تجزیه یا ادغام: افغانستان به کدامسو میرود؟
داوود عرفان؛ مدیرمسئول گزاره
از زمان شکلگیری افغانستان با توافق دو قدرت بزرگ قرن هجدهم- بریتانیا و روسیهی تزاری- این کشور یک مأموریت مهم ژئوپولتیک داشته است: سرزمین حایل. در دوران جنگ سرد، به نظر میرسید که شورویها تمایل داشتند این توافق تاریخی را بشکنند و نهایتاً در سال 1980 به افغانستان حمله کردند تا صورتبندی جدیدی از آرایش قدرت در منطقه شکل بگیرد. اما دیدیم که غربیها، روسها را در مدت یک دهه در افغانستان زمینگیر کردند و با استراتژی mosquito plan (پلان پشه) آنان را مجبور کردند که نهایتاً به توافق قبلی برگردند و افغانستان به مأموریت ژئوپولتیک قدیمی خود ادامه دهد. با حضور امریکاییها به نظر میرسید که اینبار، امریکاییها در صدد تغییر مأموریت ژئوپولتیک افغانستان برآمدهاند و میخواهند طرحی نو در افکنند، اما معاملهی امریکاییها با طالبان و خروج از این کشور، نشان داد که بازی پیچیدهتر از آن چیزی است که ناظران اوضاع تصور میکردند.
در سالهای گذشته، بحث تجزیهی افغانستان، اینجا و آنجا مطرح میشد و به نظر میرسید که طرح خامی است که چندان پشتوانهی جدی قدرتها را با خود ندارد، اما اظهارات «جو بایدن» رییسجمهور امریکا، در مورد اینکه افغانستان استعداد و ظرفیت ملتسازی را ندارد؛ این گمانه را تقویت ساخت که تجزیهی افغانستان یکی از گزینههای قدرتهای بزرگ و منطقهای است. برخی از تحلیلگران هم نوع تجزیهی افغانستان به شمال و جنوب(پشتونها و غیرپشتونها) و چند کشور (پشتونها، تاجیکها، ازبکها و هزارهها) را مطرح کردهاند. اما به تازگی روزنامه «آبزرور» پاکستان از ادغام افغانستان در کشورهای منطقه سخن گفته است. این روزنامه پیشنهاد کرده است که «به خاطر تأمین صلح در منطقه و رفع خطر تروریسم از منشأ افغانستان، این کشور با توجه به بافت قومی آن در سطح منطقه مدغم شود. پاکستان باید از خط دیورند تا کابل را تسخیر و به پاکستان ملحق کند، مناطق فارسیزبان و هزارهنشین افغانستان با ایران مدغم شود و مناطق با اکثریت اوزبیک، در جغرافیای ازبیکستان ادغام شود و دهلیز واخان با طول 350 کیلومتر نیز به پاکستان تعلق گیرد.».
پیشنهاد روزنامهی «آبزرور»، بحثهای دامنهدار آیندهی افغانستان را وارد مرحلهی جدیدی ساخته است و طرفداران و مخالفان این طرح به رجزخوانی مجازی مشغول شدهاند. این نوشته در صدد واکاوی منطقی امکان تحقق تجزیه یا ادغام افغانستان است. برای تحلیل بیشتر این موضوع نخست، تحلیلهای مربوط به آیندهی افغانستان را واکاوی میکنیم و سپس سناریوهای احتمالی را به بحث میگیریم. در مورد آیندهی افغانستان عموماً سه دیدگاه وجود دارد: مخالفان تجزیه و ادغام، موافقان تجزیه و ادغام و کارشناسان علوم سیاسی و روابط بینالملل.
در دیدگاه اول، گفته میشود که افغانستان دارای تاریخ پنج هزار ساله است و هیچگاه تجزیه نشده و به گفتهی «حامد کرزی» رییسجمهور پیشین افغانستان، این آرزو را پدرانشان به گور بردند و خودشان نیز به گور خواهند برد. طرفداران این نظریه تأکید میکنند که این جغرافیا صاحب دارد و هیچکسی را یارای تجزیه و ادغام آن نیست و بنابراین تجزیه و ادغام این سرزمین عملاً امکانپذیر نیست. طرفداران این نظریه به شدت به حکومت متمرکز باور دارند و هرگونه اصلاح نظام سیاسی و تمرکززدایی را زمینهی تجزیهی این سرزمین تلقی میکنند. دکتر «نجیبالله احمدزی» رییسجمهور فقید افغانستان، با این استدلال به اصلاحات در شمال تن نداد و دکتر«اشرفغنی احمدزی»، رییسجمهور فراری افغانستان نیز همین دلیل را در پس مطالبات فدرالخواهی و تمرکززدایی مخالفان خود برجسته می ساخت و طالبان نیز مدعیاند که کشور را از تجزیه نجات دادهاند.
دیدگاه دوم؛ طرفداران این نظریه بر این باور هستند که افغانستان به دلیل شکافهای اجتماعی عمیق و ستم ملی گسترده، هیچگاه ملت واحدی نبوده و با زور و استبداد، تکههای جغرافیایی این سرزمین پیچومهره شده است. این گروه بر این باورند که افغانستان از منظر فرهنگی و اجتماعی و حتی اقتصادی تجزیه شده و فقط تجزیهی سیاسی آن باقی مانده است. طرفداران این نظریه معتقدند که وجود دو یا چند کشور همسایه بهتر و مفیدتر از وجود یک کشور واحد عقبماندهی همیشه در حال کشمکش و جنگ است.
دیدگاه سوم دیدگاه علمی و واقعبینانه به موضوع است. در این دیدگاه که نگارنده نیز خود را بخشی از آن میداند، نگاه صفر یا صد به قضیه مردود شمرده میشود. به این معنی که افغانستان امروز میتواند با اصلاحات به حیات خود ادامه داده و به پیشرفت و رفاه دست یابد و باعث رونق و شکوفایی منطقه شود. این آرزو در صورتی تحقق یافتنی است که نیروهای سیاسی افغانستان به اصلاحات مدرن باورمند شده و دست از یکهتازی در عرصههای سیاسی و فرهنگی بردارند و به تفاوتها احترام گذاشته و به سیستمی غیرمتمرکز و کثرتگرا تن دهند و با منطق بازی برد-برد، مشکلات خویش را با کشورهای همسایه حل نمایند. اگر چنین توافقی به عمل نیاید، بدیهی است که افغانستان به طرف تجزیه یا ادغام خواهد رفت.
با این مقدمه به پرسش اصلی این نوشته میپردازیم که نهایتاً افغانستان به کدامسو خواهد رفت. واقعیت امر این است که با رجزخوانی و شعار اینکه پدرانتان نتوانستند این کشور را تجزیه کنند، و شما هم نمیتوانید، صورت مسأله را نمیتوان پاک کرد و چشم خود را به حقیقت بحران اعتماد و شکاف اجتماعی در افغانستان بست. این نکته را نباید فراموش کرد که پدران هیچکدام از اقوام افغانستان، هیچگاه در صدد تجزیهی افغانستان نبودهاند، اما تاریخ به یاد دارد که هرگاه قدرتهای بزرگ استعماری خواستهاند، توانستهاند به میل خود ژئوپولتیک منطقه را شکل دهند، همان گونه که خط دیورند و ریجوی و گلادستون را آنان رقم زدهاند و پادشاهان افغانستان به جبر یا رضا، بر آن مهر تأیید زدهاند.
اکنون که با روی کار آمدن طالبان شکافهای اجتماعی عمیقتر شده و بحران اعتماد بین مردم افغانستان به اوج رسیده و اوضاع منطقه بیش از هر زمانی ملتهب شده است؛ آیا پیشنهاد روزنامهی «آبزرور» پاکستان عملی است؟
اصلاً چرا پاکستانی ها در چنین شرایطی به چنین نتیجه ای رسیده اند. شاید بسیاری بر این باور باشند که این موضوع نظر یک نویسنده در پاکستان است و به معنی استراتژی پاکستان در مواجهه با مسألهی پاکستان نیست. باید توجه داشت که چنین مباحثی به سادگی در روزنامهی مطرحی در پاکستان مطرح نمیشود و بدون رضایت دستگاههای سیاسی و امنیتی، امکان نشر ندارد. از سوی دیگر، هنوز یادمان نرفته است که چند سال پیش، وزرات خارجهی روسیه، نقشهای از افغانستان را منتشر کرد که منطقهی «واخان» به پاکستان واگذار شده بود. اختلافات جدی طالبان و پاکستان و دو معضل بزرگ طالبان پاکستان و جنبش تحفظ پشتون، شاید این کشور را به سوی راهحلهای جدیدی سوق داده باشد. به هر ترتیب؛ برای پاسخ به پرسش بالا، باید نخست امکان تجزیه و ادغام را تحلیل کرد و سپس به گزینهی احتمالی ممکن رسید.
تجزیهی افغانستان به دو یا چند کشور یکی از سناریوهایی است که گاهی در اخبار و تحلیلهای کارشناسان مطرح میشود. تجزیهی افغانستان یا هر کشور دیگری به مثابهی بازی دومینویی است که میتواند منطقه را از چچن تا ترکیه تجزیه نماید. به همین دلیل است که همهپرسی تجزیهی کردستان عراق مورد حمایت هیچ کشوری در منطقه قرار نگرفت. تجزیهی افغانستان نیز میتواند برای گروههای جداییطلب منطقه الگویی باشد و تبعات نخستین آن دامن کشورهای همسایهی افغانستان را بگیرد. ظاهر امر نشان میدهد که کشورهای همسایهی افغانستان با تجزیهی این کشور موافق نباشند. ظاهراً تنها کشوری که میتواند از تجزیهی افغانستان سود ببرد، روسیه است. زیرا روسیه به کمربند امنیتی جدیدی در داخل خاک افغانستان نیاز دارد که ارتفاعات هندوکش بتواند جلوی هرگونه نفوذ قدرتهای بزرگ را به وسیلهی نیروهای نیابتی آن به حوزهی منافع حیاتی این کشور را سد نماید. ایران، پاکستان و ازبکستان به شدت از تجزیهی افغانستان هراس دارند. زیرا تجزیهی افغانستان میتواند مناطق پشتوننشین و بلوجنشین پاکستان و مناطق بلوچنشین، کردنشین و آذرینشین ایران و همچنان مناطق تاجیکنشین ازبکستان را به سوی تجزیهخواهی سوق دهد. شاید چنین ترسی باعث شده که پاکستانیها آلترناتیو تجزیه را ادغام تشخیص دهند تا بتوانند از فاجعهی بزرگ احتمالی تجزیهی پاکستان جلوگیری کنند.
قدرتهای بزرگ از جمله امریکا هم طرفدار تجزیهی افغانستان نیستند، زیرا تجزیهی افغانستان، وضعیت جدیدی را پدید خواهد آورد و مدیریت اوضاع منطقه را برای امریکاییها مشکل خواهد ساخت. هرچند به نظر میرسد که ظهور دولتهای کوچک و وابستهی جدید در منطقه به نفع امریکا خواهد بود، اما قدرتهای بزرگ با احتیاط به انفصال و اتصال جغرافیایی در نقشهی جهانی برخود میکنند.
ادغام افغانستان هرچند سود و منفعت متفاوتی برای کشورهای منطقه دارد، اما این تحول هم میتواند، تبعات پیچیدهای داشته باشد. اینکه نویسندهی روزنامهی «آبزرور» چه امکانی را برای پاکستان در چنین ادغامی تصور کرده را نمیتوان حدس زد؛ اما میتوان گفت که ادغام بخش بزرگی از افغانستان برای پاکستان، اگر غیرممکن نباشد، به شدت سخت است. پاکستان همین اکنون با معضل جداییطلبی پشتونها و بلوچها در داخل خاک خود درگیر است و اضافهشدن سرزمینهای جدیدی به این کشور، قدرت و توان پشتونها را برای داشتن یک کشور مستقل افزایش خواهد داد و مدیریت سرزمینهای جدید به سادگی امکانپذیر نخواهد بود. ازبکستان با ادغام بخشهایی از افغانستان، عملاً با جداییطلبی مناطق تاجیکنشین خود روبرو خواهد شد. شاید بتوان گفت که ایران از چنین سناریویی بیشتر از همه نفع خواهد برد، زیرا ادغام ولایات غربی افغانستان میتواند برای همیشه به مشکل آب بین افغانستان و ایران پایان دهد و ایران را به منابع جدیدی از اورانیوم و لیتیوم وصل کند، هرچند خطر تجزیهطلبی گروههای قومی در این کشور همچنان وجود خواهد داشت. نکته مهم دیگر این است که چنین وضعیتی هرچند مانع بزرگ ارتباطات اقتصادی بین کشورها را از بین میبرد، اما میدان بازی(باتلاق امنیتی) برای بازی بزرگ جهانی را نیز محو میکند. پس به سادگی میتوان نتیجه گرفت که عجالتاً امریکاییها با چنین طرحی موافقت نخواهند کرد.
شاید با این توضیحات به این نتیجه رسیده باشید که نگارنده به بنبست نظری برخورده و عملاً هیچ سناریوییای امکان عملیشدن در جغرافیای افغانستان را ندارد. با توجه به پیچیدگی اوضاع افغانستان و منطقه، نگارنده بر این نظر است که در آینده اتفاقات جدیدی در افغانستان و منطقه محتمل است. این اتفاقات را نه مردم افغانستان و منطقه که قدرتهای بزرگ بر اساس منافع خویش رقم خواهند زد.
باری «ریچارد هالبروک» فرستادهی ویژهی «باراک اوباما» برای افغانستان و پاکستان گفته بود که من از وجود کشوری به نام افغانستان در 25 سال آینده اطمینان دارم، اما در مورد وجود کشوری به نام پاکستان تردید دارم. این سخن به این معنی است که سرنوشت پاکستان در آینده مهمتر از سرنوشت جغرافیای افغانستان است. دلیل نگرانی امریکا و سایر قدرتها در مورد پاکستان را میتوان درک کرد. پاکستان تنها کشور اتمی مسلمان است و نیروهای افراطگرا به شدت در آن فعال هستند و از طرف دیگر، این کشور در موازنهی منطقهای می تواند نقش اساسی داشته باشد. اما مشکل این است که پاکستان با غرب بازی میکند و بیشتر در مدار چین میچرخد.
برای مدیریت آیندهی منطقه، محتملترین سناریوی منطقی برای غرب این است که پاکستان به نحوی تجزیه شود که تبعات کمتری برای منافع امریکا در منطقه داشته باشد. پس از معاملهی امریکا با طالبان و تسلیمدهی قدرت به آنان، زمزمههایی در رسانهها بلند شده بود که گویا توافق پنهانیای وجود دارد که پاکستان، کشمیر را به هند واگذار کند و افغانستان برای همیشه به پاکستان تعلق گیرد. اینکه این ادعا چقدر درست بود، بماند؛ اما حوادث بعدی نشان داد که افغانستان برای پاکستان نهتنها لقمهی چرب و آمادهای نیست که به سادگی میتواند به خار گلوی این کشور تبدیل شود. امروزه کسی منکر این خار گلوی جدید پاکستان نیست، خاری که با لقمه در گلوی پاکستان گیر کرده و عجالتاً هیچ راه علاجی هم ندارد.
تصور نگارنده این است که «لوی افغانستان» با حمایت ناسیونالیستهای دو طرف مرز دیورند، امکان ایجاد دارد. زیرا از یک طرف، ایجاد چنین سرزمینی به مطالبهی عمومی پشتونهای دوطرف خط دیورند تبدیل شده و از طرف دیگر، دستگاههای سیاستگذاری و استخباراتی امریکایی، بنا بر منافعشان احتمالاً از چنین طرحی حمایت میکنند. دلیل آن هم این است که وجود یک کشور یکدست پشتون و متحد امریکا، میتواند جاپای امریکا را در منطقه برای همیشه محکم کرده و امکان مانور را از کشورهای روسیه، چین، ایران و حتی هند بگیرد. پاکستان ضعیف کوچکشده در جوار هند هم میتواند به دغدغههای امنیتی هند پاسخ مثبتی بدهد و هم یک کشور وابسته به امریکا را در پی خواهد داشت که از بلندپروازیهای چین، بهویژه پروژهی یک راه- یک کمربند و استفاده از بندر گوادر جلوگیری خواهد کرد.
نقطهی تاریک این سناریو، آیندهی مناطق پارسیزبان و ازبکنشین است. در صورت وقوع سناریوی لوی افغانستان، دو احتمال وجود دارد: احتمال نخست این است که این سرزمینها در «لوی افغانستان» استحاله شوند و این کشور جدید، مرزهای خویش را از شمال به رود آمو و از غرب به مرز کنونی افغانستان با ایران حفظ کند. سناریوی دیگر هم میتواند این باشد که روسها و ایرانیها مجبور به مداخله خواهند شد و مناطق موردنظر خود را ادغام خواهند کرد. ظهور «لوی افغانستان» میتواند به گسترش نقشهی کشورهای ایران، تاجیکستان و ازبکستان بینجامد. احتمال تحقق سناریوی دوم بیشتر است، زیرا در تحولات این چنینی، نخست قدرتهای بزرگ و قدرتهای منطقهای، در پشت پرده به توافق میرسند و سپس پروژه اجرا میشود.
در نتیجه میتوان گفت که تجزیه-ادغام محتملترین گزینهی منطقی آیندهی افغانستان است. به این معنی که دو کشور افغانستان و پاکستان در بخشهای دو طرف خط دیورند با نام «لوی افغانستان» تجزیه میشوند و بخشهای باقیماندهی افغانستان کنونی، در کشورهای ایران، تاجیکستان و ازبکستان ادغام می شوند. ناگفته نباید گذاشت که ارایهی فرضیههای گوناگون به معنی وقوع حتمی پیشبینیها نیست. در سیاست به دلیل سرعت اتفاق وقایع، امکان پیشبینی اندکی وجود دارد و بنابراین تحلیل سیاسی همیشه مبتنی بر احتمال و سناریو است. بنابراین، امکان اتفاقات دیگری که امروز امکان تصور آن هم در اذهان وجود ندارد را هم نمی توان نادیده گرفت.