روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش (22)

دادخوهی 1

دادخواهی 1

دانش‌آموز دیروز
روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش
روزنوشت ۲۲
شمامه هلن، بدخشان

من دختری رویین‌تن؛ از سرزمین مخفی بدخشی و هم‌نوع آن شه‌دخت تبعیدی و جسور هستم. اما پر از دردهایی ناگفته. حال یک فرصت دارم از درد دختر افغان بودنم؛ چیزهایی بگویم. من که به اطرافیانم نگاه می‌کنم در وجود همه‌ی آنها؛ غیر آرامش، راحتی و بی‌خیالی؛ چیزی دیگر نمی‌بینم.
تحولات و تغییراتی که شرایط به‌بار آورده؛ هیچ برایشان مهم نیست. همان زندگی‌ای را که داشتند، با همان حال احوالی که داشتند و با آن راحت بودند را همان‌گونه ادامه می‌دهند، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده!
وضعیت خودم و هم‌نوعانم را که نگاه می‌کنم؛ و در کنارش، مردان به ظاهر دموکرات دیروز و طالبان امروزی حالم را به‌هم میزنند. وقتی برای شما می‌نویسم؛ به خودم فکر می‌کنم، خیلی با دیگران فرق دارم. به اطرافیانم نگاه می‌کنم، آن‌ها کلن خوی طالبانی به خود گرفته‌اند. انگار فقط وضعیت برای زنان تغییر کرده‌است و مردان با گذاشتن یک مندیل به سر؛ یا گذاشتن ریش‌شان؛ خیلی خیلی خوشحال به‌ نظر می‌رسند، زیرا زنان و دختران؛ به قول خودشان؛ سربه‌زیر‌تر شده‌اند.
منی که همه چیزم را از دست دادم و زندگی اجتماعی نرمالم، مکتبم، درس و تحصیلم را از من گرفتند، خیلی با بقیه فرق دارم. من در چهاردیواری خانه زیر فشارهای روحی و روانی قرار دارم و هرزگاهی به خودم فکر می‌کنم؛ من دختری شکست‌ناپذیر از سرزمین مخفی بدخشی هستم. تازه صنف نهم مکتب را تمام کرده‌بودم و تازه نوجوان شدم و اما برای تو میگویم!
بله! تویی که بهار زندگی‌ام را خزان کردی!
تو که حقم را از من گرفتی!
تو که تحصیلم را از من گرفتی!
تو که سد راه پیشرفت‌هایم شدی، فقط برای اینکه من یک دخترم!
از نظر تو «زن‌بودن» چه معنایی می‌هد؟
یک کلمه، یک اسم، یک طبقه‌ی ناتوان عاجز.
این است دیدگاه تو در مورد زن؟
خیر، سخت در اشتباهی! من در این مدتی که مکتبم، درس و تحصیلم را گرفتی، تلاشگرتر و باورمندتر به خودم شدم. به این فکر نکن که من سکوت کردم، برعکس، من بیدار شدم! هنوز هم قلم به‌دست دارمو تلخ‌کامی‌هایی که در اسارت خانه تجربه می‌کنم را با قلم می‌نویسم.
تا قلم را با خود دارم هیچ ترسی از شرایط ندارم.
قلمم شده تفنگم. من به کمک قلم خود؛ هنوز روی کاغذ سفید می‌نویسم،ناگفته‌ها و درد‌هایم را با قلم خود می‌نویسم. قلم شده سپر و تفنگ من!
من با این همه تحت‌فشار‌بودن؛ تسلیم نشدم و نمی‌شوم. رفتم که هنر خیاطی بی‌آموزم و می‌روم تا بیشتر بی‌آموزم.
این قلم است که من را می‌تواند از سیاه‌چاله‌ی نادانی، و چهاردیواری خانه و فشار زندگی بیرون کند.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=556

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *