دسته: دادخواهی 1

آنیلا و سرزمینش!

دادخواهی ۱دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشنگارنده: بدریه اکرمی هوا دارد کم کم روشن می‌شود. سپیده‌ی صبح، بی‌قرار دمیدن است و من به وداع آخرین لحظات شب می‌نگرم. در کنج اتاقم پنجره‌ای دارم که مرا به دنیای پرهیاهوی این جهان ‌هستی می‌کشاند. گاه مرا تا آن‌سوی مرزهای تبریز  می‌برد و گاه در کنار مقبره‌ی مولوی… ادامه مطلب آنیلا و سرزمینش!

روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش (23)

دادخواهی 1 دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت 23اسما واحدی، کابل چقدر این روزها خواب‌هایم شیرین است! خواب باران و بهار رنگارنگ، خواب بوهای تازه مثل خاک نم‌کشیده، لباس اوتو شده، کتاب و کتابچه‌ی نو. خواب صداهای دلنشین صدای گنجشک‌ها و غچی‌ها و صدای زنگ مکتب… چی؟ صدای زنگ مکتب؟ چی‌وقت بود که صدای زنگ… ادامه مطلب روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش (23)

روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش (22)

دادخواهی 1 دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۲۲شمامه هلن، بدخشان من دختری رویین‌تن؛ از سرزمین مخفی بدخشی و هم‌نوع آن شه‌دخت تبعیدی و جسور هستم. اما پر از دردهایی ناگفته. حال یک فرصت دارم از درد دختر افغان بودنم؛ چیزهایی بگویم. من که به اطرافیانم نگاه می‌کنم در وجود همه‌ی آنها؛ غیر آرامش، راحتی و… ادامه مطلب روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش (22)

روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش (21)

دادخواهی ۱دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۲۱همتا یزدانی، هرات «بنام خداوند بخشنده و مهربان» چشمان سرخ و کبود، حاصل از بی‌خوابی مداوم و حسرت گذشته؛ هیچ از من جدایی نداشت. دلتنگ همتای گذشته شده‌بودم. کسی که دنیا را می‌خنداند و قوی‌بودن بُرد زندگی‌اش بود. حالا در حسرت گذشته مانده‌بود. بی‌خیال از آینده‌‌ای که در انتظارش… ادامه مطلب روزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزش (21)

روزنوشت ۲۰

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشدادخواهی 1فرشته عظیمی آیه، هرات به ردیف پرتقال‌هایی که منظم روی چرخ چیده شده؛ نگاه می‌کنی و مادرت هم‌زمان که دارد سرِ خریطه را باز می‌کند، می‌پرسد: «چند خریدی؟». و بعد اضافه می‌کند، که با این پول می‌توان یک مَن کچالو از جکان یا میدان‌بارِ سرِ پُسته خرید. دست چپت… ادامه مطلب روزنوشت ۲۰

روزنوشت 19

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱9شمامه هلن از بدخشان سلام، من شمامه هلن هستم. دختری بدخشانی. هیچ‌گاه از تلاش دست نمی‌کشم. چون دختر افغان هستم. رنج‌دیده‌ام. نازدانه‌ام. به کوچک‌ترین حرف دلم می‌رنجد قبول. اما آنقدر ضعیف و ناتوان نیستم که به امرهای تو، سر خم کنم. ای دشمن قلم! من، قوی چون دخت افغان‌زمینم.… ادامه مطلب روزنوشت 19

روزنوشت ۱۸

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۸عاطفه قربانی،هرات ساعت چهارونیم صبح بیدار شدم. خوابم نمی‌برد.‌ سردرد لعنتی‌ام خوب شده‌بود. یعنی می‌توانستم کتاب بخوانم، یا نامه‌ای را که از دیشب کلماتش در سرم راه می‌رفت، شروع کنم. اما نمی‌خواستم بنویسم. مثل تمام این مدت. هر وقت که باید می‌نوشتم، ترجیح دادم بخوابم. شبی که خواب نداشتم، یا… ادامه مطلب روزنوشت ۱۸

روزنوشت ۱۷

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۷هانیه، هرات «لیمیت یکِ بر اکس» دستان یخ‌زده‌ام را بالا می‌برم، نزدیک صورتم؛ و صورتم را لمس می‌کنم. دستم تر می‌شود. دنبال موبایلم می‌گردم. می‌خواهم نیم‌خیز شوم. گویا مهره‌های کمرم یخ زده‌اند. صورتم را دوباره لمس می‌کنم و دستم را می‌بویم، بوی خون است؟می‌خواهم فریاد بکشم یکی را صدا… ادامه مطلب روزنوشت ۱۷

روزنوشت ۱۶ 

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۶ شایسته پرهام، بدخشان باز هم آمده‌ام، تا روزگارِ تلخِ زیر سلطه طالبانی را شرح دهم. اینکه می‌نویسم، به‌گونه‌ای خالی می‌شوم و این خالی‌شدن؛ یعنی هنوز کسانی در این دنیای پر تلاطم هستند، که حس کنند ما به‌عنوان انسان زنده هستیم. این‌روزها به‌سختی می‌گذرد، گاهی گاه‌شمار را فراموش می‌کنم و… ادامه مطلب روزنوشت ۱۶ 

روزنوشت ۱۵

دانش‌آموز دیروزروزنوشت‌های دختران بازمانده از آموزشروزنوشت ۱۵نور، هرات «طولانی مینویسم که همه نخوانند.» منِ امروز در هراتآسمان‌ صاف است. کمی هم باد. خورشید می‌درخشد. در پس کوچه‌های‌ شهر به دنبال کتابخانه‌‌ای هستم.از پشت پنجره‌ی کتابخانه رویا می‌بینم. رویاهایم چیست؟ رنگ رویاهایم چه رنگی است؟ واقعا رویا می‌بینم؟ خواب می‌بینم؟ به خودم فکر‌ می‌کنم.به چهره‌‌ام؛ که خنده… ادامه مطلب روزنوشت ۱۵