گفتوگو با زاهد مصطفا، شاعر و نویسنده
گفتگو کننده: داوود عرفان
زاهد مصطفا، زادهی ۱۳۷۰، در فاریاب. شاعر و نویسنده. روزنامهنگاری درس خوانده و درس داده در کنار کار روزنامهنگاری. یک دهه شده که شعر مینویسد.
گزاره: ظاهراً نخستین کار جدیتان ویراستاری بوده، و ویراستاران زیادی را میشناسم که از این شغل رضایت ندارند، تجربهی شما چیست؟
زاهد مصطفا: البته کار جدی من؛ نوشتن است و آن هم شعر. ویراستاری یکی از شغلهایی است که من به عنوان دانشآموختهی روزنامهنگاری و درگیر با ادبیات و کار رسانهای، انجام دادهام. ساحهی کار ویراستاری من؛ در رسانه بوده و در کنار آن، دو سال مضمون ویراستاری را در دانشگاه درس دادم. بزرگترین چالش برای من، دو مساله بوده؛ اول عدهای نویسنده و روزنامهنگار که اشتباههای نوشتاریای را از کتابهای مختلفی آموختهاند و تن به ویراست یکدست و درست مطالبشان نمیدهند. دوم عدم تخصص در رسانهها و تازهکاران دنیای رسانه بوده که ویراست و قابل نشر ساختن مطالبشان، چیزی نزدیک به دوبارهنویسی مطالب است. در این تازهکارها ما نه تنها با ویراست املایی طرفیم که باید ویراست انشایی و ساختاری نیز بر نوشتهها اعمال کنیم. به باور من؛ زبان فارسی به دلیل رسمالخط عربی، یکی از دشوارترین زبانها برای ویراست است؛ چون اعمال قاعدههای یکدست را به چالش میکشد و در مواردی، اشتباههای نوشتاری، در حدی ذهننشین شده که اصلاح آن، برای مخاطب به منزلهی اشتباه است و این در رسانه که به دنبال جذب مخاطب است، کاریست دشوار و دستوپاگیر. شما نمیتوانید همهی آنچه به لحاظ نوشتاری، درست و قاعده میانگارید را پیاده کنید. از سویی ممکن این پیادهسازی قاعدههای کلی، زیبایی چشمنشینشدهی متن نزد مخاطب را انگار آسیب میزند. برای همین اگر شما کار رسانههای نوشتاری را دنبال کنید، با سلیقههای متفاوتی از ویراست املایی روبهرو میشوید.
گزاره: به این ترتیب از ویراستاری لذت نمیبرید؟
زاهد مصطفا: نه! برای کسی که نوشتن را دوست دارد و مینویسد، ویراستاری کار نفسگیری است؛ چون درگیر متنی میشود که ممکن دوست نداشته باشد و متنی را تحویل میدهد که درخور نویسنده است نه درخورد انتظار ویراستار؛ چون اگر کامل تغییر دهد، دیگر متن از نویسنده نیست. ولی به عنوان شغل، یکی از شغلهایی است که با آن راحتم و میتوانم با دقت کار کنم.
گزاره: چگونه با نوشتن آشنا شدید؟
زاهد مصطفا: با رنج. من دوازده سیزده سال داشتم که برادرم در ایران با موتر تصادف کرد و مرد. آن زمان، من چیزهایی را در وزن دوبیتی در سوگ او در کتابچهای نوشته بودم. یکی از صوفیان منطقه خودش نیز بیتهایی در سوگ او نوشته بود، آن را خوانده بود و هنوز شاید نسخههایی از آن در کاستهای سابقه وجود داشته باشد. آنها مسلماً شعر نبودند؛ آشنایی من با شعر بودند. تا آن زمان من فقط حافظ را خوانده بودم با مثنوی و بوستان سعدی که بین صدها کتاب عربی پدرم موجود بود. آن چه امروز به عنوان شعر نگه داشتهام، به اوایل دههی نود برمیگردد. البته پیش از آن هم چیزهایی نوشته بودم که در یکی دو مجموعهی جمعی و برخی مجلات و وبسایتها نشر شده که ای کاش نشده بود. ولی مگر میتوان اشتباه افتاده را اصلاح کرد. ما فقط میتوانیم از اشتباهها بیاموزیم.
گزاره: و چگونه با فلسفه آشنا شدید؟
زاهد مصطفا: من از روشنفکری دینی به فلسفه کشیده شدم. من درسهای ابتدایی تا متوسطه را علوم دینی خواندم و با اولین آشناییام با جریان روشنفکری دینی، عمارت نوپایی که از فقه مدرسی در حال ساختن آن بودم، فروریخت و بعد افتادم دنبال یک سری آدمها که نامهای شان را از وسط همان متون روشنفکری دینی یافته بودم. مدتزمانی، دو تا سه سال؛ با سروش، ملکیان، مطهری و شریعتی بودم؛ اما دیگر برای من جذاب نبود و سراغ آدمهایی رفتم که اینها هرازگاهی در بحثهای شان وسط میکشیدن و تقلا در رد حرفهای آنها داشتند. البته این را روشن کنم که من فلسفهخوان متعهدی نبودم و تا هنوز که هنوز است، موفق نشدهام سیری که فلسفه طی کرده را بخوانم. یکی دوباری تاریخ فلسفه را تا عصر روشنگری خواندم و کنده و گریخته، کتابهایی از آدمهای مختلف را. آنچه بیشتر دنبال کردم، زبانشناسی و فلسفهی زبان و هنر بوده و بحثهای هرمنوتیکی و نقد هنر. اما فلسفه را در چیزهای زیادی خواندهام؛ در شعر، رمان، موسیقی، سینما و زندگی.
گزاره: و چه شد که کابوف را راهاندازی کردید؟ کمی بیشتر از کابوف بگویید و آیا انتظارات شما را برآورده کرده است؟
زاهد مصطفا: کابوف برای من که این طرح را با دوستانی در میان گذاشتم و با همت آنها آغاز کردیم، یک تقلای دیگر و شاید آخر بود برای کار جمعی. من طی یک دههی گذشته در افغانستان هم در فاریاب در دوران دانشآموزی و هم در کابل در دوران دانشجویی، با دوستانی حلقهی ادبی سلسلهی موی دوست و شعر دانشگاه را راهاندازی کردم و تا آخرین نفسهای هر دو نشست، پایهی فعال و متعهد این نشستها بودم.
در سالهای اخیر که دیگر نه شعر دانشگاه بود و نه آن انگیزهی کار جمعی در افغانستان، کمکم من هم به این باور رسیده بودم، که اینجا کار جمعی نتیجه نمیدهد و اگر آدم فرصت بگذارد و تنهایی کار کند، ممکن نتیجهی بهتری بگیرد. سقوط کابل افتاد و سپس آوارگی؛ و امکان بازبینی آن چه تا هنوز نکردیم و میتوانستیم بکنیم. برای همین، من با دوستان در اولین نشست برای ایجاد کابوف، گفتم این را به وجود میآوریم تا به صورت جمعی فکر کنیم و راه ارتباطی شویم که دیگران فکرها و حرفهای شان را از این طریق بیان کنند. هنوز باورمندم که اگر افراد به صورت فردی و متعهدانه کار کنند؛ مسلما ما نتیجهی بهتری خواهیم گرفت؛ ولی برای ما که نسلی استیم به لحاظ تعهد اخلاقی و سیاسی آسیبدیده، کار جمعی ما را به کار میاندازد و مجبور میکند احساس مسوولیت کنیم. آنچه در دورنمای کابوف تصور میکنم، ایجاد یک فکر تازه است؛ این که چگونه از این بین میتوانیم نسخهای نظری برای ادبیات فردا بریزیم و آن را تبیین کنیم. البته این مختص به ادبیات نیست و امکانی است باز برای همه کسانی که فکر دارند و در پی انسجام این فکر در یک فعالیت گروهی استند. تا هنوز، کار درخوری که بتوان از آن رضایت گرفت، انجام نشده؛ اما نسبت به درگیریهایی که هر کدام داریم برای زندگی در جامعهی جدید، برنامههایی برگزار شده و در مواردی حرفهای درخوری ارائه شده که میتواند شنیده شود و تاثیر بگذارد. چشمانداز اساسی ما تولید متن است، که تا هنوز موفق نشدهایم به آن برسیم؛ شاید به این دلیل نه چندان موجه که اشتباه گفتاری را میتوان پس گرفت اما اشتباه و خامی نوشتاری را نمیتوان.
گزاره: شما از شخصیتهای مطرح فلسفی در کابوف دعوت کردید و سلسله درسگفتارهایی را هم راهاندازی کردید که در نوع خود در فضای افغانستان مهم پنداشته میشود، چه بازخوردی از این جلسات داشتهاید؟ آیا در مجموع این جلسات موثر بوده است؟
زاهد مصطفا: بدون شک، سلسله درسگفتارهایی که با مهدی خلجی برگزار شد، از برنامههای خوب کابوف و همان طور که شما عنوان کردید، از برنامههای خوبی بود که در فضای رسانهای افغانستان ارایه شد. این درسگفتارها برای من آموزنده بود؛ هم به لحاظ درک نزدیکتر و منسجمتر از مسیر فکری فلسفهی غرب از رنسانس تا امروز و هم اصلاح برخی برداشتهای نادرست در مورد برخی فیلسوفها که به کمک ترجمههای نادرست به خورد خوانندهی فارسیزبان داده شده. بازخورد چنین برنامههایی را نمیتوان در زمان برگزاری آن و یا مدتی کوتاه بعد از آن دید. ممکن اصلا قابل دید نباشد؛ چون اولا این برنامهها برای کسانی بیشتر کمککننده است که خود درگیری فلسفی دارند و این را در کنار مطالعات فلسفی قبلی و بعدی شان،
میفهمند و ثانیاً تاثیر فلسفه، یک تاثیر درونی و غیر قابل مشاهده است.
افراد با خواندن فلسفه و شنیدن آن، فقط میتوانند در تلاش این باشند که به نسخهی بهتری از خود دست یابند و این دستیابی آنها را در زندگی و تصامیم اخلاقی و سیاسیشان، همراهی کند. این برنامهها هنوز در پلتفرهمهای مختلفی کابوف برای مخاطب قابل دسترس است و به دنبال این هم هستیم که فرصت یاری کند بتوانیم آنها را تبدیل به متن و به صورت متن نیز به نشر برسانیم. این درسگفتارها، با همراهی بیدریغ مهدی خلجی، در آیندهی نزدیک با محور متنخوانی فلسفی، دنبال خواهد شد تا فرصتی باشد به پرداخت موردی نظریههای فلسفی و کتابهای فلسفی دورانساز در تفکر انسان مدرن
گزاره: برگردیم به شعر؛ آیا شما شعر موزون هم سرودهاید؟ و چرا قالب شعر سپید را بیشتر انتخاب کردهاید؟ دلیل خاصی دارد؟
زاهد مصطفا: من نوشتن شعر را همزمان در قالب موزون و آزاد شروع کردم. چند سالی درگیر بودم برای یافتن زبان در دو قالب یا فرم. این یکی از کارهای دشواری است یک شاعر با آن میتواند روبهرو شود؛ چون نوشتن به نوعی تمرین زبان و نحوهی حرکت زبان است؛ برای همین ذهن و زبانی که شعر موزون مینویسد، دشوار است که همان زبان را در شعر آزاد نیز حفظ کند. این برای من هم زمان برد؛ اما بعد چند سالی، در حدی تلاش کردم این توازن را بین زبان موزون و آزادم برقرار کنم. من هنوز گهگاهی در قالبهای کلاسیک مینویسم و اما بیشتر توجه در فرم آزاد است؛ چون امکان بهتری برای حرف زدن در جهان امروز است. در قالبهای کلاسیک، همچنان که وزن، قافیه و ردیف به عنوان تکنیکهایی برای بازی و تولید شعر کار میدهند، در مواردی دستوپاگیر عمل میکنند و باعث میشوند که ایده یا دریافت فدای قالب و الزامهای پیشاشعر قالب شود. چالش عمدهی قالب موزون، فرمناپذیری آن است؛ همان نگرانیای که نیما با عنوان کردن آن، قالبهای کلاسیک را از دور بیرونشده عنوان کرد؛ اما بعد نیما ما شاهدیم که جریانهایی از قبیل غزل نئوکلاسیک، غزل فرم و غزل پستمدرن به میان آمدند که هر کدام چیزی بر گنجینهی ادبی فارسی اضافه کردند و بدون آن، ادبیات فارسیای را
نداشتیم که اکنون پیش روی ما هست؛ شاید ادبیاتی میداشتیم بهتر و بیشتر از آن؛ اما چیزی در حد شاید است و نمیتواند مقابل کاری که صورت گرفته، قرار گیرد. به باور من، هنوز ظرفیتهایی برای بازی در قالبها کلاسیک هست و شعرهایی موفقی که در این قالبها ارایه میشود، همان شعرهایی است به این بازیها دست مییابد و آن قالبها را از فرم کلاسیک آن به امکانهای تازهای میکشاند. از جمله جریان غزل پستمدرن که آبروی شعر موزون در زمانهی ماست و بدون آن، آن چه تولید میشود، بیشتر چرخیدن در وضعیتی تکرار است که فقط میتواند چیزی به خورد مخاطب بدهد؛ نه به خورد ادبیات و شعر.
گزاره: به نظر میرسد که در شعر بیشتر درگیر بازی زبانی هستی؟ آیا این درگیری محتوای شعر را ضربه نمیزند؟
زاهد مصطفا: ما در شعر محتوایی نداریم که بتوان آن را با بازی با زبان آسیب زد. محتوا همان چیزی است که بعد از بازی با زبان اتفاق میافتد. من در ابتدا چند سالی را در جریان ادبیات ساده شعر نوشتم و از این جریان در نشستهای کارگاهی دفاع کردم و حرف زدم. از اواسط دههی نود، دیگر آن چه خودم در این جریان تولید میکردم و یا از شاعران دیگر این جریان میخواندم، برایم قناعتبخش نبود. این همراه بود با درگیری من با یک سری نظریههای پساساختگرایی و پستمدرنیزم. از سویی، رویارویی من با ادبیات دههی هفتاد که بعدها نامهایی از قبیل شعر زبان، آوانگارد یا پیشرو بر آن گذاشته شد. هرچند، من تا هنوز شاعری در این جریان دنبال نمیکنم که کارهایش را به شکل کلی تایید کنم؛ اما در کل خوانش این پرونده، امکانهایی را به دست میدهد تا به سویههای دیگری از زبان فکر کرد و بر حسب تجربه و توانایی خود آن را آزمود. آنچه من دنبال کردهام در شعر، گشودگی نامحدود و امکان دستیافتن به ساحتهای تازهای بوده؛ امکانهایی که در یک وضعیت سیال قابل دستیابی است؛ بدون توجه به جو حاکم و بازخورد مخاطب. طبیعتاً بازخوردی که شاعر از مخاطب میگیرد، اهمیت دارد؛ اما اگر پیشفرض ما تربیتنیافتگی زیباییشناسی مخاطب باشد و بر این فرض استوار باشیم، خوانده نشدن و یا نظر رد شنیدن، چیزی نیست که مانع کار ما شود. ما کار میکنیم؛ چون باور داریم که مردم به سختی از ذایقهی همیشگی شان عبور میکنند و تلاش ما نیز در عبور دادن سلیقهی مخاطب از آنچه که هست به آنچه که باید باشد است. بنابراین، زبان دیگر برای من وسیله نیست که از طریق آن حرفهایم را بیان کنم؛ زبان خودش حرف میزند و در به وجودآوردن محتوا و تولید آن سهم میگیرد. طبیعی است که کار من، از اولین تجربهها در این سطح در افغانستان است و ریختگیهای خودش را دارد. این را بهتر از هر کسی خودم بعد از گذشت هر سال میبینم و از آن فاصله میگیرم. شاید در زمانهی ما بعید باشد که انتظار داشته باشیم این تبدیل به جریان غالب شود؛ اما امکانهایی که خلق میکند، برای شعر و ادبیات است و ادبیات فردا تنها، با استفاده از این امکانها میتواند حضورش را توجیه کند. متاسفانه در افغانستان هنوز جریان مسلط به عنوان انبوه تولید، همان جریان ساده است و این در حدی گوشمالی داده شده که ما در بیشتر موارد با تکرار مکررات و یا متنهای در حد دلنوشته و پستهای فیسبوکی طرفیم که میتوان آن را یک بار خواند و دیگر برای همیشه به خواندن آن نیازی نداشت. این از پیامدهای جامعهی مصرفی است و تمام تقلایش را میکند هنر را نیز تبدیل به کالای یکبار مصرف کند و به آن تاریخ انقضا بزند. هنر اصیل، تاریخ انقضا ندارد؛ همواره چیزی را در چنته نگه میدارد برای بازخوانده شدن و تمرکز کردن بیشتر.
گزاره: آیا حاصل بازی زبانی نهایتا به محتوای مدنظر منجر میشود و یا این بازی زبانی محتوایی جدید میآفریند که برای خود شاعر هم تازه است؟ اگر چنین است، این تولید محتوا از شعر پدیدهی تصادفی محصول بازی زبانی نمیسازد؟
زاهد مصطفا: بازی با زبان در شعر، یک امکان است همان طور که بازی با ریتم در موسیقی و بازی با تصویر در سینما. این گونه نیست که شاعر بنشیند و با بازی با زبان، فکر کند میتواند شعر بنویسد. آن چه باید نوشته شود، وجود دارد؛ اما شاعر در پی رسیدن به زبانی است که بتواند آن را نشان دهد و نقش زبان نیز در آن، فقط وسیله نباشد. زبان بتواند به کنش برسد و در تولید محتوا نقش بازی کند. این یک بازی محض نیست؛ دریافتن امکانهای بازی است. این که چگونه وررفتن با کلمات و فرم نحوی و دستوری زبان، ما را به ساحتهای ناشناخته و یا کمتر دیده شدهی زبان مواجه میکند و چگونه این ساحتها که محصول بازی زمانهی ما با زبان است، در تبیین و آشکار ساختن نحوهی زیست و تفکر میتواند نقش داشته باشد. مثلا در جملهی سادهی «من در خالی اتاق نشستهام»، تفاوتی است با آنچه که «من در اتاق خالی نشستهام.» در دومیِ، ما در اتاقی نشستهایم که خالیست؛ همان اتاق خالی همیشگی ادبیات.
در اولی اما اتاق ما خالی نیست؛ این ماییم که در خالی اتاق نشستهایم؛ یعنی در فضایی از اتاق که خالیست؛ تجربهی زیستهای که اکنون ما در اتاقهای مان با آن روبهورییم؛ مای محاصره شده در مستطیلهایی به نام تلفون و کمپیوتر؛ مایی که در جمع، تنهایی خودمان را داریم و این تنهایی، در جهان مدرن است که معنا میدهد. این بازی در مواردی به چیزی دست مییابد که برای شاعرهم ممکن تازه باشد؛ این تازگی به معنای یک چیز تصادفی نیست؛ حاصل یک درگیری آگاهانه با امکانها و تکنیکهای بازی است. برای همین، ما در جریان نوشتن است که فکر میکنیم و نوشتن تبدیل میشود به یک نوع تمرین برای اندیشیدن و بعد از هر نوشتنی، ما بر آنچه مینویسیم، آگاهتر و نزدیکتر میشویم. این را هم نباید انکار کرد که حاصل این بازی در شعر فارسی، آسیبهای خودش را داشته؛ اما برای من بیشتر از توجه به آسیبها، توجه به آنچه که به دست آمده اهمیت دارد؛ به ظرفیتهای تازهکشفشدهی زبان که ممکن در شاعر اصلی درست کار نداده باشد؛ اما راه را برای شاعران دیگر باز کرده است. بنا بر این، کسی که در شعر با زبان درگیر است، همزمان دو کار را انجام میدهد؛ تولید شعر و تولید زبان. اینجا حتی اگر شعر به دست نیامده باشد، زبان به دست آمده و ساحتهای تازهای از آن کشف شده. این بهتر از آن است که شعر هم به دست نیاید و زبان هم از دست برود
گزاره: برخی بر این نظر هستند که شما در نقد شعر کمی تندروانه عمل میکنید، به عنوان نمونه یکبار شعر شاعری را در فضای مجازی به ناشعریت متهم کرده بودید. آیا واقعا شعریت و ناشعریت را میتوان با ترازوی شما وزن کرد؟
زاهد مصطفا: اعتقاد این عده درست است. شاید به این دلیل که من منتقد نیستم و هر جایی هم که خودم را معرفی میکنم، تا اکنون منتقدبودن، پسوندی نیست که به نامم اضافه کنم؛ اما شاعر استم و شعر را در حدی تلاش کردهام بشناسم. اگر گاهی در مورد شعری نظر میدهم، این بیشتر تا اینکه نگاه به عنوان یک منتقد و بیرون از شعر باشد، نگاه یک شاعر و از داخل شعر است. وظیفهی منتقد، بیشتر در از بین بردن شعر است تا آن را تحلیل و تاویل کند و برگرداند به نشانههایی که شاعر با آشنازدایی از آنها به شعر دستیافته؛ اما وقتی من به عنوان شاعر نقد میکنم، مسلما انتظارات من به عنوان کسی که با شعر درگیر است، در آن نقد خودش را نشان میدهد. آن چه من بر آن شعر مصطفا هزاره عنوان کردم، واکنش یا رد بود تا نقد؛ چون امروز ما نقد را به مفهوم ارائهی یک خوانش تازه از یک اثر میدانیم، تا برشمردن کاستی و یا خوبی اثر. البته این هم بخشی از نقد است؛ اما نقد تخصصی همان ارایهی خوانش و ایجاد جهان تازه در کنار اثر یا در ادامهی اثر است. من همان طور که آن شعر را ناشعر دانستم، خیلی از شعرهایی که امروز در افغانستان تولید میشود را ناشعر میدانم و بخشی از کارهایی که خودم طی سالها تولید کردم و اکنون باور دارم که از دور خارج شده اند. این نظر شخصی من نیست که من بگویم چه چیزی شعر است و چه چیزی نیست؛ این آگاهی شعر در زمانهی ماست که شعر را از ناشعر جدا میکند و مسالهای چندان دستنیافتنی هم نیست. اصول ابتدایی شعر را هم که مقابل این ناشعر و ناشعرهایی از آن دست بگذاریم، توان دفاع از خود را ندارند. نه به این معنا که شاعر دفاع کند؛ به این معنا که شعر چیزی در چنته ندارد تا خلافی آنچه ما عنوان کردهایم را برای دیگری به اثبات برساند. من پیش از آغاز این مصاحبه، در حال نوشتن روی یک مجموعهی شعری بودم که قرار است در روزهای آینده در مورد آن در کابوف حرف بزنم. در آن نوشته، تمام تقلای من این بود که تند نروم؛ اما هرچه آهسته رفتم، چیزی همراه و همسو با اثر در چنتهی آگاهی ادبیام نیافتم که بنویسم؛ بنابراین، آنچه نوشتم، بیشتر رد و بایکوت اثر است تا برجستهسازی نقاط قوتی که وجود ندارد و یا آن قدر وجود دارد که دیگر مال هیچ کسی نیست. بخشی از این تندروی را هم بگذاریم به حساب رادیکال بودن ادبیات و هنر و همچنان مایی که از تجربهی زیستهی افغانستان میآییم.
گزاره: با این وصف شما معتقدید که منتقدین ادبی در افغانستان رسالت خود را در برابر ادبیات ادا نکردهاند که چنین وضعیتی پدید آمده است؟
زاهد مصطفا: در افغانستان تقریبا هیچ کسی رسالت خودش را آنچنان که باید ادا نکرده؛ اما این وسط نقد ادبی در مواجهه با شعر یا متنی که تولید میشود، اصلا قابل دید و ملاحظه نیست. شعر در زبان فارسی، میراث و تجارب برجستهای دارد که میتواند روی اینها بایستد و در تلاش باشد که راهی به پیش باز کند؛ اما در ساحتهای دیگر، حوزهی فرهنگی ما چنین خوشاقبالیای را نداشته است. در ساحت نقد ادبی که زادهی تفکر مدرن در یک جامعه و شکلگیری گفتمانهای فلسفی و نظری است، ما تاریخ طولانیای نداریم. کنده و گریخته کارهایی صورت گرفته که به هیچ وجه قناعتبخش و کارساز نبوده. وقتی شما با وضعیتی روبهرو هستید که هیچ کسی کارش را نمیکند و از این رنج میبرید، ممکن هرازگاهی دست به کارهایی بزنید که تخصص کامل شما نیست و فقط چون هیچ کسی حرف نمیزند، تلاش کنید قدری که میدانید آن را برای خودتان قابل فهم کنید و ببینید که اثر از این فهم شما میگذرد و یا نه و اگر میگذرد، چه چیزی را در این گذر با شما به اشتراک میگذارد که باید بیان شود. در موقعیتهایی هم واکنش نشان میدهید؛ چون واکنش نیز نوعی نقد و به چالش کشیده است به هدف اصلاح. ممکن این واکنش آن طور که ما انتظار داریم نباشد؛ اما واکنش، مشروعیت کنش را به چالش میکشد و این امکانی است برای این که کنش خودش را بازبینی کند و سعی داشته باشد نسخهی بهتری از خود را بروز دهد. در این سطح، یک اعلام نارضایتی کوتاه در یک کامنت هم میتواند برای نویسنده آموزنده باشد. چون به باور من، کار نویسنده آموختن مدام است و هر لحظهای که این آموختن خاتمه یابد، دیگر نوشتن ادامه نخواهد داشت. نویسنده میآموزد و از همه چه میآموزد؛ از نوشتهای که در حال نوشتن آن است؛ از نوشتهای که نوشته و دوست دارد و از نوشتهای که نوشته و دوست ندارد. تنها با عبور از «بودن» و رسیدن به «شدن» مدام است که میتوانیم نویسنده شویم و در حال نویسنده شدن باشیم.
گزاره: در کل وضع ادبیات پارسی را چگونه میبینید، با یلغار فرهنگی طالبانی، آیا ادبیات میتواند مقاومتی فرهنگی را ایجاد کند؟
زاهد مصطفا: اگر قرار باشد قامت ادبیات فارسی را مقابل ادبیات جهان بگذاریم، قامت قابل مشاهدهای نخواهد بود؛ دست کم در آنچه که از ادبیات مدرن منظور میشود و بیشتر به ادبیات داستانی تاکید دارد. اما در شعر، این قامت در حدی دیدنی است و این از مزایای زبان فارسی است؛ زبانی با قاعدههای دستوری کمتر و عدم جنسیت که میتواند دستآویز خوبی برای تولید شعر باشد. اما اگر از ادبیات به عنوان شعور زمان حرف میزنیم و این که چقدر در زمانهی خودش مسئولیت اخلاقی و سیاسی احساس میکند که در دو ساحت تولید هنری و موقف سیاسی، مسئولانه عمل کند، متاسفانه امیدوارکننده نیست. این شاید به دلیل تجربهی زیستهی ماست که عدم تعهد اخلاقی و سیاسی را به همراه داشته و از سویی، سنت ادبی و هنری ما که پیوند ناگسستنی با منابع قدرت به عنوان تاییدکنندهی این منابع داشته و رد پای این را هنوز میتوان در کنش ادبی و هنری شاعران و هنرمندان امروز مشاهده کرد. اگر این جغرافیا را محدود به افغانستان بسازیم، متاسفانه در حدی ناامیدکننده است. بدون شک تسلط دوبارهی طالبان بر افغانستان، تاثیر منفی بر ادبیاتی که در داخل افغانستان خواهد گذاشت؛ اما همواره در موقعیت فشار سیاسی، مردم در دوسمت حرکت میکنند: به سمت تن دادن به قدرت و کرختی و همچنان اعتراض و مقاومت علیه استبداد. آن چه من بعد از سقوط طالبان از شعر افغانستان میخوانم، بیشتر امیدوارکننده است. این امیدواری هم در تولید کیفیت هنری شعر دیده میشود و هم در پررنگ شدن رسالت سیاسی و اجتماعی شعر. ادبیات به تنهایی مقاومتی را ایجاد نخواهد کرد؛ این مقاومت است که ادبیات خلق میکند و هر دو در دادوگرفت پیش میروند. من در حدی امیدوارم؛ امیدوار از این که هر روز تکانههای بر روان و وجدان انسان متعلق به افغانستان وارد میشود و این، میتواند در خلق مسئولیت و آگاهی اخلاقی و سیاسی تاثیرگذار باشد.
گزاره: در سالهای اخیر شاعران و نویسندگانی ظهور کردهاند که در حوزهی فارسی درخشیدهاند. آیا ما ظرفیت نقطه وصل ادبیات ایران، تاجیکستان و ازبکستان را داریم؟
زاهد مصطفا: در مورد این نقطهی وصل چندان خوشبین و یا مطمئن نیستم. از یک من از ادبیات فارسیای که در اوزبیکستان تولید میشود، آگاهی ندارم و از سویی، فاصله بین شعر افغانستان و تاجیکستان زیاد است. دست کم در آن چه که من از تاجیکستان خواندهام. ولی بین شعر در افغانستان و ایران به سختی میتوان تفکیک قائل شد. تقریبا در همه جریانهای شعر فارسی، نمونههایی در افغانستان هست که با شاعران و شعرهای خوب در ایران، همسنگی دارند؛ به این دلیل که هر دو از ظرفیتهای مشابه زبان استفاده میکنند و هر دو دچار دغدغهی مدرن و تکانههای پستمدرن اند. اما شاید در لحن، کارهایی که در ایران تولید میشود، برجستگی و روانی بیشتری داشته باشد. این به دلیل رشد زبان به معنای دیالوگ شهری در ایران است و زبان را نزد گوینده، به فشردگی بیشتر رسانده است. من در بهترین کارهایی که در افغانستان تولید میشود، متوجه این لکنت در زبان هستم. این لکنت را ما وقتی دقیق متوجه میشویم که در همین زبان و با همین شکل نوشتاری، در یک حوزهی جغرافیایی دیگر، سطح پالایشیافتهتری دارد. شاید زمان ببرد که ما این صراحت را در شعر تاجیکستان ببینیم؛ چون زبان با دلیل استعمار در این کشور، توسعه نیافته و شکل قدیمی و یا به تعبیری اصیل خودش را حفظ کرده است؛ با آسیبهایی که از زبان استعمارکننده خورده.
گزاره: فکر میکنید، ده سال بعد زاهد مصطفا کجای ادبیات قرار دارد؟
زاهد مصطفا: این چیزی نیست که امروز بتوانم پاسخ دهم یا ده سال بعد. ادبیات یا هنر، جایی برای آزمون و خطاست و این کاری است که من با هر شعری خودم را روبهرو میبینم. اگر ده سال بعد جایی باشم که بتوانم اشتباههای امروزم را ببینم و از آن دور شوم، برای من جای قناعتبخشی خواهد بود.
گزاره: و آخرین سخن؟
زاهد مصطفا: سخن را پایانی نیست.