روزنوشت ۱۳

دادخواهی 1

دانش‌آموز دیروز
روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش
روزنوشت ۱۳
محدثه، هرات

«بنام خداوند جان‌ و خرد»

محدثه هستم. دختری که دوسال‌ چشم به راه کنکور بود و همانند دیگر دختران؛ درگیر یک سرنوشت نامعلوم.
سال ۱۴۰۰ مکتب را تمام کردم و خوشحال بودم که من هم امتحان کانکور می‌دهم و دانشگاه می‌روم. درس می‌خوانم و فارغ التحصیل‌شدن خود را جشن می‌گیرم. لباس وکالت را بر تن خود تصور میکردم.
روز گرفتن کارت کنکور برای امتحان فرا رسیده بود، صبح آن‌روز، ذوق و استرس زیادی داشتم. مثل دختربچه‌های کوچک. هم خوشحال بودم، هم ترس داشتم که چه خواهد شد.
ولی موفق نشدم. کارت کنکور من نیامده بود. گفتند: «گم شده.» بدون هیچ دلیلی. بدون هیچ توضیحی.
شب و روز را به آه و اشک گذراندم. فکر می‌کردم دیگر شانسی ندارم و خانه‌نشین خواهم‌ شد.
وقتی دیگران را می‌دیدم که مشغول امتحان هستند. افسوس می‌خوردم به‌ حال و شانس خودم؛ که چرا بین این‌ها من نیستم. روزها و ماه‌ها پی هم سپری می‌شد و من منتظر بودم که سال بعد دوباره سعی کنم، تا بتوانم امتحان بدهم. به خودم اطمینان می‌دادم، که این‌بار مشکلی پیش نخواهد آمد. سال ۱۴۰۱ بود. آن روز هم رفتم فورم کانکور را گرفتم و خانه‌پُری آن را انجام دادم.
ترس تمام بدنم را فراگرفته بود. به درگاه خدا دعا می‌کردم. آن‌روز برای من گفتند که دیگر از دختران امتحان کنکور گرفته نمی‌شود. اجازه‌ی امتحان را برای ما ندادند. برای باردوم، امیدم را از دست دادم. با آمدن گروه «امارت اسلامی» همه چیز نابود شد. سرنوشتی شوم به سراغ من و دیگر دختران آمد. درس و مشق از روی ما گرفته شد و دروازه‌های مکاتب و دانشگاه‌ها تماماً بسته شد.
این حق ما نیست! چرا باید بسوزیم و بسازیم؟ مگر عمر را چند بار به آدمیزاد می‌دهند؟

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=339

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *