در ستایشِ رنج

نگارنده: آرزو اضطرابی

رنج در ادبیات داستانی و تاریخی اکثراً نکوهش شده است و آدمی به دلیل رنجی که از خود و دیگران دیده، همواره بررنج عارض بوده‌است. چون رنج، بسیاری اوقات مانع لذت و شادی دراو گردیده و این تصور از رنج، بن‎مایه‌ی تفکر خیلی‌ها را نسبت به رنج شکل می‎‎دهد. به این‌دلیل؛ نسبت آدم‌ها با رنج، نسبت ناشاد معنا شده‌است. اما در کنار این؛ بسیاری از روانشناسان و فیلسوفان سعی کرده‌اند، پهلوی حظ‎برد و اندیشیدنی نسبت به رنج بدهند. بخشی از این فیلسوفان؛ نه تنها اینکه رنج را نکوهش نکرده‌اند، بلکه پایه و اساس آگاهی و معنابخشی به زندگی را ناشی از رنج‌اندیشی آدم‌ها دانسته‌اند. بنابراین؛ نگاه نفی‌کننده به رنج، نگاه بسیار سطحی نسبت به واقعیت درونی انسان است. ما ناگزیرهستیم، همان‎گونه که از شادی استقبال می‎کنیم، رنج را نیز منحیث یک واقعیت ذهنی و عینی بفهمیم و ناگزیر هستیم تا رنج را بخشی از زندگی انسان قبول کنیم.

رویکرد جامعه‎‌شناسانه به رنج

جامعه‎شناسان نسبت به رنج دیدگاه و بینش خود را دارند. در رویکرد جامعه‌شناسانه؛ رنج از جامعه برمی‎خیزد و پدیده‎ای اجتماعی‌ که ریشه‎ای ساختاری دارد، دانسته می‎شود. بخشی از جامعه‎شناسان؛ رنج آدم‎ها را نسبت می‎دهند با طبقه‎ای که در آن زیست دارند. بر حسب این دیدگاه؛ فقر و ناداری مهم‎ترین مولفه‎‌ی رنج آدم‎ها در طول تاریخ بوده‌اند. بدون شک؛ به‎لحاظ اجتماعی و اقتصادی این تئوری قابل دفاع است. جوامعی که به‌لحاظ اقتصادی در وضعیت نادرستی قرار دارند، میزان فقر در آنجا به مراتب فرق دارد با جوامع پیشرفته. کشورهای توسعه‎یافته؛ رنج اجتماعی و اقتصادی را کمتر و یا حتی تجربه نمی‌کنند، بلکه کشورهای توسعه نیافته؛ مهم ترین لحظه‌های زندگی آن‌ها را رنج تشکیل می‌دهد. رنج در این تحلیل، حاصل ناداری است و ناداری ریشه در فقر دارد. بیشترین تحلیل‌ها نشان می‌دهد که خانواده‎های فقیر، زندگی آلوده با رنج و اندوه دارند و فرزندان فقیر و رنجور به‏‌بار می‌آورند. بنابراین؛ نسبت رنج با فقر در این کانسپت قابل تحلیل و ارزیابی است. اما گذشته از فقری که از نا‎حیه‌ی جامعه و اقتصاد وارد می‎شود، ما شاهد انواع دیگر فقر نیز هستیم.

برداشت روان‎شناسانه

جدا از تأثیر اجتماعی-اقتصادی بر رنج، جنبه‎های درونی و روان‎شناختی رنج پیچیده و گاهی هیجان‎انگیز است. چنانکه‌ فروید معتقد است، آدم از سه ناحیه متقبل رنج می شود: از ناحیه دیگران، از جانب طبیعت و از ناحیه‎‌ی خود. رنج در هرسه ساحت، بخشی از واقعیت وجودی انسان است، که همواره با او عجین می‌باشد. انسان‌ها به‌سان اینکه نمی‌تواند از خوشی بی‌نیاز باشند، از رنج نیز بی نیاز بوده نمی‌توانند. درواقع؛ یک نوع تنیدگی میان انسان و رنج وجود دارد. رنج‌اندیشی یک روند درونی است که گاهی انسان‌ها از آن فرار می‌کنند و گاهی به آن قریب‌تر از جان می‌شوند. بنابراین، این رنج است که بودن آدمی را معنا می‌بخشد.

رنج از ناحیه‌ی دیگران‌

رنجی که انسان‌ها از ناحیه‌ی دیگران می‎کشند، بیشتر ریشه دارد در حسادت، کوته‎نگری و تنگ‎نظری انسان‌های دیگری که با آن‌ها در ارتباط‌‌ اند. بخشی از انسان‌ها؛ به‌دلیل این‌که نسبت خود را در زندگی تعیین کرده نمی‌توانند و یا دوران حسرت‎باری را در گذشته سپری کرده‌اند، با دیگران حسودانه و با دید تنگ برخورد می‌کنند، چون قسمتی از ناتوانایی خود را در تخیل‌ورزی خود ارضا می‎نمایند. ما هرکدام؛ تجربه‎های فراوانی از ناملایماتی داریم، که بنای آن رنج از سوی دیگران بوده است. آدم‌های زیادی در اطراف زندگی ما قرار دارند که خواسته و یا ناخواسته، آرامش ما را هدف قرار می‌دهند و دلیلی برای رنج در ما می‎گردند. همچنین، ما نیز در جاهایی؛ دلیلی برای رنج دیگران گردیده‌ایم. در یک تصویر شفاف، رنج از ناحیه دیگران؛ این را توضیح می‌دهد که زندگی در جامعه، رنج را منحیث یک وضعیت از دیگران به ما سرایت می‎دهد.

رنج از ناحیه‌ی طبیعت

انسان‌های اولیه؛ تا هنوز که توانایی درک رنج را نیافته بودند، معنای رنج را از بی نظمی و ناهنجاری طبیعت می‌فهمیدند. طبیعت، با آلام و دردهایی که بر انسان اولیه نازل می‌کرد، وجود انسان را دست‌خوش رنج‌های بیشماری می‌ساخت. هرچند، رنج از ناحیه‌ی طبیعت؛ تاکنون وجود دارد، اما انسان اولیه مظهر اساسی تجربه‌ی بشری در باب رنج از سوی طبیعت می‌باشد. طاعون، زلزله و سونامی، انگیزه‎هایی بوده که باعث بیش‌ترین اندوه عمیق در انسان گردیده‌است. در طول تاریخ؛ بیشترین رنج عینی و واقعی انسان از همین سو وارد شده است. تجربه‌ی عصر حاضر، آنچه در چهار سال پسین به وقوع افتاد، کرونا بود. کرونا، بدون اینکه وجود فیزیکی ما را دردمند ساخت، روان‌مان را نیز رنجور گردانید. این تجربه‌‌ای ناچیز نیست، بخش مهمی از اندوه ما را تشکیل می‌دهد. در اپیدمی کرونا؛ ما شاهد از دست‌دادن عزیزان بی‌شمار خود بودیم، شاهد نفس‎تنگی‌های پی‌هم، دردهای بی‎درمان و حتی ناامیدی برای زنده ماندن. از این دست تجربه‎ها بشر خیلی متقبل شده‌است. همسان با این، پیامدهای ویران‎گری دیگری را هم از ناحیه‌ی زمین‌لرزه و سایر آلام طبیعی متقبل شده‌ایم.

رنج از ناحیه‌ی خودی

رنجی که از ناحیه‌ی خود می‌آید، اما با سایر رنج ها فرق دارد. مسأله اصلی در اینجا انتخاب است. آدمی در اینجا رنج را بر می‌گزیند، نه این‌که از بیرون در او وارد شود. ممکن‌‌است ریشه‎‌ی بیرونی هم داشته‌باشد، مثلاً، رنجی که از عشق متقبل می‌شویم، و یا از شکست. رنجی که از ناکامی در آزمون‌ها و انتخاب‌های رویایی مان می‌آید، اما یک بعد اساسی دراینجا؛ رنجی است که آدم بر می‌گزیند تا با آن زندگی کند.

رنج از ناحیه‌ی خود، مهم‌ترین درگیری است که آدمی با خود دارد. فکر کنید در مورد لحظه‌ای خاص و با شکوهی فکر می‌کند، اینکه آدمی به رنج‌اندیشی چنگ می اندازد. با انگشت‌هایش صورت روحی خود را خراش می‌کند و نوعی در قلاب‌های درونی خود فرو می‌رود. اما این فرورفتن؛ نوعی آشتی با رنج است که در ما به وجود می‌آید. آدم زمانی که ذهنش را در بیکرانگی تخیل رنج رها می‌کند، به نوعی دچار هیجان، آگاهی و لذت می‌گردد. مجموعه‌ی این وسوسه‌های‌ذهنی؛ تجربه‌ی رنج‌اندیشی انسان است. تجربه‎ای که میتواند دید آدمی را نسبت به زندگی وسیع‌تر و عمیق‌تر سازد.

پُل بلوم، در نوشته‎ای تحت عنوان “چرا گاهی رنج کشیدن را انتخاب می‎کنیم” می گوید: «فکر کنید تجربه منفی محبوب خودتان از کدام دسته است. شاید بروید سینما تا گریه کنید، جیغ بزنید یا حالتان بهم بخورد. شاید هم به آهنگ‌های غمگین گوش کنید، یا خودتان را در آب داغ بیاندازید.» او در جایی دیگر می گوید: «روان‎شناسان از مدت‌ها قبل این را فهمیده‌اند که تعداد خواب‌های بد ما، بیشتر از خواب‌های خوبمان است. اما حتی در خیال‌بافی‌های روزمان هم؛ که کنترل افکارمان را به‌دست داریم، معمولاً به سمت چیزهای منفی می‌رویم.»

وقتی با این تجربه‎ها توجه می‎کنیم، پی‌می‎بریم که بخشی از این طرز فکر با صورت پیچیده‎ای از لذت‌گرایی هم‌خوانی دارد، صورتی که درد را یکی از راه‌های رسیدن به لذت می داند. آری، می‌توان ادعا کرد، انسانی که گوهر رنج را نادیده می‌گیرد و نسبت خود با رنج را تنها در بعد اندوه و درد می‌یابد، درواقع؛ معنای وجودی خود را نفی می‌کند و خود را در لایه‎های بیکران بیگانگی با مهم‌ترین مسأله‌ی زندگی به‎ فراموشی می‎سپارد.

بنابراین؛ چشم‎انداز من به رنج، چشم‎انداز از نوع تجربه‎ای هیجانی است. آنچه آدم از رنج می‎آموزد، کم‎ترمی تواند از سرخوشی و بی‎خیالی بیاموزد. رنج به‎ نوعی؛ خودآگاهی، معنادهی و ادامه‌دار ساختن زندگی را تضمین می‎کند. به هر میزان، با رنج بیشتر نزدیک می‎شوم، با بخشی از خودآگاه و ناخودآگاهم رابطه پیدا می‎کنم. از این‎رو، من رنج را یک تجربه‎ای معنادار می‎دانم و برای من این تجربه قابل ستایش است.

سخن ‎پایانی:

– دشواراست رنج انسان‎ها را فهمید و یا این‎که تجربه‎‌ی رنج دیگران را در میان واژه‎ها خلاصه کرد. برای این‎که بتوانیم رنج را در خود و دیگران بفهمیم، ناگزیرهستیم، بخشی از زندگی دیگران شویم. بخشی از روزهای زیسته‎ای آن‎ها را تجربه کنیم، تا بفهمیم رنج در انسان‎های مختلف، چه شکل‎هایی دارد. برای همین؛ ادعا می‎کنم آنچه من به آن پرداخته‎ام، نگاه بسیار فردی نسبت به رنج است.

– با توجه به آنچه گفته‌شد، من در این نوشته، با نگاهی متفاوت به رنج، از رنج ستایش می‎کنم. این تجربه‎ی فردی من است. این باورمن نسبت به رنج است. من فکرمی‎کنم؛ نباید همواره با رنج احساسی برخورد کرد، بلکه گاهی وقت‎ها نیاز است، رنج را منحیث یک سوژه‎ بازاندیشی کرد. یعنی رنج‎اندیشی آگاهانه.

دیدگاه‌ها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمی‌دهد.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=546

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *