آیا انگلیس به منطقه باز می‌گردد؟

تحلیل روز

نگارنده: داوود عرفان؛ دانش‌آموخته‌ی علوم سیاسی

انگلیس یا بهتر بگوییم بریتانیا، یکی از قدرت‌های اصلی جهان امروز است. این کشور عضو دائم شورای امنیت، عضو گروه G7 و G20 است. انگلستان همچنان عضویت ناتو و سازمان تجارت جهانی را دارد، دارای سلاح هسته‌ای است و روابط تنگاتنگی با آمریکا و اتحادیه اروپا دارد. هرچند این کشور به عنوان قدرت متوسط جهانی شمرده می‌شود، اما تجربه‌های تاریخی، نفوذ استعماری و تأثیرگذاری فرهنگی، یکی از کشورهای حائز اهمیت در دنیای امروز ماست.

انگلیس حداقل دو قرن به عنوان قدرت بلامنازع جهان نقش بازی کرده است و پس از جنگ جهانی دوم و نظم جدید، جایگاه خویش را در مناسبات قدرت، هرچند نه به سان گذشته، اما به عنوان قدرتی تأثیرگذار حفظ کرده است. دهه‌های پسا جنگ جهانی دوم که آمریکا در رأس هرم نظم سلسله‌مراتبی جهانی قرار داشت، انگلستان با عضویت در اتحادیه اروپا در صدد تنظیم مناسبات قدرت جهانی برآمد، اما دیری نگذشت که با برگزیت، میراث اروپایی خود و شرکایش را رها کرد و به سیاست خارجی جدیدی روی آورد که بریتانیای جهانی (Global Britain) نامیده می‌شود. در سال ۲۰۲۱ بریتانیا در رویکرد جدید سیاست خارجی خود، سند بازبینی جامع سیاست خارجی، دفاعی و امنیتی خود را منتشر کرد که دورنمای سیاست‌های کلی این کشور را در آینده نشان می‌دهد. رویکرد بریتانیای جهانی چارچوبی استراتژیک است که بر ائتلاف‌های بین‌المللی به‌ویژه در منطقه هند و اقیانوس آرام تمرکز دارد. این بازبینی شامل اصل مهم عبور از اروپا به عنوان نقطه ثقل سیاست خارجی بریتانیا و ورود به مأموریت تاریخی بریتانیا و بازگشت به اصل قدرت جهانی این کشور است. بنابراین، انگلستان ضمن حفظ رابطه گسترده با اروپا و نقش‌آفرینی در سازمان‌های ناتو و تجارت جهانی، برای نفوذ آینده خود به مناطق دیگری از جهان ورود می‌کند که هند، اقیانوس آرام، آسیای میانه و خاورمیانه از مهم‌ترین این مناطق شمرده می‌شوند. از سوی دیگر، بریتانیا خود را متعهد به ارزش‌هایی چون دموکراسی، امنیت چندجانبه و بازار آزاد می‌داند.

پس از روی کار آمدن ترامپ در آمریکا و تأکید او بر سیاست America First و با ظهور قدرت‌هایی چون روسیه و چین که نمایندگی از نظام‌های توتالیتر متمایل به توسعه می‌کنند، به نظر می‌رسد که گلوبالیسم به نوعی یتیم شده است. برخی از صاحب‌نظران بر این نظر هستند که انگلستان این خلأ را درک کرده و در صدد رهبری گلوبالیست‌های دنیاست. چه با این نظر موافق باشیم و چه مخالف آن، اما رویکرد جدید انگلستان در ایفای نقش پررنگ‌تر در مناسبات جهانی را نمی‌توانیم نادیده بگیریم.

تمرکز من در این یادداشت، بازگشت دوباره بریتانیا به منطقه است. بنابراین، ضمن نگاه کلی به سیاست جهانی بریتانیا، در صدد پاسخ به این پرسش برخواهیم آمد که بریتانیا در منطقه ما به طور اعم و در افغانستان به طور اخص به دنبال چه اهدافی است؟

انگلستان در خاورمیانه به سیاست جدیدی روی آورده است؛ سیاستی که جایگاه این کشور را بین کشورهای عرب و مسلمان بازسازی کند. انگلستان به‌خوبی می‌داند که افکار عمومی جهان عرب و کشورهای مسلمان، با سیاست‌های آمریکایی همنوایی ندارد و همه منتظر هوای تازه در سیاست جهانی در این منطقه هستند. این‌که بریتانیا در صدد به رسمیت شناختن کشور فلسطین شده است، به‌خوبی نشان می‌دهد که انگلستان اشراف کاملی بر افکار عمومی جهان عرب دارد و با این بازی می‌خواهد که نقش‌های جدیدی در خاورمیانه بیافریند که منافع این کشور را حداکثری تأمین نماید. از سوی دیگر، نزدیکی بیش از حد ایران به چین و روسیه باعث شده که انگلستان به سیاست‌هایی روی آورد که به منزوی شدن بیشتر ایران بینجامد؛ به‌طوری که این کشور به عنوان یک کشور ضعیف در خاورمیانه باقی بماند و نیروهای نیابتی آن نتوانند در راستای سیاست امپراتوری ایرانی عمل کنند. برای مدیریت قدرت ایران، انگلستان در دو منطقه خاورمیانه و آسیای میانه عمل می‌کند. در خاورمیانه اتحاد استراتژیک با کشورهای عرب حوزه خلیج فارس و در آسیای میانه و قفقاز همکاری با ترکیه، حلقه محاصره ایران را تنگ‌تر می‌کند و جلوی بلندپروازی‌های این کشور را می‌گیرد. رابطه نزدیک انگلستان با قزاقستان، آذربایجان و ازبکستان، همپوشانی جدی با سیاست‌های ترکیه در کشورهای ترک‌زبان آسیای میانه و قفقاز دارد.

افغانستان در این حوزه هم می‌تواند نقش بازی کند. احتمالاً انگلیسی‌ها به‌خوبی می‌دانند که امکان سرریز شدن بحران امنیتی افغانستان با وجود بیش از بیست گروه تروریستی در این کشور به کشورهای همسایه وجود دارد و این کشور، چنین مسأله‌ای را نظارت می‌کند. یکی از پیش‌بینی‌های مهم این است که سرریز شدن بحران امنیتی در افغانستان، می‌تواند کشورهای شمال افغانستان که به عنوان شرکای سنتی روسیه و حوزه امنیتی آن به شمار می‌روند، را دچار آشوب کند. از سوی دیگر، بدخشان در موقعیت حساسی قرار دارد که می‌تواند همزمان چین، پاکستان و تاجیکستان را دچار مشکل سازد. حضور گروه‌های تروریستی از کشورهای تاجیکستان، ازبکستان، چین و حتی پاکستان در این منطقه می‌تواند، آشوب بزرگ منطقه‌ای را دامن بزند که تبعات آن پروژه «یک کمربند یک راه» چین را مختل سازد و از جانب دیگر، روسیه را در مرزهای جنوبی دچار مشکل سازد. چنین سناریویی به‌شدت به نفع کشورهای غربی است و دو رقیب دیرینه به‌سادگی در باتلاق امنیتی افغانستان خواهند لغزید و شاید ده‌ها سال این دو قدرت را درگیر چنین باتلاقی نماید.

از سوی دیگر، نشانه‌های زیادی وجود دارد که بریتانیا در منطقه جنوب آسیا و شبه قاره خود را برای بازی بزرگ آماده می‌سازد. آشکارا می‌توان مدعی شد که سیاست خارجی انگلستان در شبه قاره، خاورمیانه و آسیای میانه می‌تواند بر آینده افغانستان نیز تأثیر بگذارد. بریتانیا با هند پیمان تجارت آزاد FTA منعقد کرده است و به نظر می‌رسد که هند انتخاب اول این کشور به عنوان شریک استراتژیک در شبه قاره و جنوب آسیاست. چنین گزاره‌ای می‌تواند معنای عکس خود را نیز داشته باشد که پاکستان را باید در مقابل سیاست منطقه‌ای بریتانیا قرار دهد. اما پاکستان و بریتانیا، رابطه تنگاتنگ تاریخی‌ای دارند که به‌سادگی نمی‌توان از آن چشم پوشی کرد. بنابراین تلاش بریتانیا بر حفظ رابطه با پاکستان، همزمان با رابطه استراتژیک با هند است. اما آیا چنین سیاستی می‌تواند موفقانه ادامه داشته باشد؟ من تردید دارم که انگلستان بتواند چنین توازنی را حفظ کند. در شرایطی که هند به عنوان شریک استراتژیک آمریکا و انگلستان در منطقه نقش ایفا کند، پاکستان به احتمال زیاد، به چین و روسیه چراغ سبز نشان خواهد داد. فراموش نکنیم که همین اکنون با وجود بازی‌های چندگانه پاکستان در عرصه بین‌المللی، چین بزرگ‌ترین شریک تجاری این کشور است و موفقیت بزرگ‌ترین پروژه ترانزیتی و تجارتی چین – «یک کمربند یک راه» – به وضعیت سیاسی-امنیتی پاکستان گره خورده است. بندر گوادر یکی از ستون‌های پایه اصلی این پروژه با اغتشاش‌های داخلی پاکستان در بلوچستان عملاً به بن‌بست خورده است. پاکستان بارها هند را متهم کرده است که در ناامنی در بلوچستان دست داشته و قطعاً چینی‌ها هم مسائل پاکستان و هند را به‌خوبی رصد می‌کنند و به‌درستی می‌دانند که رقبای آن‌ها در منطقه با چه برنامه‌هایی حرکت می‌کنند.

در شرایطی که رابطه طالبان با هند به‌شدت گرم شده و طالبان عملاً جایگاه نیابتی خود را بازتعریف کرده و از یک گروه نیابتی پاکستانی به گروه نیابتی هندی تبدیل شده است، بازی در مرزهای شمالی پاکستان اهمیت تازه‌ای یافته است. پاکستان در شرایط دشواری قرار گرفته و مسأله امنیت مرزهای آن با افغانستان به چالشی وجودیتی برای این کشور تبدیل شده است. این‌که نهایتاً درگیری پاکستان با طالبان به کجا می‌انجامد، بازیگران جهانی را با سناریوهای متعددی روبرو می‌سازد و بدیهی است که این قدرت‌ها برای مواجهه با سناریوهای متعدد، برنامه‌های متنوعی را در نظر دارند. یکی از سناریوهای بسیار خطرناک در پاکستان فروپاشی این کشور است. فروپاشی پاکستان یا حتی افغانستان می‌تواند نقشه منطقه را تغییر دهد. یکی از احتمالات این است که پشتونستان بزرگ در این سو و آن سوی مرز دیورند ایجاد شود و به تبع آن، روس‌ها برای در امان ماندن از تبعات فروپاشی، کمربند هندوکش را فعال سازند. کمربند هندوکش شامل سرزمین‌های شمال و غرب افغانستان است که می‌تواند، آسیای میانه را از جنوب آسیا جدا سازد و برای روسیه به عنوان یک کمربند امنیتی عمل کند. احتمال دیگر این است که ایران به سرزمین‌های غربی چشم بدوزد و ازبکستان و تاجیکستان نیز به بخش‌هایی از سرزمین‌های شمالی، و عملاً افغانستان و پاکستان بین چند کشور تقسیم شوند.

در چنین سناریویی منطق می‌گوید که انگلستان به عنوان بازیگر تاریخی منطقه آرام نخواهد نشست. جایگزین انگلستان برای مدیریت اوضاع، مدیریت کمربند مورد نظر روس‌هاست. این کمربند می‌تواند به عنوان کشوری مستقل، جلوی نفوذ روس‌ها و ایرانی‌ها را سد کند و به عنوان مدافع منافع انگلستان در سه‌راهی جنوب آسیا، آسیای میانه و خاورمیانه عمل کند. بنابراین، انگلیسی‌ها در این منطقه به دنبال زمینه‌سازی فرهنگی در صورت تحقق سناریوی فروپاشی منطقه هستند. کشور جدید باید ارزش‌های جدیدی داشته باشد که خود را در مقابل پشتونستان احتمالی، ایران و روسیه و حتی ازبکستان و تاجیکستان تعریف کند. بنابراین، نخست باید برای این سرزمین هویت زبانی تعریف شود و پس از آن هویت فرهنگی و ارزش‌هایی که این هویت زبانی در مقابل فرهنگ مشترک منطقه‌ای عمل کند. تأکید سیاست فرهنگی انگلستان بر زبان دری افغانستان و جدا پنداری آن از زبان فارسی حول و محور این سیاست می‌چرخد.

به یقین نمی‌توان مدعی شد که چنین سناریویی می‌تواند موفق شود. منطقه ما محل زورآزمایی آینده قدرت‌های بزرگ جهانی و منطقه‌ای است و سناریوهای زیادی را می‌توان متصور شد که با بازی بازیگران مطرح امکان وقوع دارند. اما جان کلام این است که بازیگران مطرح برای سناریوهای مختلف آمادگی می‌گیرند و راه‌حل ارائه می‌دهند. دیدگاه من این است که سیاست فرهنگی انگلستان در قبال افغانستان نه‌تنها برآمده از اراده چند نفر در دستگاه خبررسانی بی‌بی‌سی نیست، بلکه برآمده از برنامه‌های کلان سیاسی انگلستان است که در برنامه‌های ولو به ظاهر کوچک و بی‌اهمیت فرهنگی لحاظ می‌شود. فراموش نباید کرد که هیچ برنامه‌ای چه فرهنگی و چه اقتصادی و هنری، نمی‌تواند بدون پشتوانه اراده سیاسی در هیچ کشوری رقم بخورد.

آدرس کوتاه : https://gozaare.com/?p=2718

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *