افغانستان؛ فارسی‌زبانان و الیناسیون فرهنگی

تحلیل روز

نگارنده: داوود عرفان؛ دانش‌آموخته‌ی علوم سیاسی

مقدمه

الیناسیون که در زبان فارسی از خودبیگانگی خوانده می‌شود، نخستین بار از فلسفهٔ هگل سر برآورده است. هگل این مفهوم را در از خودبیگانگی روح در جهان عینیات توضیح داد و مدعی شد که روح پس از عینیت‌یافتگی (از خودبیگانگی) با شناخت جهان و پدیده‌های عینی آن، به خودآگاهی کامل می‌رسد. مارکس همین مفهوم را در اقتصاد سیاسی خویش مطرح کرد. از دید او، طبقهٔ کارگر با مشاهدهٔ قدرت ماشین، مالکیت خصوصی و نظام سرمایه‌داری، دچار از خودبیگانگی چندجانبه می‌شود. از دید مارکس، خودآگاهی طبقهٔ کارگر باعث می‌شود که او به پراکسیس (عمل توأمان ذهن و عین) رسیده و خودآگاهی او باعث پیروزی طبقهٔ کارگر و سرنگونی طبقهٔ مسلط سرمایه‌دار شود. ماکس وبر، از خودبیگانگی انسان را در بوروکراسی حاکم در جامعه می‌بیند و بر این نظر است که تنها دموکراسی است که پوستهٔ سخت الیناسیون را می‌شکند و انسان را نجات می‌دهد.

ملوین سیمن، یکی از جامعه‌شناسان امریکایی، مفهوم الیناسیون را از بعد اقتصادی-سیاسی فراتر برد و با تحلیل جامعه‌شناختی-روان‌شناختی از خودبیگانگی، گام مهمی در توضیح و تحلیل پدیده‌های اجتماعی با استفاده از چارچوب مفهومی از خودبیگانگی برداشت. از دیدگاه او، از خودبیگانگی مفهومی تک‌بعدی نیست، بلکه این پدیده می‌تواند از ابعاد گوناگونی چون بی‌قدرتی، بی‌معنایی، بی‌هنجاری، انزوای اجتماعی و از خودبیزاری متأثر شود.

یکی از مهم‌ترین جنبه‌های الیناسیون، از خودبیگانگی فرهنگی است که آن را می‌توان به وضعیتی اطلاق کرد که فرد یا گروه و یا حتی کشوری، با فرهنگ بومی خود احساس گسست، فاصله و گاهی نفرت دارد و با ارزش‌ها، زبان و هویت فرهنگی خود نه تنها نمی‌تواند ارتباط برقرار کند، بلکه گاهی با آن‌ها از در ستیز وارد می‌شود. هرچند الیناسیون فرهنگی به‌صورت مستقیم نظریه‌ای مستقل به شمار نمی‌رود و یا حداقل نظریه‌پردازان مستقلی ندارد، اما در لابلای نظرات نظریه‌پردازان متأخر و متقدم، می‌توان الیناسیون فرهنگی را پیدا کرد. جنبه‌هایی از خودبیگانگی که در حوزهٔ معنا، ارزش‌ها، زبان و هویت تمرکز کرده‌اند، توانسته‌اند که وجوهی از الیناسیون فرهنگی را تحلیل کنند.

مکتب فرانکفورت، نظریه‌پردازانی چون تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر، با ارائهٔ صنعت فرهنگ به‌صورت غیرمستقیم به نقش الیناسیون فرهنگی اشاره کرده‌اند. ادوارد سعید از جمله اندیشمندانی است که به‌صورت واضح‌تر در مورد از خودبیگانگی تحمیل‌شدهٔ غربی بر شرقی‌ها سخن گفته است. از دید او، فرهنگ استعماری غرب، توسط ابزار رسانه‌ای، تصویر تحریف‌شده‌ای از فرهنگ شرقی ارائه می‌دهد و مردم شرق را دچار از خودبیگانگی فرهنگی کرده است که به فرهنگ بومی خود نیز از عینک غربی می‌نگرند و تصویر برساخت غربی را تماشا می‌کنند.

اما چه کسانی دچار از خودبیگانگی فرهنگی می‌شوند و چرا؟ گروه‌های آسیب‌پذیری چون اقلیت‌های قومی و نژادی، مهاجران، فقرا و طبقات فرودست اجتماعی، جوانان و حتی برخی هنرمندان و روشنفکران رادیکال دچار چنین عارضه‌ای می‌گردند. دلیل اصلی از خودبیگانگی به سلطه و سیاست همسان‌سازی فرهنگی، کالایی شدن فرهنگ، فقدان چارچوب معنایی در جامعه، تناقضات درون‌فرهنگی و دوری از اصالت فرهنگی مربوط می‌شود.

افغانستان و از خودبیگانگی فرهنگی

با توجه به مقدمهٔ فوق، پرسشی که مطرح می‌گردد این است که آیا در جامعهٔ افغانستان الیناسیون فرهنگی وجود دارد؟ و اگر چنین از خودبیگانگی‌ای وجود دارد، دلایل عمدهٔ آن چیست و چه گروه‌هایی دچار الیناسیون فرهنگی شده‌اند؟

عموماً گفته می‌شود که گروه‌هایی که دچار از خودبیگانگی فرهنگی می‌شوند، مجموعه‌ای از عوامل روانی، اجتماعی، سیاسی و حتی تاریخی در پس‌زمینهٔ چنین گرایش آنان قابل مشاهده است. سلطه یا فشار فرهنگی داخلی یا حتی خارجی، باعث می‌شود که افراد یا گروه‌های اجتماعی احساس کنند که فرهنگ بومی آنان باعث عقب‌افتادگی و یا تحقیر آنان شده است. بنابراین به‌جای برگشت به فرهنگ خودی، با آن به مقابله برمی‌خیزد. سلطه و یا فشار بیرونی از طریق مکتب، رسانه‌ها و هژمونی فرهنگی، با تکرار برتری فرهنگ مسلط، در صدد تضعیف فرهنگ بومی فرد و تحقیر روانی اوست. نهایتاً فرد یا گروه اجتماعی، مرعوب و مغلوب نظام سلطه شده و ناخودآگاه از فرهنگ و هویت خویش می‌گریزد. در افغانستان دقیقاً نظام سلطهٔ قومی چنین سیاستی را در پیش گرفته است. تقریباً از صد سال گذشته، نظام آموزشی و رسانه‌ای با حمایت و پشتوانهٔ داخلی و حتی خارجی، فرهنگ فارسی را آماج قرار داده‌اند و با شگردهای مختلف در صدد شکستن غرور تاریخی مردمان فارسی‌زبان برآمده‌اند. از جعل تاریخ گرفته تا بیگانه خواندن فرهنگ فارسی، انکار زبان فارسی و «دری» خواندن این زبان و حتی توسل به دین و اتهام کفر به نوروز و مهرگان و چهارشنبه‌سوری و…، سیاست نظام سلطه بوده است که با هم‌پوشانی دین و قبیله در صدد درهم شکستن مقاومت فرهنگی فارسی‌زبانان و از خودبیگانگی آنان بوده است. از سوی دیگر، تضاد درونی فرهنگی‌ای که عامدانه بین فارسی‌زبانان شکل گرفته است و گاهی خود را در دوقطبی فارسی-دری و افغان-غیرافغان نشان می‌دهد، باعث شده سیاست‌های نظام سلطهٔ قومی به‌خوبی نتایج خود را بین فارسی‌زبانان نشان دهد. شکاف نسلی و ناآگاهی برخی از جوانان فارسی‌زبان از ماهیت سیاست قومی در افغانستان و توسل به تاریخ برساختهٔ دولتی، دلیل دیگری از خودبیگانگی جامعهٔ فارسی‌زبان افغانستان است. فشار روزافزون نظام سلطهٔ قومی، وجود تبعیض، طرد شدن افراد از مناسبات، توزیع ناعادلانهٔ ثروت و قدرت، احساسی را پدید آورده است که فرهنگ و هویت اشخاص باعث ناکامی و تحقیر شده و عدم تعلق به فرهنگ خودی را در پی داشته است.

بسیاری از مردم عادی به‌دلیل ناآگاهی دچار الیناسیون فرهنگی شده‌اند؛ برخی را اجبار مکتب، رسانه، قوانین و پاسپورت و… وادار به چنین وضعیتی نموده و گروهی هم از ترس طردشدگی، هویت خویش را پنهان می‌کنند و یا از آن روی‌گردان شده‌اند. مردم فکر می‌کنند که با نفی هویت واقعی خود و پذیرش هویت نظام سلطه، می‌توانند از تبعیض در امان بمانند، فرصت‌های تحصیلی و شغلی را از دست ندهند و در جامعه و محیط کار امنیت بیشتری احساس کنند. در حقیقت گاهی افراد آگاهانه به خودبیگانگی فرهنگی تن می‌دهند تا بقای خود را تضمین کنند. در کنار این‌ها، افرادی هم هستند که در مقام مبلغ و همدست نظام ستم و سلطه علیه فرهنگ و هویت خود قرار می‌گیرند. چنین افرادی خود دچار «از خودبیگانگی بازتولیدی» می‌شوند، یعنی برعلاوهٔ پذیرش هویت نظام سلطه، به مبلغ هویت دشمن خویش تبدیل شده و در صدد انتقال آن به هویت‌های دیگر هستند. چنین افرادی چنان هویت نظام سلطه را درونی کرده‌اند که به توهم انتخاب آزادانه گرفتار شده‌اند. این توهم باعث شده که افراد دچار مغالطهٔ روانی دیگری شوند که هویت گروه غالب را هویت برتر بپندارند؛ چیزی شبیه سندرم استکهلم که قربانی را شیفتهٔ جانی می‌سازد. از خودبیگانگی بازتولیدی که در خلأ هویتی قرار گرفته، کم‌کم با ریشه‌های فرهنگی خود قطع رابطه می‌کند و آرزوی تعلق به هویت نظام سلطه را پنهان نمی‌کند، بلکه جار می‌زند. چنین فردی نه تنها سواد هویتی دارد، بلکه این سواد را در خدمت الیناسیون معطوف به قدرت می‌سازد.

با این تفاصیل، شاید خوانندگان به‌شدت نگران شده باشند و راه نجات هویت فارسی‌زبانان را سخت و دشوار بیابند. هرچند سیاست سلطهٔ قومی در افغانستان، صدمات جبران‌ناپذیری به فرهنگ و میراث فرهنگی فارسی‌زبانان زده است، اما نباید فراموش کرد که همیشه از دل خودبیگانگی، خودآگاهی پدید می‌آید. به این معنی که خودبیگانگی، ضد خود را می‌آفریند و نهایتاً جای خود را به خودآگاهی کامل می‌دهد.

پافشاری نظام سلطهٔ فرهنگی مبتنی بر دری خواندن زبان فارسی و افغان خواندن تمام مردم افغانستان، باعث شده است که خودآگاهی جمعی بین گروه‌های تحت ستم تقویت شود و جامعه را به دو قطب طرفداران نظام سلطه و طرفداران عدالت اجتماعی تقسیم کند و چه کسی است که نداند که پیروزی با عدالت و برابری است!

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=2733

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *