تأملی بر دورهی گذار از “ایرانِ بزرگ” به “ایرانِ کوچک”


نگارنده: رضا عطایی
در حلقهٔ جمعخوانی انجمن راحل که به پیشنهادِ استاد سیدعسکر موسوی کتاب “افغانستان معاصر” اثرِ امین صیقل محورِ بحث قرار گرفته است، در جلسهٔ دوم دوستی به استناد کتابی، کریمخانزَند معروف به “وکیلالرّعایا” را شخصی خونریز -و به تعبیرِ این قلم اَفغانکُش- معرفی کرد که حداقل دستور قتل و سربُریدن چهارهزار افغان را داده است و در گروهِ جمعخوانی نیز صفحاتِ مربوطه را به اشتراک گذاشت.
این سوژه برایم قابل تأمل بود تا ببینم ماجرا از چه قرار است؛ اصلاً واژه و مفهومِ “افغان” و “افغانی” در آن زمان چگونه نمود و مصداق مییافته؟ و جلوهٔ ظهور و بروز “دیگری”اش چگونه بوده؟ یا به تعبیر خوانش امروزیِ Nation-State، هویتِ افغانی و ایرانیِ آن زمان چه صورتبندیای داشته؟ یا اصلا میتواند این خوانش امروزی در ظرف زمانی آن روزگار مفهومی داشته باشد؟
مثلاً امروز نیروی خدوم انتظامی با بیومتریک لحظهای-چهرهای که بیشتر مشمول قوم به اصطلاح هزارهاند، مکانیسمِ افغانیبگیر را اجرا میکند؛ در زمانِ وکیلالرعایا این فرآیند چگونه بوده؟
کتابی که در این بحث موردِ استناد قرار گرفت “کریمخان زند و زمان او” اثر پرویز رجبی است، که پیش از انقلاب نوشته و منتشر شده و در سالهای اخیر توسط نشرِ اختران و کتابآمه در تهران بازنشر شده است.
رجبی نگاهی جالب و دقیق نسبت به تحولات چند سدهٔ اخیر دارد؛ تحولاتی که امروزه غالبا با خوانشهای ناسیونالیستیِ افغانی-ایرانی روایت میشوند، از سقوط اصفهان و صفویه و اخراج افاغنه به دستِ نادر افشار تا زمان کریمخان.
در پیشگفتارِ چاپِ اولِ کتاب (بهمنِ ۱۳۵۱) رجبی سقوطِ اصفهان و اضمحلالِ صفویه توسط افغانها را سرِآغازِ دورانی میداند که بهگفتهٔ او ایران برای همیشه قدرتِ سیاسی و اقتصادیاش را در خاورمیانه از دست داد (ص ۹)، و دورهٔ کریمخان را تنها وقفهای موقت در برابر از همپاشیدگیِ کشور (ایران) در آن کشاکش دویستساله میشمارد (ص ۱۰).
با این حال رویکردِ دیگریانگاری به موجوداتی مسمّا به افغان و افغانها یا راحتتر بگویم “افغانیا” ندارد، بلکه بسیار دقیق و عمیق، پارادوکسی که در ذهنیت و خوانش ایرانیان در خصوص افغانها و افغانستان وجود دارد را بر ملا میسازد که چطور میشود در قضیه سقوط اصفهان، افغانها را خارجی بدانیم و تاریخ را چنین بخوانیم که نادرشاه این اتباع خارجه را قهرمانانه از ایران بیرون ساخت(صص ۱۷ و ۱۸) و در خوانش دوره قاجار بگوییم “افغانستان عزیز از ایران جدا شد”(ص ۱۸) و به صراحت نظرش را چنین بیان میکند:
میخواهم بگویم: افغانها به ایران حمله نکردند. آنها “ایرانی” بودند و در ایران “شورش” کردند، آن هم علیه حکومتی که حتی چشم دیدن زبان فارسی را نداشت. (ص ۱۸) میخواهم بگویم که نادرشاه حداکثر خوابانندهی شورشی است داخلی. (ص۱۹)
در ادامه هم با توجه به متون دوره افشاریه، زندیه و قاجاریه نقدهای جدی به عملکرد و میراث نادرشاه افشار وارد میسازد:
آسان نمیتوان از اثرات شوم حکومتی صحبت کرد که نزدیک به دو قرن، جز جسته و گریخته، از آن به نیکی یاد شده است. یادگار نادر، ایرانی خراب بود که ما هنوز هم به مرمتش کمر بستهایم، با کمری شکسته. (ص ۱۹) تاریخنویس هنگام بررسی کارهای نادر حیران میماند که چگونه میتواند اثرات حکومت نادر را با حملهی اسکندر و عرب و مغول و تاتار مقایسه نکند.(ص۲۲)
رجبی موارد بسیاری از کوچاندن گروهی-طایفهای از اقصینقاط ایرانِ بزرگ آن روزگار سخن به میان میآورد که مورد زیر برایم جالبتر است:
در سال ۱۱۴۵ شصت هزار نفر از ابدالیهای هرات مجبور به کوچیدن به حوالی مشهد و دامغان گردیدند.(ص ۲۱)
در فصلِ دوم، که حکومت کریمخان زند را بررسی میکند، تیتری با عنوان “قتلعام افغانها”(صص ۷۱–۷۲) آمده که شایان توجه است؛ کریمخان در آستانهٔ نوروزِ ۱۱۷۲ به تمامِ سرداران و سربازانش دستور داده بود همهٔ افغانهای حوزهٔ مأموریتشان را به قتل برسانند:
برای انجام دستور خود برادرش زکیخان را حاکم مازندران کرد، چون زکیخان در بیرحمی و قساوت قلب معروف بود. روز اول نوروز همه افغانهای ساکن در حوزه قدرت کریمخان کشته شدند. فقط در تهران ۴۰۰۰ نفر کشته شدند. … بنا به نوشتهی مجملالتواریخ، روز عید در تمام ایران، ۹۰۰۰ سر افغانی شمرده شد. ثروت کشتهشدگان را مامورین کریمخان ضبط کرد. (ص ۷۲)
این متن و امثالِ آن ما را حساس و دقیق میکند تا پرسشِ ساده اما عمیقی را مطرح کنیم: “ایران کجاست و ایرانی کیست؟” آیا میتوان با عینکِ دولت-ملتِ امروز به ادواری نگاه کرد که چنین خطکشیهایی اساساً وجود نداشت و هنوز ردّی از نظمِ وستفالیایی در این منطقه -بخوانید ایران بزرگ- دیده نمیشود؟
همانطور که در قسمت پیشین اشاره شد در مطالعه، فهم و خوانش تاریخ و فرهنگ کشورهای این منطقه که میتوان از آن با تسامح و تساهل با عناوینی همچون منطقه زبان و ادب فارسی، ایران بزرگ فرهنگی و کشورهای حوزه نوروز هم تعبیر نمود؛ پرسشی به سهل و ممتنع بودن “ایران کجاست؟ و ایرانی کیست؟” وجود ندارد و با نگاهِ برساختشده دولت-ملتِ امروز نمیتوان به تاریخ و میراثِ مشترک نگریست.
با آنچه گفته و مرور شد اگر بخواهم نظرِ احتمالیِ خود را بگویم، این است که نسبت به بهکارگیریِ واژهها و مشتقاتِ افغان، افغانی و افغانها در این متون باید نگاهِ شکاکانه و انتقادی داشت؛ اینکه این واژگان در اصل چگونه بهکار رفته و بعدها چه مقاصدی یافتهاند؟
برای نمونه، چگونه وکیلالرعایا میتوانسته بفهمد چه کسی “افغانی” است و چه کسی نیست؟ با توجه به آنکه بسیاری از کسانی که امروز مرزِ افغانستان را دارند در آن زمان در داخلِ مرزهایِ ایرانِ بزرگ زندگی میکردند، و بسیاری از آنها که سرهایشان توسط وکیلالرعایا بر باد رفته، شواهد نشان میدهد که این افراد غالباً از طوایف پشتون بودهاند که از لحاظِ چهره و قیافه تفاوتِ چشمگیری با مردمانِ فلاتِ مرکزیِ ایران نداشتند؛ برعکس وضعیتِ امروزِ هزارههای مهاجر در ایران که چهرهشان بهمثابهٔ هویتِ افغانیبودنشان است، آنزمان وجود نداشته است. نمونهاش مهمترین رقیبِ کریمخان زند در آذربایجان، “آزادخانِ افغان” بود؛ همین پسوندِ افغان در نامِ او و بسیاری دیگر همچون محمودِ افغان و اشرفِ افغان نیز قابلِ تأمل است.
در همین راستا، یادم آمد که چندی پیش سیدنالاستاد داکتر عسکر موسوی تأکیدِ ویژهای بر مطالعهٔ کتابِ “کریمخان زند؛ تاریخِ ایران بینِ سالهای ۱۷۴۷–۱۷۷۹” اثر جانِ ر. پری داشتند که توسط علیمحمد ساکی ترجمه شده و سال ۱۳۶۵ توسط نشر فراز در تهران منتشر شده و در پیامشان چنین نوشته بودند:
“کتاب کریمخانزند را حتما بخوانید. دانستن این دوره بسیار مهم است. ایرانِ باختری و خاوری در همین دوره شکل میگیرد.”
این اثر نخستینبار ۱۹۷۹م در انگلستان چاپ شده و در واقع رساله دکتری مولف در دانشگاه فخیمه کمبریج میباشد. جان پری در دیباچه اثرش دوران پنجاه ساله میان مرگ نادرشاه و پایهگذاری سلطنت قاجاریان را در زمره “مهمتر و تاریکترین ادوار تاریخ جدید ايرانيان” به شمار میآورد (صفحه سیزده) و آن را متأثر از تحولات دوران حکمرانی نادرشاه افشار میداند که:
“در خلال این تحولات، بازپسین پایگاههای دیرین امپراتوری ایران در قفقاز، آسیای مرکزی و افغانستان از دستش به در آمدو اولین عملیات امپراتوریهای روسیه در شمال و بریتانیا در جنوب برای کسب حوزههای نفوذ و حفظ منافع بازرگانی و بعدا سیاسی دولتهای مذکور پی افکنده شد”(صفحه سیزده)
جدا از اینکه این نویسندگان در این آثارشان چه فهم و خوانشی از واژه “افغان” داشتند و چگونه بدان نگریسته و آن را در تحلیل تاریخ دوره زندیه به کار بردهاند؛ این قضیه سبب شده است که عدل و دادِ وکیلالرّعایا مورد تردید قرار گیرد و یا به تعبیر پرویز رحبی:
کشتار جمعی افغانها همیشه تاریخنویس را نسبت به کریمخان که حکمرانی عادل بود کمی بیمهر میسازد. (ص ۷۲)
برای حُسنِ ختامِ این یادداشت، بازنشرِ ارزیابیِ جان پری از قتلعامِ افغانها در دورهٔ کریمخان زند را با تاکید مجدد بر آنچه که درباره مفهومِ “افغان” ذکر شد، میآورم:
در سمنان زکیخان یکهزار و نهصد نفر را از بین برد؛ در این میان فرمانده افاغنه که شیرعلیخان نام داشت با حیله از دام بلا جست. در شهرهایی چون قم و کاشان که بقایای اردوهای آزادخان برجای مانده بودند در همان روز گرفتار و کشته شدند. … اقدام به این عملیات آن هم نسبت به دشمنان شکستخورده از لکههای معدودی است که بر دامان فرمانروای زند نشسته است. معذلک میتوان این کشتار را به عنوان اقدامی توجیه کرد: با آنکه اينها به عنوان سرباز مزدور در راه هدفشان خدمت کرده بودند، اما افاغنه از عوامل ناآرام بقایای سپاهیان نادری و عامل بالقوه و ستون پنجم آزادخان و احمدشاه محسوب میشدند. عامل واسطه انتقامجویی ناسیونالیستی را نیز میتوان در کار کریمخان مشاهده کرد. زیرا این اقدامات او با تحسین و ستایش شیعیان ایرانی طوایف و شهرها که در دوران حکومت نادرشاه گرفتار رنج و محن بودند روبهرو شد و اینک آنها میتوانستند از شکار افغانهایی که از قتلعام جان به در برده بودند لذت ببرند. این کشتار در واقع هدیه پایکوبی و جشن نوروزی وکیل به تبعهاش بود. (ص ۱۲۰)
🔺 دانلود کتابِ «کریمخانزند و زمان او»
🔺 دانلود کتابِ «کریمخان زند؛ تاریخِ ایران بینِ سالهای ۱۷۴۷–۱۷۷۹»