دسته: دادخواهی

روزنوشت ۲۰

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشدادخواهی 1فرشته عظیمی آیه، هرات به ردیف پرتقال‌هایی که منظم روی چرخ چیده شده؛ نگاه می‌کنی و مادرت هم‌زمان که دارد سرِ خریطه را باز می‌کند، می‌پرسد: «چند خریدی؟». و بعد اضافه می‌کند، که با این پول می‌توان یک مَن کچالو از جکان یا میدان‌بارِ سرِ پُسته خرید. دست چپت… ادامه مطلب روزنوشت ۲۰

روزنوشت 19

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱9شمامه هلن از بدخشان سلام، من شمامه هلن هستم. دختری بدخشانی. هیچ‌گاه از تلاش دست نمی‌کشم. چون دختر افغان هستم. رنج‌دیده‌ام. نازدانه‌ام. به کوچک‌ترین حرف دلم می‌رنجد قبول. اما آنقدر ضعیف و ناتوان نیستم که به امرهای تو، سر خم کنم. ای دشمن قلم! من، قوی چون دخت افغان‌زمینم.… ادامه مطلب روزنوشت 19

روزنوشت ۱۸

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۸عاطفه قربانی،هرات ساعت چهارونیم صبح بیدار شدم. خوابم نمی‌برد.‌ سردرد لعنتی‌ام خوب شده‌بود. یعنی می‌توانستم کتاب بخوانم، یا نامه‌ای را که از دیشب کلماتش در سرم راه می‌رفت، شروع کنم. اما نمی‌خواستم بنویسم. مثل تمام این مدت. هر وقت که باید می‌نوشتم، ترجیح دادم بخوابم. شبی که خواب نداشتم، یا… ادامه مطلب روزنوشت ۱۸

روزنوشت ۱۷

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۷هانیه، هرات «لیمیت یکِ بر اکس» دستان یخ‌زده‌ام را بالا می‌برم، نزدیک صورتم؛ و صورتم را لمس می‌کنم. دستم تر می‌شود. دنبال موبایلم می‌گردم. می‌خواهم نیم‌خیز شوم. گویا مهره‌های کمرم یخ زده‌اند. صورتم را دوباره لمس می‌کنم و دستم را می‌بویم، بوی خون است؟می‌خواهم فریاد بکشم یکی را صدا… ادامه مطلب روزنوشت ۱۷

روزنوشت ۱۶ 

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۶ شایسته پرهام، بدخشان باز هم آمده‌ام، تا روزگارِ تلخِ زیر سلطه طالبانی را شرح دهم. اینکه می‌نویسم، به‌گونه‌ای خالی می‌شوم و این خالی‌شدن؛ یعنی هنوز کسانی در این دنیای پر تلاطم هستند، که حس کنند ما به‌عنوان انسان زنده هستیم. این‌روزها به‌سختی می‌گذرد، گاهی گاه‌شمار را فراموش می‌کنم و… ادامه مطلب روزنوشت ۱۶ 

روزنوشت ۱۵

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۵نور، هرات «طولانی مینویسم که همه نخوانند.» منِ امروز در هراتآسمان‌ صاف است. کمی هم باد. خورشید می‌درخشد. در پس کوچه‌های‌ شهر به دنبال کتابخانه‌‌ای هستم.از پشت پنجره‌ی کتابخانه رویا می‌بینم. رویاهایم چیست؟ رنگ رویاهایم چه رنگی است؟ واقعا رویا می‌بینم؟ خواب می‌بینم؟ به خودم فکر‌ می‌کنم.به چهره‌‌ام؛ که خنده… ادامه مطلب روزنوشت ۱۵

روزنوشت ۱۴

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۴فرشته عظیمی آیه، از هرات به خودت می‌آیی. یعنی به خودت می‌آورندت. خم می‌شوی و کارت ورودی‌ات را به سرت می‌اندازی و چینگ‌هایش را پیش‌ می‌کشی.  قایم می‌شوی در‌ آن. خجالت می‌کشی از ماما جان. که برایت پروفیسور می‌گفت. از کرمچ‌هایِ نوات و از تمام کرمچ‌های مردانه‌‌ای که اجازه‌ی… ادامه مطلب روزنوشت ۱۴

روزنوشت ۱۳

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۳محدثه، هرات «بنام خداوند جان‌ و خرد» محدثه هستم. دختری که دوسال‌ چشم به راه کنکور بود و همانند دیگر دختران؛ درگیر یک سرنوشت نامعلوم.سال ۱۴۰۰ مکتب را تمام کردم و خوشحال بودم که من هم امتحان کانکور می‌دهم و دانشگاه می‌روم. درس می‌خوانم و فارغ التحصیل‌شدن خود را جشن… ادامه مطلب روزنوشت ۱۳

روزنوشت ۱۲

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۲تمنا، کابل در یکی از موسسات، در بخش حقوقی؛ ایفای وظیفه می‌نمودم. تنها نان‌آور خانواده‌ام بودم. ولی به خاطر دختربودن؛ وظیفه‌ام را ازدست دادم. باز هم تلاش کردم و امید داشتم، که در دانشگاهی که درس خوانده بودم، استاد شوم. چون اول‌نمره‌ی عمومی؛ در سطح دانشگاه خود فارغ‌التحصیل شده‌‌… ادامه مطلب روزنوشت ۱۲

روزنوشت ۱۱

دانش‌آموز فرداروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۱شبانه شهنام از بدخشان «به نام عدالت» من شبانه شهنام هستم. دختری از سرزمین لعل و لاجورد؛ بدخشان.“ دانش‌آموز دیروز، روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش”پشت این جمله‌ی کوتاه، ناگفته‌هاست. یعنی، آموزش دیدن ما؛ مربوط دیروز بود. فقط دیروز حق تحصیل داشتیم، ولی امروز، چرخ روزگار به‌گونه‌ای چرخیده؛ که حتی… ادامه مطلب روزنوشت ۱۱