برچسب: گزاره

روزنوشت ۱۵

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۵نور، هرات «طولانی مینویسم که همه نخوانند.» منِ امروز در هراتآسمان‌ صاف است. کمی هم باد. خورشید می‌درخشد. در پس کوچه‌های‌ شهر به دنبال کتابخانه‌‌ای هستم.از پشت پنجره‌ی کتابخانه رویا می‌بینم. رویاهایم چیست؟ رنگ رویاهایم چه رنگی است؟ واقعا رویا می‌بینم؟ خواب می‌بینم؟ به خودم فکر‌ می‌کنم.به چهره‌‌ام؛ که خنده… ادامه مطلب روزنوشت ۱۵

روزنوشت ۱۴

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۴فرشته عظیمی آیه، از هرات به خودت می‌آیی. یعنی به خودت می‌آورندت. خم می‌شوی و کارت ورودی‌ات را به سرت می‌اندازی و چینگ‌هایش را پیش‌ می‌کشی.  قایم می‌شوی در‌ آن. خجالت می‌کشی از ماما جان. که برایت پروفیسور می‌گفت. از کرمچ‌هایِ نوات و از تمام کرمچ‌های مردانه‌‌ای که اجازه‌ی… ادامه مطلب روزنوشت ۱۴

روزنوشت ۱۳

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۳محدثه، هرات «بنام خداوند جان‌ و خرد» محدثه هستم. دختری که دوسال‌ چشم به راه کنکور بود و همانند دیگر دختران؛ درگیر یک سرنوشت نامعلوم.سال ۱۴۰۰ مکتب را تمام کردم و خوشحال بودم که من هم امتحان کانکور می‌دهم و دانشگاه می‌روم. درس می‌خوانم و فارغ التحصیل‌شدن خود را جشن… ادامه مطلب روزنوشت ۱۳

روزنوشت ۱۲

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۲تمنا، کابل در یکی از موسسات، در بخش حقوقی؛ ایفای وظیفه می‌نمودم. تنها نان‌آور خانواده‌ام بودم. ولی به خاطر دختربودن؛ وظیفه‌ام را ازدست دادم. باز هم تلاش کردم و امید داشتم، که در دانشگاهی که درس خوانده بودم، استاد شوم. چون اول‌نمره‌ی عمومی؛ در سطح دانشگاه خود فارغ‌التحصیل شده‌‌… ادامه مطلب روزنوشت ۱۲

روزنوشت ۱۱

دانش‌آموز فرداروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۱شبانه شهنام از بدخشان «به نام عدالت» من شبانه شهنام هستم. دختری از سرزمین لعل و لاجورد؛ بدخشان.“ دانش‌آموز دیروز، روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش”پشت این جمله‌ی کوتاه، ناگفته‌هاست. یعنی، آموزش دیدن ما؛ مربوط دیروز بود. فقط دیروز حق تحصیل داشتیم، ولی امروز، چرخ روزگار به‌گونه‌ای چرخیده؛ که حتی… ادامه مطلب روزنوشت ۱۱

روزنوشت ۱۰

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۰غزاله، هرات من غزاله؛ دختری از شهر هرات هستم.دوسال از آخرین روز رفتن ما به مکتب می‌گذرد. ما آرزوهای فراوانی را پشت دروازه‌ی مکتب رها کردیم.تا وقتی مکاتب باز بود و درس می‌خواندیم، برای آینده‌ی خود؛ تلاش های فراوانی میکردیم و هرسال بیشتر از سال دیگر تلاش می کردیم،… ادامه مطلب روزنوشت ۱۰

روزنوشت ۹

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۹اورانوس، هرات گفتی: «مویت نمایان است، پنهانش کن! وگرنه، از آموختن خبری نیست.»گفتم: «چشم.»گفتی: «این لباس رنگ‌رنگی را بر تن نکن! این جامه‌ی سیاه را بر تن نمای! وگرنه، از مکتب خبری نیست.»گفتم: «چشم.»گفتی: «بدون محرم ازخانه بیرون نشو! وگرنه، کاری در کار نخواهد بود.»گفتم: «چشم.» آهای ابرهای سیاهی… ادامه مطلب روزنوشت ۹

روزنوشت ۸

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۸شایسته پرهام، بدخشان سلام،من شایسته پرهام، یکی از دخترانی هستم، که زیر سلطه‌ی طالبان تروریست به سر می‌برم.از زمان به قدرت رسیدن طالبان؛ آنگونه که همه می‌دانند، فشار غیر قابل تحملی بالای دختران و زنان افغانستان؛ اعمال گردیده است. خانه‌‌ای که روزگاری مکانی برای آرامش از دغدغه‌های بیرونی بود،… ادامه مطلب روزنوشت ۸

روزنوشت ۷

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۷دخترِ طبیعت، مزارشریف یادم هست، همیشه یک دختر گوشه‌گیر و بی‌جرات بودم. صنفِ دهم مکتب بودیم، یک دوستِ تقریباً صمیمی داشتم. توی درس‌ها بدک نبودم. نه خیلی‌ لایق؛ نه خیلی تنبل. دقیقاً همان سال اتفاقی افتاد برای دوستم، که خیلی روی من تأثیر گذاشت. ما دیگر نه دوست بودیم،… ادامه مطلب روزنوشت ۷

روزنوشت ۶

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۶زحل، کابل «به‌ نام پروردگار بی‌همتا» این داستان دختری افغان؛ به‌نام زحل است. بهتر است تا خودم را «هزاره» بگویم تا افغان. مشتاق به نوشتن و شریک‌ساختن داستان زنده‌گی‌ام در افعانستان شدم، چون می‌دانم، هنوز خیلی از هم‌جنس‌های من؛ تحت شکنجه‌ی طالبان هستند. من در ولایت غزنی متولد شدم؛… ادامه مطلب روزنوشت ۶