نگاهی بر یک مقاله؛ افغانستان، هژمونی قومی و لطمه ایدئولوژیک
نگارنده: شاحسین رسولی، روزنامهنگار، مسوول پیشین بخش افغانستان روزنامه هشت صبح و در حال حاضر، خبرنگار در «مجله رادیویی کنکشن» در آلمان
اخیراً سه مقاله عمدتاً در مورد «افغانیت» به قلم دکتر هارون بدخشی منتشر شده است که در نوع خود بینظیرند. از این سه، دو مقاله در دو بخش با یک عنوان نشر شده است: «تأثیر قومگرایی افغانها در قرن بیست: پیامدهای لطمه ایدئولوژیک پایدار.» بخش نخست این مقاله به بررسی تأثیر قومگرایی «افغانها» بر افغانستان در قرن بیستم میپردازد. این مقاله استدلال میکند که قومگرایی ریشهدار در سیاست هویت گروهقومی پشتون، برای جمعیت متنوع افغانستان زیانبار بوده است.
در بخش اول مقاله، روایتهای تاریخی و سیاسی ساختهشده توسط نخبهگان حاکم پشتون، بهویژه خانواده مصاحبان که از ۱۹۲۹-۱۹۷۸ بر کشور تسلط داشتند، بررسی شده است. دکتر بدخشی به تبلیغات و تحریف تاریخ اشاره میکند که برای تحکیم قدرت پشتونها و سرکوب سایر اقوام به کار رفته است؛ اصطلاح «افغان» که اغلب به مردم پشتون اطلاق میشود، از طریق احکام قانونی و اقدامات نهادی بر تمام جمعیت تحمیل شده است، علیرغم اینکه اکثر افغانها خود را پشتون نمیدانند.
مقاله به ریشههای نام «افغانستان» پرداخته و آن را به توافقنامه دیورند در دهه ۱۸۹۰ بازمیگرداند. با این حال، نویسنده اشاره میکند که هویت کشور به عنوان «افغانستان» تا اواسط قرن بیستم و تحت رژیم مصاحبان، که به دنبال اعمال یک هویت ملی پشتونمحور از طریق ترویج زبان و فرهنگ پشتو بودند، شکل نگرفت.
او نقش محمود طرزی، که به عنوان آغازگر قومگرایی «افغانها» شناخته میشود و هاشم محمدزایی که آن را نهادمند کرد را بررسی میکند؛ قابل توجه است که هر دو علیرغم ناآشنایی با زبان پشتو، به پذیرش آن به عنوان زبان ملی اصرار داشتهاند و سعی در حذف زبان فارسی کردند؛ زبانی که برای قرنها زبان مشترک منطقه بود.
بخش نخست مقاله نتیجهگیری میکند که میراث قومگرایی افغانها «فاجعهبار» بوده و به خشونت و سرکوب علیه گروههای غیرپشتون منجر شده است. این ایدئولوژی، که برتری قومی پشتون را در اولویت قرار میدهد، همچنان در سیاستهای رژیم فعلی طالبان نیز ادامه دارد.
به طور کلی، تحقیقات بدخشی خواستار بازنگری در روایتهای تاریخی و سیاسی شکلدهنده افغانستان است و برای درک فراگیر و دقیقتر از جمعیت و تاریخ متنوع کشور، تلاش میکند. این مقاله چالشهای موجود در گفتمان غالب را به چالش کشیده و به دنبال کشف حقایق عقب لطمههای ایدئولوژیکیست که قومگرایی افغانها را پایدار کرده است.
قسمت دوم مقاله، بر سیاستها و اقدامات قبیلهیی حکام محمدزایی در قرن بیستم تمرکز دارد. پرسش اصلی مقاله دوم، پیامدهای قومگرایی افغانها در قرن بیستم را بررسی میکند، به ویژه زمانی که هژمونی فرهنگی خانواده محمدزایی به یک اقدام آشکار خشونتآمیز از طریق تغییر نام زبان اصلی، پارسی (فارسی)، به دری تبدیل شد. تحقیق به دنبال ارائه یک تحلیل روششناسانۀ روشن از این عمل و تأثیرات پایدار آن بر جامعه و هویت افغانیست.
در مقاله گفته شده که قومگرایی «افغانها» منجر به سیاستهای هویتی خشونتآمیز و انحصاری شده که میلیونها تن را در طول قرن گذشته تحت تأثیر قرار داده است و جمهوریت طی سالها، تا حد زیادی این مسائل را نادیده گرفت و به جهل و غفلت دامن زد.
بر بنیاد این مقالۀ پژوهشی، اصطلاح «افغان» برای گروه قومی معروف به «پشتون» استفاده میشود. مطالعه به تبارشناسی و تأثیر قومگرایی افغانها پرداخته و آن را به عنوان «خشونتآمیز، انحصاری و عمیقاً ریشهدار در سیستمهای خویشاوندی قبیلهیی معروف به سیستمهای نسبی قبیله» توصیف میکند.
آقای بدخشی با ارائه یک شرح مفصل از زمینه تاریخی، بر حکومت خشن و سرکوبگرایانه طائفۀ محمدزاییها از قبیلۀ بارکزاییها از ۱۹۰۱ تا ۱۹۷۸ تمرکز میکند و همچنان مقاله، تلاشهای سیستماتیک برای تغییر نام پارسی به دری، از جمله اصلاح قانون اساسی در سال ۱۹۶۴، را مورد بحث قرار داده است.
یافتههای نویسنده نشان میدهد که برای نخستین بار، تغییر نام پارسی به دری در قانون اساسی افغانستان در سال ۱۹۶۴ رخ داده است و ماده ۳ قانون اساسی توشیح شده در آن سال، رسماً پشتو و دری را به عنوان زبانهای رسمی افغانستان اعلام کرد.
در مقاله آمده است که تغییر نام پارسی به عنوان یک انحراف، نسبت به سایر جنبشهای آزادیبخش جهانی دیده میشود و بهطور دقیقتر به عنوان «برتری قومی افغانها» توصیف میشود و گفته شده که شخصیتهایی مانند محمود طرزی و هاشم محمدزایی نقشهای محوری برای رسیدن به این هدف ایفا کردهاند.
نتیجهگیری میشود که تغییر نام پارسی به دری و ترویج پشتو، اقدامات قومگرایانه افغانها برای تثبیت مشروعیت خانواده حاکم و کنترل دولت بوده است. با این حال، علیرغم تلاشها، افغانیزهکردن به افزایش گویندهگان پشتو در دربار سلطنتی افغانها منجر نشد و این پروژه تا حد زیادی بینتیجه ماند.
در پایان مقاله، نویسنده توصیه میکند که تحقیقات دقیقتر و مبتنی بر شواهد و گنجاندن دیدگاههای متنوع برای درک واقعی و رسیدهگی به تأثیر قومگرایی افغانها انجام شود.
این مقاله و پژوهشهای مرتبط در ژورنال پژوهشکده طاهر بدخشی منتشر شده است. در صفحه انترنتی این پژوهشکده آمده است که هدف پژوهش علمی، نتیجهگیری منطقی در حوزه جامعهشناختی، مردمشناختی و تاریخ است.
فرآیند تحقیق در این مقاله دو بخشی، شامل بررسی کامل بیش از 200 منبع از جمله آثار نیل گرین، یودیت بوتلر، رابرت فیسچر، دایره المعارف بریتانیکا، فورد، بوستانوف، امانت اشرفی، هانس گونتر و دهها اثر و مقاله دانشمند دیگر بوده است. این روش شامل بررسی ادبیات مفصل، تجزیه و تحلیل دادهها، و ارزیابی انتقادی منابع برای اطمینان از اعتبار و ارتباط میان آنها بوده است.
این مقاله در دو بخش که به زبان انگلیسی منتشر شدهاند، در نوع خود و با درنظرداشت شیوه و شمار منابع، از معتبرترین مقالههای پژوهشی در زمینهیی بوده که دههاست عامل نابسامانی در افغانستان پنداشته میشود.
برای دسترسی به این پژوهش و پژوهشهای دیگر به این پیوست سر بزنید.
دیدگاهها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمیدهد.