از سکس تا فرا آگاهی
نگارنده: آذرنوش کریمی
از سکس تا فرا آگاهی کتابی است از فیلسوف و عارف بزرگ سدهی بیستم، باگوان راجینش اوشو که او را یکی از هزار نفر سازنده قرن بیستم خواندهاند. این کتاب شامل سخنان فیالبداههی اوشو در بمبئی برای دوستانش است. شکلگیری کتاب به این صورت است که یک سازمان معتبر در هند از او خواست تا چند جلسه دربارهی عشق سخنرانی کند. اوشو پذیرفت و جلساتی را ترتیب داد تا صحبتهای خود را به حضار برساند. اما صحبتها به جایی رسید که بعد از پایان نخستین جلسه، اجازهی سخنرانی از او گرفته شد و دیگر نتوانست در آن مکان جلسهای تشکیل دهد. با این حال، مکانی دیگر را برای سخنرانیهای خود در نظر گرفت و تا آخرین جلسه در آنجا ادامه داد.
کتاب به پنج جلسه یا بخش تقسیم شده است:
- سکس: دروغها و ریشههای مراقبه
- جاذبه در چیست؟
- وقتی عشق با مراقبه دیدار میکند
- امید سه ساعته برای بشریت
- الماس ورای جنسیت
نگرشی که این پنج جلسه از آن صحبت میکند، چنان ژرف و گسترده است که اگر در زندگی انسان مطرح شود، نسل بشر را تغییر داده و باکیفیت میسازد. جلسهی اول از عشق و ریشههای دروغ در آن شروع میشود: “عشق چیست؟ زندگی کردن عشق و شناختن عشق بسیار آسان است، ولی بیان آن دشوار است.” در زندگی فردی و اجتماعی بشر نگاه کنیم، میبینیم که هیچکس نیست که به نحوی از انحا خود را عاشق نپندارد. همه عاشق، دلباخته، مجنون، شیدا و… هستند، ولی به مفهوم دقیق کلمه، آنچه که در جامعهی بشری در پردهی ابهام و بیگانه مانده، عشق است. به طور نمونه: ما به سادگی عشق را میشناسیم، ولی چیزی که دشواری ایجاد میکند، تعریف عشق است. ما هنوز نتوانستهایم بیان مشخصی از عشق داشته باشیم. دریای عشق در برابر صخرهی جهل و دیوارهای سخت خشم خانمانسوز قرار گرفته است. از سوی دیگر، آموزگاران مذهبی و قدیسان، شهد عشق را برای جامعه زهر کردهاند. همهی این کژفهمیها ریشه در “زشت و گناه خواندن سکس، این منبع عشق” دارد. سکس، این سرچشمهی حیات بشری را زشت و قبیح خوانده و از جامعه طرد کردهاند، در حالی که رگ و پوست آدمی از این چشمهی حیاتبخش پر است.
برای جذابیت سخنانش، اوشو داستان مجسمهساز را نقل میکند: مجسمهسازی مشغول کار بود که فردی آمد ببیند یک مجسمه چگونه ساخته میشود. اما مجسمهساز داشت سنگ را تراش میکرد. مرد گفت: من آمدم ببینم یک مجسمه چطور ساخته میشود، ولی حال که میبینم شما دارید سنگها را تراش میدهید. مجسمهساز گفت: من تودههای بیفایدهی سنگ را دور میکنم؛ مجسمه از پیش در درون این سنگ ساخته شده و نیاز به ساختن آن نیست، تنها باید کشف شود.
عشق هم چون مجسمه در درون افراد نهفته است. تنها کاری که باید انجام شود، دور ساختن سنگهای بیفایده و پردههای ضخیم خشونت است. انسانها در گرو فرهنگهای ناپسند و ناصواب گیر کردهاند. هیچکس جسارت نقد فرهنگ ناپسند خود را ندارد. فرهنگهای بهجامانده از نیاکان را مقدس میشمارند و با تمام قباحتهای تراویده از پستان این رسمهای قبیح، کنار آمدهاند. ریشهی این همه زشتپنداریها در باور و عقیدههای غلط و مزخرف قدیسان نهفته است. کسانی که سکس را گناه میدانند، به قول اوشو، خودشان بیشتر در حلقهی سکس گرفتارند، ولی برای مردم دروغ میبافند. از رابطهی جنسی است که عشق شاخه و برگ میزند و شکوفا میشود. کسانی که به سکس به عنوان یک منبع حیاتبخش نگاه میکنند، میتوانند خود را از دام سکس برهانند. وقتی سکس را به عنوان یک پدیدهی اجتماعی قبول کنیم، دیگر هیولای شهوت ما را دنبال نمیکند، ذهن و رگ و پوستمان پر از سکس نمیشود. خود را از سکس و جنسیتگرایی آزاد میسازیم.
اوشو داستان دیگری را اینگونه نقل میکند: مردی روحانی از خانه بیرون آمد که به دیدار کسی برود. ناگهان در درب منزل با دوست دوران کودکیاش مواجه شد. از او پرسید: این همه وقت کجا بودی و چرا به دیدنم نمیآمدی؟ سپس گفت: شما در خانه باشید تا من به وعدهای که دادهام بروم و بازگردم. دوستش گفت: یک لباس به من بده تا من هم با تو بیایم. هر دو راه افتادند و در راه، مرد روحانی متوجه شد که هر کسی از راه میرسد، به دوستش توجه میکند و به او که مردی مقدس است، نگاه نمیکند. او در خود فرو رفت که چرا لباسهایش را به دوستش داده است. پس از رسیدن به مقصد، تصمیم گرفت دوستش را به همه معرفی کند، ولی هر بار که میخواست این کار را انجام دهد، صحبت به لباسها کشیده میشد. او میگفت: لباسهایش مال من است. دیگران تعجب میکردند که چگونه چنین چیزی ممکن است. در هر معرفی با وجود تصمیمی که داشت که از لباسها چیزی نگوید، ناگهان لو میرفت و از لباسها صحبت میکرد. هر چه تلاش میکرد خود را کنترل کند، بیشتر لو میرفت و در نهایت، دوستش را از دست داد.
ما انسانها هرچه بیشتر خود را کنترل کنیم، به همان اندازه بیشتر لو میرویم. کسی که از کنترل حرف میزند، باید بیشتر از او ترسید، چون ذهنش از کاری پر است که میخواهد آن را کنترل کند و از آن طفره برود. کسانی هم که زیاد از “گناه بودن سکس” حرف میزنند، در سکسی بودنشان ذرهای شک و تردید وجود ندارد.
جلسهی دوم: جاذبه در چیست؟ در این جلسه از زندگی و روشهایی که ما برای زیستنمان برمیگزینیم، صحبت میکند. طوری که “ماهیگیر به قصد تهیهی ماهی میرود، ولی در انتظار دمیدن سپیدهدم است. کیسهای به دست میآورد که به نظرش پر از سنگهای بیارزش است. یکییکی سنگها را به آب میاندازد و از صدای سنگها در آب لذت میبرد. تا دمیدن سپیدهدم همهی سنگها را به آب میاندازد جز یکی. هنگامی که صبح میدمد، به سنگ دستش نگاه میکند و میبیند یک قطعهی الماس است. او به هم میریزد و نفسش بند میآید، ولی چارهای ندارد؛ همهی گنجهای قیمتی را در عالم نفهمی به آب انداخته است.”
ما انسانها مانند آن ماهیگیر هستیم که در انتظار سپیدهدم، همهی سنگهای قیمتی عمر را به آب سهلانگاری میاندازیم. ماهیگیر خوشبخت بود که هنوز یک قطعهی الماس برایش باقی مانده بود. ولی ما گاهی چیزی در کف دستمان نداریم. ما زمانی هوشیار میشویم که الماس زندگی از دست میرود و نزدیک رودخانهی مرگ میشویم. دیگر نمیتوانیم از غرق شدن نجات یابیم. ما به زندگی با نگاه اندوه، درد، رنج، آه، حسرت، ناله، غم و…، مینگریم. چنان نگرش، افکار و فلسفهای به زندگی ساختهایم که نمیتوانیم حقیقت زندگی را ببینیم. به سوی هیچستان میرویم. بیشتر ما انسانها به نهیلیسم روی میآوریم. نمیتوانیم پردهی ضخیم تاریکی و جهل را از روی واقعیت برداریم تا آفتاب امید بر ما بتابد. روشی که ذهنمان برای زندگی میسازد، نفس و بدن تابع آن میشوند. جذبهی ما در افکار و نوع نگاهمان به زندگی است. این نگاه، همچنین بر رابطهی جنسی و سکس تأثیر میگذارد. اگر نگاهمان شهوتآلود و سکسگرا باشد، در هیچ مرحلهای از زندگی نمیتوانیم خود را از شهوت و سکس رها کنیم. آدمهای سکسی هیچگاه توانایی فکر کردن و رفتن به ورای سکس یا Samadhi را ندارند.
جلسهی سوم: وقتی عشق با مراقبه دیدار میکند. چیزی که زندگی جاودان به ما میبخشد، سکس است. ما انسانها چنان به سکس اهمیت میدهیم که از عشق و در واقع از ذات سکس غافل میمانیم. سرانجام، در همان مرتبهی سکس متوقف میشویم و به مقام عشق نمیرسیم. وقتی عشق با مراقبه دیدار میکند، این چیزی است که زندگی انسان را پاک و شفاف میسازد. اشخاصی که از جنسیت، سکس و بدنهایشان به عنوان یک “مانند انسان” عبور میکنند، کسانی هستند که میتوانند در کوچههای عشق و دلدادگی راه یابند و سفر عشق را تجربه کنند. عشق ما مانند گلهای بهاری میشکفد و وجودمان از این عطش لذت میبرد. وقتی از جنبهی مادی به جنبهی معنوی و از سکس به عشق ارتقاء پیدا میکنیم، به ورای ذهنمان میرسیم، در آن حالت عشق با مراقبه دیدار میکند و ما عاشقِ مراقبه میشویم.
به نظر اوشو، دو نوع عشق در جهان وجود دارد: عشقی که با سکس شروع و در همان نقطه تمام میشود و دیگری که با سکس آغاز میشود، ولی به عشق واقعی و عمیقتر ارتقاء مییابد. کسانی که با شهوت و بدنهای خود متوقف میشوند، بسان کسانی هستند که به یک فیلم خیره شده و در همان جا درجا میزنند، ولی آنان که عشقشان را عمیقتر میکنند و از شهوت به عشق، سپس به مراقبه و فرا آگاهی سفر میکنند، به والاترین مقام در این جهان دست مییابند.
جلسهی چهارم: امید سه ساعته برای بشریت در این بخش، اوشو از امید و نویدهایی که درون همهی ما انسانها نهفته است، صحبت میکند. میگوید ما در قرن بیستم زندگی میکنیم، ولی هنوز نتوانستهایم خود را از قیدهای مادی و زمینی رها کنیم. در این قرن باید به هوشیاری برسیم و از این همه درد و رنج نجات پیدا کنیم. وقتی به درون خودمان فرو میرویم و به آنچه که در زندگیمان جریان دارد توجه میکنیم، به امیدها و نویدهایی دست مییابیم که ما را از این درد و رنج نجات میدهد. باید به خودمان اعتماد کنیم و به خودمان امیدوار باشیم.
جلسهی پنجم: الماس ورای جنسیت در این جلسه، اوشو از الماسهای زندگی صحبت میکند که فراتر از جنسیت و سکس هستند. این الماسها درون همهی ما انسانها نهفتهاند، ولی بسیاری از ما نمیتوانیم به آنها دست یابیم. ما از سکس شروع میکنیم، ولی باید به عشق برسیم و از آنجا به فرا آگاهی و الماسهای ورای جنسیت. در این سفر، باید از جنبهی مادی به جنبهی معنوی حرکت کنیم و به والاترین مقام در این جهان دست یابیم.
اوشو در این کتاب از سکس به عنوان یک نیروی حیاتبخش و منبع عشق یاد میکند، ولی میگوید باید از آن فراتر برویم و به عشق واقعی و فرا آگاهی دست یابیم. او میگوید سکس میتواند یک شروع باشد، ولی نباید پایان زندگی باشد. باید به مراقبه و عشق برسیم تا به فرا آگاهی دست یابیم و الماسهای زندگی را کشف کنیم.
دیدگاهها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمیدهد.