فروپاشی دولت، قصه آوارگی و روایت قمار با زندگی
نگارنده: محمدعلی حسینی
تحولات سیاسی-نظامی در کشور افغانستان ناشی از جنگ داخلی علاوه بر درد، رنج و زخمهای بیشمار، خسارات و موج گستردهای از مهاجرت مردم این کشور را به سوی کشورهای دیگر نیز در پی داشته است. مهاجرت فرایندی پیچیده و وابسته به عوامل گوناگون فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، علمی و حتی ایدئولوژیک است.
منطقه خاورمیانه بهخصوص کشور ما افغانستان در طول تاریخ به واسطه جنگها، منازعات و ظهور گروههای افراطی و بنیادگرا با چالشهای بیشماری مواجه گردیده است. یکی از این چالشها، ظهور و سقوط نظامهای سیاسی در دورههای مختلف تاریخ این کشور میباشد، که سبب مهاجرت بخش وسیعی از شهروندان افغانستان از جمله تحصیلکردهگان، نخبهگان و نیروی کار متخصص، ماهر و ارزان به سایر مناطق جهان که از ثبات سیاسی و وضعیت اقتصادی مطلوبی برخوردارند، شده است.
مسئله مهاجرت در دهههای اخیر به یکی از موضوعات برجسته و داغ در سطح بینالمللی تبدیل شده است. همزمان با برجسته شدن و افزایش موجهای پناهجویی تحت تاثیر رشد جریانات سیاسی، میزان حساسیتهای کشورها به مهاجران و پناهندگان نیز افزایش یافته است.
اگر مروری تاریخی بر موضوع مهاجرت مردم افغانستان در طول چهل سال گذشته داشته باشیم، شاهد چهار موج مهاجرت در طول این چهار دهه گذشته بودهایم که افغانها همواره یکی از بزرگترین گروههای پناهجویان به کشورهای همسایه خود یعنی ایران و پاکستان و همچنان کشورهای اروپایی را تشکیل میدهند که محصول جنگ، درگیری و ظهور نظامهای بنیادگرا بوده که این چهار موج به قرار ذیل میباشد:
نخستین موج در سال ۱۳۵۸ و در پی کودتای کمونیستی در افغانستان در سال ۱۳۵۷ و پس از لشکرکشی و اشغال کشور توسط شورویها رخ داد.
دومین موج پس از خروج شوروی و آغاز جنگ و درگیریهای داخلی از سال ۱۳۶۸ رخ داد.
با تداوم ناامنی و درگیریهای داخلی و در ادامه به قدرت رسیدن گروه افراطی طالبان، سومین موج مهاجرتی نیز از سال ۱۳۷۳ شکل گرفت.
چهارمین و آخرین موج مهاجرت در سال ۱۴۰۱ با بیرون شدن آمریکا از افغانستان و روی کار آمدن دوباره گروه بنیادگرای طالبان بهاساس یک توافق رخ داده است.
این توافق دروازههای شهر و قدرت سیاسی را به روی گروهی که سالها در افغانستان انفجار و انتحار کرده و هزاران انسان را از بین برده بودند باز کرد. دقیق یادم هست روزی که دولت از هم فروپاشید، انگار قیامت شده و دنیا به آخر رسیده بود. مردم همه پریشان بودند و هر طرف میدویدند و نمیفهمیدند که چهکار کنند و کجا بروند. هر کس در فکر پیدا کردن جای امن برای خودش بود که مبادا گزندی برسد. زیرا طالبان، این گروه بدوی با سر و وضع نامناسب با موهای ژولیده و لباسهای چرکین انگار سالهای سال روی آب، حمام و شهر را ندیدهاند، با چهرههای بسیار خشن و وحشتناک وارد شهر کابل شدند. وقتی این اجنهها شبیه کرکسها وارد شهر زیبای کابل شدند، آرزوها، اهداف، زندگی و امید مردم را از بین بردند. با آمدن آنها، تمام کابل را بوی تعفن گرفته بود. مردم شهر کابل حتی از دیدن آنها وحشت میکردند.
با ورود آنها در شهرهای افغانستان، دولت جمهوری جایش را به این گروه داد و با روی کار آمدن آنها، بیشتر از هر دوره دیگر، به فرار مغزها، نخبگان، نیروی جوانان تحصیلکرده و کارگران ماهر از کشور منجر شد. خطرات جانی، انتقامجویی طالبان، گسترش افراطیت، نبود فرصتهای شغلی، تداوم فقر، بیکاری، بیثباتی سیاسی و عدم بستر سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مصون، آینده مبهم و تداوم بیسرنوشتی دلیل عمده و اصلی آن از یکطرف و از طرفی دیگر، آنهایی که با ایدئولوژی، عقاید و رفتار طالبان کنار آمده نمیتوانستند و با حاکمیت طالبان آینده خود را تاریک میدیدند، ناچار مجبور به ترک کشور شدند.
طالبان با گرفتن آزادیهای مدنی، سرکوب شهروندان، بازداشتهای فراقانونی و گرفتن حق زندگی انسانی از زنان و مردان، افغانستان را به زندان سرباز برای همه نیروهای انسانی که طالبانی نمیاندیشند و طالبانی رفتار نمیکنند تبدیل نموده است. افغانستانی که حالا بینظمتر، منزویتر و بحرانزدهتر از همیشه مبدل گردیده است. لذا چرخه بیرحم تحولات تاریخی، پیوسته سبب از دست رفتن نیروی کار متخصص و ارزان میشود که آخرین صحنه غمانگیز آن را در روند خروج از میدان هوایی کابل و مرزهای زمینی کشور در روزهایی که حالا قدرت به دست گروه طالبان میباشد، مشاهده کردیم.
خروج هزاران جوان همانند من که با تفکر طالبانی کنار آمده نتوانستند، برای رسیدن به آرزوها و اهداف خود، راههای دشوارگذر را به قیمت جان به گردن گرفتند. هر جوان نخبهای که از افغانستان بیرون میشود و در پیش گرفتن راههای غیرقانونی، «مرگ را در کف» میگیرد، اما ترجیح میدهد که تحت سیطره حاکمیت گروه طالبان زندگی نکند، چون دیگر امیدی به یک زندگی انسانی که در آن جوانان و نخبگان بتوانند به آرزوهایشان برسند، وجود ندارد.
بسیاری از پناهجویان پس از گذراندن ماهها یا سالها زندگی مشقتبار در ایران، پاکستان و یا ترکیه به مرزهای اتحادیه اروپا پا میگذارند. من و همسفرانم از ایران تا ترکیه، آلمان، فرانسه، انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی، بیشتر جنگلها، کوهها و درهها را پیاده پیمودیم.
در راه غیرقانونی، از یکطرف با قاچاقبران بیرحم که جان و زندگی انسان اصلاً برایشان اهمیتی ندارد درگیر هستید و از طرفی دیگر، از جنگلهای بیانتها، کوههای سر به فلک کشیده و درههای بینهایت خطرناک عبور مینمایید که امکان دارد هر لحظه در این جنگلهای ترسناک خوراک حیوانات وحشی شوید، یا در کوههای بلند گیر بیفتید، یا در درههای عمیق سقوط نموده، تکه و پاره گردیده و یا هم در دشتهای سوزان از تشنگی و گرسنگی بمیرید.
من در این سفر، رنج بسیاری از هموطنانم را به وضوح میدیدم، دیدم که چطور توهین و تحقیر میشدند. دیدم که چگونه ممکن بود هر لحظه در کوهها گیر کنند و یا در ته دره سقوط نموده به زندگیشان خاتمه دهند، چنانچه خودم چندین بار نزدیک بود به دره سقوط نمایم. میدیدم چطور هموطنانم که گناهشان جز داشتن یک زندگی آرام و آرزوی یک روز بدون ترس نبود، توسط پلیسهای مرزی کشورها با بیرحمی تمام، تا سرحد مرگ لت و کوب میشدند.
من در این راه هزاران هموطنم را دیدم که زمان آن بود تا در کوچههای شهرشان خاکبازی کنند و یا هم قلم، کتاب و کتابچه در دستشان به طرف مکتب بروند. وقتی به سرنوشت و آینده خود و هموطنان همسرنوشت و همسفرم میدیدم، بارها گریهام میگرفت و گریه میکردم، به گفته یک عزیز گریههای بیصدا در دل تاریکیهای شب، بیصدا اما با اشک فراوان، به خاطر اینکه همسفرانم نبینند و نگویند که دشواری راه را تحمل نتوانستی و گریه میکنی در حالی که من به سرنوشت مشترک و آینده نامعلوم و کشور فروریخته خود گریه میکردم.
ما بیشتر وقتها در کوه، دشت، جنگل و دره راه میرفتیم و زمانی که به قریه نزدیک میشدیم به خاطر اینکه مبادا کسی ما را ببیند و به پلیس خبر دهد، شبها راه میرفتیم. وقتی با خستگی فراوان و با دستوپای زخمی و آبلهپا از کنار قریهها عبور میکردیم، میدیدم آنهایی که کشورشان توسعهیافته و امن است، چقدر به خواب ناز هستند و آرزو میکردم کهای کاش من هم همین لحظه میتوانستم، نه زیاد، که حداقل ده دقیقه آرام بگیرم، اما امکانش نبود، زیرا ما هنوز در خطر گیر افتادن و برگشت به همان کشور آبایی که اکنون به جهنم تبدیل شده است، بودیم.
خاطرات مسافرت این راه طولانی با زخمهای فراوان، آبلههای کف پا، رنج و اندوه بیشمار، تحقیر و توهینهای فراوان از طرف قاچاقبران انسان و پلیسهای مرزی هرگز فراموش نخواهد شد و همیشه بهخاطر خواهم داشت که برای رسیدن به یک آینده بهتر و فرار از دست یک گروه منفور و بدنام چه رنجها و مشقتهای فراوانی را متحمل شدیم و چه قمار خطرناکی با زندگی خود بازی کردیم.
بنابراین باید گفت، فروپاشی دولتها، روایت مهاجرت، آوارگی و خداحافظی از خانواده و وطن سخت و غمانگیز است. این را تمام مردم افغانستان میدانند، زیرا همه مردم طعم تلخ آوارگی، خداحافظی و بیوطنی را چشیدهاند و شاهد اشک ریختن تمام اعضای خانواده بودهاند. شاهد چشمان پر از اشک مادری هنگام دیدن بکسهای آماده و بسته فرزندش، بغض سرکوبشده پدر هنگام خداحافظی با اعضای دوره پیریاش، ترس و دلنگرانیهای خواهران، برادران، زن و فرزندان از فردای بدون او بودهاند.
انسان افغانستانی موجود عجیبی است که درد غربت، فقر، جنگ و دربهدری را به تنهایی حمل میکند و استوار میماند. انسانی که تجربه تکهوتکه شدن در مرزها، غرق شدن، طعمه حیوانات وحشی شدن در جنگلها، کوهها و درهها، لت و کوب شدن بیرحمانه توسط پلیسهای مرزی و شهری، افتادن از هواپیما و هزاران درد و رنج در بیوطنی را دارد. انسانی که روی گور آرزوهایش مینشیند و لبخند میزند. در دل تاریکی و سیاهی به روشنی و افق روشن میاندیشد و امیدوار به آینده است. انسان افغانستانی در هر جا باشد پر از درد است، زیرا به جغرافیایی به نام افغانستان تعلق دارد.
اکنون بعد از تحمل بینهایت درد و رنج اینجا رسیدم، فرانسه، کشوری اروپایی که فاصله خیلی زیادی تا وطنم، کابل، دارد. فرانسه اکنون کشور دومم شده و آینده خود را در اینجا رقم زده و لانه جدیدی را خواهم ساخت. اما هیچگاه جای کابل را نخواهد گرفت. در فرانسه به دور از خانواده بودن، همچنان فرق آنچنانی با بودن در وطن ویران و ناآرام ندارد.
ولی با آن هم، به یاد خواهم داشت و قول میدهم که هرجا باشم و هرجا برسم، افغانستان وطنم است و خواهد ماند. هرچند ویران شده، ناامن و دردمند! من سختی این مهاجرت تلخ را چون زخم ناسور با خودم برای همیشه، تا آن زمان که دوباره قویتر و مصممتر از قبل برای آبادانی و خدمت به سرزمین محبوبم برگردم، با خود خواهم داشت. درعینحال باور دارم که تعهدم به افغانستان، آن وطن آزرده، غمگین و زخمی، محکمتر از پیش باقی خواهد ماند.
در پایان، برای آن وطن یخزده میگویم: امید داشته باش، بعد از زمستان سرد و برفی، بهار سرسبز آمدنی است. وطنم، به امید روزی که تو آباد باشی و من آزاد!
دیدگاهها و نظرات ابرازشده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع گزاره را بازتاب نمیدهد.