ملی گراییِ قومی پشتون ها و فروپاشی افغانستان
برگردان جمیل پارسا
برگرفته از سایت نویسنده (mereports.substack.com) تحت عنوان: گزارشهای خاورمیانه؛ بدون سانسور و بدون ترس
نوشته شیوان ماهندراراجا *
یک فکاهی قدیمی چنین است: «بزرگترین دستاورد اتریش، مجاب کردن جهان به این نظر بوده که بتهوون اتریشی و هیتلر آلمانی است». به همین گونه، باید به سیاستمداران پشتون (اوغان) برای متقاعد ساختن بیگانگانِ آسانفریب و «کارشناسان» به این باور که « افغانستان» همواره با مرزهای فعلی اش وجود داشته است و پشتون ها اکثریت جمعیت هستند، آفرین گفت. بناً، آنها ادعای «حق» فرمانروایی افغانستان را دارند.
قومواژۀ اوغان، هممعنی پشتون / پتان است. که در جغرافیا و تاریخنگاریهای پارسی و عربی قرن دهمی نمایان شدهاست. اوغان به مردمی اطلاق میشده است که در رشته کوه های سلیمان در هند غربی (پاکستان امروزی) زیست داشتهاند. اوغانها از سدههای میانی راهزن و سرباز بودهاند. محمود غزنوی آنان را به حیث نیروی اجیر به کار می گرفت. تیمور لنگ اوغان ها را دردسر میدانست. و آنان را قتل عام کرد. مهارتهای رزمی و علاقه فراوان به خشونت و جنگاوری اوغانها زبانزد است. ویلیام دالریمپل به تمسخر، اعمال خونینشان را تقریباً به مثابه «تفریح ملی، معادل افغانی بازی کریکت انگلیسی» تشریح داده است.
تاریخ نگاران و جغرافیدانان پیشامدرن، هیچگاه از مناطق افغانستان جدید باعنوان « افغانستان» یاد نکرده اند، بلکه از مقیاسهای مکانی خردتر چون: بامیان، بلخ، فراه، غور، کابل و پنجشیر استفاده کردهاند. اگر قرار بر استفاده از جای نامها با مقیاس کلان میبود، نام های ایران (یا برابرهایی مانند ایرانشهر و یا ایران زمین)، هند، سند، خراسان، سیستان، ترکستان یا ماوراءالنهر یاد میگردید. شهرها و مناطقی چون بلخ، بُست (هلمند)، فراه، هرات، کابل، مرو و غیره بخش های جدایی ناپذیر ایران بود. (برای مثال نگاه کنید به: تورج دریایی، شهرستان های ایرانشهر، صص 17-21؛ آنون / مینورسکی، حدود العالم، صص 23-24).
اولینبار سیف الهروی در اثر خود، تاریخ هرات (سال 1322)، از جای نامِ « افغانستان» یاد کردهاست. هرچند، در این اثر، افغانستان به منطقه ای محدود از قندهار تا غزنی و شرق تا رشته کوه های سلیمان اشاره دارد. این وضع بازتاب دهنده مهاجرتهای رو به غرب اوغانها از هند به ایران است. اوغانها از مناطقی در قلمرو هند که ابتدا در آن زندگی کرده بودند، اکنون به سرزمین های ایران تجاوز می کردند. برای مثال، قندهار، قسمتی از ایران بود. هرچند، غزنی مدتی متعلق به هند بود (برای مثال نگاه کنید به: آنون / مینورسکی، حدود العالم، ص 24). جغرافیا و تاریخنگاریهای پیشامدرن آشکار میسازد که بیشتر مناطق افغانستان {فعلی} ساکنان غیر اوغان داشتهاند. و با قومواژه ها یا نسبتها (صفت برای سکونتگاه یا زادبوم) مانند: هروی (هرات)، پنجشیری، بلخی، تاجیک یا بدخشانی شناخته شده بودند. اوغان (پشتون) همچنان به مردمان هندی که به پشتو، زبانی هندو-ایرانی، سخن می گفتند و وطن شان هند بود، اطلاق می شد.
این وضع در قرن نوزدهم دگرگون شد. استعمارگران بریتانیایی مستقر در هند، عبدالرحمن، امیر شیعهستیز و بیگانهستیز پشتون، را بهحیث امیر افغانستان نصب و با پول و جنگ افزارهای جدید تجهیز نمودند. به امیر هدایت داده شدهبود، تا امنیت مرزها در مقابل تهاجم احتمالی ایرانیان و روس ها را تامین کند. او این مسئولیت را با نسلکشی مردم هزاره که بیشترینه شیعه و جمعیت ساکن غیر پشتون را در نواحی شمالی، شمال شرقی، غربی و مرکزی تشکیل می دادند، انجام داد. جانشینان او تا محمد داود (که در 1978 با کودتای مارکسیستی برکنار شد)، ناکامان فرومایه و پَست در دولت سازی بودند، که البته روند تحمیل استیلا و برتری پشتو و پشتون گرایی را بر مردم چندملیتی افغانستان آغاز نمودند.
مرزهای افغانستان نوین را استعمارگران بریتانیایی و جوزف استالین تعیین کردند. نامگذاری “افغانستان” بر این کشور ساختگی تحمیل شد. به زودی، غربیان بی اعتنا – حتی “کارشناسان افغانستان”- بلوچ ها، هزاره ها، پنجشیری ها، اوزبیک ها و دیگر اقوام را “افغان” خطاب میکردند. با چشمپوشی از تاریخ دهشتناکِ سوءاستفاده، بردهداری، شکنجه و نسل کشی که به پشتونها مربوط میشود، غیرپشتونها، از نامیدن اوغان / پشتون به خود پرهیز میکنند؛ به همان گونه که یک آمریکایی از لقب “کودک آزار” ابا می ورزد.
افغانستان فقط یک کشور است، نه یک ملت. قسمت وسیع سرزمین افغانستان از ایران است. قمستی هم از هند. فرهنگ افغانستان پارسی – اسلامی است. فرهنگی که شخصیت هایی چون: {مولانای} رومی، حافظ، رودکی، خیام، غزالی، {ابو ریحان} بیرونی، ابن سینا، نظام الملک، {خواجه} نصیرالدین توسی و دیگران را پرورش داده؛ و نیز خالق هنرهای ممتازی است که در نمایشگاه ایران حماسی موزه ویکتوریا و آلبرت در معرض نمایش میباشد. زبان غالب افغانستان پارسی است. بریتانیای استعماری، مردم هندی را بر پارسی زبانان خراسان، بامیان و سیستان تحمیل نمود. پشتونها، به عقیده پارسی زبانان، نامفهوم گپ میزنند. حاکمان پشتون مجبور بودند پارسی بیاموزند، تا با اموال (یا قربانیان) خویش ارتباط برقرار کنند و پس از آن، با توسعه یک گویش پارسی، یعنی دری. بهطور خلاصه،”افغانستان”، جعلستان است. پشتونها این را میدانند. پشتونها، هیچ تاریخی معادل تاریخ و فرهنگ پنج هزارسالهی پارسی ندارند. به همین دلیل است که به جدیت اصرار بر “پشتون سازی” دارند. حذف و یا مطیعساختن دیگر هویتهای زبانی- اجتماعی، فرهنگ ها و زبانها. اقدامات و مانورهای پشتون سازی به فعالیت های “روسی سازی” شباهت دارد، که توسط تزارها و مباشرین شان بر مسلمانان آسیای مرکزی اجبار شد.
بی درنگ به رخداد یازدهم سپتمبر و تهاجم به رهبری آمریکا در افغانستان می پردازیم. متحدان آمریکا همگی غیر پشتون (اوزبیک ها، پنجشیری ها و هروی ها) بودند. پشتون های ساکن آمریکا و اتحادیه اروپا، از تسلط پنجشیری ها بر کابل و حکومت اوزبیک ها، هزاره ها و هروی ها بر سرزمین شان به هراس افتادند. حتی در زمان بمباران افغانستان، قومپرستهای ملیگرایی چون اشرف غنی و زلمی خلیل زاد در حال طرح نقشه بازگشت به وضع موجود قبل از جنگ بودند. آنان توسط به اصطلاح کارشناسان و نماینده ویژهی سازمان ملل متحد برای افغانستان، اخضر براهیمی (شخصی بیاراده و خوار، مانند ظاهرشاه، پادشاه اسبق افغانستان) تشویق و کمک می شدند.
نتیجهی فشار و زورآوری ملیگرایان، برای بازگشت افغانستان به وضع قبل از جنگ، دوره حاکمیت پشتونها بر کشور، به انتصاب حامد کرزی به عنوان رییس دولت موقت منجر گردید. “کارشناسان” با نگرانی در مورد “تجزیۀ افغانستان” و تکه تکه شدن آن به کشورهای مختلف مانند یوگوسلاویا هشدار دادند. غنی و خلیل زاد چنین طرز تفکری را تشویق و دنبال می کردند. تمرکزقدرت در یک ادارهی سیاسی، ریاست جمهوری، نسخهی تجویزی به مشکل خیالی “بالکانی شدن (تجزیه به کشورهای خردتر)” بود.
رهبران جوامع غیرپشتون به “جنگ سالار” و “ناقضین” حقوق بشر ملقب شدند. احمد رشید هدف آی اس آی پاکستان، مبنی بر منزوی ساختن رهبران سیاسی و نظامی غیر پشتون را با بدنام ساختن شان به عنوان جنگسالار در تقریباً هر مصاحبه تلویزیونی تقویت نمود. افزون بر آن، سران غیرپشتون مشخصی که به باور و ایمان اسلامیشان پابند بودند، به ایشان برچسب “اسلامگرا” و “تندرو” زده شد و از سوی نمایندگان آمریکا، اتحادیه اروپا و سازمان ملل متحد که ارتباط و همکاری با پشتون های غربی شده را ترجیح می دادند، به شکلی تحریم و به کنار گذاشته شدند. دوره “دموکراتهای سکولار” و “تکنوکراتهای وارداتی” در اوج بود. غنی مدعی شد که در بازسازی دولت های ناکام نابغه است و حتی در این باره کتابی نوشت.
کارشناسان واقعی چنین استدلال کردند که دسته های مختلف قومی افغانستان مانند بازیگران بازی پوکر هستند. آنها میخواهند که مهرهها را تقسیم کنند نه میز پوکر را. علاوتاً، تجزیه حالت طبیعی افغانستان است: گوناگونی قومی – زبانی و مساحت جغرافیایی این سرزمین نکته مثبت است، که می بایست از طریق تمرکز زدایی پذیرفته میشد. حکومت فدرالی در آسترالیا، آلمان، سوییس، و ایالات متحده آمریکا کامیاب است زیرا تفاوتهای ذاتی و اساسی به درستی مهار و نظارت شدهاست. به آرای کارشناسان واقعی بی اعتنایی شد و خلیل زاد، غنی، کرزی و براهیمی و دیگران خواست شان را در لویه جرگه قانون اساسی سال 2003 تحمیل کردند.
قانوناساسی به تاریخ چهارم جنوری 2004 با متمرکز شدن قدرت در نهاد ریاست جمهوری به تصویب رسید. در نتیجه، نظامی که در آن “برنده صاحب همه چیز است” که به منظور از بین بردن آمال سیاسی غیرپشتونی بود، به وجود آمد. ویلیام میلی، حقوقدان استرالیایی، توصیهنامه ای کتبی مبنی بر مخالفت با این نمونه به گروه سازمان ملل متحد ارائه کرد. که مورد توجه قرارنگرفت. بهعوض به رسمیت شناختهشدن گوناگونی های ذاتی منطقه ای، قومی و زبانی جعلستان، خارجیان کمک کردند تا یک نظام اداری متمرکز ناکارآمد تحمیل شود.
به اساس توافقنامه بن (پنجم دسمبر 2001) می بایست “یک سرشماری از جمعیت افغانستان” پیش از انتخابات اجرا می شد. این کار انجام نگرفت. زیرا پشتونها ادعای اکثریت داشتند و سرشماری جمعیت خلاف آن را ثابت می کرد. مثلاً اگر یک نفر پشتون پاکستانی شامل رای دهی می شد، به معنای اکثریت داشتن بود، ولی از طرف دیگر، یک نفر میتوانست میلیون ها ایرانی و تاجیکستانی را به صندوق های رای تاجیک ها و ازبکستانی ها را به صندوق رای اوزبیک ها اضافه کند. انتخابات ناقص و پر تقلب، برتری طلبی پشتونی را مستحکم و سرنوشت افغانستان را تیره ساخت. پشتون ها در خلال بیست سال گذشته از ریاست جمهوری، تمام نهادهای دولتی و سازمانهای غیر دولتی به مثابه ابزار نه برای دولت سازی بل به منظور اعمال سیاستهای قومپرستانهی ملی گرایانهی پشتونی؛ بهره برداری کرده اند. نمونۀ آشکار آن، توزیع تذکرۀ الکترونیکی است. غنی و دسته او تاکید داشتند که هر شهروند، برخلاف قومیتش، اوغان شناخته شود. این امر آتش اختلافات تلخ و غیر ضروری را شعلهور کرد. نمونه دیگر از زیانهایی که قوم پرستی ملی گرایانه پشتونی ایجاد کرده، برنامه همبستگی ملی است. افغانستان قبل از اینکه خارجیان با تصور شناساندن دموکراسی و دولت به جامعه ای تاریک به آن سرازیر شوند، بی دولت نبود. شیوه های محلی دولت داری، نظام مالیاتی، قانون و نظم از زمان کهن رشد یافتهبود. شوراهای روستایی، مناطق شان را اداره و منازعات را حل میکردند. شورای نظار شمال، که احمدشاه مسعود بنیانگذار و رهبر آن بود، به ارائۀ آموزش دختران و پسران، حکومتداری و عدالت در نواحی تحت اثرشان می پرداختند. بهعوض انکشاف نهادهای حقوقی و اداری موجود، حکومت کابل بر ایجاد موسساتجدید از طریق برنامه همبستگی ملی اصرار داشت. هدف اصلی این برنامه از بین بردن نهادهای محلی و در نتیجه، محو کردن قدرت اداری و سیاسی غیر پشتون ها بود. این کار مستقیماً منجر به ناکامی حکومت کابل برای ارائۀ خدمات دولتی شد و شورش و تمرد طالبانی را در پی داشت.
طی دوره زمانی 1996-2001 که طالبان حکومت می کردند، قوم پرستان ملی گرای پشتون ساکن غرب از این که جوامع و مناطق غیر پشتونی (به جز پنجشیر) منزوی شده و شکست خورده بودند، ابراز رضایت نموده، به “برادران پشتون” خود افتخار می کردند. آن ها پس از رخداد یازدهم سپتمبر لحن شان را تغییر دادند ولی نه گفتارشان را. پشتون ها مخالف توافق برای تقسیم قدرت بودند زیرا، به غیر پشتون ها و پشتون های منزوی که طالبان را برانداختند، اجازه می داد سهمی از قدرت سیاسی و بودجه های مالی داشته باشند. قوم پرستان ملی گرا ترجیح می دادند طالبان حکومت کنند تا این که قدرت را با تاجیک ها، ترک ها، اوزبیک ها و هزاره ها تقسیم نمایند.
این دقیقاً همان کاری است که در اواخر ماهجولای و اوایل آگوست 2021 انجام دادند. والیها و فرماندارانمحلی منصوب اشرف غنی، مناطق را به “برادران پشتون” شان واگذار کردند. اردوی ملی افغان از افسران پشتون انباشته شدهبود. آنها نیز، مانند والیهای پشتون، به برادران پشتون شان (وقتی طالبان از دسترسی به خزانه های پول دولت مطمئن شدند، در بدل دریافت پول و هدایا) تسلیم شدند. ولی در هرات، افسران تاجیک و هروی و سربازان داوطلب خواهان مبارزه بودند اما دستور داده شد تا تسلیم طالبان شوند. آن ها ترجیح دادند با سلاح ها و تجهیزات شان به ایران بگریزند.
یگانه دوستان حقیقی که ایالات متحده آمریکا داشت، میان جوامع غیرپشتون، مخصوصاً هزارهها و پنجشیریها بود. آنها از طالبان متنفر بودند و اگر ایالات متحده آمریکا با تجهیزات جنگی، اطلاعات و کمک هوایی، به ویژه طیاره های بی سرنشین، از آنان حمایت می کرد، با طالبان می جنگیدند. اما دولت آمریکا، از بوش تا بایدن، روی پشتون ها شرط بندی کرده است.
* داکتر شیوان ماهندراراجا عضو پژوهشی دانشگاه سنت اندرو و یکی از دبیران «افغانستان: مجله انستیتوت آمریکایی مطالعات افغانستان» است. او دانش آموخته دانشگاه کلمبیا و دارنده مدرک دکترای تاریخ اسلام و خاور میانه از دانشگاه کمبریج می باشد. وی ادبیات عربی را در دانشگاه مراکش و ادبیات پارسی را در دانشگاه تهران فرا گرفته است.
شیوان مقالات تحلیلی همه جانبه ای درباره تاریخ اسلام، تصوف، مغولان، ایران، افغانستان، و تیمور شاه لنگ؛ همچنان راجع به گروه های شورشی مانند القاعده و جنبش های طالبان افغانستان و پاکستان نگاشته است. او کتابی زیر چاپ دارد با عنوان: “شیخ المشایخ جام؛ تاریخ، کیش و سیاست های آرامگاهی سنی مذهب در ایران شیعی” (انتشارات دانشگاه کمبریج، 2021). و رساله ی دوم به نام “تاریخ هرات، از چنگیز خان تا تیمور لنگ” که در مطبوعات موجود است. شیوان سفرهای متعددی به کشورهای جهان اسلام داشته است.
دیدگاهها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمیدهد.