افغانستان در سیاست‌گذاری‌ راهبردی قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای

(با نگاهی به آخرین اثر پژوهشی-تحلیلی دکتر عباس مصلّی‌نژاد، استاد علوم‌سیاسی دانشگاه تهران)

رضا عطایی (کارشناسی‌ارشد مطالعات منطقه‌ای دانشگاه تهران)

مشخصات کتاب؛

عنوان: سیاست‌گذری راهبردی قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای

مؤلف: دکتر عباس مصلّی‌نژاد

 ناشر: تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران

مشخصات چاپ: چاپ اول و دوم ۱۴۰۱، در ۵۵۶ صفحه

الف) مقدمه؛ نقش قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای در معمای جنگ و صلح افغانستان

تاریخ پنجاه ساله اخیر افغانستان از سویی تداوم صحنه‌ی تراژدی جنگ، خشونت، مهاجرت، مواد مخدر، بنیادگرایی و غیره بوده و از سوی دیگر محل تاخت و تاز بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی.

وضعیت گذار و آنارشیک فعلی افغانستان که به نحوی تداوم بحران و ناامنی نیم‌قرن اخیر آن کشور می‌باشد از این کشور چهره‌ای بسیار منفی در عرصه جهانی پدیدار ساخته است به نحوی که جامعه و حکومت افغانستان نیز در زمره “جوامع شکننده” طبقه‌بندی می‌شود.

گذشته از ظرایف و پیچیدگی‌های سیاست و حکومت در افغانستان، قرار گرفتن این کشور در یک موقعیت کاملا استراتژیک، ژئوپولتیکی و ژئواکونومیکی سبب شده است نوشتنِ تحلیل، طرح سناریو و تحلیل آینده‌پژوهی درباره آن بسیار سخت و دشوار باشد.

‌جنگ افغانستان به صورت رسمی از سال ۱۹۷۹ با حمله‎‌ی اتحاد جماهیر شوروی به این کشور آغاز شد و در مقابل با حمایت ایالات متحده از مجاهدین در برابر ارتش سرخ شوروی، افغانستان به میدان “جنگ‌های نیابتیِ” دوران جنگ سرد، در نظام دو قطبی آن دوران تبدیل شد که به نحوی تداعی کننده “بازی بزرگ” (The Great Game) در پایان نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی بود که افغانستان در آن برهه به عنوانِ “دولت حایل” و “مرز حایل” میان روسیه تزاری و بریتانیا به رسمیت شناخته شده بود و پس از حادثه یازده سپتامبر، به تعبیر احمد رشید -تحلیل‌گر پاکستانی- در محور “بازی بزرگ جدید” (The New Great Game) قرار گرفت که با حضور نظامی ایالات متحده بعد از سال ۲۰۰۱م، جنگ‌های پارتیزانی و حملات تروریستی اوج گرفت و رفته رفته بعد از سال ۲۰۱۴ به یک جنگ جبهه‌ای تبدیل شد که طی آن طالبان توانستند بر بخش‌های عظیمی از این کشور تسلط پیدا کنند و هم اکنون پس از بیست سال جنگ فرسایشی در افغانستان میان نیروی‌های بین‌المللی و دولت افغانستان با شبه نظامیانی به نام طالبان، در ۱۵ آگوست ۲۰۲۱م (۲۴ اسد/مرداد ۱۴۰۰) شاهد استیلای مجدد طالبان بر صفحه شطرنج افغانستان بودیم.

با آنچه گذشت، نمايان می‌شود که فضای تحولاتِ سیاست و قدرت در افغانستان، بسیار فراتر از آنچه به نظر می‌رسد به نقش و عاملِ “سیاست‌گذاری راهبردی قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای” مربوط می‌شود.

از همین‌روی جا دارد به این موضوع بسیار مهم، بیش از پیش پرداخته شود. اثر پژوهشی-تحلیلی دکتر عباس مصلّی‌نژاد، استادتمام علوم‌سیاسی دانشگاه تهران، که نویسنده یادداشت حاضر در مقطع کارشناسی علوم‌سیاسی، افتخار شاگردی ایشان را در دانشگاه تهران داشته است؛ اثر جدیدی در این حوزه مطالعاتی محسوب می‌شود که توسط استاد ارجمند جناب دکتر مصلّی‌نژاد تالیف شده است.

استاد مصلّی‌نژاد که استادان به‌نام ایرانی و صاحب‌اثر و تحلیل در حوزه سیاست، فرهنگ‌سیاسی، سیاست‌گذاری‌عمومی و دارای پسا دکترای سیاست‌گذاری راهبردی می‌باشند در این اثر بعد از مقدمه (صص ۱۷- ۲۲)، در دوازه فصل (صص ۲۳- ۵۳۰) به توصیف، تبیین و تحلیلِ جامع و مانع از “سیاست‌گذاری راهبردی قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای” پرداخته‌اند.

در یادداشت پیش‌روی کوشش می‌شود با توجه به اثر استاد مصلّی‌نژاد، نخست مفهوم‌شناسیِ “سیاست‌گذاری راهبردی” ارائه شود، سپس نقش و جایگاه افغانستان در سیاست‌گذاری راهبردی قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای از مطالب کتاب استخراج شود.

ب)اهمیت و جایگاهِ “سیاست‌گذاری راهبردی”

سرگذشت و سرنوشت انسان از آغاز تاریخ تمدن تا به امروز با جنگ، منازعه، مفهومِ امنیت و مدیریت بحران پیوندی ناگسستنی داشته و دارد. به همین دلیل، زندگی راهبردی کشورها، نیز تابعی از فرایند جنگ و صلح می‌باشد و “سیاست‌گذاری راهبردی” نیز تبیین فرآیندهای معطوف به امنیت‌سازی محسوب می‌شود که در آن:

《امنیت به مثابه کانون اصلی کنش کشورها در حوزه سیاست‌گذاری راهبردی است. هر بازیگری در سیاست جهانی و ساختار داخلی خود تلاش می‌کند تا سهم بیشتری از قدرت و امنیت را تولید نماید.》(ص ۲۳)

قدرت و بقا به عنوان اهدف بنيادين و محورهای اساسیِ سیاست راهبردی کشورها محسوب می‌شود. از همین‌روی از دیدگاه مولف و استاد ارجمندمان، دکتر مصلّی‌نژاد: “سیاست‌گذاری راهبردی، رابطه بین قدرت، تهدید و اهداف امنیتی کشورها را منعکس می‌سازد” (صص ۲۳ و ۲۴) و از همین‌روی:

《هر موضوعی که ارتباط مستقیم با قدرت و امنیت کشورها ایفا نماید، معطوف به سازوکارهایی است که از طریق بهینه‌سازی مدل سیاست‌گذاری راهبردی حاصل می‌شود.》(ص ۲۴)

این امر ناشی از این است که جنگ و نزاع، واقعیتِ اجتناب‌ناپذیرِ سیاست‌بین‌الملل محسوب می‌شود و هر کشوری نیازمندِ امنیت برای بقای خویش می‌باشد.

البته شایان ذکر می‌باشد که سیاست‌گذاری راهبردی در هر کشوری تابعی از “فرهنگ سیاسی”، “شکل‌بندی ژئوپولتیکی”، “ساختار قدرت نظام سیاسی” و الگوی کنش ساختاری قدرت‌های بزرگ در نظم منطقه‌ای و امنیت جهانی است. بنابراین:

《هرگونه سیاست‌گذاری راهبردی امری “عقلایی” محسوب شده که نیازمند تدبیر و مدیریت بحران‌های در حال ظهور خواهد بود.》(ص ۵۳۱)

در همین راستا، مولف ارجمند اثر، فصول دوم تا دوازدهم کتاب را به گونه‌ای تنظيم نموده‌اند که هر فصل عهده‌دار توصیف، تبیین و تحلیلِ سیاست‌گذاری راهبردی این کشورها به ترتیب باشد؛ ایالات‌متحده آمریکا (صص ۴۷- ۱۵۲)، روسیه (صص ۱۵۳- ۲۰۸)، چین (صص ۲۰۹- ۲۴۴)، اتحادیه اروپا (صص ۲۴۵- ۲۸۰)، انگلیس (صص ۲۸۱- ۳۲۶)، فرانسه (صص ۳۲۷- ۳۶۴)، آلمان (صص ۳۶۵- ۴۰۶)، ترکیه (صص ۴۰۷- ۴۵۴)، اسرائیل (صص ۴۵۵- ۴۸۴)، کشورهای خاورمیانه (صص ۴۸۵- ۵۰۸) و پاکستان (صص ۵۰۹- ۵۳۰)

عناوین و زیرعنوان‌های فصول کتاب، به تنهایی گویای جامعیتِ محتوایی اثر و همچنین نشان‌دهنده احاطه علمی مولف گرانقدر می‌باشد که در مقدمه اثرشان درباره اهمیت درک و فهمِ “سیاست‌گذاری راهبردی” چنین نگاشته‌اند:

《درک سیاست‌گذاری راهبردی قدرت‌های بزرگ و کشورهای منطقه‌ای از این جهت اهمیت دارد که نقش تفاوت‌های ساختاری بازیگران در الگوهای امنیتی‌ساز و سیاست‌گذاری راهبردی آنان شناخته می‌شود.》(ص ۱۷)

سیاست‌گذاری راهبردی کشورها بر اساسِ “معادله قدرت”، “تهدیدات”، “جنگ” و “امنیت” شکل می‌گیرد؛ اما باید به این نکته نیز توجه داشت که در سیاست بین‌الملل، هرگونه سیاست‌گذاری راهبردی، ماهیتِ “ادراکی و ذهنی” دارد. (صص ۵۳۱ و ۵۳۲)  از همین‌روی به بیان استاد مصلّی‌نژاد:

《برای تبیین سیاست‌گذاری راهبردی هر کشوری لازم است تا قالب‌های ذهنی، ادراکی، ایستاری، هنجاری و رفتاری آنان تبیین گردد.》(ص ۵۳۲)

از همین‌روی سیاست‌گذاری راهبردی کشورها بسیار متفاوت بلکه معارض نسبت بهم می‌باشد:

《سیاست‌گذاری راهبردی هر یک از بازیگران منطقه‌ای، دشواری‌های خاصی را برای استقلال عمل آنان ایجاد خواهد کرد. عربستان، اسرائیل، ترکیه، مصر و پاکستان را می‌توان در زمره بازیگرانی دانست که نقش محوری در کنترل محیطی پیرامونی داشته‌اند. هر یک از آنان تلاش می‌کنند تا سیاست‌گذاری راهبردی خود را بر اساس غلبه بر سایر بازیگران تنظیم نمایند. پس تحقیق چنین اهدافی در کوتاه‌مدت کار ساده‌ای نخواهد بود. شکل‌بندی‌های ژئوپلتیکی، الگوی رفتار بازیگران راهبردی و چگونگی موازنه قدرت را می‌توان در زمره عواملی دانست که نقش قابل توجهی بر روندهای سیاست‌خارجی بازیگران منطقه‌ای به‌جا خواهد گذاشت.》(ص ۲۱)

با توجه به آنچه گذشت نمایان می‌شود که انجام پژوهش و ارائه تحلیل از سیاست‌گذاری راهبردی کشورها، علاوه بر اهمیت و جایگاهی که دارد بسیار امری پیچیده و دشوار است که نیازمند تسلط علمی-روشی پژوهشگر در این حوزه می‌باشد.

می‌توان چنین ادعا نمود که با چاپ و انتشار کتاب “سیاست‌گذاری راهبردی قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای” یک گام مهم در پُر کردن این خلأ مهم مطالعاتی، توسط استاد ارجمند سیاست‌گذاری راهبردی و سیاست‌گذاری عمومی دانشگاه تهران برای تمام فارسی‌زبانان به خصوص پژوهشگران، سیاست‌گذاران و از همه مهم‌تر برای دانشجویان رشته‌های علوم سیاسی، روابط بین‌الملل و مطالعات منطقه‌ای برداشته شده است.

همانطور که در بخش بعدی یادداشت مفصل خواهیم پرداخت، افغانستان کشوری است که در محل تاخت و تاز سیاست‌گذاری راهبردی قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای بوده‌ است، از همین‌روی مطالعه و تامل بر این اثر، برای نخبگان و فرهنگیان افغانستان نیز بسیار سودمند خواهد بود.

ج) افغانستان در سیاست‌گذری‌ راهبردی قدرت‌های بزرگ

پیش از پرداختن به این بخش یادداشت، لازم به یادآوری است که کتابِ “سیاست‌گذاری راهبردی قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای” پس از سقوط نظام مرسوم به جمهوریت و روی کار آمدن دوباره طالبان (۱۵ آگوست ۲۰۲۱م/ ۲۴ اسد/مرداد ۱۴۰۰) چاپ و منتشر شده است و استاد ارجمند دکتر مصلّی‌نژاد ذیل تحلیل سیاست‌گذاری راهبردی قدرت‌های بزرگ و کشورهای منطقه‌ای به نقش و جایگاه افغانستان و همچنین تحولات پیچیده و پرشتاب افغانستان در سیاست‌گذاری راهبردی آن‌ها، با نگاهی عمیق و دقیق پرداخته‌اند. به نحوی که با توجه به فهرست نمایه کتاب -صفحه ۵۴۸- بیش از هفتاد بار در بیش از هفتاد صفحه کتاب، افغانستان به کار رفته است.

دکتر مصلّی‌نژاد، بر این نظر و تحلیل هستند که سیاست راهبردی آمریکا در افغانستان در سال ۲۰۲۱م، دارای تفاوت‌های مشهودی با سایر سیاست‌های تاکتیکی و عملیاتی آمریکا در سال‌های نخستین قرن ۲۱ داشته است و درباره خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان می‌نویسند:

《راهبرد امنیتی آمریکا در ۲۰۲۱ مبتنی بر کاهش هزینه‌های عملیاتی در حوزه‌های منطقه‌ای پرمخاطره بوده است. خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان، چالش‌های امنیتی نوظهوری را به وجود آورده است… خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان به گونه اجتناب‌ناپذیر قدرت و جایگاه طالبان برای انجام عملیات نظامی جدید را افزایش داد…. دومینوی پیروزی‌های نظامی طالبان از این جهت اهمیت دارد که با سیاست خروج مرحله‌ای آمریکا از محیط منطقه‌ای پیوند یافته است.》(صص ۱۴۶ و ۱۴۷)

البته شایان ذکر است که دکتر مصلّی‌نژاد، نقش‌یابی و تجدید حیات مجدد طالبان بر صفحه قدرت افغانستان را، تحت‌تاثیر سیاست‌های امنیتی پاکستان و عربستان نیز می‌داند که آمریکا با خروج از افغانستان به دنبال نوعی سازوکارِ “امنیت نیابتی” بوده است:

《خروج مرحله‌ای و ممتد نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان به معنای آن است که این کشور ترجیح می‌دهد تا کنترل امنیت ملی افغانستان را از طريق سازوکارهای “امنیت نیابتی” به انجام رساند… نقش‌یابی طالبان بدون توجه به سازکارهای کنش عملیاتی عربستان و پاکستان امکان‌پذیر نبوده است.》(ص ۱۴۷)

سقوط دولت اشرف‌غنی و مطرح‌شدن مجدد طالبان بر صفحه شطرنج افغانستان را می‌توان تابعی از سازوکارهای مربوط به “موازنه نرم آمریکا در محیط منطقه‌ای” دانست. شاخص‌های اصلی موازنه نرم را موازنه ایدئولوژیک گروه‌های رقیب در محیط منطقه‌ای تشکیل می‌دهد. (ص ۱۴۷)

شایان توجه است که نقش‌یابی مجدد طالبان در افغانستان، یکی از موضوعات چالش‌انگیز برای امنیت منطقه‌ای کشورهای آسیای مرکزی نیز محسوب می‌شود که باعث می‌شود کشورهای آسیای مرکزی برای حداکثرسازی سطح همکاری‌های تاکتیکی با آمریکا بکوشند و ایالات‌متحده نیز برای متقاعدسازی آنان از مشوّق‌های اقتصادی در کنار همکاری‌های امنیتی بهره می‌جوید:

《ایالات‌متحده برای متقاعدسازی کشورهای آسیای مرکزی به همکاری‌های تاکتیکی با آنان از مشوق‌های اقتصادی استفاده می‌کند. کشورهای آسیای مرکزی با مشکلات اقتصادی مزمن روبه‌رو بوده و این امر زمینه همکاری‌های امنیتی بیشتر آنان با آمریکا و بر اساس اهداف اقتصادی را امکان‌پذیر می‌سازد.》(ص ۱۴۹)

بنا به تحلیل استاد مصلّی‌نژاد، یکی از سیاست‌گذاری‌های راهبردی ایالات‌متحده آمریکا، اتصال آسیای مرکزی و جنوبی بوده است که با روی کار آمدن طالبان در افغانستان، موقعیت آمریکا به عنوان نیروی موازنه‌دهنده منطقه‌ای ارتقاء خواهد یافت (ص ۱۵۱) و پیامدهای تحولات بعدی در افغانستان منجر به شکل‌گیری یک “بحران مشترک” می‌شود:

《گسترش گروه‌های بنیادگرا، شکل‌جدیدی از سیاست امنیتی آمریکا را بازتولید می‌کند که به موجب آن قادر خواهد بود تا زمینه اتصال پروژه‌های انتقال انرژی و ترانزیت به عنوان گزاره اصلی این اتصال ژئوپلتیک به محیط امنیتی و اقتصادی پيرامونی را به وجود آورد. خروج آمریکا از افغانستان زمینه بی‌ثباتی امنیتی بیشتر در محیط منطقه‌ای را به وجود می‌آورد. آینده سیاسی و اجتماعی افغانستان، نشانه‌هایی از بحران، بی‌ثباتی و درگیری نظامی را شکل می‌دهد. چنین شرایطی را می‌توان به عنوان بخشی از تغییرات منطقه‌ای دانست که عامل اصلی ظهور “بحران مشترک” در محیط منطقه‌ای خواهد بود. آمریکا تلاش دارد تا از سازوکارهای امنیتی‌سازی‌منطقه‌ای پر هزینه فاصله گرفته و زمینه حل و فصل مسالمت‌آميز موضوعاتی را به وجود آورد که بخش بیشتری از کشورهای منطقه را درگیر ضرورت‌های امنیتی آن می‌سازد. چنین فرایندی زیرساخت‌های سیاست بی‌ثبات‌کننده روسیه و چین در فضای امنیت منطقه‌ای توسط ایالات‌متحده را فراهم می‌سازد.》(ص ۱۵۲)

استاد مصلّی‌نژاد بر این نظرند که رویکرد امنیتی آمریکا در افغانستان بر اساس سازوکارهای “موازنه نیابتی” و ترمیم جایگاه و پایگاه‌های نیروهای نظامی کشورهای منطقه، همچون ترکیه، تاجیکستان و ازبکستان شکل گرفته است و چنین رویکردی مورد واکنش روسیه می‌باشد (ص ۱۹۹):

《رقابت‌های روسیه و آمریکا در افغانستان از این جهت اهمیت دارد که طالبان به عنوانِ “پروژه آمریکایی” محسوب شده، در حالی که روسیه برای امنیتی‌سازی‌منطقه‌ای بر ضرورت‌های چندجانبه‌گرایی تاکتیکی در محیط امنیتی تاکید دارد… سیاست تاکتیکی و عملیاتی آمریکا برای کنترل افغانستان مبتنی بر سازماندهی پایگاه‌های نظامی جدید در آسیای مرکزی بوده است. آمریکایی‌ها به این جمع‌بندی رسیده‌اند که پایگاه نظامی آنان در آسیای مرکزی، هزینه‌های تاکتیکی کمتری را برای ایالات‌متحده به وجود می‌آورد. به این ترتیب، آمریکا در صدد برآمده تا پایگاه‌های نظامی خود را در مناطقی برقرار نماید که هزینه‌های اقتصادی، انسانی و نظامی کمتری برای این کشور در فرآیند کنترل امنیت منطقه‌ای به وجود آورد.》(ص ۲۰۰)

از همین‌روی روسیه نگران سیاست امنیتی آمریکا برای خروج از افغانستان در آگوست ۲۰۲۱م بوده و آن را در راستای گسترش تهدیدات امنیتی به ویژه از لحاط گروه‌های افراطی تلقی می‌کند:

《مقام‌های روسی هرگونه جابه‌جایی قدرت و سیاست در افغانستان را در جهت تقویتِ “بنیادگرایی اسلامی” دانسته و آن را به عنوان تهدیدی برای جمهوری‌های مسلمان‌نشین فدراسیون روسیه می‌داند. در نگرش مقام‌های روسیه، هرگونه جابه‌جایی قدرت در افغانستان منجر به چالش‌های امنیتی بیشتر در مناطقی همچون بدخشان، تخار، کندوز، ولایت بلخ، جوزجان، فاریاب و بادغیس خواهد شد.》(ص ۲۰۰)

از دیدگاه استاد مصلّی‌نژاد، به قدرت رسیدن دوباره طالبان در افغانستان منجر به هویت‌یابی مجدد داعش در آسیای مرکزی را به وجود می‌آورد:

《پیروزی طالبان در افغانستان، موقعیت گروه‌های بنیادگرا در افغانستان را افزایش می‌دهد. نقش‌یابی گروه‌های بنیادگرا منجر به خشونت سیاسی، درگیری‌های نظامی و جایگاه‌یابی گروه‌های قبیله‌ای جنگ‌سالار در آینده سیاسی منطقه می‌شود.》(ص ۲۰۱)

در همین راستا می‌توان بازی‌گری چندجانبه ترکیه را در تحولات افغانستان مشاهده نمود که در فرایند جابه‌جایی قدرت افغانستان در آگوست ۲۰۲۱م اهمیت ویژه‌ای داشت:

《همکاری‌های متوازن ترکیه با آمریکا و روسیه منجر به ارتقاء موقعیت ژئوپولتیکی و تاکتیکی ترکیه در قرن ۲۱ گردیده و این امر منجر به تثبیت قدرت ملی ترکیه در مقایسه با رقابت‌های منطقه‌ای خواهد شد. ترکیه تلاش دارد تا روابط خود با گروه‌های رقیب بین‌المللی را متوازن نماید.》(ص ۴۳۹)

د) نقش سیاست‌های راهبردی پاکستان در افغانستان

با توجه به اهمیت سیاست‌های امنیتی-راهبردی پاکستان در مسائل افغانستان، دوازدهمین و آخرین فصل کتاب، تحت‌عنوانِ “سیاستگذاری راهبردی پاکستان” (صص ۵۰۹- ۵۳۰) را به صورت مجزا در این بخش یادداشت، مورد بازخوانی قرار می‌دهیم.

مهم‌ترین نکته‌ای که در فهم و تحلیل سیاست‌گذاری راهبردی پاکستان باید توجه داشت این است که “بنیادگرایی” و “نظامی‌گری” دو نشانه اصلی سیاستگذاری راهبردی و جوهره امنیتی ملی در پاکستان است که در دوران جنگ سرد و اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیرشوروی، این دو ویژگی نقش کلیدی برای پاکستان داشت:

《پاکستان به دلیل ایفای نقش موثر در روند مقابله با اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیرشوروی، بنیادگرایی و نظامی‌گری را گسترش داده است. بنابراین، هرگونه سیاست‌گذاری راهبردی در پاکستان به دلیل تشکیلات سیاسی، قابلیت‌های مالی و تکنولوژی به کار گرفته شده در حوزه دفاع و امنیت جایگاه محوری و منحصر به فردی خواهد داشت.》(ص ۵۰۹)

خط‌مشی گروه‌های نظامی و همچنین بنیادگرایان پاکستان مبتنی بر نشانه‌هایی از انسجام داخلی برای مقابله با تهدیدات بیرونی به ویژه هندوستان سازماندهی شده است. دستیابی پاکستان به سلاح هسته‌ای را باید بخشی از ضرورت‌های بازدارندگی در برابر تهديدات بیرونی دانست (ص ۵۰۹).

در همین راستان می‌توان سیاست‌های مداخله‌جویانه پاکستان در امور افغانستان را مورد بررسی و تحلیل قرار داد که تابعی از سازوکارهای مربوط به قدرت ملی آن کشور است که می‌تواند فضای منطقه‌ای و بین‌المللی را متاثر سازد:

《پاکستان تلاش دارد تا روند تاثیرگذاری در حوزه سرزمینی و هویتی افغانستان را ادامه دهد. چنین اقدامی را باید تابعی از سازوکارهای مربوط به قدرت ملی پاکستان دانست. اگرچه قدرت ملی پاکستان ارتباط همه‌جانبه‌ای با ضرورت‌های اقتصادی و ژئوپلتیکی کشور دارد، اما تداوم بحران‌های اجتماعی و هویتی در منطقه، چالش‌های جدیدی را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد. بنابراین می‌توان به این موضوع اشاره داشت که هرگونه سیاست‌گذاری راهبردی پاکستان آثار خود را در فضای منطقه‌ای و بین‌المللی به جا می‌گذارد.》(ص ۵۱۱)

《فرماندهان نظامی پاکستان عموما تلاش دارند تا بر روندهای مربوط به مداخلات سیاسی، جنگ و رقابت‌های منطقه‌ای به ویژه در ارتباط با هند و افغانستان تاثیرگذار باشند.》(ص ۵۱۱)

از نگاه استاد مصلّی‌نژاد، واقعیت پاکستان نشان می‌دهد که اگر کشوری بتواند زمینه‌های لازم برای گسترش حضور خود در محیط‌های منطقه‌ای را به وجود آورد، به نتایج و قابلیت‌های راهبردی بیشتری برای بقاء نایل می‌شود. پاکستان در زمره کشورهایی است که بقاء خود را مرهون کمک‌های اقتصادی آمریکا می‌داند. به همین دلیل است که در روندهای گسترشِ “جنگ‌های نیابتی” در محیط‌های بحرانی ایفای نقش کرده است. کاربرد جنگ نیابتی را می‌توان به عنوان ابزاری دانست که بدان وسیله یک کشور عمیقا تقسیم‌شده و از بسیاری جهات ناکارآمد را در فضای اقتصاد و سیاست جهانی حفظ نمود (ص ۵۲۱):

《واقعیت آن است که اگر پاکستان فاقد قابلیت‌های ساختاری و کارکردی برای ایفای نقش جنگ نیابتی در محیط منطقه‌ای بود، موقعیت خود را از دست می‌داد… پاکستان در فرآیند “جنگ نیابتی” خود توانست موقعیت خود را ارتقاء داده و قابلیت‌هایش را به گونه‌ای بازسازی نماید که از یک سو به توسعه تسلیحات هسته‌ای بپردازد و از سوی دیگر، قابلیت‌های جنگ نیابتی را در قالب همکاری‌های منطقه‌ای با عربستان گسترش دهد.》(صص ۵۲۱ و ۵۲۲)

استاد مصلّی‌نژاد درباره اهمیت سرویس امنیتی پاکستان موسوم به “آی اس آی” [ISI] و نقشی که این نهاد امنیتی در به قدرت رسیدن مجدد طالبان در ۱۵ آگوست ۲۰۲۱م داشت بر این نظر است که:

《بخش قابل توجهی از بحران‌های امنیت منطقه‌ای غرب آسیا، تحت‌تاثیر سازوکارهای ارتش و ساختار اطلاعاتی موسوم به ISI شکل می‌گیرد. نتیجه چنین سازوکارهایی در کنش عملیاتی سرویس‌های اطلاعاتی نظامی پاکستان در نقش‌یابی طالبان برای تسخیر افغانستان آگوست ۲۰۲۱ مشاهده می‌شود.》(ص ۵۲۵)

نکته قابل توجه دیگر این است که در دوگانه افغانستان-پاکستان برای ایالات‌متحده، بدون تردید انتخاب آمریکا، پاکستان خواهد بود:

《اگرچه پاکستان و ایالات‌متحده در برخی از موارد دارای اختلاف‌های تاکتیکی هستند، اما جهت‌گیری راهبردی آنان در راستای سازماندهی گروه‌های افراطی و به کارگیری آنان در منازعات منطقه‌ای، مشترک بوده است. نقش ساختار اطلاعاتی ارتش پاکستان در تحولات سیاسی افغانستان ۲۰۲۱ بسیار مشهود و تعیین‌کننده بوده است. طالبان نوظهور به لحاظ رویکرد سیاسی دارای مشابهت‌های بسیار زیادی با اندیشه‌های اجتماعی و راهبردی ارتش پاکستان دارند.》(ص ۵۲۶)

از نظر استاد مصلّی‌نژاد، “کارت بازی طالبان همواره برای منافع ملی و قدرت منطقه‌ای پاکستان، نقش موثر و تعیین‌کننده‌ای داشته است” (ص ۵۲۶) و به قدرت رسیدن مجدد طالبان در افغانستان، به نحوی “مزيت نسبی پاکستان” در معادلات منطقه‌ای محسوب می‌شود:

《به قدرت رسیدن طالبان در تحولات سیاسی آگوست ۲۰۲۱ افغانستان، زمینه برای مزيت نسبی پاکستان در معادله قدرت سیاسی و منطقه‌ای به وجود می‌آید. روند عملگرایی طالبان و تفسیر سیاسی آنان از مباحث ایدئولوژیک، تحت‌تاثیر فرآیندی شکل گرفته که مبتنی بر روابط دو دهه گذشته ارتش پاکستان و گروه‌های سلفی در محیط منطقه‌ای بوده‌ است.》(ص ۵۲۹)

از دیدگاه استاد مصلّی‌نژاد، پاکستان به نیابت از سرویس‌های اطلاعاتی و ساختار قدرت منطقه‌ای آمریکا تلاش دارد تا شکل جدیدی از معادله قدرت در آینده سیاسی افغانستان را به وجود آورد. پاکستان در تحولات آگوست ۲۰۲۱، نقش میانجی و تعدیل‌کننده برای تحرکات عملیاتی و قدرت‌یابی نیروهای طالبان در افغانستان را عهده‌دار بوده است. (ص ۵۲۹)

ه) جمع‌بندی

سرگذشت و سرنوشت انسان با جنگ پیوندی ناگسستنی داشته و دارد. البته نه تا این حد منفی و کور که بگوییم «انسان، گرگ انسان است»، بلکه خلقت آدمی به‌گونه‌ای است که اگر «فطرت‌‌»ش که نشئت‌گرفته از بُعد الهی و معنوی است و میل به کمال و سعادت دارد، جسم و «طبیعتش» مادی است و اقتضائات جهان ماده را دارد و طغیان‌گر و شرارت‌زا است.

آغاز و تدوام جنگ و منازعه، علاوه بر اینکه می‌تواند یکی از نتایج طبیعت جسمانی انسان باشد؛ عوامل و عناصر دیگری همچون محیط و جغرافیا، سیاست و حکومت، ثروت و قدرت، مذهب و فرهنگ نیز بر آن تأثیر گذاشته و به آن شدت و حدت می‌بخشد.

داستان جنگ در افغانستان نیز داستان بازنمایی و بازیابی عناصر و عوامل یاد‌شده است و تحلیل و بررسی آنها به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه آب و خاک افغانستان با خون عجین شده و کماکان چشمه‌های خون در آن کشور جریان دارد.

افغانستان در طول تاریخ، به نحوی در بندِ جغرافیای منحصر‌به‌فردش بوده و هست، ژئوپولیتیک حساس این کشور به‌گونه‌ای است که بسیاری از آن با تعابیری مانند «کلید فتح یک قاره» (جیمز کینز)، «سقف جهان» (فهمی هویدی)، «قلب آسیا» (اقبال لاهوری) و… یاد کرده‌اند، در دوره معاصر هم شاهد نقش موقعیت جغرافیایی افغانستان هستیم که چگونه در «بازی‌های بزرگ» در جریان سیاستگذاری راهبردی قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای قرار گیرد.

شناخت و فهم سیاست‌های راهبردی قدرت‌های بزرگ و بازیگران منطقه‌ای، نخستین و مهم‌ترین گام برای اتخاذ تصامیم درست و سیاستگذاری‌های واقع‌گرایانه است که کتاب استاد فرهیخته، دکتر عباس مصلّی‌نژاد می‌تواند برای مردمان دو پاره وطن فارسی، به ویژه نخبگان و دانشجویان بسیار مفید باشد.

همانطور که استاد مصلّی‌نژاد نیز در نتیجه اثرشان به این نکته اذعان و تاکید داشته ‌اند:

《شناخت اولویت‌های سیاست‌گذاری راهبردی هر یک از قدرت‌های بزرگ، زمینه شناخت این واقعیت را فراهم می‌آورد که جهان آشوب‌زده و امنیت ملی درهم‌تنیده بازیگران منطقه‌ای، تابعی از ضرورت‌های راهبردی قدرت‌های بزرگ در محیط منطقه‌ای و جهانی است.》(ص ۵۳۳)

 افغانستان امروز هم بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر توسط بازیگران جدید منطقه‌ای و بین‌المللی وارد «بازی بزرگ جدید» دیگری شد که همچنان این بازی ادامه دارد.

دیدگاه‌ها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمی‌دهد.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=977

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *