تاجیکیسم از ساحت نظریه تا میدان عمل

نگارنده: داوود عرفان؛ دانشآموختهی علوم سیاسی
مقدمه
این روزها بحثهای قومی در فضای مجازی افغانستان پرشورتر از همیشه دنبال میشود. این بحثها در ذات خود بیانگر پویایی جامعه برای برونرفت از رخوت گفتمانی پس از شکست از طالبان است و نه تنها امری نابجا نیست، بلکه جامعه برای رسیدن به نقطۀ توافق، نیازمند چنین گفتگوها و بحثهایی است.
بسیاری بر این باورند که شکست جمهوریت و تسلط طالبان، در گام نخست، شکست تاجیکان در میدان سیاست و فرهنگ افغانستان بوده است. این ادعا از یک جهت درست است، زیرا نوک حملۀ طالبان و حامی دیرینهشان، پاکستان، در ابتدا تاجیکان، تاریخ و فرهنگ آنان را نشانه رفت و در صدد حذف قدرتهای محلیشان برآمد. تمام شواهد کنونی هم نشان میدهد که تاجیکان پس از زنان، هدف اصلی طالبان هستند. حذف بیمهابای زبان و فرهنگ تاجیکان، بدون هیچ هزینهای برای طالبان، در دستور کار است. بدیهی است که پدید آمدن چنین شرایطی، نخست از همه محصول سیاستگذاریهای غلط رهبران قومی تاجیک بوده و امروز جامعۀ تاجیک هزینۀ آن را میپردازد. هدف این نوشتار به هیچ وجه نفی وضعیت مشابه سایر اقوام نیست، اما چون بحث ما بر مبحث تاجیکیسم متمرکز است، در مورد وضعیت سایر اقوام سخنی به میان نمیآید.
عوارض شکست سنگین از طالبان و بیرون شدن تدریجی از شوک ناشی از این شکست، باعث شده که روشنفکران تاجیک در صدد چاره برآیند و برای ترسیم آینده، بحثهای متعدد و متضادی را در مورد هویت تاجیکان و نقش آنان در نقشۀ آینده افغانستان و منطقه مطرح کنند. نظرات گستردۀ تاجیکان در این زمینه به چند دسته تقسیمبندی میشود:
- گروهی بر این باورند که تاجیکان باید بر هویت نژادی خود پافشاری کنند و با عملگرایی سیاسی، در مقابل نسخۀ پشتونیسم ناسیونالیستهای پشتون، نسخۀ تاجیکیسم را ارائه دهند. این گروه بیشتر معتقدند که هدف وسیله را توجیه میکند و تجربه نشان داده است که تاجیکان در سیاست تعاملگرا تحلیل رفته و بازی را به گفتمان عصبیتمحور پشتونیسم باختهاند؛ حتی گفتمانهای قومی دیگری نیز علیه تاجیکان شمشیر از نیام کشیدهاند و تاجیکان چارهای جز اقدام به مثل ندارند.
- گروه دیگری بر این باورند که تاجیکان بر اساس فرمول جمع دو قوم بزرگ و حذف اقوام کوچکتر، میتوانند جایگاه خود را در مناسبات قدرت تثبیت کنند. در این فرمول، اگر تاجیکان نتوانند قدرت اول باشند، حداقل قدرت دوم را همیشه میتوانند برای خود تضمین نمایند.
- گروه دیگری هم وجود دارد که معتقد است که تاجیکان گسترهای بالاتری از قوم و نژاد دارد و تنها راه خوشبختی این قوم و سایر اقوام در افغانستان، تعامل نیک بر محور زندگی مسالمتآمیز است. بر اساس این نظر، تاجیکان چارهای جز تعامل سازنده با سایر اقوام ندارند و این تعامل در ساحت نظریه و عمل تطابق بیشتری با وضعیت واقعی تاجیکان دارد.
نگارنده با نظر سوم موافق است و در این یادداشت، دلایل خود را توضیح میدهد. برای توضیح بهتر، نخست باید تاجیکان را تعریف کرد و سپس بر اساس چنین تعریفی، به تبیین نقش آنان در آینده پرداخت.
نگارنده بر این باور است قوم تعریفی نژادی ندارد و آن چه که بر اساس تعاریف مسلم جامعهشناسانه قابل قبول است، تعریف فرهنگی قوم است. بنابراین، تاجیک بودن قبل از این که به نژاد مرتبط باشد، امری فرهنگی است. با توجه به این تعریف، هویت تاجیک با شاخصههایی تعریف میشود که آنها را از سایر اقوام افغانستان متمایز میکند.
این قوم با نامهای دیگری چون ایرانیان شرقی و پارسیبان نیز در منابع رسمی و شفاهی خوانده میشود. زبان فارسی، زبان نیاکان این قوم بوده و بیشتر جمعیت آن حنفی مذهب و دارای اقلیتهایی شیعه اثنیعشری و اسماعیلی هستند. تراکم جمعیت این قوم بیشتر در کابل، شمال و غرب افغانستان است و اقلیتهایی از این قوم در جنوب و شرق هم سکونت دارند.
تاجیکان از منظر مذهبی با پشتونها و ازبیکها، از منظر زبانی با هزارهها، پشتونها و ازبیکها و از منظر تاریخی با ازبیکها اشتراک دارند. آنها همچنین در بخشهای بزرگی از ایران، تاجیکستان، ازبکستان، پاکستان و حتی ترکمنستان، همخون و همنژاد دارند. این قوم تاریخ پرنوسانی را تجربه کرده است. ایران/آریانای باستان با نام این قوم گره خورده، تاریخ خراسان در دورههایی مرهون سیاستورزی آنان است و تقریباً تمام افتخارات فرهنگی ایران باستان و دورۀ خراسان به این قوم برمیگردد. بنابراین میتوان گفت که فرهنگ شاخصۀ اصلی هویت تاجیکان در منطقه است.
در حوزۀ سیاسی، این قوم وضعیت نابسامانی داشته است. پس از سرنگونی ساسانیان و با ورود اسلام، دو سدۀ سکوت معروف، تاجیکان را از مدار قدرت و سیاست بیرون میسازد. آنان اولین بار با طاهریان فوشنج قدعلم میکنند و نخستین حکومت محلی تاجیکان را بنیان مینهند. پس از آنان، صفاریان در سیستان نخستین دولت مستقل تاجیکان پس از استیلای اعراب را بنیان میگذارند. اوج حکومتداری تاجیکان به سامانیان برمیگردد که همزمان قدرت، حکمت، فرهنگ و اقتصاد را یک جا در دست دارند.
تاجیکان در تاریخ، چهار حملۀ سنگین تاریخی را تحمل میکنند: نخست اعراب، سپس مغول، بعد از آن ترکها و پشتونها. در این چهار حمله، هرچند تاجیکان قدرت سیاسی را بهطور نسبی از دست داده بودند، اما از لحاظ فرهنگی همواره پیشرو و سرآمد بودند.
در دورۀ معاصر، دو بار تاجیکان تلاش کردند که قدرت را از پشتونها بازپس بگیرند. نخستین بار با حبیبالله کلکانی و دومین بار با استاد ربانی و فرمانده مسعود. در این دو دوره، با وجودی که قدرت بهصورت کامل به تاجیکان تعلق داشت؛ اما در میدان سیاستورزی، تاجیکان دو شکست بزرگ تاریخی را متحمل شدند.
با سقوط جمهوریت که تاجیکان خود را بخشی از آن تعریف کرده بودند، بزرگترین شکست تاریخ این قوم رقم خورده است. تاجیکان نه تنها از قدرت کنار گذاشته شدهاند، که جغرافیای تاریخی خویش را اشغال شده میبینند و از منظر فرهنگی، یکی از بزرگترین ایلغارهای فرهنگی تاریخ خود را تجربه میکنند.
چهارچوب مفهومی
چهارچوب مفهومی بحث، نظریۀ بحرانهای سیاسی اسپریگنز است. دلیل انتخاب این چارچوب، ارائۀ راهحل از طرف این اندیشمند سیاسی برای بحرانهای سیاسی است. اسپریگنز در این نظریه چهار مرحله مشاهدۀ بحران و بینظمی، تشخیص درد (علل بینظمی)، بازسازی ذهنی دنیای سیاسی، و ارائۀ راهحل را معرفی کرده است.
الف) مرحلۀ مشاهدۀ بحران و بینظمی
اسپریگنز بر این باور است که نظریههای سیاسی، محصول بحرانهای سیاسی است. به این معنی که بحرانهای سیاسی باعث میشود که متفکران سیاسی در صدد پیدا کردن راهحل برآیند و این تلاش منجر به ارائۀ نظریه میشود. این نظریهها ممکن است فردی و محلی باشند و یا جهانی، بنابراین مشاهدۀ هرگونه بحران و بینظمی باعث ایجاد پرسش و ارائۀ فرضیه و نهایتاً نظریه میگردد.
ب) تشخیص درد (علل بینظمی)
زمانی که نظریهپرداز مشاهده کرد، منطقاً دنبال زمینههای مشکل یا مشکلات میگردد. در این مرحله دو پرسش مطرح میشود: ۱. اگر اوضاع نامرتب است دلایل آن چیست؟ (تشخیص درد)، ۲. اوضاع سیاسی مرتب چه خصوصیاتی دارد؟ (تصویرسازی ذهنی سامان سیاسی). از دید اسپریگنز این مرحله مشکلترین مرحله است و در این مرحله است که تفاوتهای نظریههای سیاسی تبارز پیدا میکند.
ج) بازسازی ذهنی دنیای سیاسی
هر بینظمی نقطۀ مقابلی دارد که نظم نامیده میشود. متفکر سیاسی زمانی که بینظمی را مشاهده میکند، طرح نظم جایگزین در ذهن او شکل میگیرد. این نظم با معیارهای واقعی شکل میگیرد که از هنجارها سرچشمه میگیرند. اسپریگنز بر این باور است که در این مرحله میتوان چند روش را برای بازسازی جامعۀ سیاسی در نظر گرفت:
- روش رادیکال برای تغییر: رادیکال در این مبحث به معنی ریشه است و ریشه در اینجا منظور نگاه ریشهای به مسایل است. روش رادیکال آرمانگرایانه است. نظریهپرداز در این روش فلسفی، انتزاعی و خیالپرداز است، اما در نتیجهگیری بهشدت منطقی است. این روش را روش بنیادی هم میگویند.
- روش محافظهکارانه: در این روش اساس نظریهپرداز سنتهای حاکم بر جامعه است نه بینش تعقلی و فکری او. تجربۀ جمعی از دید کارشناس محافظهکار بهترین راهنما برای تغییر و تعدیل مشکلات اساسی است. قوت این روش واقعگرایی آن است.
- روش اصالت عمل (پراگماتیسم): این بحث سنتز روشهای رادیکال و محافظهکارانه است. روش اصالت عمل، روشی اصلاحطلبانه است که به عملکرد گامبهگام معتقد است. این روش هرچند انعطافپذیر و خالی از تعصب است؛ اما به دلیل عملگرایی از تفکر کافی خالی است و عدم آگاهی نظری ممکن است که دوراندیشی سیاسی را صدمه بزند.
د) ارائۀ راهحل
در این مرحله، متفکر سیاسی، وضعیت مطلوب را تجویز میکند. بنابراین در این مرحله بحث هست و باید از بحثهای اساسی نظریهپردازی است. بایدها در علوم سیاسی شاخصهای وضعیت مطلوب را میسازند که جایگزین وضعیت موجود میشوند.
تحلیل وضعیت تاجیکان
بحران سیاسی تاجیکان با این چارچوب قابل توضیح است و میتوان آن را این گونه مورد بحث قرار داد:
الف) مرحلۀ مشاهدۀ بحران و بینظمی
یکی از مهمترین بحرانهای گفتمان تاجیکان، بحران هویت است، همان بحران هویتی که بسیاری در افغانستان با آن مواجه شدهاند. برخی از تاجیکان خود را افغان میدانند، برخی هویت مذهبی خود را برجسته میدانند و برخی هم سکولار و جهانوطنی میاندیشند. بحران دیگر، بحران سیاسی تاجیکان است.
ب) تشخیص درد (علل بینظمی)
واقعیت امر این است که مشکل هویت در تاجیکان بزرگترین مشکل سیاسی این قوم است. این مشکل زمانی برجسته میشود که در طول سیصد سال گذشته، مناطق بومی این قوم، تغییر هویت اجباری داده و از یک اکثریت مطلق به قومی معمولی تبدیل شده است. بینظمی در سیاست نیاز به توضیح ندارد. از سیصد سال گذشته تاکنون تاجیکان موفق نشدهاند که خود را در سیاست این کشور تثبیت کنند و امروز نه تنها که از میدان قدرت رانده شدهاند، که جغرافیای تاریخی خویش را اشغال شده میبینند و در معرض نسلکشی و تسویۀ فرهنگی و نژادی قرار دارند. از سوی دیگر، تاجیکان دچار تشتت درونی شدهاند و در جهان و منطقه شریک استراتژیکی ندارند و این موضوع باعث شده که حذف آنان برای طالبان بدون هزینه باشد.
ج) بازسازی ذهنی دنیای سیاسی
در این مرحله، روش رادیکال جهت ریشهیابی هویتگریزی تاجیکان نیاز است. چه دلایلی باعث شده که تاجیکان از هویت اصلی خود دور شدهاند؟ باید در مورد دلایل شکست سیاسی تاجیکان هم دقیق مطالعه کرد. چرا وضعیت تاجیکان به جایی رسیده که قدرت تعامل با دیگران را در آنان کاهش داده و نقش آنان را به هیچ تنزل داده است.
د) ارائۀ راهحل
بحث اصلی ما در این بخش قابل مکث است. واقعاً چه راهحلی برای تاجیکان قابل تصور است؟ بر اساس تعریفی که از تاجیک ارائه نمودهام، راهحل هم باید در همان سیاق ارائه شود. گفتمان تاجیکی در ذات خود گفتمان مداراست. در بستر فرهنگی تاجیکان، توسل به زور و نفی و حذف دیگران اصلاً وجود ندارد. حتی شاهکاری چون شاهنامه هم در صدد حذف دیگران برنیامده و واکنشی دفاعی در مقابل حملات تاریخی علیه تاجیکان است. تاجیکیسم به اندازۀ پشتونیسم برای تاجیکان و همۀ مردم افغانستان خطرناک است. هر ایسمی میتواند به سادگی ادعای حقیقت محض کند، غیریتسازی نماید و مرز و دوست و دشمن بتراشد و بهراحتی فتوا به حذف دیگران دهد. زیبنده است که تاجیکان به مسیر واقعی تاریخی خود برگردند و مأموریت خویش که بهعنوان نقطۀ اتصال و پل ارتباط مذهبی و زبانی بین اقوام افغانستان بوده است را احیا کنند. من عمیقاً بر این باور هستم که ناسیونالیسم قومی در هر ساحتی محکوم به شکست است و فاجعه میآفریند. فرزندان ما نیازمند روایتی انسانی، روادارانه و مدرن هستند تا بتوانند با خود و سایر اقوام کنار آیند. ما نیازی به ناسیونالیسم قومی دیگران که جز فاجعه به خود و دیگران دستاوردی نداشته، نداریم. تاجیکان اگر میخواهند که روایت نو و کارآمدی بیافرینند، باید روایت مدارای تاجیکانه را در دستور کار قرار دهند.