بررسی پیشینه‌ی فرهنگ سیاسی مردم افغانستان با تأکید بر دوره‌ی قبل از اسلام

داوود عرفان دانش‌آموخته‌ی علوم سیاسی

اندیشمندان علوم اجتماعی بر این باوراند که فرهنگ بنیاد زندگی اجتماعی است و شناخت بهتر اجتماعی از شناخت فرهنگی ناشی می­شود و تأکید بر نقش و اهمیت فرهنگ در زندگی اجتماعی، علوم انسانی «چرخش فرهنگی» را تجربه کرده است. از آن‌جا که جامعه­شناسی سیاسی، نظام سیاسی را زیرمجموعه­ی نظام اجتماعی می­داند؛ فرهنگ سیاسی با ایجاد رابطه­ی دوسویه با سیاست و اجتماع اهمیت فزاینده­ای یافته است. این اهمیت زمانی بیشتر روشن می­شود که نسبت فرهنگ و زندگی سیاسی، نسبت زندگی سیاسی و زندگی اجتماعی و بالاخره نسبت زندگی سیاسی و فرهنگ سیاسی را دریابیم. این فرمول ساده به خوبی نشان می­دهد هویت سازی اجتماعی تنها با فرهنگ سیاسی امکان پذیر است. هویت­هایی که با فرهنگ سیاسی شناخته می­شوند؛ زندگی اجتماعی را سامان می­دهند و از آنجا که زندگی سیاسی حوزه­ای از زندگی اجتماعی است، برای   شناخت آن باید به فرهنگ سیاسی مراجعه کرد. با مطالعه­ی فرهنگ سیاسی یک جامعه می­توان به ذهنیت حاکم بر سیاست آن محیط پی­ برد؛ می­توان بستر شکل­گیری کنش­های سیاسی را تحلیل کرد و در نهایت می­توان قالب­های رفتار سیاسی را تبیین نمود.

افغانستان امروزی، با توجه به این که چهارراه تلاقی تمدن های آریایی، زرتشتی، بودایی و اسلام بوده است، از تنوع فرهنگی جالبی برخودار است که در وجهی خوشبینانه به مثابه باغی است با گل های رنگارنگ فرهنگ سیاسی. اما گاهی این تنوع، به جای این که زمینه ای برای رشد و تعالی ظرفیت های بالقوه ی این سرزمین باشد، به محلی برای مناقشه ی قومی و مذهبی تبدیل شده است. شاید یکی از مهم ترین دلایلی که باعث شده که تنوع فرهنگی جامعه به جای ایجاد ظرفیت های مثبت به درگیری فرهنگی بینجامد، شناخت کم از شاخصه های فرهنگ سیاسی این کشور باشد. تا هنوز کارگزاران سیاسی و کارشناسان مسایل افغانستان نتوانسته اند مشترکات و اختلافات فرهنگی این سرزمین را با رویکردی بیطرفانه و علمی تحلیل نمایند. شکست برنامه های توسعه از امان الله خان تا حکومت پساطالبان، ریشه در این عدم شناخت دارد. بدیهی است که تشخیص الگوی توسعه ی سیاسی برای کشوری مثل افغانستان بدون شناخت لایه های گوناگون خلق و روحیات مردم این جغرافیا در بستر جامعه شناسی و شناخت فرهنگ سیاسی ممکن نخواهد بود. بنابراین پژوهش های جدی در زمینه های مختلف مرتبط با جامعه شناسی و فرهنگ افغانستان از نیازهای اساسی برای فهم دقیق مناسبات حاکم بر فرهنگ، اجتماع، اقتصاد و سیاست این کشور است.

آفت اصلی تحلیل کارشناسان سیاسی در افغانستان، تحلیل اوضاع و احوال این سرزمین بر اساس کلیشه هایی است که سالها توسط حاکمیت در تاریخ ما برساخت گردیده است. این کلیشه ها در مؤلفه هایی چون غیرت، مهمان نوازی، فهم، وطن پرستی و … تبارز یافته است. این که این مؤلفه ها تا چه اندازه در متن واقعی جامعه ساری و جاری است را باید پژوهش های مستقل تأیید کند.

بدیهی است که رفتار سیاسی در هر جامعه­ای منبعث از فرهنگ سیاسی حاکم بر آن جامعه است و بدون شناخت دقیق فرهنگ سیاسی یک جامعه نمی­توان مؤلفه­های رفتار سیاسی را تبیین کرد. با این همه در مورد فرهنگ سیاسی افغانستان، اظهار نظرهایی وجود دارد. این اظهار نظرها بدون پشتوانه­ی علمی پژوهش محور، تنها با تکیه بر پیش­فرض­های شخصی یا متکی بر مشاهدات ناقص رفتار سیاسی شکل گرفته اند. شناخت فرهنگ سیاسی افغانستان به ما کمک خواهد کرد که به درستی دریابیم که مردم افغانستان درباره­ی  سیاست و فرایندهای مرتبط با آن چگونه می­اندیشند و از آنجا که نگرش­های سیاسی رفتار سیاسی را شکل می دهند؛ به سادگی می­توان دریافت که فرهنگ سیاسی افغانستان از چه مؤلفه­هایی برخوردار است و در رفتار سیاسی مردم  چه تأثیری به جا گذاشته است.

مشخصات عمومی فرهنگ سیاسی قبل از ظهور اسلام

بررسی تاریخ افغانستان همواره با چالش هایی مواجه بوده است. این چالش ها به تعبیرهای گوناگون تاریخ نگاران افغانستان، ایران و برخی تاریخ نگاران غربی برمی گردد. مطالعه ی آثار تاریخی نشان می دهد که در بررسی تاریخی منطقه ی فلات ایران که افغانستان و ایران امروزی، آسیای میانه، هند و پاکستان و بخش هایی از عراق و ترکیه را در برمی گیرد، بین تاریخ نگاران ایران و افغانستان و تاریخ نگاران غربی، اختلاف نظرهایی وجود دارد. ما در اینجا در صدد درست سنجی هیچکدام از نظریه های تاریخی تاریخ نگاران ایران و افغانستان و غربی ها نیستیم، اما مروری کوتاه بر تعابیر مختلف تاریخی می تواند در شناخت فرهنگ سیاسی حاکم بر افغانستان امروزی که ریشه در تاریخ باستان دارد، ما را کمک نماید. برای فهم این موضوع، تعابیر متفاوت تاریخی را در سه بخش دسته بندی کرده ایم:

الف) ایران باستان از دیدگاه تاریخ نگاران افغانستان

اکثر تاریخ نگاران افغانستان، سعی ورزیده اند که برای افغانستان امروز، تاریخی مجزا از ایران باستان مورد نظر تاریخ نگاران ایران کنونی و برخی تاریخ نگاران غربی، تعریف کنند. از دیدگاه این تاریخ نگاران، افغانستان امروز دارای تاریخی مستقل از ایران باستان است که با واژه ی آریانا و تمدن هایی چون یونان و باختری، کوشانی ها و یفتلی ها یاد می گردند.

 میر غلام محمد غبار در کتاب معروف افغانستان در مسیر تاریخ،  تاریخ افغانستان را از روزگاران بسیار دور تا  شش قرن پیش از میلاد آغاز می نماید. غبار در این کتاب از پنج کانون تمدنی  یاد می کند. او بین النهرین و کلده را قدیمی ترین کانون تمدن جهان می داند و در کنار آن از چهار تمدن، مصر، سواحل شرقی مدیترانه و فلسطین (فنیقی ها و بنی اسرائیل)، چین و فلات ایران و دوطرفه ی هندوکش (افغانستان و ایران) نام می برد(غبار، 1394: 39). نویسنده با وجود آنکه افغانستان و ایران را در یک تمدن واحد دسته بندی می کند، اما به نظر می رسد که برای افغانستان تاریخی جداگانه می تراشد و آن را مدنیتی می داند که بین تمدن های بین النهرین، سواحل شرقی مدیترانه، مصر، ایران و یونان و روم از یکسو و تمدن های هند و چین در داد و ستد بوده است(غبار، 1394: 40). موضوع زمانی روشن تر می گردد که غبار فصل سوم کتاب خود را به نفوذ دولت های خارجی و مبارزه ی مردم افغانستان اختصاص می دهد که دولت هخامنشی و دولت یونانی به عنوان دشمنان افغانستان معرفی می شوند و در فصل چهارم از تأسیس دولت های مستقل در افغانستان سخن می راند. او دولت های یونان و باختری، کوشانی و یفتلی را دولت های مستقل دوران باستان تاریخ افغانستان می داند. غبار در تمام این مباحث، از ایران به عنوان همسایه ی غربی افغانستان یاد می نماید(غبار، 1394: 47-66).

میرمحمدصدیق فرهنگ نویسنده ی کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر، تاریخ افغانستان را   به سه دوره ی باستان، دوره ی اسلام و دوره ی معاصر تقسیم بندی می کند. تاریخ باستان افغانستان از دیدگاه فرهنگ مشابه به دیدگاه غبار است و از ظهور زردهشت و اصلاحات دینی او شروع شده و با دولت یونان و باختری، دولت کوشانی و یفتلی ها ادامه می یابد(فرهنگ، 1394: 34-39).

احمدعلی کهزاد، تاریخ نگار دیگر افغانستان، تاریخ باستان افغانستان را از دوره ی کلکولی تیک آغاز می نماید و به تمدن های ویدی و  اوستایی می رسد و همچون غبار از دولت های هخامنشی و یونانی به عنوان هجوم بیگانگان یاد می نماید و از سلسله های موریا(کهزاد، 1395) یونان و باختری، کوشانی ها و یفتلی ها نام می برد(کهزاد 2، 1395). کهزاد در کتاب دیگرش «افغانستان در شاهنامه» از آریانا یاد می نماید و تحلیل تاریخی اتفاقاتی که به زعم ایشان در افغانستان امروزی و آریانای دیروز افتاده اند؛ می پردازد(کهزاد 4، 1395).

عبدالحی حبیبی تاریخ نگار دیگر افغانستان در کتاب تاریخ افغانستان از قدیم تا خروج چنگیز خان، راه تاریخ نگاران دیگر افغانستان را ادامه می دهد و تاریخ  باستان را به بسان آنان از آریایی ها شروع و تا یفتلی ها ادامه داده و از هخامنشیان و یونانیان به عنوان مهاجمان خارجی یاد می نماید(حبیبی، 1389).

شاه محمود نعیمی در کتاب افغانستان به روایتی دیگر؛ جغرافیای تاریخی و ماندگارهای باستانی، واژه های آریانا و ایران را در اصل یکی می داند. او قدیمی ترین کاربرد اصطلاح آریانا را در اوستا ذکر می کند که در آن ایریانا  [1]و ایریانام وئیجه[2] به معنی سرزمین یا پهنه ی آریاها، نام سرزمینی است که آریاییان در آغاز در آنجا می زیستند. او سرزمین آریانا یا ایران را شامل مناطقی چون سغد، مرو، باکتریا (بلخ)، هرات، گاندهارا (دره ی کابل)، آراخوزیا (رخج دوره ی اسلامی یا حوضه ی ارغنداب و ترنک کنونی)، رود هلمند، رود بونر (وزیرستان) و هفت رود (هاپتاهندو= هیندوش یعنی رود سند و انشعابات آن) می داند(نعیمی، 1398: 31-32).

دکتر صاحب نظر مرادی در کتاب آریانا و آریائیان، با اندکی تفاوت با سایر همتایان خود در افغانستان، بین ایران و آریانا تفاوتی قایل نمی شود و در نوشته ی خویش هردو نام را کنار هم می آورد. به نظر می رسد که مرادی یکی از تاریخ نگاران افغانستان است که هخامنشی ها را بیگانه نمی داند و افغانستان و ایران را دارای تاریخ مشترک باستانی می شناسد(مرادی، 1389).

دیدگاه های تاریخ نگاران مطرح افغانستان نشان می دهد که آنان افغانستان را از دوران باستان، سرزمینی مستقل می دانند که گاهی در اشغال بیگانگان در آمده است. بیگانگان از دیدگاه آنان ایران و یونان انگاشته می شود.

ب) تاریخ ایران باستان از دیدگاه تاریخ نگاران ایران

تاریخ نگاران ایران کنونی، تقریباً به اتفاق آرا، معتقدند که ایران باستان شامل دو بخش شرقی و غربی است. منظور از ایران شرقی، افغانستان، بخش هایی از آسیای میانه و منظور از ایران غربی، ایران کنونی و بخش هایی از عراق و ترکیه ی امروزی است. هیچ کدام از تاریخ نگاران ایران کنونی، از واژه ی آریانا برای سرزمین ایران باستان استفاده نکرده اند.

تاریخ جامع ایران که در بیست جلد زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی و تعدادی زیادی از تاریخ نگاران مطرح ایران و جهان نگاشته شده است. در تقسیم بندی تاریخ ایران باستان، از ایران غربی و شرقی سخن رانده است. نویسندگان کتاب ضمن برشمردن خاستگاه اقوام آریایی به دو نظریه ی توسل جسته اند که اقوام آریایی از استپ های آسیای مرکزی از راه افغانستان به ایران وارد شده اند و در نظریه ی دیگر، یادآور شده اند که آنها از شرق ایران به شمال افغانستان رفته اند. (موسوی بجنوردی، 300) در هر دو مورد ایران واحد یکپارچه ای تصور شده است که موج مهاجرت از شمال به شرق و غرب ایران باعث سکونت اقوام هندوایرانی شده است که امروزه ایران کنونی بخش غربی و افغانستان و آسیای میانه بخش شرقی را شامل می شود(موسوی بجنوردی، 318-319).

امیرحسین خنجی، در کتاب بازخوانی تاریخ ایران زمین، بر این باور است که سرزمین ایران از تاجیکستان شروع شده و زمین های بین دو رود آمودریا و سیر دریا که اکنون در ترکمنستان و ازبکستان واقع اند، را در برمی گرفت. پیشینه ی افغانستان- جز سرزمین های پختون نشین- که شامل مک کران که اکنون پاره ی بزرگترش در پاکستان است، را شامل می شد، ایران کنونی را در می نوردید، در شمال شامل سرزمین دو سوی شرقی و غربی دریای مازندران می شد و به کوههای قفقاز می رسید، در غرب شامل سرزمین های شرقی و جنوبی دریاچه ی وان امروزی بود، و سرزمین های کوهستانی کردستان بزرگ را شامل می شد که اکنون پاره های اصلیش در کشورهای عراق و ترکیه است. همه ی این سرزمین ها را فلات ایران می نامند(خنجی، 9).

عبدالحسین زرین کوب، در کتاب تاریخ مردم ایران، ایران قبل از اسلام، معتقد است که ایرانیان باستانی غرب ایران، طوایف ماد و پارس، قرن ها قبل از آنکه در مجاورت آشور و عیلام، به صحنه ی تاریخ قدم بگذارند، می بایست مثل اقوام اوستایی شرق ایران، افق های ناپیدای آن را پشت سر گذاشته باشند(زرین کوب، 1377: 15).

علی سامی، صدرالدین محلاتی و علی نقی بهروزی،  در کتاب پارس در عهد باستان می نویسند که نژاد آریا (اری، شریف Arya) دسته ای از نژاد هند و ایرانی است که تقریباً از نیمه ی هزاره ی پیش از میلاد به علت ازدیاد جمعیت و کمبود خوراک و تنگی جا یا در اثر یخبندان یا بروز سایر عوامل از آسیای مرکزی حرکت کرده، یک دسته از راه جبال هندوکش به دریای سند و پنجاب رفته که هندی ها از آن دسته می باشند، و دسته ی دیگر، چندی بین رودهای سیحون و جیحون و دره های حاصلخیز آن حدود زیست کرده سرازیر فلات ایران شدند، رفته رفته سراسر خاک ایران را در تسلط درآوردند و نام خود را بدان سرزمین نهادند(سامی و دیگران، 3-4)

جهانگیر قائم مقامی در کتاب تاریخ فرهنگ ایران، به نقل از سعید نفیسی می نویسد که مادها از اقوام ایرانی بودند که پس از آن که آب و هوای پامیر دیگر برای زندگی مساعد نبود، از آسیای مرکزی به دو سمت هند و ایران کنونی سرازیر شدند و خود را آریایی نامیدند و نام ایران از این نژاد مشتق شده است(قائم مقامی، 3).
رضا شعبانی نویسنده ی کتاب مبانی تاریخ اجتماعی ایران، باورمند است که لفظ ایران از اقوام آریایی گرفته شده است و به نقل از اوستا، ایران را به شانزده کشور به این ترتیب معرفی می کند: 1) آیران واج= مملکت آریانها، 2) سوغده= سغد، 3) مورو= مرو، 4) باخذی= باختر، 5) نیسایه (که بعضی آن را با محلی دو فرسخی سرخس و برخی با نیشابور تطبیق می کنند)، 6) هریوا= هرات، 7) وای کرت= کابل، 8) اورو= توس یا غزنه، 9) وهرگان= گرگان، 10) هرهوواتی= رخج (در جنوب افغانستان)، 11) ای تومنت= وادی هیلمند یا هیرمند، 12) رگ= ری، 13) شخریا چخر= شاهرود، 14) ورن= صفحه ی البرز یا خوار، 15) هپت هیندو= پنجاب هند، 16) ولایاتی که در کنار رود رنگاست و سر یعنی مدیر ندارد (معلوم نیست کجا بوده است)(شعبانی، 14-15).

حسین پیرنیا و عباس اقبال آشتیانی در کتاب تاریخ ایران از آغاز تا انقراض قاجاریه، آغاز تاریخ ایران باستان را از سومری ها و آکدی ها شروع می نمایند و با تمدن بابل، تمدن آریایی ها متشکل از مادها، پارت ها و پارس ها  و سلسله های منبعث از این شاخه ها ادامه می دهند(پیرنیا و اقبال، 1396).

مسلم عباسی نویسنده ی کتاب تحول اندیشه ی سیاسی در ایران باستان، اندیشه ی سیاسی در ایران باستان را از تمدن عیلام شروع می نماید و با اندیشه ی آریایی ها و هخامنشی ها بسط می دهد(عباسی، 1393).

ج) تاریخ ایران باستان از دیدگاه تاریخ نگاران غربی

تاریخ نگاران غربی که با بهره گیری از تاریخ مقایسه ای باستان – تاریخ ایران و یونان – نظراتی ابراز داشته اند که برای پژوهشگران بی طرف، مراجع مستندتری به شمار می روند. ریچارد نلسون فرای از تاریخ پژوهان نام آور غربی است که در مورد ایران باستان، شامل ایران کنونی، افغانستان کنونی و آسیای میانه، پژوهش های ارزنده ای انجام داده است. ارزش کار فرای در این است که او برعلاوه ی تسلط بر تاریخ ایران و افغانستان و یونان، از منابع تاریخی هند و چین هم بهره ی فراوان برده است. فرای در اکثر کتاب های خود از واژه ی ایران استفاده می کند. کتاب های  مشهور او تاریخ باستانی ایران و عصر زرین فرهنگ ایران، میراث باستانی ایران و ویراستاری جلد چهارم کتاب تاریخ ایران کمبریج، نشان می دهد که او با واژه ی ایران موافقت داشته است و از آریانا سخن نگفته است. او زمانی که از ایران سخن می گوید، مناطق ایران امروزی، افغانستان، ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان را مدنظر دارد(فرای، 1396: 13-14).

رومن گیرشمن در تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، از آریانا سخنی نگفته است. آنچه او در تمام کتاب از آن نام می برد، واژه های ایران و ایرانیان است که بر بخش هایی از قفقاز، ماوراءالنهر، اطراف هندوکش و ایران کنونی است(گیرشمن، 1389: 80).

جین رالف گارثویت در کتاب تاریخ سیاسی ایران از شاهنشاهی هخامنشیان تا کنون، بحث جالبی در مورد ایران و پارس دارد. او معتقد است که ایران و پارس هر دو به یک معنی در تاریخ باستان به کار رفته است. گارثویت معتقد است که واژه ی ایران در فاصله ی قرن های هفتم تا سیزدهم میلادی بیشتر در ایران کاربرد داشت، در حالی که غربی ها بیشتر از پارس استفاده می کردند، تا این که رضاشاه پلهوی (1305-1320) طی فرمانی در سال 1935 میلادی (1314 ش)، مقرر داشت که فقط از واژه ی ایران در مکاتبات رسمی و دیپلماتیک استفاده شود(گارثویت، 1391: 33). او در مورد موقعیت جغرافیایی ایران باستان معتقد است که نجد ایران دارای مکان ویژه ای است که حدود آن از زمین های پست بین النهرین تا آمودریا (رود جیحون) و سپس در جنوب به اقیانوس هند می رسد. مرز غربی آن از سلسله جبال عظیمی که به زاگرس شهرت دارد و درازای آن به 2000 کیلومتر می رسد شروع می شود و نجد ایران را از زمین های پست بین النهرین جدا می کند. سلسله جبال زاگرس در شمال به کوه های قفقاز می رسد و رشته کوه های البرز را در شمال و شرق قطع می کند. مرز شمالی نجد ایران از زاگرس و البرز، از طریق سیر دریا (رود سیحون) به آمودریا (رود جیحون)، ماوراءالنهر و به هندوکش می رسد و از آنجا به طرف جنوب دره ی سند به طرف اقیانوس هند، دریای عمان و خلیج فارس ادامه می یابد…نام های جغرافیایی نیز همانند بخش بزرگی از این منطقه ی وسیع و استراتژیک، مربوط به عوامل سیاسی و الگوهای تاریخی چیرگی هستند. در ابتدای قرن بیست و یکم، این منطقه ی پهناور- با حدود 2300000 کیلومتر مربع وسعت- کشورهای امروزی ایران، آذربایجان، افغانستان، ترکمنستان جنوبی و نیمه ی غربی پاکستان را در خود دارد(گاثویت، 1391: 35-36).

برخی از ایران شناسان اروپا در کتاب تاریخ ایران، تمدنی به قدمت بشریت که با مقدمه ی هانری ماسه، نگاشته شده است، نظرات مشابهی را ارایه کرده اند. این کتاب هم مانند گاثویت به دوگانگی نام ایران و پارس پرداخته و خاطرنشان کرده اند که هرچند تاریخ نگاران یونان و روم سراسر ایران زمین را به نام پارس می نامیدند، اما منظور از ایران در تمامی نوشته های مورخین و جغرافیدانان غربی، به کلیه ی ناحیه ی فلات ایران یعنی ایران کنونی، افغانستان، بلوچستان و ترکستان اطلاق می شده است(ماسه، 1389: 45).

یان ریپکا در تاریخ ادبیات ایران، نظر اوستا را تأیید می کند و نخستین دولت های ایرانی را در سواحل رودخانه ی هیرمند، پیرامون دریاچه ی هامون در سیستان، ماورای آمودریا و دریاچه ی ووروکش (شاید دریاچه ی آرال) معرفی می کند. او نخستین مراکز فرهنگ در ایران را سمرقند، مرو و بلخ ( که یونانی ها آن را باکترا می نامیدند) می داند(ریپکا و دیگران، 1381: 16-17).

جمعی از خاورشناسان فرانسوی، در کتاب تمدن ایرانی، جغرافیای ایران را این گونه مشخص می کنند: ایران از طرف شمال به دریای خزر و ترکستان غربی، از طرف جنوب به خلیج فارس و دریای عمان، از طرف جنوب شرقی به حوزه ی وسطا و سفلای رود سند، و از طرف جنوب غربی به جلگه ی بین النهرین محدود می گردد و قسمتی از نوار وسیع زمین های مرتفعی است که در سراسر تمام طول آسیا از مدیترانه تا باب برنگ کشیده شده است( خاورشناسان فرانسوی، 1392: 1). نکته ی قابل ذکر در این کتاب این است که برعلاوه ی این که در تمام مقاله های کتاب افغانستان بخشی از ایران باستان شمرده شده است، دو مقاله ی مستقل در مورد تاریخ افغانستان به عنوان بخشی از تمدن ایرانی در کتاب آورده شده است.

ایرام لاپیدوس در کتاب تاریخ جوامع اسلامی، در تقسیم بندی جوامع اسلامی به ایران اشاره می کند و از نقش ایران و سلسله های عباسیان، امپراتوری مغول، تیموریان و صفویان در شکل دهی فرهنگ سیاسی یاد می نماید. واضح و روشن است که منظور نویسنده از لفظ ایران، مناطقی را در برمی گیرد که تحت سیطره ی سلسله های فوق قرار داشته اند(لاپیدوس، 1387: 393-429).

فرهنگ سیاسی هر جامعه­ای ریشه در تاریخ و مناسبات حاکم بر تحولات تاریخی آن جامعه دارد. هر دوره­ی تاریخی، بخشی از فرهنگ سیاسی را در ذهن جمعی جامعه تلنبار کرده و این ذهنیت نسل به نسل انتقال یافته است. تاریخ روندی است که فرهنگ سیاسی جوامع را پالایش کرده و آن­را در هیأت عرف حاکم بر مناسبات اجتماعی و سیاسی آن جامعه تحمیل می­نماید. جامعه­ی افغانستان به­سان تمام جوامع، از چنین قاعده­ای پیروی کرده است. افغانستان امروز، سرزمینی است که با تاریخ دور و دراز خود، تجربه­های متفاوتی را از فرهنگ­های گوناگون در کارنامه دارد. برای فهم دقیق فرهنگ سیاسی امروز این کشور، نیاز مبرمی است که تاریخ طولانی این سرزمین را واکاوی کرد و با تفحص به لایه­های گوناگون تاریخ آن، فرهنگ سیاسی این کشور را استخراج کرد. فرهنگ سیاسی کنونی افغانستان حاصل تحولات تاریخی سه دوره­ی مهم آریانا، خراسان و افغانستان کنونی است که با مناسبات دینی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی  و حتی اقتصادی این دوره­ها، گره خورده است. بنابراین نیاز مبرم احساس می­شود که لایه­های تاریخی این کشور و فرهنگ سیاسی حاکم بر هر دوره­ی تاریخی، به دقت بررسی شود تا ریشه­های فرهنگ سیاسی کنونی دریافت گردد. پیشینه­ی فرهنگ سیاسی افغانستان بدون درک تاریخ این جغرافیا ممکن نخواهد بود. بر این اساس، بررسی فرهنگ سیاسی دوره­های تاریخی افغانستان در این بخش مورد توجه قرار گرفته است.

فرهنگ سیاسی آریانا

در مورد فرهنگ سیاسی آریانا یا ایران باستان شواهد کافی در دست نیست. این­که چه نوع ذهنیتی سیاسی، رابطه­ی مردم و حاکمیت را تبیین می­کرده است؛ به صورت واضحی در هیچ تاریخی بیان نشده است. اما به باور بسیاری از تاریخ­نگاران، دو  بعد دین و پیشه و شغل، در شکل­گیری فرهنگ عمومی جامعه و به تبع آن، فرهنگ سیاسی ساکنان آریانا مؤثر بوده است. با توجه به این دو  بعد، دوران آریانا را بررسی می­کنیم.

مدنیت اوستایی

مدنیت اوستایی با نام زرتشت گره خورده است، پیامبر ایران باستان که از زمان زندگی دقیق او اطلاعی در دست نیست. روایت پارسیان هند می­رساند که او در سده­ی ششم پیش از میلاد مسیح در سرزمین باختر واقع در شمال افغانستان کنونی، در بین قبایلی ظهور کرده بود که خود را آرین می­نامیدند(فرهنگ، 1385:35)، اما برخی از تاریخ­نگاران، محل ظهور او را هرات یا محلی بین هرات و مرو، یا هرات و سیستان دانسته­اند. بیشتر دانشمندان اکنون متفق­اند که جای­گاه زندگی او در ایران شرقی بوده است، زیرا زبان اوستا و آگاهی­های جغرافیایی مندرج در آن، هر دو برمی گردد به مشرق. محدود کردن بیشتر حدود جغرافیایی وی دشوار است، اما از نظر هنینگ که هرات و مرو به احتمال بیشتر می­بایست جای­گاه کوشش­ها و فعالیت­های پشتیبان زرتشت پیامبر یعنی «کاوی ویشتاسپه» باشد، دارای اهمیت بسیار است… حرکت سکاهای ایرانی در سده­ی اول پیش از میلاد به سیستان، شاید تأییدی باشد برای افسانه­هایی که از کوشش­های زرتشت در میهن جدید ایشان یاد می کند. ضمناً روایت­هایی که پیامبر را به آذربایجان پیوند می­دهد به روزگارهای اخیرتری برمی ­ردد و پس تنها می­توانیم، بگوییم که جایی نزدیک هرات شاید جای­گاه احتمالی بالیدن «کاوی ویشتاسپه» باشد(فرای، 1396: 96).

ظهور اوستا و دین او باعث مرکزگرایی در همه امور شد. عقیده، آیین، ارباب انواع، زبان، تشکیلات جامعه، دربار سلطنتی، نظام و اداره، مشاغل و حرفه، پیشه، زراعت، عرف و عادات، مراسم زندگانی خانوادگی، عروسی و خویشاوندی همه­چیز از وضعیت نسبتاً مبهم سبک معین و دقیق به خود گرفته بود(کهزاد 1395: 265). با شروع دوره­ی اوستایی از یک طرف مذهب شکل معین و متمرکز به خود گرفت، از طرف دیگر شهرهای بزرگ عرض وجود کرد و از جانبی هم زراعت و کشت و کار اهمیت بی­سابقه پیدا کرد. مذهب با پیدا کردن مراسم و مراکز مشخص، سبب شد که طبقه­ی روحانی (موبد و موبدان) عرض وجود کند، زراعت و کشت­و­کار طبقه­ی دهقان و برزگر و زارع را به میان آورد و با تمرکز یافتن امر اداره و سلطنت و مملکت­داری، طبقه­ی سوارکار و جنگ­جو هم شغل و وظیفه­ی معینی یافت… به تدریج و به صورت غیرمحسوس طبقات اجتماعی عرض وجود کرد. این طبقات در اوستا به سه نام یاد شده­اند: «خوتو، ورزن و ایریامن»… در تفسیر پهلوی اوستا، سه اسم مذکور به کلمات «خویش، والونا و ایرمان» تعبیر شده، کلمه­ی خویش هنوز در زبان دری کشور ما موجود است. برز و ورز به معنی کشت­و­کار آمده… آریامن نام یکی از ارباب انواع بود… سه طبقه­ی  اجتماعی روحانیون، دهاقین و طبقه­ی شرفاء سوارکار (شوالیه) و «خودتو» بر روحانیون، «ورزن» بر برزگران و «ایریامن» بر نجبای جنگ­جو و سوارکار استعمال می­شد(کهزاد1، 1395: 265-266).

روی­هم­رفته، می­توان گفت که دیانت زرتشتی تنها دین معنوی نی، بلکه دیانت اقتصادی هم بود و این کیفیت، ارزش اجتماعی به آن می­دهد و درعین­حال نماینده­ی ارتقای عقلی مردمی است که در بین آن­ها اویستا به­میان آمده است… ترکیب اجتماعی عبارت است از طبقات سه­گانه، روحانی، نظامی و برزگر (دهقان)، روحانی­ها سلطه­ی سیاسی را به­دست داشتند، دهقانان  پیشه­وران کار می­کردند و مورد اذیت قرار می­گرفتند… می­توان گفت که جامعه­ی آن­روز افغانستان در عصر حجر جدید و مرحله­ی فلزات قرار داشت و این خود همان برونز (برنج) است. درهرحال، این تمدن بسیط، تمدن نسبتاً مستقلی است که از اجتماع افغانستان نشأت کرده و از هیچ تمدن دیگری هنوز رنگ و بو نگرفته بود. گرچه کدام خدمت مهمی به تمدن و فرهنگ جهانی انجام نداده است، با آن از نظر ترویج زراعت، تشکیل مؤسسه­ی سیاسی (دولت) و تکامل از مرحله­ی میتالوجی به دیانت یکتاپرستی، در آسیای وسطی پیش­قدم است(غبار، 1394: 45-46).

بااین­وصف، محل تولد و فعالیت زرتشت، در افغانستان کنونی رخ داده و تعلیمات او مردم این منطقه را متأثر ساخته و پس ازآن به مناطق اطراف منتشر شده است. هرچند از فرهنگ سیاسی آن زمان، اطلاعات مشخصی در دست نیست، اما اصول اصلی دین زرتشت که بر گفتار نیک، کردار نیک و اندیشه­ی نیک(فرای، 1396: 100) استوار است؛ در جهت­دهی فرهنگ عمومی و سیاسی آن­زمان، احتمالاً تأثیرگذار بوده است. این تأثیرگذاری را می­توان زمانی بیشتر متوجه شد که پیوند بین دین زرتشت و سیاست و حکومت برقرار شده بود. از قرار معلوم، زرتشت موفق شده بود که گشتاسپ زمامدار محل را به دین خود گرویده ساخته و به کمک او به تبلیغ آن بپردازد. وجود گشتاسپ به صفت زمام­دار، نشان می­دهد که قبایل آرین در آ­ن­وقت، در روند تکامل اجتماعی و اقتصادی خود به مرحله­ای رسیده بودند که تشکیل اداره­ی مرکزی به شکل پادشاهی را ایجاد می­کرد(فرهنگ، 1385: 35).

شاید بتوان بر اساس جامعه­شناسی سیاسی کارل مارکس و ماکس وبر، این دوره را شروع جامعه و تاریخ آریانا دانست. دوره­ای که طبقات اجتماعی و منزلت­های اجتماعی بر اساس مناسبات شیوه­ی تولید و منزلت اجتماعی شکل می­گرفت. ظهور دهگان و روحانی از این منظر می­تواند بررسی شود و فرهنگ سیاسی برآمده از آن، می­تواند فرهنگ سلطه­ی دین و زمین­دار بر عامه­ی مردم باشد.

هخامنشی‌ها

هخامنشیان اولین امپراتوری سرزمین آریانا یا ایران باستان هستند. گرچه برخی تاریخ­نگاران افغانستان از آن به عنوان متجاوزین یاد می­نمایند، اما بسیاری از تاریخ­نگاران بی­طرف، حضور آنان بر اریکه­ی قدرت را قدرت­نمایی بخشی از ایران بزرگ و تعمیم آن بر تمام این سرزمین و حتی سرزمین­های مجاور در هیأت امپراتوری هخامنشی می­دانند. سلطه­ی هخامنشیان بر ایران باستان که افغانستان امروزی بخش شرقی آن را شامل می­شد، اثرات مهمی بر اجتماع، فرهنگ و سیاست آن­زمان منطقه گذاشته بود. غلام­محمد غبار، هرچند هخامنشیان را متجاوز معرفی می­کند، اما اذعان می­دارد که هرچند دولت هخامنشی به علوم جهانی خدمت مهمی نکرده است؛ ولی در هنر و معماری تبارز و در نظم و اداره کشور امتیاز داشت. این دولت در افغانستان رسم الخط آرامی را آورد که با آن دوره­ی ثبت شده­ی تاریخ افغانستان آغاز شد. هم­چنین فن دفترداری را وارد کرد و هم اصول معماری و حجاری و طرز آبیاری ایشان در معماری و حجاری و طرز آبیاری افغانستان تأثیر نمود. هم­چنین در عهد دولت هخامنشی بود که خط آرامی به هندوستان رسید و بعدها مبدأ ایجاد رسم­الخط­های جدید برهمی و خروشتی گردید. دولت هخامنشی در افغانستان، تشکیلات سیاسی و تقسیمات ملکیه را نیز به­میان آورده است و در هر ولایت بزرگ از قلمرو خود ساتراپی (والی) داشت که با یک نفر سردار نظامی و یک نفر دبیر ولایت را مستقلانه اداره می­کرد(غبار، 1394: 50).

آ. دپون سمر، مورخ فرانسوی برخلاف غبار معتقد است که هخامنشیان نقش بارزی در تمدن بشری ایفا کرده­اند. او با اقتباس از نوشته­های یونانی می­نویسد که ایران باستان در زمان هخامنشیان سرزمین مبادلات عملی مهمی در خاورمیانه بوده است. یونانیان آسیای صغیر، مصری­ها، بابلی­ها و هندی­های غربی همه از اتباع ایران بوده­اند. علومی که میان آن­ها شناخته شده بود، در آن­موقع، توسعه­ی زیاد یافته و در دربار پادشاهان ایران خواستارهای بسیار داشت. عده­ی زیادی از علما به دربار ایران طلبیده شده و حتی بعضی از آن­ها برخلاف میل­شان در دربار شاهنشاه ایران نگاه داشته شده بودند(جمعی از خاورشناسان فرانسوی، 1392: 62).

دین حاکم در دوران هخامنشیان زرتشتی بود. هرچند فرای معتقد است که دین زرتشت آن­زمان، با تصور امروزی دین زرتشت ناسازگار است. هم پیروان زرتشت و هم هخامنشیان، یک­سان خدای بزرگ، اهورامزدا را می­پرستیدند و هیچ­کدام نیز منکر خداهای دیگر نبودند. هر دو از دروغ نفرت داشتند و درفش راستی را چنان­که در گات­ها و کتیبه­های فارسی باستان مندرج است، برمی­افراشتند. این هماهنگی باید کافی باشد برای اثبات این­که هر دو از یک نظام دینی پیروی می­کردند، گو این­که بی­گمان در اعتقادها و در آیین و آداب دینی تفاوت­هایی داشتند. در بحث دین هخامنشیان، می­توان سه عامل را بررسی کرد. نخست، اعتقاد کلی ایرانیان و آداب موروثی از نیاکان هند و ایرانی و دوم پیام زرتشت که پیوند شده یا به مطلب پیشین در آمیخته باشد و سوم دین­های کهن شرق نزدیک با پرستش­گاه­ها و کاهنان و آداب وابسته بدان(فرای، 1396: 197).

بسیاری از مورخان و کارشناسان مسایل سیاسی، هخامنشیان را آغاز شکل­گیری فرهنگ سیاسی (گاثویت، 1391: 96) و پیدایش نظریه­ی ایران شهری در سیاست (احمدوند و اسلامی، 1397: 43) می­دانند. گاثویت معتقد است که محور اساسی در فرمانروایی هخامنشیان این اندیشه بود که از یک سو، فرمانروا مظهر فرمانروایان پیشین و نیز نماینده­ی اتباع خویش است و از سوی دیگر، مردم نیز نمایندگی متقابل از جانب او داشتند. فرمانروایی هخامنشی پیوندی را پدید آورد میان یک فرهنگ سیاسی و یک ایدئولوژی اقتدار که ریشه در آیین زرتشت و شاید، به طور مستقیم­تر، ریشه در عقاید مردم بین­النهرین درباره­ی فرمانروا- به عنوان جانشین خدا بر روی زمین- داشت(گاثویت، 1391: 96).

یونان و باختری

یونانی­ها با حمله­ی اسکندر بر فکر و فرهنگ و ادب آریانا تأثیر گذاشتند. در این  دوران فرهنگ سیاسی یونان که برگرفته از آموزه­های فلسفه­ی یونان به سرزمین آریانا، با تفکر دینی شرق رابطه برقرار کرد. اسکندر با عده­ای از دانشمندان و هنرمندان یونانی به سرزمین­های آریایی رسید و پس از آن سربازان زیادی از یونانی­ها با ازدواج در این سرزمین­ها، تحت تأثیر فرهنگ حاکم بر سرزمین­های جدید قرار گرفتند و فرهنگ جدیدی را ساختند(غبار، 1394، 57). اما دوران حکومت یونانی­ها دیری نپایید و پس از مرگ اسکندر، امپراتوری او بین جانشینان او تقسیم شد و در مناطق بزرگی از شرق آریانا، با تلفیق فرهنگ هلنیستی و باختری، دولت یونان و باختری قد برافراشت. از اواسط قرن سوم قبل از میلاد، از جبهه­ی شرق، موریاهای هند تا جنوب هندوکش رسیدند. موریاها که با دین جدید بودا به شرق آریانا رسوخ پیدا کرده بودند؛ باعث شدند که دین زرتشت به­تدریج به طرف غرب عقب نشینی نماید. در همین­زمان، در سرزمین­های غرب ایران، اشکانیان علیه یونانیان قد برافراشتند و سلسله­ی اشکانیان را بنا نهادند. در غرب ایران هم اندیشه­ی یونانی با اندیشه­ی ایران­شاهی پیوند خورد و در سرزمین­های غربی پس از یونانیان، اشکانیان با تکیه بر اخلاق پهلوانی و شاهنشاهی مشروط دولت جدیدی را تشکیل دادند(احمدوند و اسلامی، 1397: 144-147). مجلس مهستان که متشکل از اشراف و زمین­داران، سران طوایف و روحانیون بود، در همین­زمان پدید آمد. مهرداد یکی از مهم­ترین پادشاهان این دوره، در صدد دوری از فرهنگ یونانی و احیای فرهنگ آریایی بود، او خود را به تبعیت از هخامنشیان شاهنشاه خواند و زبان اشکانی را به جای زبان یونانی رسمی ساخت(موسوی بجنوردی و دیگران 2، 1393: 286). فرهنگ سیاسی حاکم در این زمان آمیخته­ای از هنر و صنعت یونانی، دین بودایی و آموزه­های زرتشتی است که گریکو بودیک هم نامیده می­شود.( غبار، 1394: 57)، (مرادی، 1389: 183)، (حبیبی، 1389: 79).

کوشانی‌ها

پس از دولت یونان و باختری، کوشانی­ها که از آریایی­های کوچ­نشین تورانی (مرادی، 1389: 192) بودند، بنیان حاکمیت جدیدی را در بخش­های شرقی آریانای قدیم بنا نهادند. کنیشکا به عنوان مهم­ترین پادشاه این دوره، هرچند خود دین بودایی را پذیرفته بود، اما ادیان قدیمی آریایی و دین زرتشت از آزادی دینی بالایی برخودار بودند(غبار، 1394: 62). حکومت کوشانی­ها را حلقه­ی زرینی در سلسله دولت­داری آریایی­ها به­شمار می­آورند(مرادی، 1389: 193). در این دوره علمای مذهبی، دانش­مندان و هنرمندان در دربار و در جامعه از احترام خاصی برخوردار بودند. علمای بودایی آریانا نسبت به علمای بودایی هندی دید بازتری نسبت به فلسفه­ی ادیان داشتند(کهزاد، 1395: 244).

کوشانیان را بزرگ­ترین امپراتوری آریایی گفته­اند که در آن­زمان هیچ درباری مانند دربار کوشانیان از علمای متبحر مملو نبوده است. این امپراتوری را نخستین امپراتوری می­دانند که زبان­های محلی چون تخاری و دری (فارسی) را در کنار زبان یونانی و هندی رسمیت بخشیده است.(حبیبی، 1389: 110- 115).

به­صورت­کلی گفته می­شود که فرهنگ سیاسی در این­زمان از فرهنگ سیاسی یونان و باختری به فرهنگ سیاسی یونان و بودایی رنگ عوض کرد(غبار، 1394: 62) و در این­میان، فروزه­های ادیان قدیمی آریانا هم­چنان روشن ماند.

یفتلی‌ها

یفتلی­ها که در تاریخ با نام­هایی چون هپتالی­ها و هون­های سفید هم یاد شده­اند، در حقیقت وارث سیاسی و فرهنگی کوشانیان شمرده می­شوند. یفتلی­ها از این جهت اهمیت یافته بودند که پس از کوشانیان توانستند سرزمین­های دولت کوشانی را حفظ کنند. آنان بر خلاف کوشانی­ها با آیین بودایی سر سازش نداشتند و به­جای آن از طریقه­های برهمنی و میتراپرستی حمایت می­کردند(غبار، 1394: 67).

دولت ساسانی

حکومت هپتالی­ها در سال 566 م با اتحاد دولت ساسانی و ترکان غربی درهم شکست و با اتحاد ترکان و ساسانی­ها، مناطق شرق آریانا، تحت تسلط ساسانیان در آمد. البته بعدها، قسمت­های شمالی افغانستان امروزی با برهم­خوردن اتحاد ترک­های غربی و ساسانیان، به تسلط تاردوخان در آمد(فرهنگ، 1394: 71). به­هرصورت، در این دوره مناطق غرب افغانستان، با فرهنگ زرتشتی حاکم بر قلمرو ساسانیان، آیین بودایی، برهمنی، شیوایی و آفتاب پرستی و در مناطقی از شمال و شرق افغانستان امروزی، فرهنگ سیاسی دوگانه­ای را پدید آوردند. از آن­جا که دولت ساسانی به عنوان ابرقدرت آن روز دنیا از فرهنگ سیاسی جهانی برخوردار بود؛ خرده­فرهنگ­های محلی در مقابل این فرهنگ سیاسی مسلط کم­رنگ جلوه می­کردند.

هرچند در زمان ساسانیان و در قلمرو عظیم آن، مذاهب گوناگونی وجود داشتند؛ اما ساسانیان برخلاف اشکانیان، تک­دینی را رواج دادند. در کتاب دینکرد آمده است «بدان پادشاهی دین است و دین پادشاهی»(نوری شادمهانی، 1395: 176-177). شاهان ساسانی برای ایجاد وحدت در سرزمین­شان، دین زرتشتی را رسمیت بخشیدند و برای پشتیبانی آن، دو پایه و اساس مهم به­وجود آوردند؛ یکی کتاب مقدس اوستا و دیگری ایجاد روحانیت نیرومند با تشکیلات منظم.

فرهنگ سیاسی حاکم بر سلسله­ی ساسانی با تمسک به دین زرتشتی با ستایش آزادی، نفی خرافه­گویی و تحول اسطوره به مذهب(احمدوند و اسلامی، 1397: 169-173) در تمام قلمرو آن تسری یافته بود.

منابع

  1. احمدوند، شجاع و اسلامی، روح الله .(1397). اندیشه­ی سیاسی در ایران باستان، تهران: انتشارات سمت.
  2. جمعی از خاورشناسان فرانسوی.(1392). تمدن ایرانی، ترجمه: عیسی بهنام، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، چاپ پنجم.
  3. حبیبی، عبدالحی.(1387). تاریخ مختصر افغانستان، کابل: انتشارات میوند، چاپ پنجم.
  4. حبیبی، عبدالحی.(1389). تاریخ افغانستان از قدیم­ترین ایام تا ظهور چنگیزخان، تهران: انتشارات دنیای کتاب.
  5. ریپکا، یان و دیگران.(1381). تاریخ ادبیات ایران از دوران باستان تا قاجاریه، ترجمه: عیسی شهابی، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، چاپ دوم.
  6. عباسی، مسلم.(1393). تحول اندیشه ی سیاسی در ایران باستان، تهران: نشر نگاه معاصر.
  7. غبار، میرغلام محمد.(1394). افغانستان در مسیر تاریخ، کابل: انتشارات سرور سعادت.
  8. فرای، ریچارد نلسون.(1396). تاریخ باستانی ایران، ترجمه: مسعود رجب نیا، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، چاپ پنجم.
  9. فرهنگ، میرمحمدصدیق.(1385). افغانستان در پنج قرن اخیر، تهران: انتشارات عرفان، چاپ نوزدهم.
  10. کهزاد 1، احمدعلی.(1395). تاریخ افغانستان جلد اول، از ادوار قبل تا سقوط سلطه­ی موریا، کابل: انتشارات امیری، چاپ دوم.
  11. کهزاد 2، احمدعلی.(1395). تاریخ افغانستان جلد دوم، ظهور سلطنت یونانو باختری تا پایان حکمرانی رایان کابلی و ظهور دین مقدس اسلام، کابل: انتشارات امیری، چاپ دوم.
  12. کهزاد 3، احمدعلی.(1395).افغانستان در شاهنامه،کابل: انتشارات امیری، چاپ سوم.
  13. گاثویت، جان رالف.(1391). تاریخ سیاسی ایران از شاهنشاهی هخامنشی تا کنون، ترجمه: غلام­رضا  علی بابایی، تهران: نشر کتاب آمه ، چاپ دوم.
  14. گاثویت، جان رالف.(1391). تاریخ سیاسی ایران از شاهنشاهی هخامنشی تا کنون، ترجمه: غلام­رضا  علی بابایی، تهران: نشر کتاب آمه ، چاپ دوم.
  15. گیرشمن، رومن.(1389). تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه: محمد معین، تهران: انتشارات سپهر ادب.
  16. لاپیدوس، ایرام.(1387). تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه: علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم.
  17. ماسه، هانری و دیگران.(1389). تاریخ ایران تمدنی به قدمت بشریت، ترجمه: رضا. م و کاظم عابدینی، قم: نشر فراگفت، چاپ سوم.
  18. مرادی، صاحبنظر.(1389). آریانا و آریائیان، کابل: انتشارات سعید.
  19. موسوی بجنوردی، کاظم.(1393). تاریخ جامع ایران 1، تهران: مرکز دایره المعارف اسلامی.
  20. موسوی بجنوردی، کاظم.(1393). تاریخ جامع ایران 2، تهران: مرکز دایره المعارف اسلامی.
  21. نعیمی، شاه محمود.(1398). افغانستان به روایتی دیگر؛ جغرافیای تاریخی و ماندگارهای باستانی، کابل: انتشارات پرند.
  22. نوری شادمهانی، رضا.(1395). تاریخ فرهنگ ایران، تهران: انتشارات مهکامه، چاپ نهم.

[1] Airyana

[2] Airyanam vaeja

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=451

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *