زیبا می‌نوشت و در فراگرفتن علوم متداوله و هنر خط از محضر کاکایش غلامی، مستفیض شده بود. مولوی تجلی که نگارندۀ این سطور، افتخار شاگردی آن مرحوم را دارد، از شاعران توانا و بیدل‌شناسان چیره‌دست بود، و در تحلیل رموز عرفانی مثنوی مولانای بلخی، از استادان مُسلّمِ زمان خود به‌شمار می‌رفت.

او در شعر بیش‌تر گرایش به مکتب بیدل داشت، چنان‌که به تبعیت از بیدل می‌گوید:


به اوج قدس بتوان شد ز یُمن ناتوانی‌ها
کند بشکستنت تا اوج بی‌چون نردبانی‌ها

حیدری وجودی ـ پنجشیری با درک همین واقعیت درباره‌اش گفته است:


نوراحمد تجلی علم و کمال
هم عالم علم و هم واقف حال
در شعر و غزل پیرو سبک بیدل
چون صائب اصفهانی‌اش بود خیال

مرحوم مولوی تجلی پس از آن‌که علوم روزگارش را فراچنگ آورد، در مدرسۀ تخارستان وظیفۀ استادی را اشغال کرد، و مدت‌ها با سرافرازی عالمانه، علوم مختلف را در مدرسۀ مزبور تدریس نمود، و شاگردان لایق و ورزیده را به جامعه تقدیم کرد.

او در سال‌های 1343 تا 1345 در لیسۀ عالی «حبیبیه» به‌حیث معلم، امور تدریسِ علوم ادبی را عهده‌دار بود.

از وی یک دیوان شعر به قلم زیبای خودش باقی مانده که شاهد ذوق سلیم و طبع وقّاد و قریحۀ بیدار او در سخنوری می‌باشد. در رشته‌های دیگر علوم، اثر قابل ذکر از وی در دست نیست و روزگار، زمینۀ تألیف اثر را برایش مساعد نگردانید.

بعد از مرگ مرحوم مولوی تجلی، کتابخانۀ جناب ملاصاحب پیاوشت بین وارثان تقسیم شد، و ارکان آن کانون علمی و عرفانی در نزد فرزندان آن عارف علوی‌مقام امروز هم است که به‌صورت فردی از آن‌ها استفاده می‌نمایند و کتابخانه‌ای که آثار زیادی در آن انباشته شده باشد وجود ندارد، اما کتابخانه‌های کوچک و کم‌آثار هنوز هم در نزد فرزندان ملاصاحب پیاوشت موجود است.


[1] – پنجشیری، دستگیر؛ «تاریخ، فرهنگ و مبارزۀ مردم پنجشیر»، ص63.

[2] – همان.

[3] – انتظار اکرمی، محمدهاشم؛ «نگاهی به سرزمین پنجشیر»؛ ص80 و88.

[4] – نژند، کتال؛ «سخن و سخن­سرایان پنجشیر»؛ ص61، 70 و 160.

[5] – زمانكور هم می­گویند.

[6] – در این‌جا مرحوم نیلاب رحیمی بنابر عدم دقت، دچار نوعی تسامح شده است؛ چراکه میان «جناب» و «قاضی­صاحبان شصت»، فاصلهٔ زمانی­ای قابل‌توجهی وجود دارد. به‌نظر نمی‌رسد که «جناب» نزد آن دو به تحصیل پرداخته باشد؛ زیرا وی پیش از ایشان می‌زیسته است. در واقع، این فرزند «جناب»؛ غلام محی­الدین غلامی­رح بوده که نزد آن دو بزرگوار به تلمذ پرداخته است. ازاین‌رو می‌توان گفت مرحوم نیلاب رحیمی دچار خلط، التباس و درهم­آمیختگی شده. اما این­که پس او نزد چه­کسانی درس خوانده، نوه­اش مولوی صاحب نورآقا در یادداشتِ که بر گزیدۀ اشعار غلامی نگاشته است، شیوهٔ تحصیل و درس­آموزی او را  توضیح داده است، چنان­که فرزندش غلام محی­الدین غلامی­رح   نیز گفته است:

از طرف خواجه چو ارشاد شد

دادِ خدا بهر خداداد شد

[7] – خواجه سعید کابلی، مشهور به خواجه صاحب کاریزی (متوفای ۱۲۸۲ هجری خورشیدی)، اصالتاً از ناحیهٔ چهاردهی کابل بود که پس از اقامت در کاریز کوهستان، به «خواجۀ کاریزی» معروف شد. او دست ارادت به شیخ عبدالغفور، ملقب به «صاحب صواد»، سپرده بود و در طریق «نقشبندیه» و «قادریه» به ارشاد و سلوک مریدان می‌پرداخت.

[8] – «خاوران نامه» که به اختصار  آن را «خاورنامه» می­گویند، یکی از منظومه­های حماسی ـ ادبی­ست  که در سدۀ نهم هجری قمری توسط ابن حسام خوسْفی سروده شده است. این منظومۀ حماسی به توصیف کارنامه­های علی بن ابی طالب رضی­الله عنه  و شه­کار­های او در میدان­های کارو زار می­پردازد… ویراستار

[9]نشریۀ سپین­زر، سال ششم(1350هـ.ش) ، شمارۀ 45.

[10] – اشاره به این پاره بیتی از ابوالمعانی بیدل:

به اوجِ کبریا کز پهلوی عجز است راه آنجا

سرموی گر این­جا خم­شوی بشکن کلاه آنجا

[11] – دیوان  مرحوم تجلی، نسخۀ خطی: ص2.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=2721

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *