معرفی کتاب «عشق و آگوستین قدیس» اثر هانا آرنت

نگارنده: تمنا مهرزاد

هانا آرنت (1906-1975)، فیلسوف و نویسنده آلمانی-یهودی بود که به عنوان یکی از مهم‌ترین فیلسوفان قرن بیستم شناخته می‌شود. آرنت به‌ویژه در زمینه فلسفه سیاسی، نظریه اجتماعی، و فلسفه تاریخ مشهور است. او مفاهیمی چون “آزادی”, “قدرت”, “اعتبار سیاسی”, و “شناخت” را مورد بررسی قرار داده و افکارش درباره دولت، قدرت، و اخلاق سیاسی تاثیرگذار بوده است.

کتاب “عشق و آگوستین قدیس” (“Love and Saint Augustine”) اثری از هانا آرنت است که در آن به بررسی ارتباط مفهوم «عشق» در فلسفه آگوستین، فیلسوف و نویسنده مسیحی قرون وسطی، می‌پردازد. آرنت، در این کتاب به‌بررسی چگونگی تاثیر مفهوم عشق در تفکر و ارزیابی آگوستین از دین، فلسفه، و اخلاق می‌پردازد. او تلاش می‌کند تا مفاهیم آگوستین درباره عشق و علاقه را در چارچوب نظری خود در مورد فلسفه و اخلاق معاصر تفسیر کند. این اثر به‌عنوان یک بازنگری فلسفی از اندیشه‌های آگوستین در مورد عشق، زایش و جاودانگی مورد بررسی قرار می‌گیرد. هانا آرنت، در این کتاب نه تنها به تبیین و تفسیر مفاهیم اصلی از جمله عشق به خداوند و همسایه، بلکه به بررسی تاثیر این مفاهیم در زندگی انسان و معناشناسی آنها در فضای فلسفی معاصر می‌پردازد.

این اثر همچنین نمونه‌ای برجسته از استقلال فکری و خلاقیت هانا آرنت است، که نشان می‌دهد او به‌عنوان یک دانشور مستقل از نظرات استادان خود، به ویژه کارل یاسپرس و مارتین هایدگر، توانسته است نظریه‌های مختصری را درباره مفاهیمی چون زایش، عشق و جاودانگی ارائه دهد که در آثار بعدی خود، به ویژه “حیات ذهن” و “وضع بشر”، این مفاهیم را گسترش داده است. بخش‌های اصلی کتاب حول محور عناوینی چون: عشق به عنوان تمایل؛ آینده قابل انتظار، خالق و مخلوق؛ گذشته به یاد مانده و زندگی جمعی می‌‌چرخد.

همچنان آرنت در این جستار سه تحلیل از مفهوم عشق ارائه می‌دهد:

1. عشق به عنوان هوس (آپتیتوس): آگوستین این تعریف را ارائه می‌دهد، اما آرنت در پایان این تحلیل ناسازگاری‌هایی را مشاهده می‌کند که به سیاق مفهومی متفاوتی هدایت می‌شود.

2. عشق به همسایه: این تحلیل به ما کمک می‌کند بفهمیم که چگونه عشق به همسایه در اطاعت از حکم محبت تحقق پیدا می‌کند.

3. ناسازگاری بین دو تعریف اول: این تحلیل نشان می‌دهد که کسی که در محضر خداوند منزوی واقع شده است چگونه می‌تواند به همسایه‌اش علاقه نشان دهد. آرنت تأکید می‌کند که تناقضات باید به عنوان تناقضات فهمیده شوند تا نیت‌های متفاوت پشت آن‌ها روشن شود.

همچنان قابل ذکر است که آرنت در رساله خود برای مفهوم «عشق» چهار واژه مختلف به کار می‌برد:

1. لاو (Love) که به احساسات میل، کشش، علاقه و شهوت اشاره دارد و به فارسی «عشق» ترجمه شده است.

2. آپتیتوس (Appetitus) که به «هوس» ترجمه شده است.

3. کیوپیدیتاس (Cupiditas) که به «اشتیاق» ترجمه شده است.

4. کاریتاس (Caritas) که به «عشق» ترجمه شده است.

مفاهیم مهم فلسفی مورد بحث در این کتاب:

1- مفهوم عشق:

آرنت با بررسی مفهوم عشق در آثار آگوستین، به این نتیجه می‌رسد که  عشق نقشی محوری در زندگی و اندیشه او ایفا می‌کند. او معتقد است که عشق نه تنها یک فضیلت الهی، بلکه یک نیروی حیاتی است که انسان‌ها را به یکدیگر و به خدا پیوند می‌دهد. آرنت توضیح می‌دهد که اشتیاق به چیز مشخصی که ما آن را می‌شناسیم، عینیت پیدا می‌کند و مانند حرکت به سوی یک هدف است. آگوستین عشق را نوعی حرکت می‌داند، که همیشه به‌سوی چیز مشخصی می‌رود.

آرنت بیان می‌کند که انسان‌ها به دلیل ترس و اشتیاق برای آینده نامطمئن، نمی‌توانند از لحظه حال لذت ببرند و این باعث می‌شود که آینده زمان حال را از بین ببرد. شادمانی در داشتن و مالکیت چیزهای خوب و اطمینان از عدم از دست دادن آنهاست. برای آگوستین، شادمانی نه در تقابل با غم از دست‌دادن، بلکه در تقابل با ترس از دست دادن است. مشکل اصلی شادمانی انسان، ترس مداوم از دست دادن است. نه نداشتن یا عدم تصرف.

«اشتیاق قطعاً توسط چیزی مشخص که به‌ دنبال آن است، عینیت پیدا می‌کند. درست همان‌طور که حرکت با هدفی که به سوی آن حرکت می‌کند تعیین می‌شود. زیرا آن‌طور که آگوستین می‌نویسد، عشق نوعی حرکت است و همه حرکت‌ها به سوی چیزی می‌روند آنچه حرکت هوس را مشخص می‌کند همیشه از قبل وجود داشته‌است. اشتیاق ما به سوی اهدافی است که در دنیا می‌شناسیم، چیز تازه ای کشف نمی‌کند. چیزی که ما می‌شناسیم اشتیاق «خوب» است در غیر این صورت ما به طور فی نفسه به دنبال آنها نخواهیم بود…» (محبت و آگوستین قدیس، بخش اول، ۴۹)

همچنان؛ آرنت به مفهوم عشق و ارتباط آن با انگیزه‌های شخصی اشاره دارد. در اینجا، عبارت “به خاطر” نقش مهمی در تعیین نوع عشق دارد. وقتی کسی می‌گوید “به خاطر شما”، به این معناست که عمل یا احساس او به خاطر فرد دیگری است و نه به خاطر منافع شخصی یا لذت فردی. این نوع عشق خودخواهانه نیست، بلکه از خودگذشتگی و ایثار را نشان می‌دهد.  عشق حقیقی، وقتی شکل می‌گیرد که از انگیزه‌های شخصی فراتر برود و به خاطر “دیگری” باشد. وقتی عشق به خاطر کسی باشد، از همه رشته‌های الفت بین انسان و دنیا جدا می‌شود، زیرا در این حالت دیگر لذت و منفعت شخصی مطرح نیست، بلکه تنها هدف رضایت و خوشبختی دیگری است. بنابراین، عبارت “به خاطر شما” نشان‌دهنده یک نوع عشق و محبت خالص و بی‌ریا است که هیچ‌چیز دیگری جز سعادت و خوشبختی دیگری را در نظر ندارد. این نوع عشق، عمیق و پایدار است زیرا از هرگونه خودخواهی و منفعت‌طلبی جدا شده و تنها بر پایه ایثار و از خودگذشتگی استوار است.

«…از آنجا که [عشق] با “به‌ خاطر” درگیر است، خود را در استفاده درست از لذت تجسم می‌بخشد و محبت نمیتواند جز با اصطلاح “به خاطر” گویاتر و تعیین کننده بیان شود عبارت قیدی “به خاطر شما” تمام رشته های الفت بین انسان و دنیا را از بین میبرد…» (همان، ۸۹)

2- زمان و ابدیت:

 یکی از مباحث کلیدی در کتاب، تحلیل آگوستین از زمان و ابدیت است. آرنت به بررسی این می‌پردازد، که چگونه آگوستین زمان را به عنوان یک تجربه انسانی و ابدیت را به عنوان یک واقعیت الهی درک می‌کند. او به ارتباط بین این دو مفهوم و تأثیر آن‌ها بر زندگی روزمره و ایمان مذهبی می‌پردازد.

«…من چیزی را که ( نه هنوز) است اندازه گیری نمی‌کنم، بلکه چیزهایی را که در خاطره من ثابت می‌ماند فقط با حاضرکردن گذشته و آینده در زمان حال و به یادآوردن و انتظارات است که اصولاً زمان موجودیت پیدا می‌کند. از این رو، تنها زمان معتبر، زمان حال یا اکنون است.» (همان، ص ۵۷)

«دلیل اینکه تناقض بروز می‌کند، این است که ابدیت به‌عنوان زندگی ماندگار مانند هر هدف دیگری آرزو می‌شود یک «خوب» در میان خوبی‌ها. ضمن اینکه بالاترین است موضوع اشتیاق فقط می‌تواند چیزهایی باشد که من می‌توانم تصاحب کرده و از آنها لذت ببرم و بنابراین، دقیقاً قابل انتظار است که در این زمینه آگوستین حتی قادر است از خداوند به عنوان موضوع لذت صحبت کند. » (همان، ص۵۹)

آرنت در این قسمت به بررسی تناقضی می‌پردازد که در آرزوی ابدیت به عنوان هدف نهایی وجود دارد. برای فهم بهتر، باید به چند نکته توجه کنیم:

-ابدیت به عنوان یک هدف خوب:

ابدیت، به معنای زندگی جاودان، به عنوان یک “خوب” در میان خوبی‌ها آرزو می‌شود. افراد به دنبال ابدیت هستند زیرا آن را یک هدف مطلوب و ارزشمند می‌بینند.

-تناقض در آرزوی ابدیت:

تناقض از اینجا ناشی می‌شود که ابدیت به عنوان بالاترین هدف در نظر گرفته می‌شود، اما اشتیاق انسانی به طور طبیعی به سمت چیزهایی می‌رود که قابل تصاحب و لذت بردن هستند. اینجا تناقض رخ می‌دهد؛ زیرا ابدیت یک مفهوم مجرد، متعالی و‌غیرقابل لمس است.

-مفهوم “خوب” بودن ابدیت:

اگرچه ابدیت به‌عنوان بالاترین خوب شناخته می‌شود، اما اشتیاق انسانی معمولاً به سمت چیزهایی است که می‌تواند تصاحب کرده و از آن‌ها لذت ببرد. این تفاوت باعث بروز تناقض می‌شود؛ چرا که ابدیت به عنوان یک خوب بالاتر، به سادگی قابل تصاحب و لذت بردن نیست.

-دیدگاه آگوستین:

آگوستین حتی قادر است از خداوند به‌عنوان موضوع لذت صحبت کند. این به این معناست که حتی در بالاترین سطح، اشتیاق می‌تواند به‌سوی چیزی برود که فراتر از دسترس معمولی انسان است، اما همچنان به‌عنوان یک منبع لذت و رضایت شناخته می‌شود. در این زمینه، خداوند به‌عنوان یک موضوع لذت، مثالی از این مفهوم است که چگونه اشتیاق می‌تواند به‌سوی چیزی غیرمادی و بالاتر هدایت شود.

«…گذار از به ورای زمان رفتن؛ و آنچه لازم است فراموش شود تشکیل میشود، اما در میرندگی فراموش می‌شود همان طور که عاشق خود را در راه معشوق فراموش میکند انسان میرنده و موقتی می‌تواند موجودیت خود را در ابدیت فراموش کند این گذار همانا فراموش‌کردن است. افزون بر آن به‌ رغم تمام اعتراض‌کنندگان که ادعا می‌کنند بالاترین خوب برای انسان نباید در خارج وی قرار داشته باشد، گذار از خود به چیزی پرواز می‌کند که در خارج قرار دارد. از این رو اولین توصیه این است به بیرون نرو به خویش بازگرد! زیرا این کار به رسیدن به سرشت خود که تغییر پذیر است می‌انجامد اما بی‌درنگ توصیه دوم است به ورای خود نیز برو! پس فقط دنیا نیست بلکه سرشت آدمی هم هست که در اصل به ورا می‌رود.» (همان، ص ۸۲)

3-شهر خدا و شهر دنیا:

 آرنت به بررسی دوگانگی بین شهر خدا (Civitas Dei) و شهر دنیا (Civitas Terrena) در اندیشه آگوستین می‌پردازد. این دوگانگی نشان‌دهنده تقابل بین زندگی الهی و دنیوی است و به تحلیل روابط انسان با جامعه و خدا می‌انجامد.

از نظر آرنت، شهرزمینی به مثابه یک جامعه، یک بدن، یک کل، و نمادی از نظم است، و شباهت‌ها، نسبت‌ها و پیوندهای موجود بین بشراجتناب‌ناپذیر اند.

«… شهر زمینی همیشه یک جامعه نیز هست. همچنین یک اندام اجتماعی از مردمی است که در آن باهم و برای هم و نه فقط در کنار هم زندگی می‌کنند. «سیویتاس ترنا» [شهر زمینی] به‌طور دلبخواهی بنا نشده‌است و به‌طور دلبخواهی از هم نمی‌پاشد، بلکه بر یک واقعیت تاریخی دوم بنا شده‌است. در طرح خداوند برای رستگاری فقط این واقعیت تاریخی قادر خواهد بود [حضرت] مسیح را به یک حقیقت تاریخی و مؤثر تبدیل کند. این واقعیت دوم عبارت است از نسب مشترک از آدم بنیان یک برابری معین و مکلف در میان مردم است. این برابری آن طور که آگوستین مینویسد به این دلیل وجود دارد که نژاد بشر به وجهی ایجاد شد که تو گویی ریشه  در آدم دارد. ریشه داشتن معنایش این است که هیچ کس نمی تواند از این نسبت فرار کند و در این نسبت است که تعیین کننده ترین عامل برای موجودیت انسان یکبار و برای همیشه ایجاد شده است. پس آنچه همه مردم را متحد میکند یک شباهت سیمولتو دو تصادفی نیست بلکه شبیه بودن آنها ضرورتا پایه و اساسی دارد …» (همان، ۲۰۰)

«…همه انسانها در سرنوشتی یکسان مشترکند. فرد در این دنیا تنها نیست. او همراهانی – در – سرنوشت (کونسورتس) دارد نه صرفاً در این یا آن وضعیت بلکه برای تمام عمر کل زندگی به عنوان یک وضعیت سرنوشتی متمایز است وضعیت میرندگی در اینجاست که رابطه نسبی با تمام مردم و در عین حال در تجمعی بودن سوسیه تاس) آنها خود را نشان میدهد. گرچه این برابری در شهر زمین فقط به طور ضمنی است اما به ما اجازه می‌دهد وابستگی متقابل را بفهمیم که ضرورتاً زندگی جمعی را در اجتماع دنیایی تعریف میکند. این وابستگی متقابل در مراوداتی که از طریق مردم با هم زندگی می‌کنند خود را نشان می‌دهد ویژگی طرز برخورد افراد با یکدیگر در اینجا با باور (کردره) تعیین میشود که از تمام دانشهای بالقوه یا حقیقی متمایز است.» (همان، ۲۰۲)

4. عشق به عنوان پیوند اجتماعی:

 آرنت معتقد است که عشق می‌تواند به عنوان یک نیروی پیونددهنده در جامعه عمل کند. او بررسی می‌کند که چگونه عشق نه تنها در روابط فردی بلکه در ساختارهای اجتماعی و سیاسی نیز تاثیرگذار است. آرنت بیان می‌کند که عشق براساس ارتباط با خود و خداوند شکل می‌گیرد و این رابطه شامل کسانی است که مانند ما می‌توانند در خداوند به شادی برسند. در جامعه، این افراد نزدیک‌ترین افراد به ما (همسایگان) ما هستند. همسایگان در اینجا نماد (دیگری) هستند. همان دیگری، که عشق به خاطراو تحقق پیدا می‌کند. این عشق، به دنیا نیز تعلق دارد، اما به نحوی که از عینیت‌ها به خاطر خودشان لذت نبریم. نباید به هر چیزی که استفاده می‌کنیم عشق بورزیم، مگر چیزهایی که از طریق رابطه با خداوند به ما مربوط هستند، مانند: انسان‌های دیگر، فرشتگان، یا بدن خودمان.

«…بنابراین این فرمان که” به همسایه خود همچون نفس خود عشق بورز” انجيل مرقس (۱۲ :۳۱ ) در معنای تحت‌الفظی آن توسط آگوستین فهمیده شده است. محدودیت دوست‌داشتن همسایه؛ همانا محدودیت دوست داشتن خود است و آن کس که همسایه خود را از خودش بیشتر دوست دارد تقصیر و تخطی می‌کند.» (همان، ۹۷)

«…و آنچه در زیر ما قرار دارد، بدن ما را باید به کمترین وجه دوست داشت آنچه در ورای ماست “بالاترین خوب” است بنابراین باید برای خودش به آن عشق ورزید؛ در حالی که همه نسبت به چیزهای دیگر شخص خود ما همسایگان ما بدنهای ما – باید به خاطر بالاترین خوب عشق بورزند هر آن چیز دیگر که برای ما از قابلیت عشق ورزی برخوردار است باید بگذاریم در جهتی برود که کل انگیزه به سرعت به آن سو می رود.» (همان، ص ۹۹)

5- اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی:

 آرنت همچنین به تأثیر اندیشه‌های آگوستین بر فلسفه سیاسی و اجتماعی می‌پردازد. او تحلیل می‌کند که چگونه مفاهیمی مانند عشق و شهر خدا می‌توانند به فهم بهتر از عدالت، حقوق، و مسئولیت اجتماعی کمک کنند.

آرنت بیان می‌کند که آگوستین درمورد پیروان مسیح می‌نویسد: «آن‌ها مسیح را دیده‌اند و ما ندیده‌ایم، اما به دلیل باور مشترک، او را دنبال می‌کنیم.» دوستی واقعی بر اساس این باور مشترک استوار است. باور مشترکی که هر فرد را به هم‌کیش و هم‌باور تبدیل می‌کند. باور، به عنوان ریشه‌ای‌ترین امکان انسان بودن، باعث شکل‌گیری این اجتماع می‌شود.

«…آگوستین به پیروان اولیه مسیح می نویسد: «آنها دیدند؛ ما ندیده ایم و در عین حال ما او را دنبال می‌کنیم زیرا با آنها باور مشترک داریم دوستی حقیقی بر واقعیت باور مشترک بنا شده است. بنابراین ما از طریق مشاهده میتوانیم جامعه اهل باور را با دو ویژگی متمایز تعریف کنیم اول از آنجا که جامعه اهل باور توسط چیزی که در اصل دنیایی نیست ایجاد شده اجتماعی است با دیگران که بر حقیقت از قبل موجود در دنیا بنا نشده است بلکه بر یک امکان ویژه بنیان دارد. دوم از آنجا که این احتمال ریشه ای ترین امکانات موجود برای موجودیت انسانی است اجتماع باور که در محبت به یکدیگر تحقق یافته است دعوت و تقاضای یک پاسخ کامل از هر فرد را دارد متفاوت از تمام اجتماعات دنیایی که همیشه فقط در یک معنا از وجود منزوی می‌شوند که در رابطه با آن اجتماع اجتماع است اجتماع باور تقاضای انسان کامل را دارد همان طور که خداوند نیز انتظار آن را دارد. پس در آن واحد باور که درباره آن گفته میشود هرکس باور خود را دارد در همان حال همان قدر به طور ریشه ای باور مشترک است که هر فرد دیگر از نقطه نظر باور بالقوه ای دیده می‌شود که او را به یک هم کیش و هم باور تبدیل می‌کند در آن واحد همان طور که در بخش دوم گفتار دو نشان داده شد این باور به عنوان آخرین و ریشه ای ترین امکان انسان بودن فهمیده می‌شود.» (همان، ۱۹۸)

هانا آرنت در این کتاب، با تحلیل دقیق و عمیق از آثار آگوستین، تلاش می‌کند تا نشان دهد که عشق یک نیروی بنیادین در اندیشه اوست، که می‌تواند به فهم بهتر روابط انسانی و اجتماعی کمک کند. این کتاب برای کسانی که به فلسفه، الهیات، و تاریخ اندیشه‌های غربی علاقه‌مند هستند، یک منبع ارزشمند و قابل تأمل است.

دیدگاه‌ها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمی‌دهد.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=1109

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *