به مناسبت روز جهانی زن

نگارنده: لیلیماه نعمانی
خوره ی از صبح به جانم افتاده و در دلم آشوب به پا کرده است، به گمانم باز درگیر بحران هویت شده ام، هیچوقت از کیستی و چیستی ام هیچ ندانستم و امروز باز بر هیچ ندانستن هایم چیزی افزوده گشته است.
مادرم کنج خانه، دسته ی چرخ خیاطی را محکم روی پارچه دور می دهد، درد سوزن اش را روی دلم احساس می کنم، می گوید پنجره را باز کن، و از بوی بهار بهره بردار، باز نمی کنم، چون بد رقم با بوی نمناک خانه، دیوارهای تر و هوای حبس این زندان خو کرده ام، آدمی هست دیگر، خو می گیرد، حتی به خشت، حتی به خاک، حتی به دیوارهای نمناک خانه، یادم از کتاب آخرین انار دنیا می آید، آن جایی که بختیار علی می گوید “وقتی سال ها در بیابان اسیر شده باشی با شن های بیابان به قدری خو می گیری که روزی از روزها جز آن آزادی های که دنیای بی کرانه ی شن به تو می بخشد به چیز دیگری فکر نکنی” همین شده ام، همینقدر با نم کهنه ی این خاک و خشت خانه مأنوس شدم.
گفته ام بحران هویت، میدانید چرا؟ چون هر چی را بدانم چیست، هر کی را بدانم کیست، خودم را نمیدانم، خودم را نمیشناسم، من با خویشتن خویش بیگانه ترینم، اگر به خطوط کتاب های کهنه متوسل شوم، که مرا به خویشتنم معرفی کند، خراج گذار سلطنت شب هستم، گنجینه دار حسن و ملاحت، نقش بند خیال شاعران، قبله گاه عاشقان.
از دل کتاب ها که بیرون می شوم اسیری هستم در بند طالب، زندانی ای بی نام و بی نشان، درمانده ترین موجود هستی، که در دنیای صداها، صدای من حتی تا پشت دیوار خانه ام هم نمی رسد، خسته جانی هستم مانده در دام بلا، مهره ی میدان سیاست که به نامم پیمان می ببند، به نامم پیمان می شکنند، به نامم صلح می کنند، به نامم جنگ می افروزند، به نامم دوست می شوند، به نامم دشمنی می کنند، به نامم روی استیژ می ایستند، به نامم گریه می کنند، به نامم جایزه می گیرند، به نامم شعر می بافند، به نامم قصه می سازند، به نامم جشن می گیرند، به نامم دست می زنند، به نامم به اوج می رسند، به نامم نان میخورند، و خلاصه به نامم نام می سازند و به نامم لاف می زنند؛ اما به حالم هیچ کس، هیچ کاری ندارد.
باد به کلکین می زند و از جا تکان می خورم، ترسیده ام… خراج گذار سلطنت شب ترسیده است، مدت هاست ترس چین چین دامنش را چنگ می زند، بغضی لعنتی باز راه نفسم را بسته است، مادرم زیرلب زمزمه می کند:
علی شیر خدا یا شاه مردان
دل نا شاد ما را شاد گردان
کدام شاه مردان مادر، چرا زمانه ی ما اینقدر تهی از شاه مردان شده است، چرا این اسطوره های کهن در زمانه ی ما ظهور نمی کنند، چرا در نبرد با ظلم به سایه ی دیوار ها پناه برده اند؟ چرا شجاعت در خاک و خاطره ها گم شده است؟ چرا سکوت سهمگین تر و سنگینتر از هر زمانی است؟ مادر، به راستی در دنیای ما این حجم از بی تفاوتی از کجا شروع شد؟
با ریتم رباعی مادر هق هق ام تمام خانه را می گیرد.
علی شیر خدا دردم دوا کن
مناجات مرا پیش خدا کن
آخ مادر… آخ مادر.. آخ مادر!
و حال مادر هم با من گریه می کند.
راستی، هشتم مارچ مبارک باد.