شکست آزادی‌خواهی در افغانستان 

(نگاهی انتقادی به حکومت گذشته)

نگارنده: محرم‌علی عالمیان

چرا در جامعه‌ی ما دموکراسی جواب نمی‌دهد و به دیکتاتوری تبدیل می‌شود؟ 

آیا این از عدمِ نَیندیشیدنِ آزادی‌خواهان ما به عواملی که باعث شکست‌شان شده نیست؟ 

آزادی‌خواهان ما، به‌جای اینکه به طالبان درس آزادی، فرهنگ، تاریخ و تمدن بدهند؛ بهتر است دلیل شکست خود را بررسی نمایند.

در جامعه ما در گفتمان دموکراسی و آزادی‌خواهی اکثراً روشنفکران، خصوصاً سیاسیون و رهبران ما پیش‌قدم بوده‌اند و از این‌رو، مردم هم بر این باورند که اگر قرار باشد تغییر و تحولی در نظام و نحوه حکمرانی یا سیاست‌گذاری صورت بگیرد، از سوی این اشخاص صورت خواهد گرفت نه از بطن جامعه. اما چیزی که حائز اهمیت است این است که قدرت‌ها و رهبران ما هرکدام نه‌تنها به دنبال منافع جمعی و ملی نیستند بلکه به دنبال منافع خودی و قومی خود بوده و مردم را هم به سمت قوم‌گرایی و خودبینی کشیده‌اند، که این مانع بزرگ برای دموکراسی یا آزادی‌خواهی و وحدت و یکپارچگی ملی می‌باشد.

از این‌رو در جامعه ما هر وقت از آزادی و آزادی‌خواهی حرف به عمل می‌آید، رهبران و سیاسیون و قدرتمندان با تمام اختیارات به میدان می‌آیند نه اختیارات و نظرات مردم. اینان گفتمان آزادی را بر اساس زور و قدرت، بدون در نظر گرفتن خواسته و آراء مردم و جامعه دانسته و خود را پیش‌گام در این عرصه می‌دانند، در حالی‌که اگر به تاریخ و جوامع دیگر نظر افکنیم، آزادی‌خواهی و دموکراتیک‌گرایی و یا تحولات سیاسی و اجتماعی، نظیر انقلاب‌ها و تحولات دیگر، از دل جامعه و با خواست کامل اختیارات و نظرات مردم صورت گرفته نه با اراده یک شخص رهبر یا سیاستمدار. اما این امر در جامعه ما از اتحاد و یکپارچگی و اندیشه و فکر و آرای مردم نشأت نگرفته، بلکه رهبران و یا سیاستمداران به تبع و نظر خود و هر وقت که خواسته‌اند، ایجادکننده تحولات، دگرگونی‌ها و یا آزادی‌خواهی‌ها بوده‌اند. به عبارت دیگر از نگاه جامعه‌شناسی هم، اساس دموکراسی و آزادی‌خواهی در طول تاریخ از اتحاد و یکپارچگی ملی و همفکری اجتماعی و مسئولیت‌پذیری شهروندان با وجود امر ملی نشأت می‌گیرد. از این‌رو مردم یا شهروندان در یک حکومت مردم‌سالار می‌دانند که برای سود بردن از حمایت حکومت از حقوق‌شان، باید بار مسئولیت جامعه را بر دوش گیرند. مردم در چنین نظام و ایدئولوژی‌ای آگاه‌اند که در حکومت مردم‌سالار، تنها حقوق به آنان تعلق نمی‌گیرد، بلکه مسؤولیت‌های بزرگی نیز بر عهده‌شان است. آنان می‌دانند که مردم‌سالاری به‌صرف وقت و کار سنگین مردمی احتیاج دارد، حکومتی که از دل مردم باشد، نیازمند وجود تیزبینی و پشتیبانی دائمی و مشارکتی فعال از جانب مردم است.

از سوی دیگر، در یک نظام مردم‌سالار، افراد ناراضی از رهبران جامعه می‌توانند آزادانه و در آرامش، شرایط تغییر را فراهم سازند یا در زمان انتخابات به کسانی غیر از رهبران حاکم رأی دهند و آن‌ها را انتخاب نمایند. اما این در جامعه ما طوری بوده که هر موضعی که با هر رهبر یا سیاستمداری گرفته می‌شد، در واقع طرف حکم مرگ خود را با دست خود مهر کرده بود!

بناً لازمه دموکراسی و آزادی این است که مردم مشارکت فعال و مستقیم داشته باشند نه منفعل و متعصب، چراکه موفقیت یا شکست یک حکومت بر عهده آنان است و نه هیچ‌کس دیگر.

حالا روشن می‌شود که رهبران و سیاسیون یا بزرگان ما، نه‌تنها در راستای منافع ملی و مسئولیت‌پذیری اجتماعی ما که اتحاد و همبستگی ملی است حرکت نکرده‌اند، بلکه هرکدام به دنبال منافع قومی و نژادی خود بوده‌اند و برای حفظ جایگاه و منصب اجتماعی خود، آراء و خواسته‌های مردم و جامعه را در نظر نگرفته‌اند و بدون این ویژگی‌های اجتماعی و مردمی، با انتقادات و اختلاف‌های شدید به مبارزه با قدرت سیاسی برخاسته‌اند و یا گروه و حزب‌بازی را راه انداخته و یا یک قوم را مقابل قوم دیگر، یک محله را علیه محله‌ای دیگر، یا یک منطقه را علیه منطقه‌های دیگر شورانده‌اند که در نهایت آتش جنگ را شعله‌ور نموده‌اند. که در واقع زمینه تعصب، نژادپرستی، قوم‌پرستی، یا زبان‌پرستی را رقم زده‌اند.

از این‌رو، جنگ و نزاع چندین ساله ما با خودمان را همین‌ها به وجود آورده‌اند نه اینکه مردم و جامعه ما خواستار جنگ با یکدیگر و یا قتل و کشتار و یا عزل و نصب حکومت‌ها و قدرت‌ها بوده‌اند. در هر جنگ یا تحولی که در جامعه افغانستان صورت گرفته، طرفین درگیری و جنگ همیشه بدون کدام پشتوانه ملی بوده‌اند، چون هیچ‌کدام، نه دولت، نه رهبران برای منافع ملی و هویت ملی و یا اهداف و رؤیاهای ملی خود کاری نکرده و به دنبال این نبوده‌اند که اتحاد و وحدت و همبستگی و هدفی ملی را بین اقوام ایجاد نمایند.

از سوی دیگر همین‌ها هستند که از دموکراسی و آزادی و ارزش‌های فرهنگی یا از اساس و بنیادهای تاریخی و تمدنی خود حرف می‌زنند و در عین حال حکومت‌ها را یا در حال حاضر طالبان را دیکتاتوری، بی‌فرهنگ، بی‌تاریخ و هویت و یا بی‌اساس و بنیادهای تاریخی می‌دانند، در حالی‌که هیچ‌کدام از رهبران، نه سیاسیون نه روشنفکران و نه تحصیل‌کرده‌ها، از تاریخ و هویت ملی خود آگاهی لازم و کافی و درک عمیق ندارند. نمی‌دانند در چه زمانه‌ای قرار دارند یا هویت ملی و تاریخ ما چیست، یا چه آرمان و اهدافی ملی را دنبال می‌کنیم یا چه برنامه‌ای برای آینده ملت خود داریم که همه مردم افغانستان بدون کدام چشم‌داشتی از قوم، زبان، دین، نژاد، مذهب و رنگ پوست در افغانستان در آرامش و راحتی زندگی نمایند.

سیاسیون و رهبران جامعه ما خود را روشنفکر و آزادی‌خواه می‌خوانند، در حالی‌که نمی‌دانند که روشنفکری و آزادی‌خواهی چیست و چه وظایفی دارد، چه کارهایی را باید یک روشنفکر و آزادی‌خواه انجام دهد و چه کارهایی را نباید انجام دهد یا چه چیز را مقدم بداند و در اولویت قرار دهد که به نفع ملی و مردم ما باشد نه قوم و قبیله خاص. این از عدم شناخت روشنفکران و رهبران ماست.

بنابراین؛ همه از بزرگ و کوچک، تحصیل‌کرده و تحصیل‌نکرده، می‌دانیم که همه بدبختی‌ها، مشکلات و جنگ‌های گذشته داخلی که عین جنگ برادر با برادر بود، نتیجه ناآگاهی و ندانستن رهبران و سیاسیون روشنفکران ما از امر ملی و نبود هویت ملی واحد بود که بجای منافع و اهداف ملی دنبال منافع شخصی یا قومی خود بوده‌اند!

حالا سوال این است که، چطور می‌شود کسانی‌که با دست خود جنگ، ویرانی و برادرکشی را راه انداخته، زمینه پیشرفت و آزادی مردم را رقم بزنند؟ با کدام برنامه و کدام اهداف؟ 

با کدام پروژه و برنامه‌ای که تا حالا اجرا نکرده‌اند و یا نتوانسته‌اند انجام دهند؟ 

صرف همین موضع‌گیری‌ها و بدوبیراه گفتن یک نظام و از سوی دیگر تمجید کردن نظام دیگری، نمی‌شود مشکلات بزرگ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را حل کرد.

حالا باید بدانیم که دلیل عقب‌ماندگی ما و جنگ تاریخی داخلی ما نه از دل و بطن مردم و جامعه ما نشأت گرفته، بلکه مردم در این وقایع منحیث وسیله یا ابزاری در دست قدرتمندان و سیاستمداران قرار گرفته‌اند که فقط قربانی سیاست‌ها و اهداف آن‌ها شده‌اند.

آن‌ها به نام آزادی‌خواهی که هیچ نمی‌دانستند آزادی چیست، سرمایه یک ملت را که هویت ملی اتحاد و همبستگی ملی است در نظر گرفته و نابود کرده‌اند و به نام صلح و عدالت آتش جنگ و نفاق را شعله‌ور کرده‌اند و به نام آزادی و استقلال‌خواهی هر کاری که دل‌شان خواسته انجام داده‌اند. اما جالب این است که هیچ‌گاه خود را عامل بدبختی و ویرانی ندانسته‌اند؛ از این‌رو یا بی‌سوادی مردم را مقصر دانسته‌اند یا مداخله قدرت‌های خارجی را.

رهبران ما در چند سال گذشته بهترین زمینه و فرصت را داشتند برای اینکه دست در دست هم بدهند و در راستای منافع ملی افغانستان بکوشند یا حداقل برای حل اختلافات بین‌القومی و یا گروهای مخالف با مردم تلاش نمایند، اما اینکه چرا هیچ‌گاه موفق به این کار نشده‌اند هنوز نزد مردم پرسش‌برانگیز است.

اما با وجود همه این عوامل فساد و بدبختی‌ها، نسل فعلی جامعه ما که امید جامعه و مردم به آن‌ها است، می‌تواند شکست ننگین این آزادی‌خواهان را با تأمل و واکاوی دقیق عوامل تاریخی و اجتماعی و سیاسی جبران نماید. نسل فعلی افغانستان باید خیلی محتاطانه و هوشمندانه در راستای منافع ملی و هویت ملی و اهداف رویایی ملی جامعه ما گام بردارد و باید هوشیار باشد تا مبادا به سرنوشت رهبران، حاکمان و سیاسیون گذشته دچار نشود. از این‌رو در قدم اول بررسی و مطالعه دقیق دو دهه آزادی‌خواهی گذشته که به شکست منجر شد می‌تواند راه‌حلی اساسی و راهکاری بنیادین برای رسیدن به فرداهای بهتر باشد.

اما جای تأسف این است که هیچ‌گاه آزادی‌طلبان یا آزادی‌خواهان ما بر عواملی که باعث شکست‌شان شده نیندیشیده‌اند.

این سوال باید برای همه ما مایه تفکر باشد از عوام گرفته تا تحصیل‌کرده و روشنفکر و سیاستمدار، عالم و رهبر، و و و…

که چرا ما در چند دهه است که برای آزادی و عدالت می‌جنگیم، اما حالا به جایی رسیده‌ایم که برای نام شب خود به جان هم افتاده‌ایم؟

دیدگاه‌ها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمی‌دهد.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=1213