روزنوشت ۵
دانشآموز دیروز
روزنوشتهای دختران بازمانده از آموزش
روزنوشت ۵
غزل،۱۳ ساله از هرات
«به نام خداوند بخشنده و مهربان»
همیشه همهچیز در زندهگی؛ به آن شکلی که ما میخواهیم پیش نمیرود. گاهی اقات هرچه میدویم، نمیرسیم.
به خودم گفتم: هیچوقت فراموش نکن که خدا هست! با او حرف بزن! او حتما به حرفهای تو گوش میدهد. تنها شنوندهای که هیچوقت از شنیدن حرفهای آدم خسته نمیشود.
اما افسوس که ناامیدی مثل یک درد یا مریضی هست، که هیچ درمان و التیامی ندارد. دارویش در هیچ مغازه و دواخانهای پیدا نمیشود.
امروز میخواهم کمی در رابطه با منع تحصیل دختران افغانستان بگویم، یا با شما درد دل کنم.
میدانید، مشکل اصلی ما از جایی شروع شد، که «دین و سیاست» با هم قاطی شد. حکومت و حاکمان گند زدند به دین، تاریخ و ممکلت. با این حکومت داریشان!
این کدام دینی هست که گفتهاست مردان از زنان بالاتراند؟ مگر در کتاب آسمانیمان نیامدهاست که مرد و زن با هم برابر اند و حقوقشان یکیست؟
مگر پیامبرمان؛ حضرت محمد(ص)، نگفت که تحصیل و آموختن علم بر مرد و زن «فرض» است؟
کو؟ فرض شما کجاست؟ همین بود دینداری و دیانتمان؟ همین بود اسلام و مسلمانیمان؟
چند سال است که مثلا (حکومت اسلامی) جدید شده و دختران از حق تحصیل محروم اند.
این چندمین سالیست که دختران حق ندارند بروند به مکتب؟ حواستان است؟
افسوس…هزاران افسوس بر ما! تکه گوشتی در سینه داریم به نام دل؛ که دیگر دل نیست. جگر پارهپارهی زلیخاست.
دلتنگم؛ برای آن روزهایی که به مکتب میرفتم و همکلاسیهایم را میدیدم. دلتنگم؛ برای حیاط بزرگ مدرسه. دلتنگم برای معلمانمان؛ خیلی دلتنگ.
اما شما فعالهایمدنی و سیاستبازها! کاش کمی احساس داشتید و درکمان میکردید. ما آموزش آنلاین نمیخواهیم. جایزههای جهانی مسخرهیتان هم از خودتان باشد.
ما مکتب میخواهیم. میز، چوکی، تخته، استاد، لبخند، بوی زندگی. ما زندگی میخواهیم.