اصرار بر سرودن شعر پارسی:نگاهی به ادبیات پارسی و پارسیسرایی در روزگار صفاریان
نگارنده: دکتر امیر نعمتی لیمائی
در پی فتوحات اعراب که به انقراض سلسله ساسانی و الحاق بخش بزرگی از فلات ایران به قلمرو خلفای مسلمان انجامید، زبان عربی زبان دینی رسمی و دیوانی منطقه گستردهای شد که دنیای اسلام نام گرفته بود.
با وجود این، بسیاری از مردمان ساکن در این پهنه جغرافیایی وسیع و از آن جمله همچون دقیقی، اسدی طوسی و فردوسی به دلایل مختلف و براهین گوناگون از جمله میهنپرستی، تلاش و تکاپو در جهت پاسداشت زبان ملی را پیشه خویش ساختند و شاید اگر کوشش و پشتکار اینان نبود مردمان ساکن در این کهن دیار نیز بهسان مردمان بسیاری دیگر از سرزمینهای مسلمان شده چون، مصر و شام زبان خویش را وانهاده و به زبان عربی سخن گفتن خو مینمودند. از دیگر سوی همزمان با پدیدار شدن و روی کارآمدن سلسلههای نیمهمستقل بومی شرایط برای توانمندی دوباره زبان پارسی دوچندان بهبود یافت. ازجمله این سلسلهها میتوان به صفاریان اشاره داشت که در سیستان به قدرت رسیدند و در برههای از زمان حتی سودای فتح تختگاه مشهور خلفای عباسی یعنی شهر افسانههای هزار و یکشب، بغداد را به سر پروراندند. در حقیقت، یعقوب لیث صفاری، بنیانگذار این سلسله که در ابتدا به مانند پدر به شغل رویگری روی نموده و صباحی از جوانی را نیز عیاری پیشه کرده بود، میهنپرستی و استقلالطلبی را نیز ملکه ذهنش ساخته بود. مخالفت او با زبان عربی بدان اندازه بود که در برخی منابع تاریخی و ادبی به جای مانده از آن عهد همچون کتاب ارزشمند تاریخ سیستان، با بیان روایتهایی وی را ناآگاه بدین زبان دانستهاند.
بایسته و شایسته است یاد شود، اینکه یعقوب زبان تازیان را در نمییافت یا تظاهر بدین کار میکرد از منظر تاریخ چندان روشن و آشکار نمیباشد.
به هر ترتیب، چه یعقوب به زبان عربی آگاه و چه او را یارای درک و فهم لغت تازی نبوده باشد او از عربیسخن گفتن روی برتافت و زبان پارسی را به عنوان زبان رسمی دستگاه دیوانی و اداری خویش برگزید. آنچه روشن و هویدا مینماید، یعقوب پس از فتح شهر هرات به دبیر دیوان رسائل خویش در مورد شاعرانی که در مدح و ستایش او اشعار عربی سروده بودند، گفت: «چیزی که اندر نیابم چرا باید گفت؟» براساس آنچه از اسناد و منابع ادبی و تاریخی و تذکرهها برمیآید، زین پس شاعران مدیحهسرا سرودن شعر به زبان تازی را وانهاده و به سرایش شعر به زبان پارسی دست یازیدند.
در حقیقت، کهنترین و دیرینهسالترین اشعار پارسی دری که امروزه در دست است متعلق به سرایندگان اواخر دوره طاهری و روزگار صفاری است. قراین و شواهدی وجود دارد که شعر پارسی در این دوره مرحله تکامل خود را از شعر هجایی به شعر عروضی پشت سر میگذاشت.
در واقع، همانگونه که محمد غلامرضایی، نویسنده کتاب سبک شناسی شعر پارسی _ از رودکی تا شاملو، نیز اذعان داشته است، برخی از اشعاری که به شاعران و سرایندگان این روزگار منسوب است و از جمله بیت زیر به سختی در قالب شعر عروضی میگنجد.
آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا
او ندارد یار بییار چگونه بوذا
جزئی از تفسیری منظوم که مرتبط با همین عهد و دوران است و دکتر احمدعلی رجایی آن را با نام پلی میان شعر هجایی و عروضی فارسی در قرون اول هجری، چاپ کرده نیز بر درستی این نکته گواهی و شهادت میدهد.
به هر روی، آنچه آشکار و نمایان است ابیات اندکی که از شاعران و سرایندگان این دوره بهیادگار مانده بسیار ساده و ابتدایی بوده و تغییر تلفظ کلمات و واژگان و تشدید و تخفیف و اشباع حرکات در آنها فراوان است.
بر اساس مندرجات کتاب تاریخ سیستان، نخستین پارسیسرای روزگار اسلامی محمد بن وصیف سیستانی یا همان دبیر دیوان رسائل یعقوب بوده است. با وجوداین، راستی یا ناراستی و درستی یا نادرستی این گفتار چندان مشخص و معلوم نیست، زیرا آنچه از کتاب بابالالباب برمیآید آن است که محمد عوفی، نگارنده نامدار کتاب یاد شده از فردی به نام عباس که به روزگار خلافت مأمون عباسی میزیست به عنوان نخستین شاعر پارسیگوی یاد کرده است. با تمام این تفاصیل، باید گفت اگرچه شاید محمد بن وصیف سیستانی نخستین پارسیسرا و اولین سراینده شعر به زبان پارسی نبوده باشد اما به یقین او یکی از پیشروان و پیشتازان این کار به شمار میآید.
ابیات پراکندهای از محمدبن وصیف سیستانی امروزه در دست است. در برخی از شعرهای بازمانده از او تاثیر دین و بهویژه آیات قرآن مجید به خوبیمشهود است:
لمن الملک بخواندی تو امیرا به یقین
با قلیل الفئه کت داد ور آن لشکر کام
کوشش بنده سبب از بخشش است
کار قضا بود و ترا عیب نیست
بود و ببود از صفت ایزدست
بنده درمانده بیچاره کیست
اول مخلوق چه باشد زوال
کار جهان اول و آخر یکی است
قول خداوند بخوان فَاستَقِم
معتقدی شو و بر آن بربایست
البته تمام ابیات بازمانده از محمد بن وصیف چنین نیست، اما همانگونه که نگارنده کتاب، سبکشناسی شعر پارسی، نیز بدان اشاره داشته در مجموع تأثیر عناصر عربی نسبت به دوره او در سرودههایش زیاد است:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولای و سگ بند و غلام
ازلی خطی در لوح که ملکی بدهید
بیابییوسف یعقوب بن اللیث همام
چنانکه از متن شعر نیز بر میآید این ابیات در ستایش بنیانگذار و موسس سلسله صفاری سروده شده و احتمالاً فتوحات پیاپی و افزون این رویگرزاده جوانمرد سیستانی، سراینده را به چنین سرایشی واداشته است.
همانگونه که پیشتر نیز بیان شد، پارهای از اشعار محمدبن وصیف از گزند و آسیب زمانه به دور مانده و از روی آن میتوان شواهد و قراینی از اوضاع و احوال آن روزگار یافت. از جمله این ابیات میتوان به شعری اشاره داشت که او ظاهراً پس از درگذشت عمرولیث صفاری و به هنگام دستگیری جانشینش، طاهربن محمد بن عمرو از سوی دوستداران خلافت عباسی سروده است:
دولت یعـقـوب دریغـــا برفــت
ماند عقوبت به عقب بر حواس
ای غما کامد و شادی گذشت
بود دلم دایم ازین پر هراس
هرچـه بکردیـم بخواهیم دیـد
سود ندارد ز قضـا احـتـراس
جهد و جد یعقوب باید همی
تا که زجده بدرآید ایاس
محمدبن مخلد سیستانی از دیگر شاعران روزگار قدرتمداری یعقوب لیث بود که امروزه پارهای از اشعار او نیز در دست است. ابیات ذیل نمونهای از شعر او است که به مدح آن فرمانروای عیارپیشه اختصاص دارد:
جز تو نزاد حوا و آدم نکشت
شیرنهادی به دل و بر منشت
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گوشت
فخر کند عمار روزی بزرگ
کوهدانم من که یعقوب کشت
بدینترتیب، با توجه به شواهد افزون تاریخی که برخی از آنها نیز یاد شد به یقین و با اطمینان میتوان گفت که یعقوب در روند باز زنده سازی و احیای دوباره زبان و ادب پارسی نقشی شایان ستایش و قابل تقدیر داشته است. با تمام این اوصاف، شگفت آنجا است که بایسنغر، نواده امیر تیمور گورکانی که گردآوری اثر جاودانه فردوسی طوسی، شاهنامه به دستور و به همت او انجام گرفت، در مقدمهای که بر شاهنامه نوشته از ترجمه و تکمیل کتاب دانشور دهقان به روزگار یعقوب سخن گفته است. بنا به نظر بایسنقر کتاب یاد شده که داستانهای ملی مردمان ساکن در فلات ایران را در برمیگرفت به فرمان یعقوب از پهلوی به پارسی بازگردانده و برخی ضمائم چون شرح دوران قدرتمداری خسروپرویز تا مرگ یزدگرد سوم بدان افزوده شد.
این روند پارسینویسی و پارسیسرایی به روزگار فرمانروایی عمرو لیث برادر یعقوب نیز پی گرفته شد و شاعرانی چون فیروز مشرقی و ابوسلیک گرگانی سرایش شعر به زبان پارسی را وجهه همت خویش قرار دادند. ابوسلیک گرگانی که برخی از اشعارش امروزه در دست است بیشتر در قالب غزل به سرایش شعر دست مییازیده و البته در این میان طنزگوییهای عامیانه را نیز از دید دور نگه نمیداشته است.
خون خود گر بـریـزی بر زمین
بـه کـه آبـروی ریزی در کنار
بت پرستنده به از مردم پرست
پند گیر و کاربند و گوش دار
از فیروز مشرقی نیز امروزه پارهای اشعار به زبان پارسی در دست است:
مرغی است خدنگ ای عجب دیدی
مرغی که شکار او همه جانا
داده پر خویش کرکسش هدیه
تا نه بچهاش برد بمهمانا
آنچه منابع تاریخی و ادبیآن عهد به دست میدهند آن است که گویا در زمان جانشینان یعقوب و عمرو که همزمان شد با کاهش اقتدار سیاسی – نظامی خاندان صفاری، اصرار به سرودن شعر پارسی از میان رفته و شاعران به هر دو زبان عربی و پارسی شعر میگفتهاند. بدیعالزمان همدانی، فقیه ابوبکر نیهی، خطیب فوشنجی و ابوالفتح بستی که به زبانهای پارسی و عربی شعر گفتهاند ازجمله فضلا و دانشمندانی بهشمار میآیند که در این روزگار رخ نمودند.
آنچه از این کوتاهسخن به دست میآید آن است که صفاریان باوجود آنکه حکومتشان بیشتر ماهیت نظامی داشت در دوران قدرتمداری خویش به حمایت از زبان پارسی پرداختند و کمر همت به تشویق چکامهسرایان، شعرا و ادبای پارسی زبان بربستند. به عنوان پایانی بر این گزیده نوشتار عاری از لطف و خالی از ذوق نخواهد بود اگر گفته آید که این حمایت و پشتیبانی بدان اندازه افزون بوده که بر پایه برخی گزارشهای تاریخی حتی بر سنگ گور یعقوب نیز دو بیت شعر به زبان پارسی دیده میشد، اشعاری که گویی آنها را نیز باید از سرودههای محمد بن وصیف برشمرد:
بگرفتم این خراسان با ملک پارس یکسان
ملک عـراق یکسر از من نبـود رسته
بدرود باد گیتی بـا بوی نـوبهاران
یعقـوب لیث گوی در وی نَبُد نشسته
دیدگاهها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمیدهد.