“ناسیونالیزم ایرانی” و “ایران گربه‌ای”

-گزارش نشست بزرگداشت فردوسی در تهران-

گزارشگر و تدوین‌گر: رضا عطایی (کارشناسی‌ارشد مطالعات منطقه‌ای دانشگاه تهران)

روز سه‌شنبه مورخه ۲۵ ثَور/اریبهشت ۱۴۰۳، به مناسبت روز بزرگداشت فردوسی، نشست “بزرگداشت حکیم فردوسی” در محل تالار همایش‌های موزه ملی ایران در تهران برگزار شد.

در این نشست، از شخصیت‌های علمی-فرهنگی افغانستان، سید‌عسکر‌موسوی -انسان‌شناس و محقق ارشد در دانشگاه آکسفورد و مشاور پیشین وزارت تحصیلات عالی افغانستان- و منوچهر فرادیس -نویسنده و مدیر نشر زریاب- نیز حضور داشتند. نجیب بارور شاعر مطرح افغانستانی، شاعر مطرح افغانستانی، که برای قسمت شعرخوانی از دیگر مدعوین نشست بود به خاطر تاخیر پرواز، از حضور در این نشست باز ماند.

سید‌عسکر‌موسوی با موضوع “زمین و زمان شاهنامه”، به نقدِ “ناسیونالیزم ایرانی” به ایراد سخنرانی پرداخت. موسوی درباره اهمیت این موضوع گفت:

« این موضوع به این خاطر است که یک فضا و مجالی در چهل سال اخیر در ایران پیدا شده است که اجازه می‌دهد به ناسیونالیزم ایرانی که در زمان رضاشاه و پسرش ساخته شد، مورد نقد قرار بگیرد و با دید انتقادی به آن نگاه شود. »

موسوی با اشاره به تجربه زندگی‌اش در زمان حکومت پهلوی و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، به پیامدهای ناشی از “ناسیونالیزم ایرانی” در روابط ایران و افغانستان پرداخت:

« در زمان پهلوی، محور و ناف ایرانِ بزرگ فرهنگی، همین ایران سیاسی امروز شمرده می‌شد، گویا رستم کسی بود از اهالی تهران. و با چنین نگرشی غرور و تعصب ناسیونالیستی به وجود آمد. من آن زمان ایران بودم و به ما به دید “بیگانه” نگاه می‌شد که خیلی برای ما زننده و عجیب بود. یعنی من کمتر کسی از افغانستان را می‌شناسم که آن زمان ایران آمده باشد و این حس را نداشته باشد، چون علی‌رغم تلاش‌هایی که در افغانستان برای تحمیلِ “ناسیونالیزم افغانی” صورت گرفته بود، کسی زیر بارش نرفته بود. »

موسوی با تفکیک آنچه در شاهنامه است با آنچه‌ که از شاهنامه فهم می‌شود جهان شاهنامه را “جهان‌وطنی وسیع” دانست که نباید در جغرافیای ایران سیاسی امروز محدود ماند. از نگاه موسوی جغرافیای داخلی شاهنامه “ایران شرقی” یا “افغانستان کنونی” است:

« آن چیزی که در شاهنامه هست با آن چیزی که ما از شاهنامه می‌خوانیم، متفاوت است؛ هم زمین و هم زمانِ آن فرق دارد. زمینش به این خاطر فرق دارد که از نظر من، جهانِ شاهنامه، جهان‌وطنی است. زمین و زمان شاهنامه بسیار بزرگ است، بسیار بزرگتر از جهان‌وطنی‌های رایج امروز است. زمین و جغرافیای داخلی شاهنامه در “ایران شرقی” است و این از عجایب است که این مباحث در دوره جمهوری اسلامی مطرح می‌شود، ما در گذشته، اجازه نداشتیم که بگوییم جغرافیای  شاهنامه کجاست؟ چرا که در آن زمان، جغرافیای شاهنامه باید در مرز و بوم ایران امروز می‌بود. »

موسوی در تبیین زمینه‌های “ناسیونالیزم ایرانی” که در راستای دولت-ملت‌سازی‌های قرن بیستم بوده است با طرح پرسش محوری “ایران کجاست؟” از طرح پژوهشی “تاریخ افغانستان؛ یادداشت‌ها و برداشت‌ها” زنده‌یاد محمدآصف آهنگ در خوانش تاریخ افغانستان به عنوان “ایران شرقی” در سال اخیر در کابل سخن به میان آورد:

« بسیار نام‌گذاری‌های عجیب و غریبی در این سوی مرز و به موازات آن در آن سوی مرز -افغانستان- به وجود آمد و این میراث مشترک فرهنگی-تمدنی، حالتِ رسمِ بُز و بُزکشی به خود گرفت. بنابراین، زمین و زمان شاهنامه بسیار بزرگ است و از لحاظ حدود و ثغور داخلی نیز بیشتر در “ایران شرقی” هست. ما در کتابی که در سال ۱۳۹۹/ ۲۰۲۰م در کابل، تحت عنوان “تاریخ افغانستان” از محمدآصف آهنگ چاپ و منتشر کردیم، در آنجا هم از “ایران شرقی” گفتیم و تاریخ ایران شرقی به چه نحو بوده است. بنابراین این سوال مهمی است که وقتی ما می‌گوییم ایران، باید بپرسیم که این ایران کجاست؟ و این باعث می‌شود که ما به یک بازشناسی انتقادی برسیم. نگریستن به ایرانِ شاهنامه آن هم از دریچه‌ جغرافیای ایرانِ امروز، ما را قدری به کج‌راهه می‌برد.»

موسوی در بخش پایانی سخنانش، با ذکر اینکه بسیاری از واژگان و تعابیر شاهنامه با همان تلفظ و معنای دوره فردوسی امروزه نیز در افغانستان و میان مردمان به صورت کاملا معمول رایج است؛ از نگاه دیگری به شاهنامه سخن به میان آورد:

« ما به شاهنامه بیشتر از یک کتاب شعر نگاه می‌کنیم، حتی بیشتر از یک زبان نگاه می‌کنیم. دو نگاه [به شاهنامه] وجود دارد؛ یک نگاه، نگاه معجزه زبان فارسی است که در دُرستی این نگاه شکی نیست، اما نکته‌ای که وجود دارد این است که تنها شاهنامه نیست که چنین نقشی دارد. ما به حکیم فردوسی، حکیم به هر معنایی، به چشم بیشتر از یک شاعر می‌نگریم، فردوسی یک جهان بسیار بزرگ و یک جهان‌وطنی بسیار داشت. »

منوچهر فرادیس، نویسنده و مدیر نشر زریاب، چهره فرهنگی افغانستان نیز از دیگر سخنرانان این نشست بود. فرادیس با انتقاد از محدودسازی از مفهوم ایران تنها به “ایرانِ گربه‌ای” در کشور ایران و نگاه حاشیه‌ای به سایر سرزمین‌های “ایرانِ بزرگ فرهنگی-تمدنی” در برنامه‌های فرهنگی ایران، با گفتن جمله “ما نیز مردمی هستیم” از محمود دولت‌آبادی بسنده نمود و به ایراد موضوع سخنرانی‌اش تحت عنوانِ “ستیز با میراث فردوسی در ایران شرقی” نپرداخت و به مناسبت روز بزرگداشت حکیم فردوسی، با معرفی “پرتو نادری” به عنوان یکی از شاعران مطرح معاصر ایران شرقی و افغانستان امروزی، به خوانش شعری از پرتو نادری، درباره فردوسی و شاهنامه که قوس/آذر ۱۳۶۹ در کابل سروده شده است، سخنانش را خاتمه داد:

تو شاهی و شهنامه اورنگ تو

نیای بزرگ سخندان من

تو مهر سخن را خراسان من

به یادت چو یاد خراسان کنم

چراغ سخن را فروزان کنم

خراسان چه گویم روانم تویی

نه آتش که زردشت جانم تویی

چو نام ترا بر زبان آورم

گل تیره­گی را خزان آورم

حضور تو مرگ سیاهی شود

شب تیره در بی پناهی شود

خراسان سخن را دیار گزین

درخشد به تاج زمان چون نگین

درخت خراسان پر از بار و برگ

که بر وی نتازد همی باد مرگ

خراسان به جان سخن زنده است

زمینش سپهر درخشنده است

سپهر خراسان پر از آفتاب

حقیقت چو خواهی ز من سر متاب

خراسان چو گردن گردان به پای

ز خاکش همه اختران سرمه سای

خراسان به گیتی چراغ آورد

بهار سخن را به باغ آورد

سخن تا ز شعر خراسان زنم

نمک را به چشم حسودان زنم

حکیم سخن سنج دانای طوس

خروشنده موجی به دریای طوس

کران تا کران جهان رام تو

به بام زمان می­رسد بام تو

چو شعرت به رخش زمان رستم است

سر روزگاران به پایت خم است

چه پایه تو داری که باشد رکاب

سمند خیال ترا آفتاب

تو شاهی و شهنامه اورنگ تو

زمین و زمان جمله در چنگ تو

تو از چرخ گردون از آن برتری

سخن را به باغ خرد پروری

که نامت طلوع خراسان بود

طلوع از خراسان نه آسان بود

نمیری از این پس که توزنده­ای

که تخم سخن را پراکنده­ای

نمانده ز پای و نمانده ز هوش

رسالت چو کوه گرانی به دوش

ز دریا و کوه و بیابان رنج

دل و جان سپرده به توفان رنج

به اورنگ هستی رسیدی فراز

همه دل فروغ و همه تن گداز

ایا تاجدار دیار سخن

کمر تاببستی به کار سخن

ببردی سخن را به اوج برین

که شعر ترا شد زمانه زمین

سخن را همه رنگ و بو رنگ تو

جهان تا جهان زنده فرهنگ تو

کیان را شکوه کیانی تویی

کران تا کران بی­کرانی تویی

تو سیمرغ قاف سخن آمدی

بهار خرد را چمن آمدی

جهان آفرین تا جهان آفرید

سخنگوی دانا چو تو کس ندید

چو دانم به فرهنگ و رای و خرد

که نامت ز هفت آسمان بگذرد

ز شهنامه کاخ سخن شد بلند

که از باد و باران نیابد گزند

چه کاخی که هرگز ندارد نظیر

از آن بام گردون بود سایه گیر

چه کاخی که هرگز نگردد خراب

ز باران و از تابش آفتاب

چه کاخی که سنگش ز یاقوت جان

هوایش هوایی ز لاهوت جان

چه کاخی کز اندیشه دارد چراغ

شگفته کنارش ز آیینه باغ

چه کاخی خرد شد بر آن پاسبان

سر سجده آن جا نهاده زمان

چه کاخی فرازش لوای سخن

دو بال سپید همای سخن

ستاره به باغش گل نسترن

نگر اوج کاخ سخن در سخن

چه کاخی که جام جم روزگار

به هر ذره دارد هزاران هزار

چه کاخی چه گویم ترا من نشان

به وصفش نیارد زبانم توان

هرآن کس به کاخی تو راهی برد

ز فرهنگ و رای و خرد بر خورد

نه رستم بماند و نه اسفندیار

مگر کاخ زرین ترا پایه دار

سخنگوی دانای طوسی نژاد

چو دریا زبان و چو دریا نهاد

به بزم سخن تا زبان بر گشاد

سخن بر زبان و لبش بوسه داد

سخن را به آیین خاور بگفت

به گوش سیاهی ز آذر بگفت

سخن تا ز جامش لبان تر کند

دری را همه لفظ گوهر کند

ز ایمان چراغی به کف پر فروغ

دلی پر ز کینه به کیش دروغ

سخن را به سوی خدا برده است

چه پایه تو بنگر صدا برده است

خدایا خراسان سیاهی گرفت

ز گند سیاهی تباهی گرفت

زمانه چه رسمی نموده پدید

گران قفل ماتم ندارد کلید

مبادا دیگر ای خداوند پاک

سر و یال مردان بیاید به خاک

مبادا که خون سیاووش راد

بریزد گروی ستم بر مراد

مبادا زمانه بنوشد شراب

به رسم و به آیین افراسیاب

مبادا سیاهی چو دیو پلید

کلید سحر را کند ناپدید

برادر به چاه سیاه شغاد

چو رستم بیفتد مبادا مباد

مبادا که آتش شگوفد ز آب

شود مرغ و ماهی به تابه کباب

که میهن به خاک و به خون داده­اند

خرد را به چنگ جنون داده­اند

دل پاک مادر به خون در تپید

که در بر پلاس تباهی کشید

دیار دلیران به خون اندر است

ز جنگ اندرونش پر از محشر است

ستاره فرازش بتابد کنون

چو زرینه زورق به دریای خون

که نفرین به جنگ و به آیین جنگ

نه بیدق بماند نه فرزین جنگ

دیدگاه‌ها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمی‌دهد.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=1019

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *